چهارشنبه 27 خرداد 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
11 اسفند» زمان تصميم، درباره روند شکل دهی تشکل بزرگ چپ، شيدان وثيق
پرخواننده ترین ها

درباره پروژه شکل دهی تشکل بزرگ چپ، شيدان وثيق

شیدان وثیق
چپ های رهايی‌خواه، امروزه در جهان و از جمله در ايران بايد دست به کار تدارک نظری، عملی و سازماندهی زنند. مقدمات، زمينه‌ها و شرايط برآمدنِ سياستی ديگر و چپی ديگر در گسست از سياست سنتی و چپ سنتی را آماده و فراهم سازند. در بستر جنبش‌های اجتماعی و انقلابیِ دگرسازانه و رخ داد‌هايی که ناممکن را ممکن می‌سازند، مسيرهايی بنيادين و انقلابی برای خروج از سيستم ترسيم نمايند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 



از آغاز گفتگو های پروژه شکل دهی تشکل بزرگ چپ (۱) دو سال و نيم می گذرد. با پايان يافتن مهلت تعيين شده در نقشه ی راهِ روند نام برده، اکنون زمان آن فرا رسيده است که از اين آزمونِ تاکنون نافرجام در رسيدن به هدف خود که ايجاد سازمانی جديد از طريق وحدت تشکيلاتی سه سازمان شرکت کننده در پروژه بر پايه مبانی نظری، برنامه ای و تشکيلاتی است، نتيجه گيری کنيم و چشم اندازی برای آينده به دست دهيم. نگارنده، به سهم و از ديدگاه خود، گامی در اين مسير بر می دارد. در ادامه ی مطلب، تعريفی از چپ رهايی خواه در فلسفه بنيادين آن ارائه می دهيم.

دو بينش ناسازگار
ريشه ی مشکلات پروژه را می توان به طور عمده در ناسازگاری دو بينشی ديد که خود را به صورت دو روندِ متفاوت و غير قابل جمع در يک سازمان واحد سياسی نمايان می سازد. اين دوگانگی را ما در جريان بحث ها و کنفرانس های متعدد و در خلال تلاش های ناموفقِ گروه های کاری برای تبيين مبانی مشترک مشاهده کرديم. اکنون، در يک ترازبندی کلی، می توان مضامين ناسازگاری را در زمينه های گوناگون نشان داد. در اين ميان، پنج زمينه ی نظری، سياسی و تشکيلاتی از اهميتی تعيين کننده برخوردارند که بر می شماريم.

۱- پيوند دو مبارزه يا جدايی آن دو
چپ راديکال ديوار چينی ميان مبارزه برای دموکراسی و مبارزه برای سوسياليسم در ايرانِ امروز نمی کشد. مبارزه عليه سرمايه داری برای سوسياليسم در ايران را به آينده ای موهوم نمی سپارد. از هم اکنون آن را موضوع و ميدان تلاش نظری و عملی خود قرار می دهد. ويژگی های اين مبارزه را – که در ضمن جهانی است - در فرايند پراتيک و با توجه به شرايط مشخص جامعه ايران يعنی حاکميت رژيم سرمايه داری هم راه با خودکامگی دين سالاری از يک سو و سطح رشد نيروی مادی و آمادگی ذهنی جنبش های تغيير دهنده اجتماعی و عوامل (سوژه های) آن ها از سوی ديگر در نظر می گيرد. در اين راه، اين چپ، چپ سوسياليستِ رهايی خواه، سرمشق يا الگويی راهنما و از پيش ساخته ندارد. در عين حال که خود را به طور کامل از تئوری و پراتيک سوسياليسمِ سده بيستمی جدا می سازد - چه در شکل توتاليترِ سوسياليسم واقعاً موجود که به ديکتاتوری فاجعه آميز حزب - دولت بر مردم و زحمتکشان انجاميد و چه در شکل سوسيال دموکراسی که با مديريت مصيبت بار امور سرمايه داری خدمت به استمرار اين سيستم می نمايد - مبلغ و مروج آن شکل ها و شيوه های خودگردانی و خودمديريتی می شود که مردمانِ تحت سلطه استبداد و سرمايه، به ويژه زحمتکشان، برای اداره ی امور خود در محيط های کار و زندگی ابداع و خلق می کنند.
روند ديگر اما، به بهانه ی شکست "سوسياليسمِ" آزموده، يا ديگر باوری به آرمان های سوسياليستی ندارد، از مبارزه برای سوسياليسم در ايران دست بر داشته و تبديل به جريانی دموکرات- ليبرال شده است و يا – در بخشی ديگر - با جدا کردن مبارزه برای دموکراسی از مبارزه برای سوسياليسم و تحويل اين دومی به تحقق اولی چون دو مرحله ای مستقل و جدا از هم و در هم گرايی با سوسيال دموکراسی جهانی در نظريه و عمل، به گونه ای ديگر شريک حفظ و دوام نظم موجود می شود.

۲- انحلال نظام يا تحول نظام.
از يکسو، گذر انقلابی از طريق انحلال (سرنگونی) نظام جمهوری اسلامی ايران در تماميت آن، از سوی ديگر، تحول رژيم از طريق اصلاحات و استحاله ی آن. اين دو نگاه نسبت به گذر از جمهوری اسلامی، دو راه کار يا استراتژی، دو شيوه ی عمل و دو سياست در ناسازگاری اگر نه در تقابل با هم را به هم راه می آورند.
يکی، چپ راديکال، جنبش مردمی را برای انحلال کليت نظام و نهادهای آن فرا می خواند و ديگری از « اصلاحات در هر سطحی استقبال می کند» و از «دموکراتيزاسيونِ نهادها» در نظام استبدادی کنونی سخن می راند. يکی مبارزه با اصلاح طلبانِ مدافع نظام را تجويز می کند و ديگری «هم سويی و هم کاری» با آن ها را. يکی بر جنبش های اجتماعی و انقلابی برای تغييرات بنيادين تاکيد می ورزد و ديگری بر «مبارزه پارلمانی، مبارزه در بالا، بهره گيری از تناقض‌ها و شکاف‌های سياسی درون حکومتی». يکی بر افشا و تحريم مضحکه های انتخاباتی در رژيم دين سالاری پای می فشارد و ديگری بر «شرکت در کارزارهای انتخاباتی و بهره گيری از فرصت های ممکن». يکی بر شکل ها و شيوه های مختلف جنبش های اجتماعی از جمله قيام و انقلاب تأکيد می ورزد و ديگری به تقديس تنها شکل «مسالمت آميز و خشونت پرهيز» مبارزه می پردازد.

۳- دموکراسی راديکال يا دموکراسی ليبرال
ميان درک رهايی خواهانه از «دموکراسی» چون «توان مندی مردم» (قدرت دِموُس) که دموکراسی راديکال يا مشارکتی می ناميم و درک ليبرالی و محدود از آن تمايزی ژرف وجود دارد. تعريف و تبيين مختلف و گاه متضاد از «دموکراسی»، شيوه ها و راه کار های سياسیِ متفاوت يا متضادی را به هم راه می آورند.
چپ راديکال، بر دخالت گری مستقيم مردم در تعيين سرنوشت خود از طريق جنبش های اجتماعی شان، مشارکت در کنترل و تصميم گيری های کوچک تا کلان - سياسی، اجتماعی و اقتصادی - از سوی مجمع ها، مجلس ها و شوراهای مردمی و زحمتکشی تاکيد می ورزد.
روند رفرميستی اما، بر نهادهای قانونی، کارشناسان، پارلمان و نمايندگانی که در فاصله ی بين دو انتخابات تصميم می گيرند و سياست می کنند تکيه دارد.

۴- مبارزه ی اپوزيسيونی يا مبارزه برای قدرت
در اين جا، مناسبات چپ با قدرت سياسی و چگونگی ايفای نقش اپوزيسيونی و ضد سيستمی او در هم راهی و هم کوشی با جنبش های دگرگون ساز اجتماعی، جنبش کارگران و زحمتکشان، جنبش زنان، دانشجويان، مليت ها و جامعه مدنی مطرح است. مناسبت با قدرت و دولت همواره در تاريخ چپ يکی از ميدان های اختلاف بزرگ فلسفی، نظری و سياسی بوده و می باشد. تبيين چگونگی مناسبات با قدرت در تعيين سياست و سازماندهی مورد نظر - از اين که چه نوع سازمان سياسی (حزب کلاسيک يا سازمان جنبشی و غيره) می خواهيم تا کدام برنامه ی عمل (جنبش اپوزيسيونی يا مبارزه برای قدرت) - از اهميت به سزايی برخوردار می شود.
چپ اپوزيسيونی همواره سوی به تغييرات اجتماعی از پايين و به ابتکار مردم دارد. همواره روی به رخدادها و جنبش های اجتماعی دارد. با اين هدف که مردمان و زحمتکشان خود و به دست خود، از طريق شکل های جنبشی، شورايی يا مشارکتی خود، اداره ی امور و سرنوشت خود را در دست گيرند. شکل ها و شيوه های مديريتِ اجتماعیِ جمعی را به دور از سلطه و «حاکميت» ابداع و به کار اندازند.
روند قدرت طلب اما همواره روی به بالا و قدرت ها دارد. همواره بر دولت، نهادهای رسمی، احزاب، رهبران، برگزيدگان و به طور کلی «حاکميت»... برای هدايت، رهبری و مديريت امور انسان ها تکيه می کند.

۵- گذر از خود يا حفظ خود
ريشه ی بن بست پروژه را در عامل ديگری نيز می توان نشان داد. در مقاومت چپ سنتی برای حفظ سازمان های کهنه و فرسوده خود در برابر ضرورت تاريخی گذر از آن ها. در ذهنيت سخت جانی که هنوز آمادگیِ نقد و نفی خود را برای ايجاد پديداری ديگر و نو ندارد. تشکيلات های سنتی (احزاب سنتی) در جهانِ امروز با بحران نظری، ايدئولوژی، سياسی و تشکيلاتی ژرفی رو به رو هستند. اينان نه توانايی رشد و گسترش دارند و نه توانايی تأثير گذاریِ چندان بر تحولات اجتماعی و سياسی. مخالفت محافظه کارانه با گذر از تشکلات موجود برای ايجاد وحدتی جديد در تشکلی جديد با نام و نشانی جديد، امروزه بر ذهنيت بخش هايی از چپ ايران سنگينی می کند. اين مقاومتِ واپس گرا تبديل به مانعی بزرگ و جدی در جنبش چپ برای شکل گيری دگرگونی های مثبت، صف بندی های جديد، تجزيه های ناگزير و وحدت های ضرور شده است. وحدت چپ، در صورتی که به لحاظ مبانی نظری و سياسی مشترک امکان پذير باشد، تنها می تواند محصول تجزيه ها و ترکيب های جديد باشد که اين نيز تنها، با وام گرفتن از هگل، از طريق«نفی- فرارَویِ»(۲) سازمان های سنتی موجود ميسر می شود.

چشم اندازی ممکن
پروژه شکل دهی تشکل بزرگ چپ را می توان به هر رو، آزمون و تلاشی ارزشمند در راهِ دراز و بغرنج به سوی شکل گيری چپی ديگر در ايران ارزيابی کرد. در روند بحث ها، کنفرانس ها و تهيه سندهای مختلف در بين فعالين اين پروژه، گرايش های نظری و سياسی مختلف توانستند در رايزنی و چالش با هم، اشتراکات و افتراقات خود را در گستره فلسفی، نظری، راه کاری، برنامه ای و تشکيلاتی ترسيم و مشخص نمايند. در اين ميان، روند هايی از اين پروژه که باورمند به ايجاد چپی راديکال و سوسياليستی در مبارزه عليه تماميت نظام جمهوری اسلامی برای آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسياليسم در ايران هستند، با وجود تنوع نظری در ميان خود، توانستند، در هم گرايی با هم، در عين حفظ تفاوت های شان، بنيان های نظری و سياسی مشترکی را به صورت منشوری واحد (۳) تبيين کنند. اين منشور می تواند در شرايط کنونی چهارچوب و پايه مناسبی قرار گيرد برای پيش روی به سوی وحدت سازمانیِ فعالان و روندهای امضا کننده و طرفدار آن.

تعريفی از چپ رهايی خواه در فلسفه بنيادين آن
ما همواره در درازای تاريخ جهانی چپ و سوسياليسم نه با چپی يگانه يا متحد بلکه با چپ های مختلف و جدا از هم رو به رو بوده و هستيم. پديداری به نام «چپ» با تعريف، معنا و عمل کردی واحد هرگز در تاريخ وجود نداشته است. چندانی چپِ امروز در همه ی کشورهای جهان آشکار است و ايران نيز جدا از اين قاعده نيست. امروزه، پس از فروپاشی سوسياليسم واقعاً موجود و سقوط سوسيال دموکراسی به ليبراليسم از يکسو و گسترش جهانی سرمايه داری و سلطه همه جانبه و نابودکننده ی آن بر بشريت و محيط زيست او از سوی ديگر، «چپ» به جريان هايی با بينش هايی متفاوت و متضاد تجزيه و تقسيم شده است. وحدت همه ی اين جريان ها در چهارچوب تشکيلاتی واحد ناممکن شده است. امروزه، دوران شکل گيری وحدت های بزرگ حزبی، سازمان ها يا جبهه های بزرگ توده ای به سياق سده های نوزده و بيست، بنا بر شرايط تاريخی و تنوع و تکثر ديدگاهای مختلف و متضاد در حوزه های فلسفی، نظری، سياسی و غيره، سپری شده است. اکنون بايد پذيرفت که ايده شکل دهی تشکل بزرگ چپ در شرايط امروزی، چه در ايران و چه در ديگر نقاط جهان، تصوری واهی است. اين تصديق البته بدين معنا نيست که روندهايی از چپ با بينش هايی نزديک به هم نتوانند با وحدتی پلوراليستی ميان خود تبديل به يک جريان قابل ملاحظه اجتماعی شوند. در اين جهت هم چنان بايد کوشيد و از تلاش در اين راه کوتاهی نکرد. اما واقعيت اين است که چپِ امروز چندان است و اجزای اين چندانی در تضاد و رقابت با هم قرار دارند. بخش هايی از آن ها نمی توانند در خانه ای مشترک زير يک سقف هم زيستی کنند. امروزه حتا در ميان احزاب چپِ حکومتی در «دموکراسی های موجود» تنها می توان به هنگام انتخابات دست به ائتلاف هايی برنامه ای، آن هم موقتی و شکننده، بر سر تقسيم قدرت و کرسی های پارلمان زد.
در يک تقسيم بندی کلی، امروزه می توان در همه جا و از جمله در اپوزيسيون چپ ايران سه روند ناسازگار اصلی را تميز داد.
يکی، چپ سنتی است که در چهارچوب بينشی اقتدارگرا و توتاليتر می انديشد و عمل می کند. بخشی از اين چپ هم چنان در نوستالزیِ سوسياليسم واقعاً موجود به سر می برد. بخش ديگر، با مواضعی گاه راديکال و گاه در تضادی شديد با دسته اول، در عين حال که با اين "سوسياليسم" مرزبندی می کند اما هم چنان خوانشی لنينی از مارکس، مارکسيسم، سوسياليسم و به طور کلی «سياست» دارد. اينان نيز، هم چون دسته اول، در آخرين تحليل، به نام طبقه کارگر و حزب راهبر، سيستمی را برای جامعه بشری امروزی تجويز می کنند و افقی را در برابر انسان ها قرار می دهند که بر اقتدار و سلطه ی دستگاهِ حزب - دولت بر مردم و زحمتکشان استوار است. بخش هايی از چپ ايران امروز هم چنان در گير چنين بينشی اند.
دومی، نوع ديگری از چپ سنتی است که سوسيال دموکرات يا دموکرات- ليبرال می ناميم. اين جريان امروزه در همه جا به مجريان و مديران نظم موجود سرمايه داری جهانی با "سيمايی اجتماعی" تبديل شده است. در اپوزيسيون ايران، اين دسته آشکارا خود را بدين نام ها نمی خوانَد اما روندهای اصلاح طلبانه و تحول طلبانه که ويژگی های شان را در بالا ترسيم کرديم، در همين سيستم فلسفی، نظری و عمل کردیِ جريان تاريخی ای قرار می گيرند که با نام و نشان «سوسيال دموکراسی» مشخص می شود.
سومی را چپ رهايی خواه می ناميم. اين چپ با اين که امروزه در ايران و جهان، در شرايط تاريخی کنونی، اقليتی بيش نبوده و نمی تواند باشد، اما در همه جا در حال برآمدن و شکل گيری است. اين چپِ راديکال که مبارزه خود را در راستای فرضيه (شرط بندی) کمونيستی قرار می دهد، ريشه در رخدادها و جنبش های اجتماعی و ميدانی برای تغييرات بنيادين و انقلابی دارد. در تعريف و توصيف آن، اشاراتی در بالا کرديم و در جاهای ديگر نيز مطالبی نوشته ايم. در زير، سه شاخص اصلی و تميز دهنده چپ رهايی خواه را در حطوط کلی بازگو می کنيم.

۱- مبارزه برای رهايش (سوسياليسم رهايی خواه)
«سوسياليسم» سيستم نيست. دولت يا حکومت نيست. حاکميتِ طبقه ای خاص نيست. بلکه فرايندی اجتماعی، ضد سيستمی، جنبشی و دگرسازانه به سوی رهايش (۴) است. با وام گيری از مارکس، «دوران تغيير انقلابی از جامعه سرمايه داری به جامعه کمونيستی» است (۵). مبارزات مردمان بسيار‌گونه با ويژگی‌ها و تفاوت‌های ‌شان، در همبستگی و مشارکت با هم، برای رهايی از استثمار، نابرابری‌ها و سلطه‌های گوناگون است. به ويژه رهايی از سه سلطه‌ - ستم اصلی دوران ما است: سلطه- ستم سرمايه و مالکيتِ خصوصی، سلطه - ستم دولت چون قدرتی مافوق و جدا از مردم و حاکم بر مردم و سلطه - ستم ناشی از نابرابری ها، تبعيض ها و سلب آزادی ها در زمينه های گوناگون. اين مبارزه به معنای نفی سرمايه داری است که هم اکنون جهانی شده و سلطه‌ی خود را در سراسر گيتی برقرار کرده است. امروزه، تغيير بنيادی وضع موجود در هر جامعه ای بيش از پيش وابسته به گسست از مناسبات بازار و سرمايه داری با ويژگی‌های خود در هر مکان شده است. فرايند سوسياليسم رهايی خواه، رشد مالکيت و اقتصاد دولتی نيست، دولت سالاری نيست، بلکه پيش‌روی به سوی الغای مالکيت خصوصی بر وسايل توليد، تصاحب و کنترل جمعی نيروهای مولده و مديريت جمعی و مشارکتی نيروهای مادی و معنوی توسط خودٍ توليد‌کنندگان و کارکنان به صورتی مستقيم و بی واسطه است.
اين مبارزه در عين حال به معنای مبارزه برای برابری است. ايده رهايی خواهانه برابری چون اساس و هويت اصلی ايده سوسياليستی در مقابل ايده رقابت افسار گسيخته سرمايه داری و قوانين بازار و اقتصاد، در برابر سلسله مراتبی کردن جامعه بر حسب طبقه، حرفه، ثروت، مالکيت، جنسيت، مليت. مذهب، دانش، کار يدی و فکری... قرار می گيرد.
سوسياليسم در عين حال و ناگزير امری فراملی، جهانی و جهان‌روا‌ ست. امروزه، ساختمان سوسياليسم در يک کشور به مراتب بيش از گذشته ناممکن می شود. سوسياليست‌‌های رهايی‌خواه امروزه بيش از پيش، در هم‌سويی و هم‌کوشی با جنبش‌های راديکال در جهان، می‌بايست به صورتی منطقه‌ای و جهانی برای فراهم کردن شرايط و زمينه های برآمدن دنيايی ديگر و سوسياليستی فکر و چاره جويی کنند.
عاملان (سوژهای) مستقيم اين مبارزه را نيروهای تغيير دهنده اجتماعی تشکيل می دهند. امروزه سلطه‌ی همه جانبه‌ی سرمايه - همه‌ی انواع آن و نه فقط سرمايه اقتصادی بلکه سرمايه‌ی سياسی، دانشی، فن‌آوری، رسانه‌‌ای، فرهنگی و غيره - نه تنها بر طبقه‌ی کارگر و در مکان توليد بلکه بر توده‌ی بسيارگونه و در مکان‌های گوناگون اجتماعی اعمال می‌شود. اين سلطه در عين حال شرايط خود‌آگاهی، خود‌‌سازماندهی جمعی و مبارزه برای رهايی از سلطه را در ميان قشرهای وسيع اجتماع فراهم می سازد. خودآگاهی ضد‌سرمايه‌داری و رهايی‌خواهانه و خود‌‌سازماندهی اجتماعی می‌توانند حاصل مبارزاتی باشند که در بستر آن‌ها راه‌کار‌ها و طرح های نفی ارزش‏های حاکم ارايه شوند. در اين مبارزات، قشرهايی مختلف - نه تنها کارگران - در ميدان‌هايی مختلف - نه تنها در کارخانه و گستره‌ی توليد صنعتی - با نظام و ارزش‏های حاکم در می افتند.

۲- مبارزه برای دموکراسی راديکال
دموکراسی رهايی خواه به معنای مداخله‌ مستقيم مردمان در امور خود است. مداخله ای بدون واسطه،‌ بدون واگذاری و در صورت ممکن بدون نمايندگی. دموکراسی (و سوسياليسم)، رشد و تقويت دستگاه دولت، «حزب- دولت» و بوروکراسی نيست. سياست رهايی خواه، ايجاد هر چه بيشتر شرايط و زمينه‌های کاهش نقش دولت جدا و حاکم بر مردم و گذار به احتضار آن چون دستگاه سلطه گر است. خودمختاری و خودگردانی مردمان در اداره‌ی امور خود در برابری و آزادی است. معنای دموکراسی (و سوسياليسم) از نگاه رهايش، در بنياد خود، همانا مبارزه برای خودمديريت جمعی و مشارکتی است. آن جا که مردمان خود بنياد می نهند، خود تأسيس می کنند و خود تشکيل می دهند. آن جا که «مشارکت آزاد» انسان ها فرا می رویَد يعنی اجتماعی از افراد شکل می گيرد که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است (۶).

۳- مبارزه ی اپوزيسيونی و جنبشی
چپ رهايی خواه خواهان تصرف قدرت برای اعمال حاکميت و سلطه بر جامعه و مردم نيست. اين چپ، در شرايط تاريخی کنونی، در خارج از سيستم چون نيرويی معترض و مخالف عمل می کند. چپ رهايی‌خواه امروزه بايد بر فاصله گرفتن از قدرت و دولت تاکيد ‌ورزد. تعريف کلاسيک از «سياست» همواره اين بوده است که امر دستگاه دولتی و تصرف آن جوهر سياست را تشکيل می‌دهد. از اين ديد، «سياست» يعنی دولت گرايی (۷) و قدرت طلبی. چنين درکی از «سياست»، در تاريخ انديشه و فلسفه سياسی، از افلاطون تا کنون با گذر از خوانش لنينیِ مارکس و چه بسا حتا روحی از مارکس (مارکسيسم مبتذل) که مورد تأييد ما نيست، همواره غالب بوده و می باشد. چنين تبيينی از «سياست»، برداشتی غلط و انحرافی از معنای بنيادين «پوليتيک» است که در معنا و مفهوم اصيلِ يونانی اش - پوليتيا (۸) – امر «شهر- داری» (اداره پوليس) توسط خود مردم (دِموس) است و نه به وسيله دستگاهی برين، مافوق يا استعلايی. يکی از چالش‌های اصلی امروزی در برابر ما اين است که تعريف و تبيين ديگری از «سياست» ارايه دهيم و آن را در عمل روزمره به کار بريم. به يکی از بنيادهايی باز گرديم که چپ سنتی آن را زير پا نهاده است. اين که «سياست»، دولت مداری، قدرت طلبی و امر احزاب حکومتی و قدرت طلب نيست. حکومت کردن نيست. بلکه مداخله و مشارکت مستقيم و بی واسطه‌ی مردمان در امور شهر و کشور است. همانی است که «نه حکومت کردن و نه تحت حاکميت قرار گرفتن» (۹) نامند. «جمهوری» (امر عموم) و «دموکراسی» (توان مندی مردم) را ما در اصل و اساس به اين معنا می‌فهميم، تبيين می کنيم و تلاش می نماييم به کار اندازيم.
چپِ رهايی خواه در عين حال جنبشی گراست (۱۰). به اين معنا که بر نقش اصلی و تعيين کننده‌ی جنبش‌های اجتماعی در مبارزه برای تغييرات اجتماعی، بر قابليت‌ها و توانايی‌های فاعل اجتماعی و جمعی در جنبش‌ها و مبارزات اجتماعی باور دارد.

------------

چپ های رهايی‌خواه، امروزه در جهان و از جمله در ايران بايد دست به کار تدارک نظری، عملی و سازماندهی زنند. مقدمات، زمينه‌ها و شرايط برآمدنِ سياستی ديگر و چپی ديگر در گسست از سياست سنتی و چپ سنتی را آماده و فراهم سازند. در بستر جنبش‌های اجتماعی و انقلابیِ دگرسازانه و رخ داد‌هايی که ناممکن را ممکن می‌سازند، مسيرهايی بنيادين و انقلابی برای خروج از سيستم ترسيم نمايند. در اين راهِ بغرنج و نامسلم اما قابل شرط بندی، بايد تلاش و مبارزه کنند و متحد شوند.

خرداد ۱۳۹۴ –ژوئن ۲۰۱۵
[email protected]

ـــــــــــــــــــــــــــ
(۱) فراخوان برای مشارکت در روند شکل دهی تشکل بزرگ چپ به امضای شورای موقت سوسياليست های چپ، سازمان اتحاد فدائيان خلق و سازمان فدائيان خلق (اکثريت) و جمعی از کنشگران چپ در آبان ۱۳۲۹۱ – نوامبر ۲۰۱۲ منتشر می شود. رجوع کنيد به تارنمای وحدت چپ.
(۲) Aufhebung
(۳) منشور موسوم به «منشور شش امضا». رجوع کنيد به تارنمای وحدت چپ.
(۴) Emancipation
(۵) کارل مارکس، نقد برنامه گوتا
(۶) مانيفست کمونيست
(۷) Etatisme
(۸) Politeia
(۹) از هانا آرنت.
(۱۰) Mouvementiste
در اين نوشتار، «دولت» هر جا به مفهوم Etat يا State است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016