پنجشنبه 11 تیر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
پرخواننده ترین ها

"هرگز نخورد آب زمينی که بلند است"، در نقد نظرات عبدالرضا تاجیک، محسن زال

محسن زال
ايشان تلويحا کنشگران حقوق بشر را به همدستی با قدرت و سهيم شدن در آن دعوت ميکنند تا نتيجه کارشان تقليل مرارت باشد و اگر نتيجه کار جز اين باشد از نظر ايشان بدون اعتبار است.اين منطق شعار اصلاحات مطلقا درون سيستمی است ،اصلاحاتی که مبانی را به طور ايمانی قبول دارد.رويه ای که در تاريخ معاصر ما بار ها شکست خورده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ديباچه: مواضع اخير آقای تاجيک در خصوص کنشگران حقوق بشری چون نرگس محمدی و نسرين ستوده و دکتر ملکی مناقشه بر انگيز شده است.تا آنجا که بين همفکران ايشان نيز کمتر کسی از مواضع وی دفاع ميکند.اما مصلحت باعث شده تا مقابله ها زير پوستی و خفا باشد، بر خلاف رويه ايشان که بر سر بازار کوس "اناالحق" سر داده اند.با اين حال نگارنده نقدی بر سخنان ابتدايی ايشان قلمی کرد که متاسفانه سايت ملی مذهبی نيز از انتشار آن سر باز زد(روی فيس بوک نگارنده اين نوشته قابل ديدن است).سايتی که بايست نماد بی طرفی و انصاف می بود خود به رفتاری غير منصفانه دست يازيد و در حالی که مواضع آقای تاجيک را پوشش ميدهد نظر های مخالف را سانسور ميکند.با اين همه در اين نوشته سعی نگارنده بر اين است تا مبانی موضع آقای تاجيک را مورد دقت قرار دهد.تمرکز اين نوشته بر مقاله ايشان "پوپوليست ها و حقوق بشر" است که ابتدا در سايت گويا منتشر شده است و سايت ملی مذهبی نيز آن را باز نشر کرده است. هر چند مقاله مورد نظر از کم دقتی و اغتشاش معنايی عميقی حکايت دارد اما نگارنده بدون در نظر گرفتن تناقضات سر فصل هايی از آن را باز ميکند و پر واضح است که گذری نيز بر نوشته های اخير ايشان نيزخواهد داشت.

***

اين نگاشته در دو سطح به موضوع می پردازد "منش" و " روش" ،تا آنجا که نگارنده با بزرگان جريان ملی- مذهبی آشناست زبان آنها آلوده درشت گويی و زشت گويی نبوده است و دست به توهين و افترا باز نکرده اند. ادبياتی که پاشنه محکمش کلماتی چون "معرکه گير"و...(نگارنده از آوردن باقی اصطلاحاتی که ايشان به کار برده سر باز ميزند که حرمت "کلمه و قلم "بيشتر از اين نشکند) می باشد در سنت اين فعالان جايی ندارد.به خاطر دارم مطلبی نوشته بود آقای قوچانی در مورد حنيف نژاد و همسرش و جوابی داده بود "پهلوان شهيد صابر" و تاکيد کرده بود بر اخلاق فتوتی که در فرهنگ ما ريشه دارد و خصيصه ای بايسته و انسانی.خصلتی که امروزه کم رونق و پر بهاست.خصلتی که نيت خوانی را بزرگ نميشمارد؛عزت مردمان را عزيز ميدارد و" منيت "را سر زنش ميکند،اگر کسی يک خصلت از بزرگان اين جريان را بخواهد بر شمارد بی ترديد انصاف آنهاست که دشمنی را نيز اندازه نگهميدارند و هرگز منافع و مقاصد شخصی را محور قرار نميدهند تا منافع ملی و حقوق ديگران بازيچه خواست هايی پست تر گردند.

فرهنگ ايرانی نيز کهنسالان يک سنت و يک راه را رعايت ميکند(نه اين که نقد نميکند؛ بلکه نسبت به آنها فحاشی را روا نميدارد) و حرمت بزرگتر را پاس ميدارد.شايد اين عناصر سنتی به نظر برسند ولی ويران کردن سنت ها نيز بهره ای در اين زمينه به بار نياورده است.عياران و اهل فتوت اصولی دارند که از آن جمله اين بوده که پيمان ميبستند تا تهمت نزنند و دست به ظلم باز نکنند. خصلت هايی که در بزرگان جريان ملی گرا و مذهبی ای که در تاريخ ما دارای سنت ريشه داری است به خوبی ديده ميشود.شريعتی ميگويد کسی که يک نکته به من آموخت مرا عبد خويش ساخت (اين را از امام علی ميگيرد)و ستايشی عميق ميکند از کسانی که از آنها آموخته است.ممکن است برکسانی چون دکتر ملکی و خانم ستوده نقد هايی بتوان وارد کرد اما جوانمردانه تر آن است که بزرگی ها نيز ديده شوند. ستوده از جمله زنانی است که طراز زن بودن را در جامعه ما بالاتر برده اند و اين قابل ستايش است.حمله به اينان نه با منافع ملی سازگار است و نه در قاموس مذهبی انسانگرا و اخلاقی رفتاری درست شمرده ميشود.در فرهنگ عاميانه پوريای ولی از آن ماندگار شده که خشم را بر انصاف و گذشت و فروتنی غالب ننموده است.

پوريای ولی گفت که صيدم به کمند است/از همت داوود نبی بخت بلند است
افتادگی آموز اگر طالب فيضی /هرگز نخورد آب زمينی که بلند است(از فرهنگ عامه است شاعرش را نميدانم)

و اما روش:
الف)آورده اند"توجه به ظهور و بروز کنشگرانی که سعی می‌کنند در گفتار و کردارشان “احساس” و “عاطفه” را جايگزين “عقل” کنند، ضروری است. امری که می‌تواند جامعه را با پديده پوپوليسم در حوزه حقوق بشر مواجه سازد".اين توهم روشنگری بود که زيست عقلانی ميتواند برای آدمی بهشت بسازد و در نهايت نيز تاريخ نشان داد که عقلانيت ابزاری وبری جهنم آفريد.اين گونه تاختن به روح رمانتيسيسم و بر کشيدن عقلانيتی بدون مبنا دستاوردی جز نا اميدی در پی نخواهد داشت،مشخص نيست رفتار عقلانی از نظر ايشان چگونه رفتاريست و چرا رفتار عاطفی مذموم است و نتيجه اش پوپوليسم خواهد بود.ضمن اين که ايشان مفهومی سراسر منفی از پوپوليسم مراد ميکند که لزوما اين گونه نيست و هر مردم گرايی ای مردم فريبی نيست.نزديکی به توده لزوما به قصدفريب و استحمار آنها نيست.

اگر همه ساحت های وجود اجتماعی و حتی فردی انسانها را حذف کنيم و فقط مسير را برای عقلانيت ابزاری باز بگذاريم چه به دست خواهيم آورد.آيا اخلاق بر عقل بنا شده ،آيا آنچه که به عنوان حقوق بشر از آن ياد ميشود خود امری عقلانی است.چرا اگر من قدرت آن را داشته باشم نبايد ديگری را به زير سلطه در آورم.اين استثماراتفاقا به شدت عقلانی است و ضد اخلاقی.اخلاقی که اصولا از عقلانيتی ابزاری پيروی نميکند،چرا بايد بخشش کرد، عقل ميگويد(هر جا عقل ميايد منظور عقل ابزاری است مگر اين که تصريح شود به جز آن ) مال ديگری را نيز تصاحب کن چون منفعت" من" در اينجا مهمترين مساله است.

فارغ از اين مباحث اخلاقی يک نکته قابل تامل است که همين عقلانيت نيز خود بسنده و خود بنياد نيست همين عقل نيز بر مبانی ای به شدت غير عقلانی استوار است. بنا بر اين هيچ عقلی بر مبانی ای عقلانی استوار نيست .نفی رفتار عاطفی نفی ايثار و از خود گذشتگی و فداکاری نيز هست.اگر عاطفه و رفتار غير عقلانی نبود زندگی ما از اين که هست نيز بد تر ميشد.و ساحت هايی دوران ساز چون هنر و وحی(دين)و موسيقی و...هيچ جايگاهی در زندگی ما نداشت.

ب) در توصيفی که از دو گروه پوپوليست و واقع گرا ارايه ميدهند (هر چند اين تفکيک چندان واضح نيست،نگارنده برداشتی آزاد از آن ارايه ميدهد و چاره ای نيز جز اين نيست).باز هم بر عنصر عاطفه تاکيد ميکنند که کنشگران پوپوليست عاطفه مردم را هدف قرار ميدهند ودر آخر مياورند"همچنان‌که چاره‌ای ندارند تا برای جلب توجه حاميانشان، خواسته‌های خود را از بيرون نظم موجود به‌دست بياورند. به‌عنوان مثال، روند رسيدگی به اعتراض‌های حقوقی‌شان را رها کرده و نيمه‌کاره می‌گذارند."

پرسش اين است که هدف قرار دادن عقل به چه معناست، يک کنشگر بايست به مردم چه بگويد که رفتارش حقوق بشری باشد و پوپوليستی نباشد.اين که رها کردن نظم موجود را ضعفی بر اين گروه ميدانند آيا به اين معنا نخواهد بود که همه بايست ساختار های موجود را به رسميت بشناسند و درون آن تکاپو کنند.اگر ساختار وحی منزل است و نميتوان راهی به بيرون از آن انداخت پس پوزسيون و اپوزسيون نيز بی معناست.اگر ديوار های ساختار آنقدر مقدس است که حتی به قيمت قربانی شدن انسانها نيز نبايست ترک بردارد، پس قدرت سوژه و همين عقلی که ايشان ميفرمايند چه ميشود(مثلا اگر ساختار غير عقلانی باشدچه بايد کرد)،ايشان با نظری کوتاه به تاريخ معاصر ايران به راحتی ميتوانند تشخيص دهند که اتفاقا فهمی که از ساختار دارند چه بسا ميتواند اغوا کننده و دروغگو باشد.چه مقدار از روشنفکران قبل از سال ۸۸ اين اتفاقات را پيش بينی ميکردند و اين امکان را ميديدند؟ نگاه ساختار گرا ميگفت تحولی در راه نيست و موسوی اگر رای بياورد درون سيستم و ساختار عمل خواهد کرد و اندکی تغيير شايد ايجاد شود، اما مردم کف خيابان همه تحليل های اين چنينی را تحقير کردند. نگاه ساختار گرای مطلق خود سوژه را در نظر نميگيرد در حالی که هيچ ساختاری کامل نيست و از اين رو راهی برای نفس کشيدن سوژه خواهد ماند.اتفاقا هنوز در سرزمين ما روح رمانتيسيسم است که به حرکت ميخواند نه عقلانيت روشنگری که اگر اين رمانتيسيسم نبود اميدی باقی نمانده بود تا آرمانی باشد.

ج)در توصيف گروه دوم که مورد تاييد ايشان است آورده اند:"آنان، کنشگرانی هستند که کنشگری حقوق بشر را يک روند می‌دانند. پس با «شور و هيجان» بدون «شعور» ميانه‌ای ندارند".اگر در اين گروه ساختار سوژه زدايی شده محور تصميم هاست، پس قدرت سوژه چه ميشود( تفکيک ايشان برای نگارنده شفاف نيست)يعنی اگر روند مهم است ،آيا نتيجه اين "روند محوری" بی عملی نخواهد بود.وقتی ساختار مسير خود را ميرود و روند راه را باز خواهد کرد چه لزومی برای عمل کردن باقی ميماند.با توجه به اين که هر کسی که در اين شرايط عمل کند لزوما ساختار را به چالش کشيده و رفتارش با ملاک قرار دادن ساختار راديکال خواهد بود.اين عقلی که در بالا نشسته و تصميم ميگيرد که چه موقع بايست عمل کرد و در کدام لحظه عمل کردن ميتواند به تحول بيانجامد ملاکش و تشخيصش را از کجا مياورد.اگر کنشگران مورد نظر ايشان چنان که مينويسند"«اخلاق» را به‌عنوان يکی از مهم‌ترين فضايل بشری، شرط لازم برای ورود به عرصه عمومی می‌دانند."مبنای اين اخلاق کجاست و آيا اين اخلاق در بزنگاه ها با عقل در تناقض قرار نميگيرد.رفتار خانم ستوده در اعتراضی که به ضايع شدن حقشان دارند عقلانی است و يا اخلاقی . از نظر ايشان احتمالا عقلانی نيست.آيا اخلاقی نيز نيست؟

اگر ايشان بخواهد اخلاقی رفتار کند چه بايد بکند. فرض کنيد خانم ستوده بر اين منطق باشند که اگر نميتوانم حقم را بگيرم(بنا بر ساختار موجود)حد اقل اعتراضم را اعلام کنم. در اينجا نفس اعتراض فارغ از نتايج آن مورد نظر و حجت اخلاقی است. امری که اصولا برای عقل ابزاری قابل فهم نيست.

در توجيه اين گروه آورده اند که کنشگر حقوق بشر بايد تغيير را به همراه بياورد نه اين که مسير تغيير را سد کند.گويی ايشان فراموش کرده اند که اين کنشگران حقوق بشر نيستند که مسير تغيير را سد کرده اند بلکه کسانی هستند که اين حق را اصلا به رسميت نميشناسند.

در حالی که به انضمامی سخن گفتن دعوت ميکنند مشخص نينمايند که اين فعالان دقيقا بايست چگونه رفتاری از خود بروز بدهند که معنايش سد کردن مسير حقوق بشری شدن ايران نباشد و مردم فريبانه نيز تلقی نشود!

مثلا اگر دکتر ملکی برای سالها نتوانسته فرزندش را ببيند و به اوليای امر نامه مينويسد و احتمالا با اين نامه مسير حقوق بشر را سد ميکند بايست چگونه رفتاری بکند تا مسير باز شود.

اگر خانم ستوده با اعتراض نمادين در خصوص لغو وکالتش عوام فريبی ميکند چه بايد بکند که عوام فريبی نباشد!؟ مثلا اگر به دادگاهی برود و شکايت کند و مخفيانه راه حقوقی را پيگيری نمايد رفتارش حقوق بشری و غير عوامفريبانه و واقع گرايانه است.

ايشان تلويحا کنشگران حقوق بشر را به همدستی با قدرت و سهيم شدن در آن دعوت ميکنند تا نتيجه کارشان تقليل مرارت باشد و اگر نتيجه کار جز اين باشد از نظر ايشان بدون اعتبار است.اين منطق شعار اصلاحات مطلقا درون سيستمی است ،اصلاحاتی که مبانی را به طور ايمانی قبول دارد.رويه ای که در تاريخ معاصر ما بار ها شکست خورده است.امير کبير به عنوان نمونه بارز آن درون سيستم عمل ميکند وبه طور مثال بست نشينی در اماکن مقدس و سفارت ها را بر ميدارد وقتی به دام شاه صاحب قران ميافتد خود به همان طرق خوانده می شود و حتی به او پيشنهاد ميشود تا به بستی مقدس بنشيند.يعنی حتی در همان تغيير کوچک هم موفق نميگردد و ساختار او را به جای اولش بر ميگرداند.و" نظم ميرزا تقی خانی" را به آنی هيچ ميکند.

اين که رفتار يک کنشگر حقوق بشر بايست تاثير آنی و مثبت بر زندگی مردم داشته باشد توقعی حيرت آور است.گويی اين مدافعان حقوق بشر هستند که حق انسانها را ضايع کرده اند! با اين منطق هيچ انقلابی بر حق نيست چون نتيجه آن نا نوشته است و ندانسته.انقلابيون بايست همه به طرفداران حکومت مستقر تبديل شوند ، و تحول را به منطق تاريخ و خواست صاحبان مسلط قدرت واگذار کنند،رويه ای که امثال نيکخواه و افراخته در پيش ميگيرند و رستگار نميشوند،و با طوفان خشم توده به جان آمده "نوع عقلانيتشان" به بادشان ميدهد.

ضمن اين که کسانی چون خانم ستوده و دکتر ملکی درون جامعه مدنی نفس ميکشند و حوزه فعاليتشان آنجاست و رويه قضايی را نيز به طور کل ترک نکرده اند. با تفسيری انسانی از همين قوانين جاری نيز ميتوان ديد که رفتار آنها کاملا حقوقی و قانونی است. ضمن اين که رفتار مدنی در حوزه حقوق و قانون محدود نميگردد.

اعتراض مدنی حق يک شهروند است و دست يازيدن به آن نه تنها غير قانونی نيست که خود ساحتی ديگر از قانون گرايی است که از طرف ارباب قدرت در ايران کمتر به رسميت شناخته می شود.

آنچه که" معرکه گيری "خوانده ميشود حق اعتراضی است که قانون اساسی نيز به آن تصريح دارد و به سليقه شخصی ناديده انگاشته می شود.ضمن اين که اين جامعه مدنی است که در نهايت بر روند شکل گيری قوانين بايست تاثير بگذارد و نه برعکس و قوانين بايست تجلی روح جمعی باشند نه سرکوب کننده آن.
اعتراض مدنی روشی است که کنشگران ديگر ملی –مذهبی نيز به کرات از آن استفاده کرده اند،اين که دکتر يزدی و زنده ياد سحابی بر نظارت بين المللی بر انتخابات تاکيد ميکردند و يا تجمع های اعتراضی خانواده های زندانيان ملی - مذهبی مقابل سازمان ملل و قوه قضاييه همگی نشان از رويه ای دارد که از نظر آنها حقی طبيعی است و معرکه گيری نيز به حساب نميايد و روش ستوده نيز در همين منشور تعريف ميگردد.

در نقد گروه نخست آورده اند"پيچيدگی‌های ساختاری به راحتی گذشته و به دست‌آوردهايی که در کوتاه مدت به‌دست می‌آيد، اکتفا می‌کنند". اگر اين پيچيدگی ساختاری فرض باشد روش مقابله با آن چيست و چگونه تعيين ميشود که چه تاکتيک و يا استراتژی ای بايست در مقابل آن به کار گرفته شود.اگر ساختار خود به خود تغييرنميکند و سوژه ميتواند عمل کند(اين ايده در نوشته ايشان بارز نيست اما به طور شکننده ميتوا ن آن را استنباط کرد) ملاک عمل سوژه چيست تا به خود شيفتگی متهم نشود!؟

اگر ملاک عمل نتيجه باشد اردشير لاريجانی از همه حقوق بشری تر است (چون اندک تغييری ايجاد کرده) و اگر اخلاق و ارزش ملاک شود کل مبنا تغيير خواهد کرد.

اگر بحث ايشان بر سر تاکتيک هاست نيازی به اين همه نيت خوانی نيست، که اگر بنا بر نيت خوانی باشد اين روش را در مورد همه ميتوان به کار گرفت.(گر رسم شود که مست گيرند/در شهر هر آنچه هست گيرند). اگر کسی اعتراض کند ميتوان استدلال کرد که هدفش خودنمايی است و ميخواهد شهرتی به دست آورد (تبيين منشی)واگر سکوت کند نيز رفتارش را با اين منطق که اوميترسد(منشی)و يا اين که وی ساختار اجتماعی را ميشناسد و ميداند که تک روی فايده ای ندارد و او به مبانی و تغيير آنها ميانديشد رفتارش را توجيه کرد(تبيين عقلانی).بنا بر اين اينگونه نيست که فقط کسی که نيتش خوانده ميشود "نيتی دارد"و خواننده لوحی سفيد است با روحی بهشتی .

ح)اگر ملاک برای داوری عقل ابزاری هم باشد بايست انديشيد که اين گونه تاختن بی مهابا چه تاثير و نتيجه ای دارد و به نفع چه کسی تمام ميشود و در طی مسير چه اثری خواهد داشت. البته اين بدان معنا نيست که باب نقد و اظهار نظر بسته شود.بلکه مراد اين است که رفتار ها به همان عقل متعهد باشند،به همان اندازه که اين گونه تاختن قابل اما و اگر است عقلانيت آن نيز قابل ترديد است مگر اين که رانه آن را به نيرو هايی غير عقلانی برگردانيم که توجيه ميکنند و از روکشی از عقلانيتی(بسيار عقلانی) تطهير کننده بر خود دارند.که نگارنده به دلايل اخلاقی و عاطفی و غير عقلانی قصد ورود به آن را ندارد.

موضع روشنفکری با روزنامه نگاری تفاوتی ماهوی دارد. روزنامه نگار شايد برای ديده شدن دست به هياهو نيز بزند و آتشی در اطراف خود بر افروزد، تا درسايه آن بلند تر به نظر برسد (طاعت از دست نيايد گنهی بايد کرد/در دل دوست به هر حيله رهی بايد کرد)و.... اما روشنفکر بايست خود را به اصولی متعهد بداند که با اين رويه فاصله ای بی حد دارد.روشنفکر ايرانی بنا به ضرورت بايست تاثير و جبهه را پيش از حرکت بسنجد و بعد زبان به سخن بگشايد.

در همین زمینه:
[پوپولیست‌ها و حقوق بشر، عبدالرضا تاجیک]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016