سه شنبه 15 اردیبهشت 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

نوانديشان دينی، نقش سودمند يا زيان‌آور - آل‌احمد (بخش دوم)، جلال ايجادی

جلال ایجادی
آل‌احمد به آيات قرآن و گندآب شيعه پناه می‌برد و در اين فروافتادن تلاش می‌کند تا ديگران را نيز به پستی بکشاند. روشنفکران و دانشجويان و روزنامه‌نگاران بسياری به‌دنبال پيام "غرب‌زدگی" راه می‌افتند و نه تنها از تاريخ و فرهنگ خود دورتر می‌شوند بلکه از سير تمدن غرب و مدرنيته و خردگرايی و روحيه سالم سوژه آزاد عقب می‌مانند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در نوشته پيش بر نقش روشنفکر در عرصه آزاد انديشی تاکيد کرده و سپس به اين پرسش پرداختيم که آيا نوانديشان دينی در اصلاح مذهبشان نقش مثبت داشته و به بازشدن جامعه بسوی سکولاريسم و مدرنيته و خرد فلسفی کمک نمودند يا بر عکس در اين زمينه نقش منفی و زيان آور داشته اند و خود فقه شيعه را بازتوليد کرده اند. برای پاسخ به اين پرسش به معرفی گروهبنديهای دينی، بنيادگرايان حکومتی، بنيادگرايان سنتی ناراضی و بنيادگرايان فلسفه گرا پرداختيم. در اينجا به اسلامگرايان ايدئولوگ انقلابی، آل احمد و شريعتی، می پردازيم و در گام اول از جلال آل احمد سخن می گوئيم.

اسلام گرايان ايدئولوگ انقلابی
اسلام گرايان ايدئولوگ انقلابی کسانی چون آل احمد و علی شريعتی هستند که ايدئولوژی ساز می باشند و اسلام را بوسيله ايدئولوژيک برای تغيير سياسی تبديل می کنند. به زبانی ديگر آنها از سنت های مذهبی جعلی، افسانه سازی نوين کرده، آنها را با موقعيت مدرن بازار جهانی همسو نموده، تراژدی و مظلوميت دينی در برابر شمر زمان «امپرياليسم و ماشين و مصرف»، قرار داده تا احساسات را تحريک نموده و به هدف سياسی خود نزديک شوند. اين گرايش ايدئولژيکی در ضمن از «ايدئولوژی جهان سومی ضدامپراياليسم آمريکا» متاثر است. اين گرايش در کشورهای ديگر تحت عنوان ناصريسم با پان عربيسم، ناسيوناليسم نظاميان اجزايری عليه استعمار فرانسه، مبارزه پاتريس لومومبا عليه بلژيکی ها و امريکا و اعتراض ايرانيان عليه توطئه کودتای آمريکا و واژگونی دولت دکتر مصدق، جلوه هايی از اين فضای سياسی است که بخصوص آمريکا را نشانه گرفته است. اين گروهبندی ايدئولوژيک با اين پشتوانه اسلامی و ضدامريکايی دستگاه فکری خود را تنظيم می کند. اين اسلام گرايان انقلابی مذهب را کمی دستکاری کرده تا بار هيجانی و سياسی جديدی بيافرينند و محتوای ارتجاعی اسلامی را در انقلاب ايدئولوژيک تثبيت نمايند. آنان می دانند که گفتمان ايدئولوژيک احساساتی بسيج کننده است. در شرايطی که تاکتيک و سياست آخونديسم در برابر واقعيت های جديد، کارآئی خود را از دست داده، هدف مرکزی اين ايدئولوگها مورد خطاب قرار دادن جوانان و روشنفکران و تحصيلکردگان جامعه و لايه های اجتماعی متوسط شهری است.
برای اين نخبگان ايدئولوژيک مانند آل احمد و شريعتی، مسئله مرکزی تبديل دين به يک ايدئولوژی کامل قرن بيستمی است. اين گروهبندی حکايت کسانی است که به غرب پل می زنند و از آن متاثر می شوند، ولی سپس به واکنشی تند عليه فرهنگ غربی دست می زنند زيرا حفظ اسلام و مذهب شيعه و پايدار نمودن اين فرهنگ و سنت به امر هستی گرايانه تبديل می شود. اينان با تمايل روشنفکرانه و کنجکاوی به غرب و زبان غرب نزديک می شوند و سپس از فرهنگ غرب می هراسند. اينان فاقد صداقت می باشند و آگاهانه برجستگی های غرب را پنهان می کنند تا توده مورد نظر آنان خوب فکر نکند و تابع کلام ايدئولوژيکی و جادوگرانه انها گردد. اينان اسلام زده هستند و شاه و آمريکا با الگوی مورد نظرشان فاصله دارد، اينان مدل مصرفی را مورد انتقاد قرارداده ولی گزينش آنان اسلام برده دارانه و قبيله ای و مدل خلافت است. اين گرايش زمينه ساز چرخش بزرگی برای خيزش اسلامی جامعه است. آشنايی با فرهنگ و مقولات انتقادی ناشی از فرهنگ غرب به آنها اجازه می دهد تا مقولات جديد بسازند و جدال ايدئولوژيک خود عليه تمدن غربی را سامان دهند. آنان با بينش اسلام سنتی و آخوندی و «تعصب و تحجر» مخالفند، ولی در برابر غرب، دفاع از اسلام و شيعه گری به امر هويتی اشان تبديل می گردد. اسلامگرايی و شيعه گری که انسانهای بيشماری را بی هويت ساخته و آنها را از تاريخ فرهنگی خود و ارزش های انسانی جهانی دور ساخته، در قامت آل احمد گرايی و دکترين شريعتی گرايی وارد عرصه نبرد ايدئولوژيک می گردد. نارسايی ها و بيماری های موجود در الگوی دمکراسی غرب، بهانه برای رد قطعی کل فرهنگ غربی شده و ايدئولوژی انحطاطی اسلامی به عامل «رهايی بخش» تبديل می گردد. آخونديسم سنتی از «احترام به شرع و اجرای کامل آن» صحبت می کند، حال آنکه اين ايدئولوگها به طرح سياسی با سليقه مدرن تر فکر می کنند و «رهائی سياسی» و دولت دينی را هدف خود می کنند. نزديکی ها بين اين ايدئولوگ ها و آخوند ها زياد است زيرا مايه ايی از اسلام آنها را به يکديگر پيوند می زند و مخالفان مشترک آنان احساس نزديکی ميان طرفداران اسلام بوجود می آورد ولی در عين حال مخالفت ميان آخوندها و اين ايدئولوگ ها زياد است و هر دو يکديگر را به نفی اسلام واقعی متهم می کنند.
تعداد بسياری از فيلسوفان و جامعه شناسان در غرب بارها و بارها کالائی شدن و مصرفی شدن جامعه را مورد انتقاد قرار داده اند و پيوسته برای سلامتی و آزادی سوژه به نقد نظم حاکم دست زده اند. اسلام گرايان ايدئولوژيک با شگرد غيرصادقانه ، خود را پيشتاز انتقاد نشان داده و بخصوص با نيرنگ الگوی منحط شيعه اسلامی را همچون جامعه ايده ال معرفی ساختند. اين کردار نوانديشان دينی نه تنها از کژفکری آنان می آيد بلکه بعلاوه خود در فرهنگ عربی بنی هاشمی فلج هستند و جزکرنش برای اسلام کار ديگری نمی توانستند بکنند، کرنشی که جاده صاف کن استبداد و گنداب خمينی می گردد.

آل احمد عليه مدرنيته
جلال آل احمد که در سال ۱۳۴۸ درگذشت يکی از نظريه پردازان مهم ايدئولوژی اسلامگرايی معاصر ايران بود. او به زياده روی در فرهنگ غربی اعتراض نموده، به جنگ با تمدن غرب می رود، اسلام زدگی را در برابر «غرب زدگی» می نشاند و به سفر مکه می رود تا همچون خسی در ميقات «برادرانش» را پيدا کند. آل احمد بجای رفتن بسوی روشنائی خرد، بسوی جهالت اسلامی می شتابد و خيل زيادی از نخبگان مملکت را تحت تاثير زهرآگين خود قرار می دهد.
جلال آل احمد با استعداد و سياسی بود ولی فضاساز و مظلوم تراش هم بود و او هر شخصيتی که در زمان شاه در می گذشت را «قربانی و شهيد» وانمود می ساخت. زمانی که پسر خمينی در عراق فوت کرد، آل احمد او را شهيد قلمداد نمود. آل احمد گرچه آثاری مانند «مدير مدرسه» و «نفرين زمين» و «ديد و بازديد» و «نون والقلم» و سفرنامه ها را منتشر ساخت ولی نوشته هايی مانند «غرب زدگی» در ۱۳۴۱ و «خسی در ميقات» در سال ۱۳۴۵ و بالاخره «در خدمت و خيانت روشنفکران» که پس از مرگش انتشار يافت، اين نويسنده را در مرکز توجه جامعه سياسی و روشنفکری قرار می دهد. او شخصيتی در کشاکش درونی و متضاد بود، از محيط مذهبی و روستائی بود ولی با کشش بسوی ادبيات و نيز کيبوتص اسرائيل رشد نمود، به فرهنگ غرب نزديک شد و بالاخره جنبه شرقی دينی بر او بطرز قاطع غلبه نمود. از غرب در هراس بود و از جدا شدن انسان ايرانی از الگوهای سنتی اسلامی وحشت داشت زيرا مدرنيته برای او معادل نابودی جامعه مذهبی و سنتی بود. او پس از يک دوران افسردگی، از خردگرائی و شخصيت مدرن و فرديت شهروندی و پيروزی معيارهای تازه نگران بود. او زندگی پرتب و تاب داشت. بقول خود او در خانواده روحانی بزرگ شد و در محيط کارش در بازار رشد نمود و به «باغ وحش» اين عالم آمده بود. او به مدرسه رفت، با حرفهای کسروی آشنا شد، چند سال عضو حزب توده شد، به جامعه سوسياليست ها نزديک شد، رمان نوشت، سرگذشت تهيه کرد، «بيگانه» در سال ۱۳۲۸ و «سوتفاهم» در سال ۱۳۲۹ از آلبرکامو، «دست های آلوده» ژان پل سارتر در سال ۱۳۳۱، «بازگشت از شوروی» آندره ژيد در سال ۱۳۳۳، «کرگدن» از يونسکو در سال ۱۳۴۵ را ترجمه کرد. اين متفکران غربی همه به نظام های حاکم انتقاد داشتند، سارتر اگزيستانسياليسم را بنيان نهاد هرچند گرفتار استالينيسم شد، کامو «انسان طاغی» نوشت و «طاعون» زندگی را به نقد کشيد و برای اومانيسم و عليه ايدئولوژی مبارزه کرد و در نقد جامعه به پرسش در قبال کل سرنوشت بشری پرداخت، آندره ژيد نظام شوروی و استالينيسم را به انتقاد کشيد و اوژن يونسکو نگران از جامعه و ساختار آن ظهور کرگدن را يادآوری نمود. نقد سرمايه داری و نقد ازخودبيگانگی انسان در اين آثار موج می زند و نشان دهنده اين واقعيت است که غرب هميشه در دل خود نيروهای نقاد را پرورش داده است و اين نقادی، نه هموار کننده راه بسوی مديريت و حکومت دينی، بلکه عامل انکشاف انديشه در باره هستی انسان و آزادی او بوده است. آل احمد عمق انتقاد انديشه گران غربی را نمی فهمد و در هراس از روحيه انتقادی غرب به فضای ايدئولوژيک اسلام نزديک می شود.
در دهه بعدی، نزد آل احمد، کارهای ترجمه به زمينه و بهانه های سرزنش خود تبديل می گردد زيرا احساس دورنی آل احمد اين است که مسيری در پيش رو قرار داده که به «يک چاله و دوچاله» منجر شده و کشورش بسوی مستعمره شدن در حرکت است و در اين ماجرا خود او «گوشت قربانی» می شود. در کشاکشی سخت ميان سنت و مدرنيته، ال آحمد دچار روانپريشی و دوپارگی است. او بازمانده های ايدئولوژيکی حزب توده عليه غرب و امرياليسم را نگه داشته بود. او در پی مردی شرقی است که در درون او می باشد. ال آحمد در «سنگی بر گوری» می نويسد:«مسئله اصلی اين است که در تمام اين مدت آدم ديگری از درون من فرياد ديگری داشته....فرياد سنت و تاريخ و آرزوها و همه مطابق شرع و عرف.». مرد شرقی و مرد غربی در درون ال احمد در جدال بوده، سنت و مدرنيته در جنگ هستند و در سال ۱۳۴۱ «غرب زدگی» همچون يک درد مطرح می شود. تمدن غرب درد نيست، زيرا فلسفه و ادبيات و تقاضای حقوق بشری و تمايل به آزادی سوژه و رفاه عمومی نيز در اين غرب واقعيت دارد. انتقاد های سنگين به غرب مانند انتقاد ولتری، مارکسيستی، نيچه ای، کامويی، هابرماسی، و غيره نيز در درود همين جامعه تکوين شده است. آل احمد دارای عقب ماندگی فکری است، آل احمد از نگاه خود «درد» را يافته، دردی که مانند «وبازدگی» است ولی او به وبازدگی واقعی که همان اسلام است آگاهی ندارد. او از خود بيگانه است، تاريخ خود را فراموش می کند، برای درمان آل احمد به مکه می رود و به فرد شرقی اعتنا دارد. اين سمتگيری، يک احساس است، يک ندای درونی است و يک تحليل است. آل احمد در «غرب زدگی» می نويسد:«غرب يعنی ممالک سير و شرق يعنی ممالک گرسنه» (برگ ۹ ). در اين دنيای جديد ديگر کمونيسم و ليبراليسم با هم ساخته اند و دنيا را تقسيم کرده و در حال معامله اند.(برگ ۱۱ )، ولی دنيای فقيران و مصرف کنندگان از آن ماست و ما «ماشين» نداريم و سازنده آن نيستيم ولی «مصرف کنندگان نجيب و سربه راهی برای ساخته های صنعت غرب» (برگ ۱۳) هستيم. بنظر او ما نتوانسته ايم شخصيت «فرهنگی-تاريخی» خودمان را در قبال ماشين و هجوم جبری اش حفظ کنيم». بعلاوه غرب «در درون کليت اسلامی» با ما درافتاد، «اختلاف انداختن ميان ما و عثمانی ها»، «تشويق از بهايی گری»، «خردکردن عثمانی ها پس از جنگ اول»، «مقابله با روحانيت شيعه» و غرب بشيوه های مختلف «تلاش کرد که ما را تجزيه کند».(برگ ۱۶ ). اين است تشخيص آل احمد از دردی که بر ما مسلط شده است. حال چه بايد کرد؟ از نظر آل احمد از «نژاد شناسی و آريابازی» بايد دور شد و از «کله خری» زرتشتيان که در برابر حمله عرب به هند گريختند نيز بايد اجتناب نمود. می بينيد که چگونه آل احمد به پاک کردن تاريخ ما و خوش خدمتی نسبت به مهاجمان عرب علاقه دارد. آل احمد دارای روحيه تسليم طلبانه و نوکرمنشانه نسبت به اسلام عرب دارد از ديگاه آل احمد خود را بايد با اسلام مجهز ساخت و و از واکنش منفی نسبت به اسلام بايد دست برداشت. او می نويسد از بيابانهای شمال شرقی بر ما تاختند و اسکندر نيز چنين کرد و «ثروت اسرار آميز شاهنشاهان ايرانی با انبانهای گشاده» آنان به تاراج رفت و اسلام چنين نکرد. «واما اسلام که وقتی به آبادی های ميان دجله و فرات رسيد اسلام اسلام شد، و پيش از آن بدويت و جاهليت اعراب بود، هرگز به خون ريزی بر نخاسته بود.». «به هر جهت سلام اسلام صلح جويانه ترين شعاری است که دينی در عالم داشته، گذشته از اين، اسلام پيش از آن که به مقابله ما بيايد، اين ما بوديم که دعوتش کرديم. بگذريم که رستم فرخ زادی بود که از فروسيت ساسانی و سنت متحجر زردشتی دفاعی مذبوح کرد، امام اهل مداين و تيسفون نان و خرما به دست در کوچه ها به پيشواز اعرابی ايستاده بودند که به غارت کاخ شاهی و فرش بهارستان می رفتند...» (برگ ۲۴ ).
می بينيد که آل احمد بعنوان يک مدافع آتشين قوم عرب و استعمار عرب، بر ايران حمله می برد و دفاع ايرانيان را «مذبوحانه» تلقی می کند و خواستار پذيرش خشونت عرب در ايران است. فقط يک ذهن بيمار و ازخودبيگانه می تواند بر تاريخ و فرهنگ و مقاومت ايرانی پشت کند و تاريخگويی تحريف آميز مسلمانی خود را بعنوان «علم» بفروشد. آل احمد مانند ساير ايدئولوگهای شيعه خدمت به عرب و خانواده بنی هاشم را اولويت خود قرار می دهد. بايد از آل احمد پرسيد منبع شما در باره «عدم خون ريزی اعراب» و «نان و خرمای» ايرانيان برای مهاجمان عرب، کدام سند و منبع معتبر علمی و دانشگاهی است؟ تکرار يک دروغ نمی تواند به حقيقت تبديل شود هر چند هزار چهار صد سال از آن گذشته باشد. اين نوع نگرش های اسلامگرايان در سلسله مقاله های«مذهب شيعه، ريشه ازخودبيگانگی ايرانيان» به نقد کشيده شده است.
آل احمد می گويد چون ما بسوی غرب تمايل پيدا کرديم و مصرف کننده شديم بنابراين از خود بيگانه گشتيم. او سپس می گويد امروز چه بايد کرد؟ «جان اين ديو ماشين را بايد در شيشه کرد و آن را به اختيار خويش درآورد».(برگ ۶۵ ). از نظر او در برابر روشنفکران غرب زده بايد ايستاد. «آدم غرب زده هرهری مذهب است، به هيچ چيز اعتقاد ندارد، اما به هيچ چيز هم بی اعتقاد نيست، يک آدم التقاطی است، نان به نرخ روز خور است.»(برگ ۸۱ )، «آدم غرب زده شخصيت ندارد. چيزی است بی اصالت.»، غرب زده «دنياوطنی» است، «آدم غرب زده قرتی است. زن صفت(افمينه) است.»(برگ ۸۳ )، «آدم غرب زده چشم به دست و دهان غرب است.».
آل احمد تمدن غربی را به ديو ماشين خلاصه کرده و می خواهد آنرا خفه کند. او فراموش می کند که قبل از آنکه مسئله غرب مطرح شود ايرانيان با ويرانگری عرب مواجه شدند. ايران و تمدن آن به لحاظ سستی های خود مانند گسيختگی درون حاکميت و فشار روحانيت زرتشتی و زير هجوم عربها فروافتاد. درخت تنومند پادشاهی و فرهنگ ايرانيت از گزند حوادث پژمرده شد زيرا آلودگی خشونت عربی و هجوم خانمان برانداز آن تعادل و استقامت ايران زمين را کوبيد و آئينی جديد باعتبار شمشير و تجاوز به زنان و چپاول ثروتها جای آن را گرفت. بقول فردوسی:
درخت برومند چون شد بلند ... گر آيد ز گردون برو بر گزند
شود برگ پژمرده و بيخ مست ... سرش سوی پستی گرايد نخست
تاريخ بنی هاشم شبه جزيره عربستان، تاريخ ايرانيان مسخ شده گشت و به پستی گرائيد. چيزی وارونه شد و به لحاظ خشونت فيزيکی و سمبوليک و کتابسوزان و تحميل خليفه های عرب و نوکرانشان، ونيز تخريب کلينی ها و مجلسی ها و مجموعه فقه شيعه، مردمانی از هستی تاريخی و فرهنگی خود بازماندند. آل احمد به فرهنگ استعماری اسلام خوکرده و آنرا درونی خويش ساخته است و قدرت فکر آزاد را از دست داده است. آل احمد اسلام زده و عرب پرست است. آل احمد بدنبال تحليل مذهبی خود پرسش می کند چه بايد کرد؟ او می نويسد بدنبال غرب نبايد رفت و ماشينيسم در حال له کردن ماست. آل احمد می نويسد:«بعنوان يک مسلمان صدر اول که به وحی آسمانی معتقد بود و گمان می کرد که پيش از مرگ خود در صحرای محشر» ايستاده و من هم اکنون «می بينم» «همه دل شسته از عاقبت کار بشريت اند.» و بنابراين به آيات قرآن پناه می برم.(برگ ۱۳۰).
آل احمد به آيات قرآن و گندآب شيعه پناه می برد و در اين فرو افتادن تلاش می کند تا ديگران را نيز به پستی بکشاند. روشنفکران و دانشجويان و روزنامه نگاران بسياری بدنبال پيام «غرب زدگی» راه می افتند و نه تنها از تاريخ و فرهنگ خود دورتر می شوند بلکه از سير تمدن غرب و مدرنيته و خردگرايی و روحيه سالم سوژه آزاد عقب می مانند. روشنفکر ايرانی بجای حفظ و انتقاد از ميراث گذشته و بجای پذيرش انتقادی و پويای مدرنيته غرب، بيش از پيش به ايدئولوژی خرفت کننده اسلام و فقه شيعه فرو می روند و بدون آنکه به کتاب و پيام دجال نگاهی بياندازند، دربست خود را در خدمت انقلاب خمينيستی و قدرت تباه کننده آن قرار دادند. مردم در گنداب فقه شيعه فروتر رفتند و راهنمای آنان همين افکار و نخبگان مذهبی بودند. البته جناح چپ و دمکرات جامعه نيز در بيسوادی و نادانی خود و تقدس گرايی خود چنان غرق بود که سقوط را احساس نکرد.

آل احمد پريشان و طرفدار حکومت اسلامی
آل احمد از روشنفکران می خواهد تا ايدئولوژی اسلامی را دنبال گيرند و عليه غرب بستيزند. اين تعرض بخش مهمی از روشنفکران ايرانی را تباه کرد و قدرت انتقادی آنان را در برابر خرافات نابود ساخت. آل احمد به هم تعرض نمود و روشنفکرانی که هوش خود را حفظ کرده بودند، به خيانت متهم شدند. فروغی از جمله شخصيت هائی بود که مورد نفرت آل احمد بود. محمد علی فروغی در سال ۱۳۲۱ درگذشت، ولی در طول زندگی اش هم با تلاش خود شاهنامه فردوسی و کليات سعدی را به چاپ و نشر رساند، هم از تئوری داروين حمايت کرد، هم تلاش بيشماری برای پخش انديشه مدرنيته در ايران نمود و کتاب «سيرحکمت در اروپا» و «گفتار دکارت» را منتشر ساخت و بالاخره با قرارداد ۱۹۱۹ نيز به مخالفت برخاست. شخصيت فروغی به تاريخ ايران توجه دارد، ولی به آن بسنده نمی کند بلکه بسوی غرب روی می آورد تا از تکنيک غرب بهره برد و از مدرنيته بياموزد و به ايرانيان ضرورت آنرا نشان دهد. پيام فروغی خواندن فلسفه و گشايش بسوی مدرنيته است. حال آنکه بيست سال پس از مرگ اين متفکر، آل احمد عليه غرب می نويسد و بيماری اصلی را «غرب زدگی» معرفی می کند و سپس همانگونه که در «خسی در ميقات» می آورد می خواهد کنجکاوی خود را حفظ کند و به «مکه» و صحرای «عرفات» و «منی» می رود تا روضه گوش کند و آبگوشت بخورد و يک دوره قرآن بخواند، سنگ ريزه برای «رجم شيطان» جمع کند و بديدار مسلخ اسلامی بز و گوسفند و شتر برود، جائی که «لاشه های تازه کشته در حال جهش»، جائی که «پا مرتب در خون و شکمبه فروميرفت»، جايی که در خيابانهای اطرافش پر بود «از کله های بز و گوسفند که زير چرخ ماشينها له شده بود.» (خسی در ميقات، برگ ۱۲۶). بعلاوه آل احمد از حجاج شيعه هموطن هم حرف می زند که مرتب روضه خوانها برايشان ناله می کنند و همگی از امام زمان صحبت می کنند و همه يک چاقوی تيز خريده اند تا گوشت قربانی تکه تکه کنند و گوشت گوسفندها را کباب کنند و کله هايشان را می تراشند تا صواب کنند و صف می کشند تا به خلا بروند و بخود حنا می مالند و وضو می گيرند. بالاخره در مرحله آخر حجاج برای بازگشت به جده می روند. در فرودگاه حجاج با هم دعوا می کنند که چه کسی زودتر داخل هواپيما برود و فحش ماموران فردوگاه عليه ايرانی ها فضا را می گيرد. آل احمد از اين رفتارها ناراحت است ولی در ته دلش به اين دنيا علاقه مند است. در پايان سفرنامه سفرش آل احمد می نويسد برخی روشنفکران ايرانی هستند که دماغشان را بالا می گيرند و می گويند:«سفر حج؟ مگر جاقحط است؟» و سپس آل احمد به آنها جواب می دهد:«غافل ازينکه اين يک سنت است و سالی يک ميليون نفر را بيک جا می خواند و بيک ادب وامی دارد.»(برگ ۱۸۰)
آل احمد فروغی ها را متهم به «خيانت روشنفکری» می کند. فروغی با رضا شاه برای يکپارچگی ايران همراهی می کند و فعاليت اش بعنوان يک تکنوکرات و روشنفکر اساسی بود. آل احمد عليه فروغی است زيرا هنوز در ذهن خود تئوری توده ايسم ضد غربی را دارد، زيرا اسلام زده است، زيرا گنداب جامعه مکه و دنيای متعفن مسلخ اسلامی و کردارهای عقب مانده و ارتجاعی او به عصيان نمی کشاند و زيرا او خواهان الگوی جامعه شرقی اسلامی است. البته اين جامعه شرقی اسلامی نيز برايش گنگ است، او ميداند از چه چيز بدش می آيد و آن غرب است ولی الگوی اجتماعی اش ملغمه ای از اسلاميزم و توده ايسم است. او دارای دوگانگی است از سويی روحانيت را تنها سدی است که هنوز به تسخير «دشمنان» درنيامده و اميد دارد تا در وضعيت موجود روحانيت برای رهبری چنين جنبشی به سامان برسد. از سوی ديگر تعصب روحانيت شديد است و کا را مشکل می کند. او بين آخونديسم و توده ايسم، بين توهمات و هيجانات احساسی و روانی خود پرسه می زند. ولی هرچه زمان می گذرد ضديت با غرب و ضديت با فکر فلسفی در او رشد می کند. به حج می رود و می بيند که چه کثافتی دور خانه الله را گرفته است می بيند که «هستی» مورد نظر او در آنچه که هست يافت نمی شود ولی در همان زمان آل احمد شيفته و شيدا است و ميخواهد با سنت باشد می خواهد در کنار يک ميليون حجاج متعصب و شکمباره و شيطان پرست که مانند اشباح مسخ شده اند باقی بماند. ذهنيت و ضمير ناخودآگاه او از خرد و زيبائی شناسی ادبی و فرهنگی فاصله گرفته اند.
جلال ال احمد به دنيای کودکی و خانوادگی ميدان می دهد، به فانتاسم ها و عقده های خود بال وپر می دهد و اسلاميسم سياسی را آهسته آهسته برخود غلبه می دهد. در دهه سی ادبيات غرب آل احمد را شيفته می کند ودر دهه چهل، او پايه اسلام ضدامپراليسم را تئوريزه می کند. اسلام که خود يک ايدئولوژی استعماری و برده پرست است، در نزد آل احمد به قبله الهام بخش تبديل می گردد. شمس آل احمد در باره برادرش نوشت: تربيت مذهبی عميق خانوادگی اش موجب شده بود که اسلام را، گرچه به صورت يک باور کلی و مجرد، هميشه حفظ کند و نيز تحت تأثير اخلاق مذهبی باقی بماند. آيت اللّه طالقانی نيز درباره جلال آل احمد می گويد:« اولاً بايد بدانيد که جلال، پسرعموی من بوده است و از بچه های طالقان بود. آن وقتهايی که در شميران جلسات تفسير قرآن داشتم، به آن جا می آمد. يک روز به جلال گفتم اين وضعی که برای تو پيش آمده که بر اثر آن به مکاتب ديگر روی آوردی، نتيجه فشاری است که خانواده بر شما وارد می کرد، مثلاً اجباراً او را به شاه عبدالعظيم می بردند، تا دعای کميل بخواند. در اين اواخر جلال خيلی خوب شده بود و به سنت اسلام علاقه مند. دو هفته قبل از فوتش با هم از شميران می آمديم. به من اصرار کرد که به کلبه او در اسالم، يکی از نقاط جنگلی شمال، برويم. می گفت برويم تا درد دل کنيم و من انتظار داشتم به آن جا برويم که خبر فوتش را آوردند.»(جلال، مرد امروز ۱۳۲). ابراهيم زاده گرجی در باره رسيدن «غرب زدگی» بدست خمينی و ملاقات خمينی با آل احمد می نويسد: «کتاب (غرب زدگی) را خودمان منتشر کرده بوديم. جلال گفت: آقا اين پرت و پلاها خدمت شما هم رسيده است؟ شما هم وقت تان را صرف اين اباطيل می کنيد؟ آقای خمينی گفت: من برای اين کتاب خيلی هم از شما متشکرم. اين مطالب اباطيل نيست, اين حرفها را ما بايد می زديم شما زديد. و از زير تشک پاکتی را درآوردند و به دست جلال دادند. درون پاکت مقداری پول بود، آن را بابت پيش قسط خانه داديم.»(ضميمه کيهان فرهنگی، ۷۹، سال ۱۳۸۳).
بدون دليل نيست که جناح بنيادگرايان دينی سنتی شيعه، آيت الله خمينی، از «غرب زدگی» آل احمد خوشش می آيد، زيرا اين کتاب از شيخ فضل الله نوری حمايت می کند، عليه غرب می تازد، و نويسنده به اسلام پناه می برد. نويسنده از وضع موجود دوران شاه و اصلاحات او ناراضی است و به همين خاطر خمينی متعصب و زورگو و خرافاتی شيفته اين رساله ضد غربی و ضد مدرنيته است. خمينی تفکر آل احمد را همسو با نظر خود و فقه شيعه می بيند. «غرب زدگی» بيانيه ارتجاعی مورد حمايت روحانيت شيعه است زيرا ضد «طاغوت» است، زيرا مخالف خردگرائی است، زيرا با خلافت عثمانی بمثابه الگوی قدرت دينی دشمنی ندارد، زيرا از نوعی پان اسلاميسم حمايت می کند و عاشق خانواده بنی هاشم است و زيرا ضد زرتشت و تاريخ مقاومت ايرانيان در برابر حمله عرب است. متحدان آل احمد روحانيت شيعه است. آيت الله ها آل احمد را از خود می دانند. جبهه اسلامگرايان شکل می گيرد تا بطور متحد غرب را خفه کنند و آزادی سوژه را ناممکن سازند.
فيلسوف فرانسوی «دنيس ديدرور» در مقدمه انسيکلوپدی نوشت:«اين اثر در طول زمان يک انقلاب در اذهان بوجود خواهد آورد و من اميدوارم مستبدان، ستمگران، متعصب ها و زورگويان از آن نتوانند بهره ببرند.» و سپس فيلسوف فرانسوی می گويد آنچه مورد کار و دفاع ما می باشد همانا آزادی است:«آزادی خصوصيت انسانی است. سه نوع آزادی می توان تشخيص داد: آزادی طبيعی، آزادی مدنی، آزادی سياسی، يعنی آزادی انسان، آزادی شهروند و آزادی مردم.». آل احمد افکاری را بيان کرد که مورد تمايل مستبد و رساله نويس متعصب اسلامی است.
آل احمد در «خدمت و خيانت روشنفکران» می نويسد: «روشنفکر ايرانی هنوز از جمع خلايق بريده است دستی به مردم ندارد و ناچار خود را هم دربند مردم نمی داند. به مسائلی می انديشد که محلی نيست وارداتی است و تا روشنفکر ايرانی با مسايل محلی محيط بومی خود آشنا نشود و گشاينده مشکلات بومی نشود وضع از همين قرار هست که هست....در چنين وضعی اگر روشنفکر ايرانی بتواند از سرسپردگی به حکومت ها چشم بپوشد و برای رسيدن به مقامی که حق اوست تکيه به آزادی کند و به خلايق کثيری که آهسته آهسته دارند در حوزه تأثير و تآثر روشنفکری قرار می گيرند...لياقت خود را در حل مشکلات بومی...نشان دهد و از اين راه دستی به خلايق کثير پيدا کند و نفوذ کلامی در ايشان راه اصلی را پيدا کرده است» و در جای ديگر ادامه می دهد:«در دهه اول بهمن ۱۳۴۷ که مشهد بودم، دو سه مجلس، با اين حضرت علی شريعتی افتخار نشست و برخاست داشته ام و در اين زمينه ها (موضع گيری روشنفکران ايرانی) به تفصيل گپی زده ايم و خوشحالم که در باب اين مسائل به يک راه می رويم.» (در خدمت و خيانت روشنفکران، جلال آل احمد).
يکم، بر خلاف نظر آل احمد بريدگی يا عدم بريدگی از مردم، خصوصيتی روشنفکرانه محسوب نمی شود. برازندگی روشنفکر انديشه و خردگرايی و روحيه انتقادی است. در برابر توده نادان و خرافی و برده، نبايد کوتاه آمد و شهامت و شفافيت نظری يک ارزش اساسی است. بنابر اين چه بسا روشنفکران جدا از مردم و توده باشند ولی انديشه آزاد و پويا و پرمحتوا داشته باشند.
دوم، روشنفکر در ميدان جهانی انديشه و فلسفه حرکت می کند. تاريخ فلسفه يونان و اروپا و ايران، جامعه شناسی فرانسه و آلمان، تئوری های اقتصادی انگليس و امريکا، روانکاوی اتريش و فرانسه و آمريکا، حماسه و شعر يونان و ايران و ايتاليا، ادبيات و انديشه سراسر جهان، خانه روشنفکر است. هر انديشه جهانی با افکار نخبگان کشور بايد ما را در شرايط مشخص جامعه خود ياری رسانند. بسياری از کسانی که در درون جامعه در مسائل غوطه ورند به لحاظ اعتقادات منحط خود، جز گنداب فکری چيزی توليد نمی کنند.
سوم، بطور مسلم روشنفکر نبايد نسبت به حکومت سرسپرده باشد و اصل، آزادی کامل و بدون محدوديت روشنفکر و هنرمند است. حکومت فقط حکومت پهلوی نيست، همه حکومت ها، کم و بيش، برای کار روشنفکری مانع تراشی می کنند. حکومت مستبد بطور مستقيم تخريب می کند. ولی نه تنها نسبت به حکومت ها بلکه نسبت به هرگونه قدرت مانند حزبی و ايدئولوژيکی و مذهبی و گروهی، روشنفکر بايد آزادی خود را حفظ کند. احزاب اسلامگرايی مانند فدائيان اسلام و شبکه های شيعه و آخوندی در زمان شاه نيز جز مرکز فساد سياسی و تحجر چيز ديگری نبودند.
چهارم، هميشه نفوذ کلامی با کيفيت فکری روشنفکر همسوئی ندارد. شخصيت های فاشسيت و هيتلری و کمونيست و مذهبی و مستبد و پوپوليست و جنايتکاری در جهان زندگی کرده اند که دارای نفوذ کلامی بوده اند و توده های کم فکر و نادان را بدور خود و اهداف جنايتکارانه خود بسيج کرده اند. روشن است که روشنفکر تمايل دارد که فکرش در جامعه و قدرت و افراد تاثير داشته باشد. ولی از آنجا که در بسياری از مواقع از منبر و رسانه و تريبون اجتماعی محروم می باشد و زير سانسور و خودسانسوری حرکت می کند بنابراين تاثيرگذاری اش محدود است بخصوص زمانی که افکار نو و انتقادی او با سنت و دين و ارتجاع و نيروهای سرکوب در مقابله است.
پنجم، آل احمد نويسنده ای آسيب ديده است زيرا ذهن اش خرافه و جهالت را نوازش می کند و مبارزه عليه مدرنيته را تحت بهانه «مبارزه با ماشين» ساماندهی نموده است و اين ذهنيت اسلام زده در پی متاثر ساختن نخبگان جامعه است. البته در اين زمينه او موفقيت زيادی داشت و خيل عظيمی از روشنفکران و سياسيون چپ و ليبرال و ملی گرا را آماده ساخت که در قبال اسلام زهرآگين کرنش کنند و يا شيفته «اسلام ضد امپرياليسم» شوند و آزادی فکری را در بازار مکاره حقيران به سکه ناقابلی بفروشند. آل احمد متضاد بود ، به ادبيات خدمت کرد و به خرد و انديشه آزاد و سکولاريسم و مدرنيته خيانت نمود.

(ادامه دارد)

جلال ايجادی
استاد جامعه شناسی در فرانسه


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016