دوشنبه 15 تیر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

اسلام و فلاکتی که پيروان را گرفتار کرده است! (بخش دوم)، محمدعلی مهرآسا

محمدعلی مهرآسا
تمام کشورهای اسلامی گرفتار فقر و استبداد کشنده‌اند که بخش بزرگ و غير قابل انکار اين پس ماندگی در جوهره دين است؛ زيرا قوانين مدنی و جزائی در اين کشورها بر روی باورهای دين و دستورهای قرآن وضع و تدوين شده است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 



عامل دوم عدم پيشرفت مسلمانان و جاماندن از کاروان دانش و هنر، کاهلی و تنبلی ذاتی در ميان ملتهای خاورميانه است که خود نتيجه‌ی تلقين و تعليم دين اسلام است. ما عادت به کارکردن کافی برای تأمين و مرمت زندگی نداريم و چون براين باوريم که نيازمنديهای آدمی را خداوند فراهم می کند و انسان تنها کوششی برای گرفتن جيرهی رزق از پيش تعيين شده بايد از خود بروز دهد، تلاش بيش از ضرورت را جايز نمی دانيم و خود را به اين باور خرافی دلخوش و سرگرم می کنيم که روزی رسان خدا است. تنبلی و تن پروری خود را لباس توکل پوشاندهايم و با حربه ی ناميمون توکل قفلی بر توانائی و قدرت خود و دستهايمان زده ايم؛ و با استناد به چامه های اغلب باسمه ای به توجيه تنبلی خويش می پردازيم. به طور مثال و مشتی نمونه از خروار:

با توکل زانوی اشتر ببند....
خدا کشتی آنجا که خواهد برد ــــــــــــــ اگر ناخدا جامه برتن درد
بديدم کلهای باخاک می گفت ــــــــــــــ که اين دنيا نمی ارزد به کاهی
چند خواهی پيرهن ازبهر تن ــــــــــــــ تن رهاکن تا نخواهی پيرهن

و اين بيت باسمه ای:
« در حقيقت مالک اصلی خدا است ــــــــــــــ اين امانت بهر روزی پيش ما است»

در ذهن خاص و عام جای دارد؛ و در تمام مغازه های ايران و حتا در درون اتوبوس ها و اتوموبيل های مسافربری با خطی خوش بر ديوار محل کار آويزان میشود تا بيشتر از پيش سندی و دليلی برای تنپروریهای خويش عرضه کنيم. مدت کار مثبت کارمندان دولت در ايران، بيست دقيقه در روز است!!همين تنبلی و کاهلی است که ما را قضا و قدری بارآورده و آگاه و ناآگاه به سوی پيروی از راديکاليسم دين و مذهب می کشاند. درواقع يک معادله و معامله ی دو طرفه است. دينباوری، تنآسائی و تنبلی می آورد؛ و تنبلی هم ناچار آدمی را به سوی اعتقادات دين می کشاند.

آدم قضا و قدری و کسی که رزق خود و نيازمنديهای روزانه ی خويش را از منابع وهمی میطلبد و به نيروهای غيبی حوالت می دهد، يا تنبل ذاتی است و يا به ناچار تنپرور و کاهل بارمی آيد. طبيعی است چنين آدمی از گرايش به سوی پيشرفت و دانش اندوزی باز می ماند و تن به کار و تلاش نمی دهد... همهی ما در طول زندگی با اين مسئله برخورد داشته ايم که در ديدار با دوست و آشنائی به هنگام پرسش از وضع معاش - حتا در پرسش از خودما- با چنين پاسخی مواجه شويم: «... ای، می گذرد...» اين پاسخ کوتاه در حالی که کمال اقناع را به مواهب زندگی می نماياند، آگاه و ناآگاه، انتظار و شايد حتا شتاب گوينده را برای پايان حيات و رسيدن به مرگ نشان می دهد.

يکی ديگر از فاکتورها و علتها در اين بازماندگی، وجود فضای اختناق و نبود مردمسالاری در محيط زيست مردمان جهان سومی است. در جوامع اسلامی هم از منظر دين و هم در باور حکومت، انسان گوسفند است و نيازمند چوپان. چوپان است که تصميم می گيرد گوسفندان را چگونه و کجا بچراند و به چه سوئی بکشاند. در همان حال جای ترديد نيست همين نبود آزادی و به تبعش عقب ماندگی است که ما را در جرگه ی کشورهای جهان سوم رديف کرده و به اين صفت مزين ساخته است. زيرا وجود محيط بسته ی اجتماعی و جلوگيری از پرواز انديشه ی آدمی توسط خودکامگان زمامدار و حاکمان مستبد، جامعه را راکد و خاموش نگه داشته و از جنبش و جهش به سوی ترقی باز می دارد. هنگامی که آزادی در محيط و اقليم وجود دارد، درخشش در هر زمينه‌ای امکان پذيراست. در جامعه آزاد، خواندن، نوشتن، گفتن، انديشيدن و اظهار وجود کردن بی مانع و رادع رشد می‌کند؛ هنرمندان و دانشمندان خلاقیّت خود را بروز می ‌دهند؛ حاصل کار و هنر را جامعه و حکومت با رغبت می‌پذيرد و اجر می‌ نهد؛ و سرانجام قطار پيشرفت مرتب شتاب می گيرد و جامعه متعالی می‌ شود. واژگونه ‌ی آن در جوامع بسته و قدرتمدار انديشه و ذهن قفل می شود؛ و چون هر پيشرفتی بايد به نام حاکم مستبد رقم بخورد، اربابان انديشه های پويا و زايا، يا از جنبش باز می مانند و يا جلای وطن می کنند. در اين جوامع که رسيدن به هدف به هر گونه وسيلهای موجه است و کسب دارائی و مال اندوزی به شيوه های ناروا و غير قانونی قبحی ندارد و تنها نزديکی به حاکم ملاک خدمت و کار است، مسلم است که دلال بازی و سوداگری ناروا و نامعقول، جای کار و تلاش و ساخت و ساز را می گيرد؛ و حقه بازی و دسيسه چينی، بر انديشه وری و خلاقیّت برتری خواهد داشت؛ و فريب و دغل، مجالی به ژرفانديشی نمی دهد. لاجرم کسی وقت و نيروی خود را در راه اعتلای دانش و عملی کردن بينش خلاق هزينه نمی‌کند.

در اين جوامع، تمام منابع مالی از زير زمين و روی زمين گرفته تا هوا و دريا در تيول دولت و دراختيار فرمانروای خودکامه است. ملت شهروندی است که حکم رعیّت دارد؛ و مزدوری است که بايد در مقابل کارش مزدی از دستگاه حکومت بگيرد. چنين است که در اين کشورها، کارمند شدن دولت نه تنها تشخص است، که گونه ای روش برای کسب ثروت و مال اندوزی نيز محسوب می شود. واضح است برحسب تقرب و نوع روابط رعايا با دستگاه، رعيت (کارمند) می تواند از اين خوان کرم بهره گيرد و با زرنگی ذاتی و مهارت در چاپلوسی مقاديری از اين ثروت را که در اختيار حاکم است به کيسه ی خويش بريزد.

در اين جوامع انديشه عليرغم آنکه خصوصی ترين و بارزترين خاصه ی فردی است، بايد به حسب توصیّه و تمايل فرمانروا شکل گيرد و رشد کند؛ و زايندگی و پويندگی ذهن در خدمت تمايل فرمانروا باشد، درنتيجه مغزهای سازنده يا عاطل خواهند ماند و يا به کوچ اجباری تن درمی‌دهند. ديديم که دستاورد آرشيتکت جوان و هنرمندی در رژيم گذشته ی ايران، نام «شهياد » گرفت و هيچ نام و نشانی از سازنده بر روی آن حک نشد. در حاليکه قرنهاست برج ايفل، «ايفل» است. اگر اين ذهنیّت سازنده و هنرمند خود را به برون مرز کشد و درانديشه ی تنفس هوای تازه و آزاد باشد، چه کسی می تواند مانع او شود و يا او را سرزنش کند؟ و اين کار را هم کرد.

نمونه ی بسيار زنده و روشن اين ادعا که در محيطهای استبدادی انديشه وری مکتوم و راکد می ماند و پيشرفت آهسته و کندتر می شود، سرزمين پهناور «اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی» است. اين کشور که درزمان تزارها باوجود نبود آزادی کامل، مهد دانش و هنر بود و غولهائی در نويسندگی و نمايشنامه نويسی به جهان عرضه کرد؛ و دانشمندانی مانند «پائولوف و مندليوف و مچنيکوف و...» را در خود پروراند، در هفتاد سال حکومت اولترا استبدادی کمونيست ها، درجا زد، سترون شد و به شدت از کاروان ترقی به جاماند.

به همين قياس، تمام کشورهای اسلامی گرفتار فقر و استبداد کشنده‌اند که بخش بزرگ و غير قابل انکار اين پس ماندگی در جوهره ی دين است؛ زيرا قوانين مدنی و جزائی دراين کشورها برروی باورهای دين و دستورهای قرآن وضع و تدوين شده است.

اما پرسش دوم واقعیّتی چشمگير را می نماياند و مبحثی است قابل تأمل و تفکر... آری
«مسلمانان فقير، بی سواد و ضعيف‌اند زيرا آنان با گذشت زمان خود را تغيير نداده‌اند؟»

نخست اين مطلب را بگويم که به گمان من تمدن اسلامی به مانند فرهنگ اسلامی آنگونه که مرسوم و نامدار شده است، وجود خارجی ندارد. آنچه به نام تمدن اسلامی شهره گرديده، پديده‌ای است حاصل تلاش و انديشه و پشتکار دانشمندان و فرهيختگانی که در اقليمهائی که مردمانش عرب نبوده ولی دين غالبشان آئين عربی اسلامی بوده است به جهان عرضه شده است. دراثبات اين مدعا می بينيم برای نمونه حتا يک مورد از اين زايشها در زادگاه اسلام يعنی سرزمين نجد و حجاز پديد نيامده است و آن سرزمين از نظر توليد فرهنگ و ادب و دانش بسيار بدتر اززمان پيش از اسلام سترون مانده است. آيا تمدن مصريان پيش از اسلام درخشان تر بوده است يا امروز پس از اسلام آوردن و به گويش عربی سخن گفتن؟ تمدن اسلامی همينی است که القاعده و داعش و ديگر گروه های هراس افکن در جهان دنبال گرفته اند! تمام آن پرتو افکنيها که درقرون وسطای اروپای مسيحی در خاورميانه و اندکی هم در خاور نزديک رويداده است، همه در کشورها و سرزمينهائی است که به زور و يا رضا سالها و قرنها پس از ظهور اسلام مردمانش به اين آئين حنيف گردن نهاده و مسلمان شده‌اند. و تاريخ نشان داده است، غير از علم کلام و ادبيات فارسی، پيشرفت و درخشش در ديگر دانشها تنها مربوط به دو و يا دست بالا سه سده‌ای است که حاکمان آزاده و دانش دوست چه درميان خلفا و چه دربين فرمانروايان ناحيه، برمسند قدرت نشسته‌اند و زور متوليان دين کاهش يافته است و تمام آن سازندگان تمدن مشهور به اسلامی نيز بی دين و ناباور به دين اسلام بوده اند. حتا در زمينه ادبيات عرب، به دليل آيات متعددی که درقرآن در وصف فصاحت و بلاغت اين کتاب به غلط و بيجهت آمده است، ادبيات عرب خشک و بی بر شده است. حضرت محمد در قرآن بارها خطاب به اعراب می فرمايد: «اگر شما اين قرآن را معجزه نمی دانيد و به فصاحت و بلاغتش مشکوکيد، سوره ای شبيه آن را بياوريد و هيچکس نمی تواند مانند اين قرآن بياورد...» به اين ترتيب چون قرآن کلام خدا رقم خورده است، اديبان عرب جرأت و جسارت آن را نيافتند تا خود را بنمايانند و آثاری مهم و درخور توجه در ادبيات عرب را به جامعه و جهان عرضه کنند. چون چيزی بالاتر از قرآن را نمی بايد توليد می کردند. در نتيجه از بعد ادبی نيز، جوامع مسلمان به ويژه درميان اعراب به خشکسالی و سترونی رسيدند. از سوی ديگر، در ميان آن دانشمندان و انديشه‌ ورانی که تاريخ در اين مقطع زمانی و پهنه ‌ی جغرافيائی نشان می‌دهد، پيروان مسيحی و يهودی هم کم نيستند و شگفتا بسياری از مسلمان‌زادگان فرهيخته و دانشمند نيز، نخست دست از دين ارثی شسته و يا آن را در نهاد خود بی اثر کرده و سپس توانا به جستجوی حقيقت و دانش شده‌اند. بنابراين علت اين تلألؤ دو قرنه را در جائی ديگر غير از دين و مقولات مابعدالطبيعه جستجو بايدکرد.
باز تکرار می کنم که ادبيات و کلام و شعر چون تنها هنری است که اسلام آن را تحريم همگانی نکرده است، درهر دوره و مکانی در ميان پارسی زبانان درخشيده است. لذا وجود شعرا و نويسندگان بزرگ را در همين زمينه بايد برشمرد. در اين رابطه با نگاهی موشکافانه و دور از تعصب به اشعار حافظ در می يابيم که اين گوهر يگانه و هنرمند کم نظير تاچه حد از دست ستم و ياوه‌های دين به عذاب است...

چو طفلان تا کيم زاهد فريبی ــــــــــــــ به سيب بوستان و شهد و شيرم

در زمينه ديگر هنرها نيز، در ۱۴ قرن عمر اسلام و ميان مسلمانان نه يک پيکر تراش داريم و نه يک نقاش؛ نه از تئاتر خبری هست و نه يک موسيقيدان به عالم اهدا کرده ايم. برای اينکه اسلام تمام هنرها را تحريم کرده است. خطاطی که به غلط در ميان ما ايرانيان به هنری کاذب تبديل شده است، حاصل تحريم نقاشی در اسلام است. وگرنه در هيچ تمدن و زبانی، خوش خطی اصولاً مطرح نيست تا چه رسد که در رديف هنرها قرار گيرد.

در تمام جوامع و کشورها و بين تمام باورمندان به دينهای گوناگون، اگر روش و مسير زندگی بر مبنای دستورهای دين گذاشته ميشد، بی شک اکنون جهان در همان دوره‌ی تاريک قرون وسطا مورچه‌ وار زيست حيوانی داشت و دانش ابتدائی، يخزده در تيول کليسا بود و در همان مقولات لاهوت و ناسوت می ماند. زيستن به شيوه‌ی آئينهای آسمان و دستورهای دين، تمام دنيای زيست آدمی را دربست به قهقرا می برد...

اتفاقاً دين اسلام با توجه به تازه‌ تر بودنش نسبت به ديگر آئينها (دينهای سامی و اديان شرقی) به طور نسبی پيشرفته‌ تر و روشنگرانه‌ تر جلوه می‌کند. اما مشکل ما در اين است که آن جوامع دين را از زندگی جدا کرده و آنرا تنها به عاملی برای ارتباط با خدای وهمی و تزکيه‌ ی نفس- اگر در اين راه کاری از دستش برآيد- کردند؛ در حاليکه مسلمانان همچنان و همواره کل زندگی و مرگ (حيات و ممات) را بر الگوی دين سوار کرده‌اند؛ و شوربختانه مَرکب اين سواری نيز گويا همان شتر است که «بيچاره لنگ لنگان می رود و خار می خورد و بار می برد» در نتيجه باوجود کسب مقداری از مواهب تجدد، همچنان بافت زنگی مسلمانان چادرنشينی مانده است.

اما در اين ميان دين يهود چون از بهشت و جهنم فرضی سخنی نمی‌گويد و پاداش نيک و بد را در همين جهان معين می‌کند؛ و چون به هنرها جنبه‌ی تحريم نداده است، به وضوح می بينيم که عليرغم آنکه قوم يهود رقمی بيش از بيست تا سی ميليون نفوس در ميان جهان شش و نيم ميلياردی نيست، اکثریّت هنرمندان و دانشمندان و ثروتمندان گيتی در ميان مردمان اين قوم است.

تورات به يهوديان می گويد: «اگر شما کار بد بکنيد، يهوه به شما مرض سل و کوفت و طاعون و فلان را می دهد... و اگر کار نيک انجام دهيد، به شما طلا و زمرد و الماس و فيروزه و زعفران اهدا خواهد کرد...» چنين است که قوم يهود از راه دين و مذهب نيز به مال دنيا و ثروت دلبسته و حتا عاشق می‌شوند.

دنيای مسيحی نيز که به سبب استبداد واتيکان نزديک چهارده قرن در تاريکی و جهالت خفقان گرفته بود، تنها زمانی از ظلمت برون شد و راه مقصود پيمود که خود را از دست مکتب کليسا و استبداد پاپ و کشيشان رهانيد. امروز درهيچ يک از جوامع پيشرفته‌ی غربی، قانون اساسی‌ شان حتا خردلی از گفته‌های انجيل و دستورهای کليسا را همراه خود ندارد.

اما در کشورهای اسلامی تمام قوانين اساسی و مدنی بر روی شريعت اسلام بنانهاده شده و از فرمانهای قرآن نشأت می‌گيرد. يعنی آشکار و نهان دستورهای قرآن بر حيات و ممات مردم سايه انداخته است. اين درست همان ارتجاع است؛ ولی ما چون به آن رنگ قانون داده‌ايم، در خيال خويش تجددش می ناميم. درآئين اسلام دنيای روشن و جهان زندگان، گذرا توصيف شده و تمام لذات خوب زندگی از قبيل غذاهای خوشمزه، آب زلال خنک، شهد و عسل، باغهای پر از گل و ميوه، آرامش و راحت، کوه‌های طلا و زمرد و سرانجام زنان زيباچهره و خوش‌ بر ورو با اندام و آغوشهای گرم را در دنيای پس از مرگ نويد ميدهد.

نگاهی گذرا هم به اشعار شعرا و صوفيان و عرفای از دست دين گريخته و به ياهو ياهو رو آورده بيندازيم که چه ميزان آنان نيز قشری و عقبمانده اند. اين بيت از مولوی است:

اهل دنيا ساجدين و راکعين ــــــــــــــ لعنت‌الله‌ عليهم اجمعين

اينها نيز بدآموزيهائی است که کمتر از نصايح فقيهان سبب پسرفت نمی شود.

دقت در زندگی حال و گذشته مسلمانان، بررسی تاريخ جوامع اسلامی، غور در فرهنگ حاصل از دين در ميان عوام اکثریّت و بالاخره مطالعه‌ی درست و بدون تعصب کتاب قرآن، علت عقب ماندگی مسلمانان را روشن می‌کند.

بزرگترين عامل عقب ماندگی و کنترل مسلمانان به سوی پيشرفت، درماهیّت دين اسلام است.

دين اسلام آئين مرگ است و پشيزی ارزش برای زندگی قائل نيست. اسلام با قدرت و صلابت و همراه ترس و وحشت، در پيش پای ما دو گزينه قرارداده و حال و آينده مان را به دو تکه بخش کرده است. تکه نخست زندگی در اين دنيا، که کوتاه است بی ارزش و گذرا و بی حاصل! و تکه‌ ی دوم دنيای پس از مرگ که حيات جاويد نامدارد و بی انتهاست و خوشی هايش پايانی ندارد؛ در آن نه پيری هست و نه مرگ. برعکس آدمی در بهشتش همواره جوان خواهد ماند و نيروی جنسی اش به چندين برابر ايام شباب در اين دنيا صعود می‌ کند. در تمام سوره های قرآن به کرات به آياتی بر می خوريم که می فرمايد: «آن کسان که اين دنيای فانی و بی ارزش را به جهان آخرت فروختند، از زيانکارانند و جايشان در دوزخ است. برعکس کسانی که آخرت دائمی را فدای متاع اين دنيا نکردند، رستگار شدند و پاداششان در پيش خدا بهشتهائی است که در زير درختانش نهرهای آب جاری است و حوريان زيبا روی و سيمين تن دارد و...!» که در بخش نخست به آنها اشاره شد.

آيا چنين باوری نفی زندگی و طرد کار و کوشش و کمال بی توجهی به دانش و بينش نيست؟ آوردن حديثهای جعلی مانند «علم را بجوئيد و لو در چين باشد...» از زبان حضرت محمد و ديگر گفته‌هائی مانند اين، همه توسط دلسوختگان مؤمن مسلمان نوشته و جعل شده است تا بتوان کمبود و کاستی‌های قرآن را بپوشانند.

شگفتا عليرغم اين همه نارسائی و عقب ماندگی، مسلمانان از تمام ديگر مردمان پيرو ديگر اديان متعصب‌ترند و وابستگی ‌شان به دين بيشتر است؛ به گونه‌ ای که اين پی‌ ورزی گاه سر به جنون می زند و مسلمانان به خاطر هيچ می کشند و کشته می‌شوند. ذره‌ای تحمل ايراد از دينشان را ندارند و با هرکس که نظر غير موافق به باورشان داشته باشد، تا حد مرگ می جنگند. غوغای سلمان رشدی بيش از ۲۵ سال است همچنان در نهاد پيروان متعصب دين اسلام تازه و بکر است. به تازگی هم کشيدن کاريکاتوری از پيامبر اسلام، غوغای ديگری در سطح جهان به راه انداخته‌است که شمار کشتگانش بسيار فزون بود. هيچ کس جرئت ندارد در مکانی و يا رسانه‌ای عمومی ذره‌ای از دين اسلام و قوانين دست و پاگير آن ايراد بگيرد. در اندک مدتی خبر به گوش فقيهان می رسد و فقيه نيز فتوای جهاد و ارتداد می دهد. آنگاه غليان و عصيان از هر شهر و ده کوره‌ی مسلمان نشين در کشورهای به غايت گدا و عقب مانده و از ميان فقيرترين آدميان روی زمين به هوا بلند می شود... همه کس و از هر دين و مذهب ديگر می تواند پشت به دين ارثی خود کند و مسلمان شود. در آنصورت مسلمانان برايش جشن ميگيرند و مقدمش را گرامی می دارند. اما کسی نمی تواند و حق ندارد از دين اسلام رويگرداند و به آئينی ديگر و يا به بی دينی روکند. جزای چنين ازدين برگشته ‌ی بخت برگشته‌ ای، اعدام است.

نمونه‌ی بی جای تعصب فوق العاده مسلمانان را در فيلمی که سه دهه پيش کارگردان الجزايری از زندگانی و رسالت حضرت محمد در همين هاليوود ساخت، به روشنی ديديم. هاليوود تاکنون ده ها فيلم از زندگی و رسالت موسی و عيسی ساخته و هنرپيشگانی جای اين دو پيامبر خدا بازی کرده و نيک و بد حيات و ممات آنان را نمايش داده اند. اما در فيلم «محمد پيامبر اسلام» نه تنها خود محمد را ما نمی ديديم، بل هيچ يک از اصحاب او نظير ابوبکرو عمر و عثمان و علی را هم نشان نمی دادند. تنها حمزه عموی پيامبر که در جنگ بدر کشته شد، هنرپيشه نخست فيلم بود. اين طرز برخورد با مسئله، نشان کاملی است از اينکه مسلمانان خود و دين خود را در جايگاهی چنان رفيع قرار می دهند که هيچکس را يارای دسترسی و حتا نگاه به آن نباشد. اين برتری جوئی در حالی است که پيروان دين اسلام در تمام کشورهای اسلامی به شدت عقب مانده و بی چاره و فقير و بی سواد و نا آگاهند. شگفتا گرچه خود براين کاستی ها واقفند، هيچ تلاشی برای برون‌رفت از اين بدبختی و فلاکت از خود بروز نمی دهند. زيرا همچنانکه اشاره شد، اين حال و وضع را نيز قرنهااست که جزو مشيیّت خدا می شناسند و به آن عادت کرده‌ و به اميد بهشت موعود و موهوم در گمان خويش سرگرم اند. اما گفتن اين نکته هم ضروری است که، مدتی است بعضی از حاکمان مستبد و شماری از فقيهان مغرض و کينه توز در جوامع اسلامی، ستم حکومت و استبداد و کاستيهای دين حاکم بر جامعه را ناديده گرفته و فلاکت خود و کشور را به غرب منسوب می کنند و کشورهای غرب و جهان کفر- به زعم آنها- را باعث درماندگی و فقر خويش جار می زنند و از نقصان خود به کل بی خبرند و نمی دانند که کرم در خود درخت است؛ چه در بافت جامعه و چه در ساختار باور و حکومت.

مسلمانان مؤمن جزو کثيفترين مردمانند ورعايت بهداشت در نزد آنان حکم کيميا را دارد. اگر خيلی تميز باشند هفته ای يک بار حمام می کنند؛ آنهم نه برای نظافت، بل برای غسل جنابت. پيراهن و لباس زير را در همان حمام رفتن تعويض می کنند؛ بوی جوراب و پاها و زير بغلهايشان شامه همنشينان را می آزارد. بوی تعفن مسجدهايشان از يک کيلومتری به مشام می رسد و بسيار نواقص ديگر...

کاليفرنيا- دکتر محمد علی مهرآسا
ژوئن ۲۰۱۵


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016