سه شنبه 13 مرداد 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

گســـتره فرهنگ، بخش نهم: واتابِ فرهنگ بر طبيعت، ابراهيم هرندی

ابراهیم هرندی
بايد به نقشِ سه رويدادِ بزرگ فرهنگی در تاريخ اجتماعی انسان اشاره کرد. نخست روند تدريجی گوشتخوارشدن انسان، دوم، پيدايش کشاورزی و سوم بازتاب های انقلاب صنعتی اروپا. اين سه رويدادِ بزرگ، از صدهزار سال گذشته به اين سو، ساختار ژنتيک انسان را با دگرگون کردن زمينه زيستبومی وی، اندکی دگرگون کرده اند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



ظلمات است بترس از خطر گمراهی
(حافظ)

در بخش های پيش گفتيم که فرهنگِ انسان زمينه ای طبيعی دارد و طبيعت او ساختاری فرهنگی. نيز گفتيم که، حافظه،آگاهی، ذهن و زبان، چهار ستون بنيادين فرهنگ و زمينه های طبيعی آن هستند. اگر هر يک از اين برآيه های بزرگ تاريخی وجود نمی داشت، فرهنگ انسانی به گونه ای که ما امروز می شناسيم نيز، نمی توانست شکل گيرد. نيز اشاره کرديم که فشارهای فرهنگی در بيست هزار سال گذشته، کارکرد فيزيولوژيکِ بخش هايی از اندام های انسان و شيوه کارکردِ آن ها را دگرگون کرده است. در اين راستا بايد به نقشِ سه رويدادِ بزرگ فرهنگی در تاريخ اجتماعی انسان اشاره کرد. نخست روند تدريجی گوشتخوارشدن انسان، دوم، پيدايش کشاورزی و سوم بازتاب های انقلاب صنعتی اروپا. اين سه رويدادِ بزرگ، از صدهزار سال گذشته به اين سو، ساختار ژنتيک انسان را با دگرگون کردن زمينه زيستبومی وی، اندکی دگرگون کرده اند.

بيشتر رفتارها و کردارهای پايدارِ برآيشی انسان که ريشه در ساختار ژنتيک او دارند، در پاسخ به نيازهای زيستبومی وی در روزگار جنگل نشينی او شکل گرفته است. آن دوره را از آغازِ زندگی اجتماعی انسان، نزديک به صد هزار سال پيش تا هنگام دست يابی او به کشاورزی می شناسند. اگرچه نشانی از آن روزگار بجا نمانده است، اما می توان گفت که زندگی انسان در جنگل‏ های تاريک و ترسناک و سپس در دشت‏ های فراخ و کرانه درياها، ستيزِ هماره و بی ‏پايان برای زنده ماندن و گريز از گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما و جانوران درنده و بيماری‏ های توانکاه بوده است. در آن دوران، نه کسی به پيری می رسيده است و نه هرگز هيچ زمينگيری می‏ توانسته است زنده بماند، زيرا که تلاش شبانروزی هرکس، تنها می ‏توانست، نياز يک نفر را برآورده کند و چون گروه‏ های انسانی، هماره در سفر و گذر از دشتی به دشتی ديگر بودند، پس انداز و ذخيره خوراک و پوشاک شدنی نمی ‏بود.

بيشتر الگوهای کرداری انسان درآن دوران شکل گرفته است. از شيوه خوردن و آشاميدن گرفته تا رو آوردن به گوشت خواری و کردارهای جنسی. کمبود خوراک و دشواری تهيه آن در طبيعت و نيز ناتوانی از دخيرهِ خوراک بيش از نياز، سبب می ‏شود که هر بار که جانوری به چيزی خوردنی می ‏رسد، تا آنجا که می ‏تواند، از آن خوراک بخورد. اين کردار زمينه ژنتيک دارد و در پاسخ به زندگی دشوار جنگل و بيابان زيستی برآمده است. هيچ جانوری در طبيعت نمی‏ تواند زمان خوراک خود را پيش بينی کند. گرسنگی، بزرگترين و سرسخت‏ ترين دشمنِ زيندگان در جهان است، زيرا که پايداری آن به آسانی جانوران را از پا در می‏ آورد و تن آنان را نخجيرگاه شکار ميکروب ‏ها و ويروس‏ های آماده و هماره در کار می ‏کند. از اينرو، هر بار که جانوری شکاری می ‏کند، موشی به خرمنی می زند، خرسی به کندوی عسلی دست می ‏يابد، ماری به لانه کبوتری می ‏رسد، آهويی بدامن دمنی راه می يابد، کرمی روزنی بدرون سيبی می ‏زند، ميکروبی بر زخمی می نشيند، موری به گوری راه می ‏گشايد و پلنگی، گوزنی را به خاک و خون می‏ کشد، هريک تا می ‏تواند، می ‏خورد. اين پرخوری برای آن است که هيچ يک از اين جانوران نمی ‏دانند که خوراک پس از آن، کی و از کجا فراهم خواهد شد. اين کردار، طبيعی ست و ميليون ‏ها سال از برآيش آن می گذرد و به فهرست کردارهای پايدارِ برآيشیِ انسان نيز پيوسته است. ۱

فراگيری اين کردار در ميان همه جانوران، نشانه کهن بودن آن در جهان جانوری ست و نخست در جانوری که نيای بزرگ همه جانورانی که از آن ‏ها نام برديم، شکل گرفته است و به زنجيره ژنتيکِ آيندگان پيوسته است. اگرچه پُرخوری ريشه ای برآيشی دارد، اما چون يافتن خوراک در طبيعت برای جانوران بسيار دشوار است، هيچ جانور وحشی ِ چاقی در طبيعت يافت نمی شود. تنها انسان و جانوران اهلی، که دسترسی نسبی بهتر و بيشتری به خوردنی ها و آشاميدنی های گوناگون دارند، چاق می شوند. چاقی، پديده ای غير طبيعی و بسيار زيانبخش است.

انسان نيز، چون جانورانِ ديگر، اهل پُرخوری تا سيری ست و هربار که دست به غذا می ‏برد، مکانيزم ژنتيک آن کردار برآيشی که از آن نام برديم، در مغز او بکار می ‏افُتد و وی - بی که بداند - تا هنگام سيری می ‏خورد. البته انسان در بسياری از سرزمين ‏ها، ديگر نيازی به چنين کاری ندارد، زيرا می ‏داند که دسترسی به خوردنی و آشاميدنی فراوان دارد و می ‏تواند خوردن خود را برنامه ريزی کند (ناشتايی، نهار، عصرانه، شام، سحری..). اما کردارهای برآيشی، واکنُش آنی به دگرگونی‏ های زيستبومی نشان نمی ‏دهند. توانايی گردآوری بيش از نياز، پس از پيدايش کشاورزی، نزديک به ۱۰ تا ۱۵ هزار سال پيش، پديد آمده است. اين زمان با سنجه های برآيشی، بسی کمتر از يک ثانيه در برابر يک سده است. از اينرو بسی بيش از بسياری از زمينه ‏های رفتاری و کرداری انسان، ريشه در دوران پيش از کشاورزی دارد.

نمونه ديگری از کردارهای پايدار برآيشی که يادگار روزگار جنگل نشينی انسان است، واکنش وی در برابر پديده‏ های آنی و ناگهانی ست؛ صدای مهيب در بيرون از دايره ديد، پريدن و يا افتادن ناگهانی چيزی در برابر و يا کنارِ انسان و خوردن ناگهانی چيزی به تن انسان. هر يک از اين رويدادها زنجيره ‏ای از واکنُش‏های فيزيکی و فيزيولوژيکی در تن انسان پديد می ‏آورند. نخست تراوش غدُه ادرنالين، سبب افزايش تپش قلب می ‏شود و شمار فرودم و بازدم بالا می رود و ماهيچه ‏ها درهم می‏ شوند و سپس پوست تن انسان عرقناک می‏ شود. اين همه، برای آن است تا انسان با شنيدن آن صدای ترسناک و يا رويداد ناگهانی، بتواند آسان بگريزد و يا بايد، با آن بستيزد. ۲ تراوش غده ادرنالين افزايش تپش دل، انسان را برای زور ورزی و يا دويدن آماده می‏ کند. عرقناک شدن تن، بويژه کف دست‏ ها، برای توانمند نمودن انسان در بالا رفتن از درخت است. گريزِ بهنگام از دست درنده‏ ای دونده و توانايی بالا رفتن از درخت، انسان را از دسترس آن درنده دور می‏ کند و از مرگ می‏ رهاند.

اکنون که انسان، شير و پيل و پلنگ و ديگر جانورانِ درنده را از زيستگاه ‏های خود رمانده است و بسياری از آن‏ ها را از ميدان طبيعت بدر کرده است، ديگر نيازی به ترس و هراس از صدای بلند و رويداهای ناگهانی نيست. اما چون کردارهای پايدارِ برآيشی هزاران هزار سال می ‏پايند، هنوز نيز انسان با هرصدای آنی و ناگهانی، هراسناک می ‏شود و گاه به ايست قلبی دچار می ‏شود. تورينه رفتارها و کردارهای برآيشی انسان، آنچنان با شيوه زندگی کنونی او ناسازگار است که گويی کسی باندِ فرودگاهی را برای باربری با الاغ بکار بَرَد و يا با چراغ پی‏ سوز، در پی نور ليزری بر پهنه کهکشان ‏ها باشد. تن و جانِ انسان برای زندگی در جلگه ‏ها و رويدشت ‏ها و بيشه ‏های نيمه جنگلی و آبسال در۵۰ هزار سال پيش پديده آمده است و برآيش رفتارها و کردارهای ما، در پرتو نيازهای زيسبتومی زمين در آن روزگاران شکل گرفته است. پنجاه هزار سال پيش، شب، هنگام تاريک و خطرناکی برای رفت و آمد در جنگل‏ ها و دشت ‏ها و دمن ‏ها بود، زيرا که انسان، آسان در تاريکی بدام جانوران درندهِ شکارگر می‏ افتاد. از آنرو، هرشب از شام تا بام، ناگزيز از کِز کردن در گوشه‏ای برای نگهداری از جان و توان خود بود. اين چگونگی به برآيش خواب کشيده شد و در وی شبخوابی، کرداری پايدار و ژنتيک شد. اما امروز انسان در پرتو نيروی برق و زيستگاه ‏ها و کارگاه‏ های سرپوشيده و نيز هزار و يک ابزار و تمهيد ايمنی ديگر، نيازی به هدر دادن نيمی از عمر خود در شب ندارد. اما چون کردارهای پايدارِ برآيشی، بسيار ديرپا و ماندگارند، هر انسان سالم، همچنان نيازمند به خواب شبانه است. ۳

يکی از حوزه‏ های ديرپای رفتاری که در هزاران سال گذشته دگرگونی چندانی نداشته است، گُستره رفتارهای آميزشی انسان است. در اين گستره، بسی بيش از بسياری از رفتارها، ريشه در نيازهای زيستبومی انسان در روزگاران جنگل زيستی وی دارند. پژوهش‏ های زيست – روانشناسيک۴ نشان داده است که زنان، مردان بلند بالا و هوشمند و زورمند را دوست می‏ دارند و نشانه‏ های اين ويژگی ‏ها را درآنان خوش می‏ دارند و آسانتر با آنان در می آميزند. بلندی بالا، هوشمندی و زورمندی، نشانه های توانايی بيشتر در گردآوری ميوه و دانه و دام در روزگاران کهن بوده است. هرچه مرد، بلند بالاتر، توانايی او در دويدن و گريختن از دست جانوران درنده بيشتر می ‏توانسته است باشد. هرچه نيز وی زورمندتر، توانايی شکار و کشيدن دام بسوی زيستگاه برايش آسانتر می ‏بوده است. ارزش هوشمندی در زندگی دشوار جنگلی نيز، نيازی به بررسی ندارد. پس در برآيشِ رفتارها و کردارهای آميزشی انسان، توانايی ماندگاری و سازگاری، به زيبايی گره خورده است و انسان هرآن چه را برای ماندگاری اش سودمند است، زيبا می ‏يابد.

براين اساس، مردان نيز، هرآن چه را در زنان نشانه باروری و توانايی بارداری ست، دلپذير می ‏يابند و زيبا می‏ پندارند. نمونه اين ويژگی ‏ها، جوانی‌، بلندبالايی‌، روشنی‌، طراوت‌ و تازگی‌ِ پوست‌ِ تن‌، درشتی‌ لگن‌، درشتی‌ چشم ‏ها‌ و هوشمندی‌ ست.

جوانی‌، به‌ خودی‌ِ خود در پيوند با آميزش‌ جنسی‌ زيباست‌ و نزديک‌ به ‌همه‌ مردان‌ و زنان‌ جهان‌ در دوران‌ کارايی‌ جنسی‌ خود، آميزش‌ با جوانان‌ را برتر از آميزش‌ با پيران‌ می ‏دانند. اين‌ چگونگی‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ جوانان ‌ژن ‏هايی‌ کاراتر از سالمندان‌ دارند و امکان‌ِ زايندگی‌ و همگون‌ سازی‌ آنان‌ بسی ‌بيشتر از ديگران‌ است‌. ۵

زيبايی‌ِ اندام های ‌ِ ورزيده‌ و فشرده‌ از آنروست‌ که‌ اين‌ گونه‌ اندام‌ ها، نشانه ‌سلامت‌ و بهداشت‌ِ تن و روان است‌ و چون‌ ژن های‌ سالم‌ در بدن‌ِ سالم‌ يافت‌ می ‌شود، ورزيدگی‌ تن‌ و فشردگی‌ ماهيچه‌ ها و چربی ‏های‌ آن‌، مانند بازوان‌ و ران ‏ها و پستان‏ ها، جنس‌ِ مخالف‌ را بسوی‌ خود می ‌کشاند. بلند بالايی‌، نشانه‌ توانايی ‌بيشتر در دانه‌ و ميوه‌ چينی‌ از درختان‌ و نيز تندتر دويدن‌ است‌. هر چه‌ بالای ‌فرد بلندتر، پاهای‌ او درازتر و هر چه‌ پاهای‌ کسی‌ درازتر باشد، گام ‏های‌ اوبزرگتر است‌ و توانايی‌ بيشتری‌ در فرار از چنگ‌ جانوران‌ِ شکارگرِ درنده‌ دارد.۶

تنومندی‌، نشانه‌ درشتی‌ استخوان‌ بندی‌ و نيروی‌ بيشتراست‌. اگر چه ‌تنومندی‌ امروزه‌ در ميان‌ بيشتر گروه‌های‌ انسانی‌ دسترسی‌ِ بيشتر به ‌فراورده‌ های‌ غذايی‌ را سبب‌ نمی ‏شود، اما اين‌ ويژگی ‏ها در دوران‌ جنگل زيستیِ انسان شکل‌ گرفته‌ است‌ و به‌ فهرست‌ کردارهای‌ غريزی ‌انسان‌ پيوسته‌ است‌. در آن‌ روزگار، مردِ تنومند، خوراک‌ِ بيشتری‌ فراهم ‌می ‌آورد و تنومندی‌ زن‌ به‌ معنای‌ داشتن‌ِ لگنی‌ درشت‌ تر و رحِمی‌ بزرگتر وپستان ‏هايی‌ سرشار از شير می ‌بود. از اينرو، درشتی‌ِ تن‌ بر ريزی‌ِ آن‌ برتری‌ يافته ‌است‌. در روزگار کنونی که ديگر نه تنومندی نشانه بهزيستی ست و نه درشت چشمی، نقشی در گردآوری بيشتر خوراک و نوشاک دارد، سنجه ‏های ناخودآگاهِ زيبايی جنسی برای انسان، همچنان پيرو ارزش‏ های زيستياری وی در روزگارانِ کهن است.

کشاورزی

يکی از دگرگونی ‏های بسيار بزرگ زيستبومی ست که درخور انديشه و درنگ و پژوهش است، کشاورزی و دام پروری ست که بايد آن ها را بنيادِ انقلاب بزرگی در تاريخ برآيش انسان دانست. ۶ اگرچه زمان درازی در مقياس برآيشی، از اين رويداد بزرگ نگذشته است، نمی ‏توان انتظار داشت که اين چگونگی بازتاب های زيادی بر ساختار ژنتيک انسان گذارده باشد، اما واتاب ‏های اين انقلاب بزرگ را بر فرهنگ و شيوه شکل گيری تمدن‏ های گوناگون انسانی نمی ‏توان ناديده گرفت. پيش از پيدايش کشاورزی، انسان به گونه ديگری می ‏زيست و می ‏انديشيد. در آن روزگاران همه همّ و غم او، گردآوری توشه مورد نياز برای پرکردن شکم خود بود. فرهنگ بود. هنر نيز. اما گونه و کيفيت فرهنگ و هنر در آن روزگار، هيچگونه همگونی با آنچه ما امروزه از اين دو مراد می کنيم، نمی داشت. فرهنگ جامعهِ کوچنده، فرهنگ زيستن بر لبه لغزان ِ پرتگاه و راه رفتن برروی پلی سست از ريسمان است. اگر فرهنگ‏ های امروزی راهنمای چگونه زيستن هستند، فرهنگ کوچندگانی که پيش از پيدايش کشاورزی می ‏زيستند، فرهنگ چگونه نمردن و گريختن از بلايای روزمره بود. هنر نيز در آن روزگار، ابزار ذهنیِ برآوردن نيازهای نخستين ِ انسان بود و نه پٌرانه ای برای رهاندن انسان از يکنواختی زندگی و روزمرگی.

هنگامی که انسان در پرتو کشاورزی توانست برای اولين بار به انباردن ِخوراکِ بيش از نياز خويش بپردازد، ساختارِ روانی او و شيوه خويشتنداری و زيستبانی و شهرداری او به گونه شگفت آوری دگرگون شد. ديگر همگان را نياز به کار کردن هماره نبود، زيرا که يک کشاورز می‏ توانست با برداشتن هفتاد تخم از يک، توشه هزاران نفر را فراهم آورد. آن هزاران نيز می ‏توانستند به هزاران کار ديگر بپردازند. و چنان نيز می ‏کردند. و چنان شد که امروزه چنين ويژه کاری‏ ها و مهارت‏ های شگفت آوری پديد آمده است. پس کشاورزی را بايد چشمه زاينده و زير بنای اقتصادی تمدن و فرهنگ و هنرِ پايدار بشر دانست. ازاينرو، شايد بتوان گفت که تا پيش از دست يابی انسان به کشاورزی، انسان مهمان جهان بود زيرا که بر سرِ سفره گسترده و آماده دانه ‏ها و ميوه ‏های خود رو و ديمی، در دشت‏ ها و دمن ‏های آبسال می ‏نشست و از چشمه ساران و رودباران ِ روان می ‏نوشيد. اما پس از دست يابی به شيوه‏ های کشت و کار، توانست که دام و دانه ی گيتی را در راستای نيازهای زيستی خود هدفمند و پروار کند. اين چگونگی سبب شد که او خود را ميزبان جهان بداند و با دستبُرد آگاهانه در آن، آب و خاک را در خدمت نيازهای خود در آورد.

از ديدگاه زيست شناسيک می‏ توان گفت که کشاورزی، ميکروب‏ ها، قارچ‏ ها، ويروس‏ ها و ديگر زيندگان ريزِ ميکروسکوپی را که در دستگاه گوارشی انسان با او همزی هستند، تغيير داده است. زمينه زيستبومی اين جانوران در دستگاه گوارشی انسان کنونی، هيچ همانندی با زيستبوم آنان در روزگاران گذشته ندارد. امروزه معده و روده های انسان، آماجگاه خوردنی های زهرآگينی شده است که سيستم ايمنیِ تن انسان هيچ تجربه ای در مبارزه با آن ها ندارد. از انواع مواد شيميايی نرم کننده و شل کننده و سفت کننده و رنگ دهنده و طعم افزا و عمر افزا و خوش نما و اشتها آور و بودار در خوراک ها و نوشاک های آماده گرفته تا خوردنيها و نوشيدنی ها و کشيدنی های ساختگی ای که تنها کارشان پاشيدن تخم سرطان و بيماری های کُشنده ديگر در تن انسان است. بررسی های چندی برروی استخوان های مردگان اسکيموها نشان داده است که استخوان مردمی هم که از هياهوی شهرنشينی و کنسروی و پخته خوری و ساندويچ بلعی و نوشابه نوشی بدورند، پُر از مواد شيميايی زهرآگينی ست که زندگی را بکام انسان زهرِ مار می کنند و او را بسی پيش از آنکه بايد، از ميدان طبيعت بدر می کنند.

کشاورزی و دام پروری، خوراک و نوشاک انسان را دگرگون کرده اند و بهمراه اين دگرگونی، قارچ‏ ها، ميکروب ‏ها و باکتری ‏های تازه ‏ای را به دستگاه گوارش انسان و نيز جانوران اهلی فرستاده اند. ۷ پيش از آن، خوردنی‏ هايی چون نان و ماست و پنير و کره و هزاران خوراک ديگر، وجود نداشت. همچنين، نيزگوشتخواری به گونه ‏ای که اکنون شدنی ست، ممکن نمی‏ توانست باشد. کشاورزی و دامپروری، خوراک انسان را چنان دگرگون کرد که از آن پس انسان می ‏تواند ده ‏ها برابر بيش از نيازِ تنِ خود بخورد و چربی بيش از نياز را در جاهای خالی تنِ خود در زيرِ پوست تلنبار کند. چربی در طبيعت، پديده ‏ای بسيار ارزشمند و گران‏ بهاست و هرگز، هيچ جانوری توانايی يافتن چربی بيش از نياز خود را ندارد. آنسان که گفتم، جانوران جنگلی، نه هرگز به پيری می‏ رسند و نه چاق می‏ شوند. اين هردو، ويژه انسان روزگار پس از کشاورزی ست.

کشاورزی و دام‏ پروری، همزمان با دگرگون کردن رژيم غذايی انسان، سبب پيدايش بيماری‏ های تازه ‏ای شد که نمونه‏ های آن طاعون، سرخک، کوفت، افزايش چربی خون و ايست قلبی ست. ۸ همچنين گوناگونی خوراک انسان، اندک اندک راه به خوردن غذاهای يکنواخت و زيانمند، مانند؛ نان و برنج و ذرت بُرد. اين غذاها همواره پر از نشاسته و چربی و خالی از ويتامين و مواد کانی مورد نياز کالبد انسان است. پيش از پيدايش کشت و کار، انسان ناگزير از گردآوری ميوه ‏ها و دانه ‏های گوناگونِ سرشار از ويتامين و انرژی بود، اما از آن پس، مواد نشاسته‏ ای مانند سيب زمينی، گندم، برنج، ذرت و ارزن، بخش اساسی خوراک انسان بارنهاده و کشتگر شد. پيدايش نشاسته در رژيم خوراکی انسان پس از دوران کشاورزی سبب پيدايش آنزيمی بنام، "اميلاس"، در بزاق انسان شد. در سرزمين هايی که مردم با کشاورزی روزگار می گذرانند، شمار بيشتری از ژن اين آنزيم را درانبان ژنتيک خود دارند. ۹

بخش ديگرِ دگرگونسازِ کشاورزی، پيدايش ورزش و ادبيات و هنر بود. انسان جنگل ‏زی، نيازی به ورزش نمی‏ داشت، زيرا که دوندگی روزمره، نايی در تن او برای ورزش برجا نمی ‏گذاشت. انسان در پرتو کشاورزی توانست که از چرخه روزمرگی رها شود و بتواند بی که نگران آب و نان خود باشد، به کار ديگری دست زند. آنچه کارِ فکری خوانده می ‏شود، برآيندی از کشاورزی ست که هم به پيدايش رشته ‏های کاری ديگری کشيده شد و در پايان به ويژه‏ کاری راه بُرد، و هم برای نخستين بار در تاريخ جانوران، تن های چاق و پر چربی پديد آورد. پيدايش ويژه کاری، يکی از برآيندهای بزرگ کشاورزی ست.

پيدايش خط و نگارش را نيز بايد يکی از برآيندهای بزرگ کشاورزی دانست. اين برآيندِ بزرگ، انسان را در سپارشِ انديشه‏ ها و تجربه ‏های خود به آيندگان توانمند نمود. از آن پس هر نسل توانست که دنباله کارهای گذشتگان و پژوهش‏ ها و بررسی‏ های نسلِ پيشين را بگيرد و دانش انسان را در همه رشته ‏ها افزايش دهد. گذشته از آن، پيدايش نگارش و خط سببِ فرهنگ و حافظه ويژه ‏ای شد که به آن،"فرهنگ کتبی" می ‏گويند. ۱۰

با افزايش اهميتِ فرهنگ در سازگاری انسان با طبيعت و ماندگاری او در جهان، آموزه های فرهنگی نقشی همانند کارکرد ژن های انسان در ماندگاری او يافته اند و اکنون برآيش انسان با دو اهرم، يعنی ساختار ژنتيک و آموزه های فرهنگی سروکار دارد.
بزرگترين تفاوت اساسی کارکرد ژن و آموزه فرهنگی در آن است که ژن ها خود بخود در هر نسل کارا می شوند و رفتارها و کردارهای ژنتيک، نيازی به آموزش و آگاهی ندارند. اما آموزه های فرهنگی هر نسل بايد به نسل ديگر از راه آموزش و پرورش سپرده شوند.۱۱

تاريخ تورينه ژن های انسان نشان داده است که ژن های مزه و بو درهريک از سه دوره بزگ فرهنگی انسان، براثر بازتاب های فرهنگی بر خوراک و نوشاک وی دگرگون شده اند. در دورانی که انسان در گروه های کوچکِ چابک سفری، کولی وار می زيست، شامه او حساسيت ويژه ای روی طعم و بوی ميوه ها، دانه ها و گياهان نشان می داد. اين چگونگی برای آن بود که انسان از خوردن گياهان زهر آلود در امان بماند. سپس تر که انسان به گوشت خواری رو آورد، بو و مزه سنجه های شناسايی آلودگی نيز شدند و اکنون انسان با بوی گوشت و لبنيات، به سلامت و يا گنديدگی آن ها نيز پی می برد. اسيدی نيز که در معده انسان برای گوارش خوراک ساخته می شود، ناگزير از واکنش به دگرگونی های غدايی در هر يک از دوره های تاريخی برآيش انسان بوده است.

شايد بزرگترين بازتاب کُنش های فرهنگی بر فيزيولوژی انسان، کاهش فشردگی استخوان های وی پس از رو آوردن به کشاورزی ست. پيش از آن زيست کولی وار و هماره ييلاقیِ انسان، هيچ مجالی برای نشستن و جاخوش کردن و استخوان سبک کردن نمی داد. خيز و گريزِ هماره در کوه ها و دشت ها و جنگل های جهان، استخوان های انسان را چنان سنگين و استوار کرده بود که انسان کنونی را در برابر مردان وزنانِ آن روزگار، استخوان پوک بايد خواند. يکجا ماندن و جاخوش کردن، پس از رسيدن به کشاورزی، استواری و تنومندی انسان را فروکاهيد، اما جمجمه او را نسبت به حجم بدن افزايش داد.

با آغاز روزگار روشنگری، دوران تازه ‏ای در تاريخ انسان آغاز شد که دوران مدرن نام گرفته است. بازتاب ‏های شگرف اين دوره، آن چنان ژرف و فراگير بوده است که کولاک آن دامن گيرِ همه جهان هستی شده است.

دنبــــاله دارد

ــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادداشت ها:
۱. کردارهای پايدارِ برآيشی را در برابرEvolutionary Stable Behaviours ، آورده‏ ام. برای آگاهیِ بيشتر دراين باره، نگاه کنيد به کتابِ؛ "برآيش هستی" از ابراهيم هرندی.
۲. Fight or Flight Mechanism . من، "مکانيزم ستيز يا گريز"، را برابر آن نهاده‏ ام.
۳. Lawrence Epstein, L. & Mardon, S. (2006), The Harvard Medical School Guide to a Good Night‘s Sleep.
۴. Psychobiologic
۵.Shapiro, D.Y. (1981) Sequence of colouration change during sex reversal in the tropical marine fish: Anthias Sequamipinnis Bulletin Of Marine Science
۶. Policansky, D. (1981), Sex choice and the size advantage model in jack-in-the-pulpit (Arisaema triphyllum), PNAS 78
۷. تنِ انسان جزيره ای ست که در آن ميليون ‏ها زينده ِ ريز و درشت، با يکديگر همزی و هم سرنوشت هستند. اگر چه انسان خود را يکانِ يکپارچه‏ ای می‏بيند، اما هر تن، مجموعه‏ ای از ميليون‏ ها ميکروب و قارچ و باکتری سودمند است، که هريک به گونه ‏ای نقشی در ماندگاری آن تن دارد. اين همزيستی را ‘Symbiosis’، می ‏خوانند.
۸. البته کشاورزی، زيان ‏های فرهنگی و اجتماعی بسياری مانند؛ پيدايش دارا و ندار در جامعه، برده داری، بيگاری و بهره کشی نيز گرديد که در اينجا از حوزه سخن ما بيرون است.
۹. Amylase. نگاه کنيد به اين لينک: https://en.wikipedia.org/wiki/Amylase
۱۰. می‏ توان گفت که پيدايش پديده ای بنام ِ "فرهنگِ نوشتاری"، مفهوم ِ ديگری بنام، "فرهنگ شفاهی" را نيز پديد آورد، زيرا که اين دو گونه فرهنگ، تنها در پرتو يکديگر می‏ توانند معنا داشته باشند.
۱۱. اين بيتِ زبانزدِ نظامی گنجوی که می گويد؛ گيرم پدر تو بود فاضل/از فضل پدر تو را چه حاصل، نمادِ تک نسلی بودن آموزه های فرهنگی ست.


[در گســـتره فرهنگ (بخش هشتم)]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016