نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیانآور؟ عبدالکریم سروش (بخش پنجم)، جلال ایجادی
راه سروش برای تحول جدا کردن تفسیر قرآن از قرآن است، جدا کردن دیانت اسلام از تفسیر دیانت است. او یکی از شروط تجدد را نقد و دوری از مبانی قرآنی ۱۴۰۰ سال پیش نمیداند بلکه برای او، تجدد در اعلام تاریخی بودن معرفت از دین یا تفسیر از دین است
عبدالکریم سروش مدافع جهل و خرافات است. در بخش پیش نقش سروش در انقلاب ایدئولوژیکی دانشگاه را نشان دادم و در اینجا بطور کوتاه افکار او را درباره دین و علم مطرح ساخته و نشان میدهم که نواندیشان شیعه باعتبار عقب ماندگی فکری و تبلیغات ایدئولوژیکی و رانت رسانهای، دارای شهرت میگردند. آقای سروش از «قبض و بسط تئوریک شریعت» حرف میزند، او معرفت به دین را حامل تحجر و دین را عامل ثبات و ضروری میداند. حال ببینیم چگونه بسط اعتقاد او جز تلاشی ضدعلمی چیز دیگری نیست.
قبض و بسط تئوریک شریعت از نظر سروش
پس از مرگ آیت الله خمینی در مرداد سال ۱۳۶۸، آقای سروش از جمله روشنفکران «جمهوریخواه» بود که بحث دربارهٔ مفاهیم «دموکراسی اسلامی» را آغاز کردند و به تدریج و بنحوی از نظریهٔ حکومت اسلامی فاصله گرفتند و خواستار پیشروی مسلمانان و عدم درجازدن شدند. مدعای اصلی سروش باین ترتیب است که دین خود ثابت و مقدس است ولی تمام معرفتهای بشری و استنباطهای انسانی از دین، تاریخی است و معروض خطا میباشد. از نظر مذهبیون شیعه او با این نظر حکومت دینی ایران و ولی فقیه را تضعیف میکند؛ چون اگر تمام درکها و فهمهای بشری از دین معروض خطا باشد، هیچ کس نمیتواند به نام خدا ادعای پیاده کردن شریعت را داشته باشد؛ روحانیون حوزه از مشروعیت دائم محروم میگردند. این نظر پیش پاافتاده در فضای آخوندی و روزنامه نگاران مذهبی و نخبگان شیعه که از تحولات دنیای علم و اندیشه در سطح جهان بیخبر هستند، رویداد عظیمی تلقی شد. یکی از نوشتههای اصلی آقای سروش که سروش را بعنوان نواندیش و نظریهپرداز برجسته شیعه مطرح کرد «قبض و بسط تئوریک شریعت» است که در کیهان فرهنگی، سال پنجم، ۱۳۶۷، منتشر شد و طی این سلسله مقالات سروش خود را تجددگرا نشان داده و میگوید تجدد نفی دین نیست بلکه حفظ آنست و اصل تغییر در سنت تفسیر است.
سروش مینویسد: این نکته برای عموم مصلحان مطرح بود که فکر دینی فکری است «ثبات طلب» در حالی که جوامع پیشرفته جوامعی هستند که پشت پا به فکر ثباتطلبی زدهاند... کسانی «گذشته گرا» و «آینده نگر» یا «تحجرگرا» (متحجر) و «تجدد گرا» را به کار برده اند که از آن بوی بیمهری به دین میآید، گفتهاند که اندیشههای دینی، نوعی ایستادن در یک جا را از پیروان خود طلب میکنند، نوعی نگاه به عقب و گذشته را. وقتی که میخواهند مشکلات امروز خودشان را حل کنند دائماً برمیگردند ببینند که این مشکل فی المثل در جامعه ی عربستان بوده یا نبوده، اگر نبوده چه چیزی شبیه آن بوده تا بر قیاس آن، و از راه درس گرفتن از آن، جوابی برای مشکل امروزشان پیدا کنند. «ثبات گرایی» یعنی همین،... و در برابرش دیدگاهی است که پشت پا به ثبات میزند و به اصل تغییر و تجدد پایبند میشود. سروش در ادامه چنین مینویسد:
مصلحان دینی یک گرفتاری بزرگ داشتند و آن اینکه میدیدند اگر بخواهند به تغییر پسندی مطلق فتوا بدهند، کاملاً باید دست از دیانت بردارند، دیگر مصلح دینی نخواهند بود. اگر کسی گفت پابه پای زمان حرکت کنید، اصل تغییر را بر خودتان حاکم کنید، دیگر دین و سنت برباد خواهد رفت، تمام گذشته انکار خواهد شد و آن اعتقادات و ضروریات ثابت دینی از دست خواهد رفت، لذا به این سو نمیتوانستند به طور مطلق درغلتند. (سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، صراط، چاپ سوم، ۱۳۷۳، ص ۴۹۴)
به اعتقاد او جمع بین ثبات و تغییر، عمدهترین مسأله ای بوده است که مصلحان دینی درگیر آن بوده اند و در صدد یافتن چاره برمی آمدند. بنابراین باید برای جمع بین ثبات و تغییر راه حلی ارائه شود که هم ثبات را حفظ کند تا دین حفظ شده باشد، هم تغییر را بپذیرد تا تحجر از میان برود و پیشرفت میسر شود. این مشکل احیاگری و اصلاحگری دینی بوده است. کاری که ما کردیم این بود که از یک دیدگاه معرفتشناسانه (تاریخی و پسینی)، دین را از معرفت دینی جدا کردیم.
این گفتار سروش دارای چند نکته اساسی است:
یکم، معرفت بشری متغیر است. این گفته جز یک امر بدیهی پیش پا افتاده چیز دیگری نیست و تمامی تاریخ دنیا و کهکشانها و تمامی سیر افکار فلسفی و اقتصادی و علمی و جامعهشناسی همیشه بیانگر این امر بوده است. یکی از بحثهای مهم در جناح مذهبی شیعه این مطلب آقای سروش است که پارههای مختلف معرفت بشری در داد و ستد دائم هستند و ربطی وثیق با یکدیگر دارند. اگر در علم نکته بدیعی روی نماید معرفتشناسی و یا فلسفه را متاثر میکند. تحول فهم فلسفی فهم آدمی درباره انسان و جهان را عوض میکند. هر زمان که جهان چهره دیگری یافت معرفت دینی هم معنای تازه به خود میگیرد. او میافزاید: فهم (صحیح یا سقیم) شریعت، سراپا مستفید و مستمد از معارف بشری و متلائم با آن است و میان معرفت دینی و معارف غیر دینی داد و ستد و دیالوگ مستمر بر قرار است. (اصل تغذیه و تلائم) سروش تاکید میکند اگر معارف بشری دچار قبض و بسط شوند، فهم ما هم از شریعت دچار قبض و بسط خواهد شد. روشن است که نه تنها دانش افراد به درکهای متفاوت از دین میانجامد بلکه منافع گروهی و طبقاتی، منافع ایدئولوژیکی و فرقهای، تمایلات شخصی و خانوادگی، دوره تاریخی و فرهنگی، به درک متفاوت از دین منجر میشود. این پدیده تاثیری پذیری و تاثیرگذاری در تمامی زمینههای اندیشه و هنر و علم صادق است.
دوم، بر خلاف نظر سروش در طول تاریخ برخی تفاسیر و برداشتها از کتابهای دینی بیان نوآوری در اجتماع بوده، نفی ثبات مطلق گرای دینی بوده و این امر مثبت بشمار میآید زیراگاه بمعنای کنده شدن از جزمیات الهی است. از نظر سروش گویا دین خود بدور از عیب است و جز سرچشمه آرامش چیزدیگری نیست. آرامش کاذب ناشی از دین و افیون زدگی مردم معتقد نیز ناشی از مذهب است. هر مذهبی در هرکجای زمین مورد برداشت و تفسیراست و خود تولید کننده کینه و نفرت و دترمینیسم روانپرشی نیز میباشد. راه سروش برای تحول جدا کردن تفسیر قرآن از قرآن است، جداکردن دیانت اسلام از تفسیر دیانت است. او یکی از شروط تجدد را نقد و دوری از مبانی قرانی ۱۴۰۰ سال پیش نمیداند بلکه برای او، تجدد در اعلام تاریخی بودن معرفت از دین یا تفسیر از دین است. برای او تفسیر هائی که دین را معرفی نمودهاند منشا گرفتاری است و راه خروج از عقب ماندگی حفظ دین و نگه داری ثبات از یکسو و از سوی دیگر جدا کردن معرفت و شناخت افراد از دین است. برای سروش شناخت بشری پیوسته متغییر است تاثیر پذیر است، حال آنکه دین الهی دارای ثبات است. بالاخره چرا در نظر سروش وجود دین ازقاعده تاثیر پذیری جداست؟ نه تنها برداشتها و معرفت از دین متغییر است بلکه تمامی ادیان در طول تاریخ نتیجه فرهنگ و جامعه و سنت و عادات و اهداف اجتماعی و سیاسی گروههای اجتماعی بودهاند. مطالعات هرمنوتیک و باستانشناسی زبان و ساخت ادیان نشان میدهد که چگونه دین یهود و مسیحیت و اسلام و زرتشت و هندوئیسم و بودیسم و بهائی و صدها فرقه دینی دیگر محصول تاریخ و ویژگی محلی و فرهنگی و نفوذ ادیان و افکار دیگر بوده است. بدون درک تاثیرگذاری دین یهود و بدون شناخت سنت قبیلهای شبه جزیره عربستان و بدون درک تاثیرگذاری مردمان کلدانیها و سومریها و یهود و نصارا و سوریها و ایرانیها بر محمد و عربها، شناخت قرآن ناممکن است. پس تمامی افکار و تجربهها و باورها و از جمله ادیان، از یکدیگر متاثر بودهاند. آقای سروش بطرز ضدعلمی دین را از سایر پیدیدههای جامعه انسانی جدا میکند زیرا او دارای هدف ایدئولوژیک حمایت از اسلام دارد دارد و فردی است که نه بر تجربه بلکه بر خرافات و جزمی گرایی شیعه اعتقاد دارد.
سوم، بطور خلاصه سروش معتقد است که دین از معرفت دینی جدا بوده و معرفت دینی (یعنی فهم جمعی ما از متون دینی) مستقل و مستغنی از معارف بشری نیست. مبانی علوم انسانی از قرآن فقط با کمک علوم انسانی میسر است. سپس سروش مینویسد: «احکام دین از احکام معرفت دینی تمایز دارند؛ توضیح اینکه دینْ صامت، ثابت، مقدس، خالص، کامل و حق است و لیکن معرفت دینی ناطق، متغیر، نامقدس، غیر خالص و ناقص و آمیزهای از حق و باطل است». (همانجا). سروش که به نواندیش معروف است و طرفداران بسیاری در میان نخبگان مذهبی و چپ و ملی گرا دارد، از «که دینْ صامت، ثابت، مقدس، خالص، کامل و حق» صحبت میکند. شما وقتی نگاهی به آثار محمدآرکون (۲۰۱۰-۱۹۲۸) اسلامشناس فرانسوی و الجزایری تبار میاندازید به عقب ماندگی آقای سروش بهتر پی میبرید. محمدآرکون قرآن را انتخاب عثمان خلیفه سوم دانسته و حذف نسخههای رایج و مواد گوناگون توسط خلیفه سوم را قابل تاسف دانسته و اعلام میکند که قرآن معجزه نیست و نوشته قرآن امروز نیز باید به انتقاد تاریخی درآید زیرا از نظر او قرآن بیانگر بینش تاریخی عثمان میباشد. (محمد آرکون، «تفکر عرب»، ۲۰۱۲ پاریس). تحلیل محمد آرکون قرآن، کتاب دیانت اسلام را بطرز تاریخی بررسی کرده و آنرا بیان «تفکرعرب» میداند. او از قرآن یک نوشته ایده آلی و افسانه ایی و خارج از تاریخ نمیسازد، بلکه تاثیرات گوناگون بر این کتاب را تحلیل نموده و تحولات بعدی اسلام را مورد بررسی قرار میدهد. چگونه میتوان قرآن و دین را صامت و کامل و حق دانست؟ آقای سروش برای دارو سازی دانشگاه رفته ولی منطق علمی و خرد فلسفی بر او غلبه ندارد و او مانند هرآیت الله یا هر نخبه دیگر دینی به دین نگاه میکند. هیچ فرد روشنفکر و خردمند که با نقد علمی پرورش یافته نمیتواند چنین استدلال کند که دین اسلام «کامل و خالص و حق» است. بیان چنین یاوه گویی نتیجه مسخ روانی و بیخردی است.
دین صامت و کامل آقای سروش
تمدن مایاها به ۲۶۰۰ تا ۱۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح تخمین زده میشود و جمعیت بسیاری در آمریکای مرکزی و مکزیک امروزی را در بر میگرفته است. مایاها باور داشتند که پروردگار از آنجا که کسی برای نیایش او وجود ندارد بخشم آمده و تصمیم به خلق زمین و کوهها و درختان و اکثریت حیوانات میگیرد. ولی از آنجائیکه جانوران حرف نمیزدند خدا تصمیم میگیرد تا انسان را از گل و خاک بیافریند، ولی از آنجا که این انسانها خطاکار بودند، خدا آنها را در آب نابود میکند. تصمیم بعدی خدا اینستکه آدمهایی را از چوب میسازد، ولی اینها هم ابله بودند و خدا تصمیم میگیرد تا آنها را نیز نابودکند، ولی آنها به جنگل پناه برده و تغییر ماهیت داده و به میمون تبدیل میشوند. پس از این حادثه ناموفق خدا بالاخره انسانهایی از ذرت سفید و زرد بوجود آورد و خیالش راحت میشود. این افسانه آفرینش در ادیان به گونههای متفاوت مطرح شده است. همانگونه که در تورات، در فصل آفرینش، آمده در روز ششم خدا آدم و حوا را بوجود میآورد. در قرآن همین داستان تکرار میشود و آفرینش جهان طی شش روز صورت میگیرد. اسلام در قرآن آیات ۱ – ۱۲ سوره فصلت، خلقت زمین را چهار روز و خلقت آسمانها را دو روز اعلام میدارد و بالاخره بر اساس قرآن خداوند انسان را از گل آفرید. این توضیح افسانهای متعلق به دورهای از تاریخ بشریت است که دانش بعنوان نتیجه اندیشه و خرد و تحقیقات انسانی و علمی وجود ندارد. امروز علم فیزیک به ما میگوید پیدایش جهان هستی به ۱۳. ۷ میلیارد سال پیش برمی گردد و پیدایش منظومه خورشیدی و زمین به ۴. ۵ میلیارد سال میرسد و علم زیستشناسی و انسانشناسی برآنست که انسان بدنبال تحول در شاخهای از خانواده شمپانزه، نزدیک دومیلیون سال است که وجود دارد. (رجوع شود به کتاب «آیا معمار بزرگی در جهان موجود است؟» استفان هاوکینگ). با پیشرفت علم تابوها و خرافات و مذاهب رنگ میبازنند. ولی دین سخت جان است بخصوص که از نیروی پرقدرت نخبگان و قلم بدستان و فرصت طلبان چپ و راست و نهادهای دولتی سرکوب و ایدئولوژیک و اعتقاد سرسخت ذهنیت توده و ازخودبیگانگی آنها برخوردار است. ذهنیتی که برای نقد و تجربه تربیت نشده و تنبل است و از هراس و ناامیدی پرشده است، نمیتواند از دین بگذرد. افسانه دینی آفرینش ذهن را بخواب میکند.
فلسفه، پیشدرآمد و مادر دانش مدرن میباشد. در طول تاریخ علوم زاییده روند پرسشگری و وجود دقتها و تحقیقات در دانستههای بشری است، این روند و پراتیک با به چالش گرفتن مدام قوانین و نظم موجود، محرک اصلی پیشرفت میباشد. در یونان کهن فلسفه و علم در کنار هم حرکت را آغاز کردند ولی باید گفت علوم نوین بر ستون فلسفه و تجربههای دیرین ایستادهاند. به بیان دیگر زیر بنای دانش مدرن بر پایه مفاهیم، ساختارهای عقلی و نگرش انتقادی و حقیقتجو و تناقضات مداوم و آزمایش در پراتیک انسانی قرار دارد و این چنین روندی است که توسعه دانش را میسر ساخته است. البته دانش همیشه محدود و ناقص است زیرا شناخت کامل از پدیدهها ناممکن است و طبیعت و پدیدههای عینی و ابژکتیو و نیز تمام پدیدههای اجتماعی و روانی و فرهنگی و معنوی، پیوسته در حال تغییر و دگرگونی هستند. بقول «استفان هاوکینگ» از انفجار بزرگ «بیگ بانگ»، کهکشانها در حال گسترس و انکشاف بیپایان هستند. زمین همیشه در حال شدن بوده است و انسان و طبیعت و جامعه نیز همیشه در حرکت و تغییر هستند.
افزایش دانش و شناخت در تاریخ بشری چگونه میسر میگردد؟ نیازهای پیاپی انسانی و ضرورتهای زندگی اجتماعی و اقتصادی و نیز نیاز انسان به تخیل و نوآوری و وجود روحیه کشف و کنجکاوی نیروی محرکه برای شناخت است. اگر نیاز انسانی برای تولید اقتصادی و نیاز برای تبادل نظر و مکالمه در جامعه نبود، مهندسی کامپیوتری و تکنولوژیِ سخت افزارها و نرم افزارها توسعه نمییافت. اگر نیاز به شناخت تحول کهکشان و پیدایش زندگی نبود، علم فیزیک و بیولوژی و ژنتیک رشد نمییافت. دانش فیزیک، بیولوژی، ژنتیک، مهندسی کامپیوتر، دانش ریاضی، جهان کنونی را دگرگون ساخت زیرا انسان و زندگی کنونی بر اساس این پیشرفت علوم بخش مهمی از رازهای خود را بازگو کردند. بعلاوه کشفیات و دانستنیهای علوم انسانی مانند انسانشناسی، مردمشناسی، جامعهشناسی، روانکاوی، تئوریهای اقتصاد و سازماندهی، تجربههای اجتماعی فردی و گروهی و آزمونهای گوناگون عقلی و عملی، شناخت نسبت به انسان و زندگی روی زمین و اجتماع را ژرف نمودند. تئوری تحول چارلز داروین که منجر به متزلزل نمودن افسانههای مذهبی گشت زمینههای جدید پژوهش را در تاریخ، بیولوژی، ژنتیک، آنتروپولوژی و مردمشناسی باز نمود و تمامی این تئوریها در واکنش متقابل شناخت دقیقتری در باره انسان ارائه نمودند و با تاثیر خود فصلهای جدیدی در زمینه فلسفه و تاریخ و علم گشودند. این شناخت علمی نشان میدهد که هستی و پیدایش انسان در شش روز غیرواقعی است و قدمت منظومه خورشیدی که به چهار و نیم میلیارد سال میرسد نمیتواند به اراده الله بیابانهای شبه جزیره عربستان به چرخش درآید و پیدایش انسان که به دومیلیون سال میرسد با تمام روند پیچیده و تاریخی خود نمیتوانست و نمیتواند با افسانه دینی آفرینش نزد مایاها و تورات و قرآن خوانائی داشته باشد.
رابطه متقابل میان دانشهای بشری و تاثیر پذیری متقابل یک واقعیت است و تمام زندگی انسان جز حرکت و انرژی و شکل بشکل شدن چیز دیگری نیست. سروش این حرف را تا نیمه میخواهد. او نگران دین خویش است، نواندیش به علم باور محکم ندارد، به نقد باور ندارد و حرفهائی میزند که برای دین دردآور نباشد. سروش میگوید معرفت به دین متفاوت است و تغییر میکند ولی دین صامت و عامل ثبات میباشد. چرا؟ حال آنکه اگر معرفت انسانها متفاوت میشوند جهان مادی نیز متغیر است و دین نیز خود نه صامت، بلکهزاده جامعه انسانی و تغییر یابنده است. در فصل بعدی این مطلب را بیشتر میشکافیم. منابع جدی و معتبر مانند «منشا علوم» از «کولن رونان» یا «تاریخچه افکار در فیزیک» از «روبرت لاکنو»، تمام تاریخ فلسفه و تاریخ علوم اجتماعی و تاریخ علم، گواه تحولات فکری متقابل و دیالکتیکی میباشد. علم یونان کهن بر پایه علم بابلیها و مصریها بناگردید و علم در نزد یونانیها در پیوند با فلسفه و منطق یونان توسعه یافت. در دوره بعد، قرون وسطا، رشد علوم باعتبار خوارزمی و ابوعلی سینا و ابن رشد و دانش نجوم و جغرافیا و پزشکی و ریاضیات تحقق پذیرفت. در قرن سیزده میلادی «داکن مقدس» باعتبار فلسفه ارسطو زمینه روشهای علمی را فراهم ساخت. رنسانس اروپا با رجوع به ارسطو و و نوشتههای متفکران دنیای زیر نفوذ اسلام و کشفیات جدید و کوپرنیک و سپس سرآغاز دوران روشنائی میسر شد. در چنین بستری است که رنه دکارت فرانسوی کارهای علمی خود در باره هندسه و روش تحقیق را مطرح ساخته و بینش فلسفی را دگرگون میسازد. عظمت کار نیوتون به تحول دانش منجر شده و بزرگان دیگری مانند فیلسوفانی مانند ولتر و داوید هیوم را تحت تاثیر قرار میدهد. در قرن نوزدهم بیولوژی با ژان باتیست لامارک متحول شده و با چارلز داروین و «تئوری تحول» به مرحله شگرفی دست رسی پیدا میکند. در این درگیری علمی است که فیلسوف معروف اوگوست کنت در روش پوزیتیویستی و انتقال دوران مذهب به دوران متافیریک و سپس دوران شناخت علمی را مطرح میسازد. تاریخ قرن بیستم تاریخ بیسابقه فیزیک اتمی با البرت انیشتن و تاریخ گامهای بزرگ بیولوژی با کشفیات تازه در باره سلولها و ژنها است. فیزیک و شیمی و بیولوژی در هم آمیخته میشوند و ریاضیات و ستارهشناسی نیز از این تحولات بهره میگیرند. کارل پوپر در کارهای خود اعلام میکند برای اینکه یک تئوری علمی باشد باید توسط تجربه قابل رد باشد. کارل پوپر بر دین و خرافه میشورد و از تجربه و علم دفاع میکند.
دین ناتوان از درک تمامی این تحولات است و خود مانعی در برابر آزادی انکشاف و تجربه علمی است. دین به جزمیات رجوع میکند و آرامش دین در خفته بودن انسانها و متوقف کردن چرخ دانش است. گفتار دینی در باره انسان بیشتر به افسانه و اسطوره و تخیل غیر علمی میماند. دین در باره انسان افسانه میگوید. گفتار فلاسفه یونان انسان را به جهان و واقعیت آن نزدیکتر میکند. فلسفه قرن ۱۷ دکارت فرانسوی انسان را به دوبخش، فیزیک و روح، تقسیم مینماید ولی درک «اولیستی» را نامیسر میسازد. در سده بیستم مجموعه فلسفه و جامعهشناسی و روانکاوی و تمامی دانش زیستشناسی و ژنتیک فرصت درک همه جانبهتر از انسان و زندگی را فراهم میسازد. نتیجه این گفته کدام است؟ اول آنکه دانش بشری در روند تعقلی و قدرت تخیل انسان، باعتبار پس زدن افسانه و خرافات رشد یافت. دوم آنکه تمامی رشتههای دانش بشری در ارتباط با یکدیگر بوده و تاثیر متقابل دارند. سوم اینکه تمامی پدیدهها در طبیعت و در عرصه معرفت بشری پیوسته در حال تحول میباشند و امر صامت و تغییر ناپذیر وجود ندارد.
در طول تاریخ بشری هر دینی نیز متناسب لحظه و محل تولدش با دیگر ادیان متفاوت بوده و تمام تفسیرها و معرفتهای بشری به آنها نیز گوناگون بوده زیرا زمان و زاویه نگاه تولید کننده خوانشهای رنگارنگ میباشند. دینها بوجود آمدهاند و چه بسا روزی برخی باورها بمیرند و برخی دیگرزاده شوند ویا تغییر شکل دهند. به نظر میخائیل سِرگییِف، استاد دین و فلسفه در دانشگاه هنرها (فیلادلفیا)، در کتاب «ادوار دینی» (انتشارات بریل ۲۰۱۵)، هر دینی در دوران تکامل خود ۶ مرحله را میگذراند: تکوین، راست کیشی، تثبیت، اصلاح طلبی، بحران و پس از بحران. از نظر او مدرنیته معرّفِ مرحلۀ بحرانی مسیحیت بود. حال باید مورد به مورد وضعیت هر دین را بادقت بررسی نمود و ناگفته نماند که دین اسلام علیرغم پرخاشگری ذاتی و عملی خود و خشونت مضمونی آن، در حال گسترش است و انسانهای بسیاری که از سطح فرهنگی پائینی برخوردارند و با محرومیتهای متعددی گریبانگیر هستند و به مدرنیته و دمکراسی خصومت میورزند، استعداد بیشتری برای جذب این دین نشان میدهند. تعرض خشن اسلام بیانی از بحران عمیق آن و ضعف در برابر دنیای مدرن و خواستهای آن است. در چنین وضعی آقای سروش دیانت اسلام را عامل ثبات نشان داده و زبان پرخاش اسلام و واقعیت چندین و چندگانه و پر تضاد و جدال آنرا، واحد و یگانه جلوه میدهد. آقای سروش نه در کار فلسفه، بلکه در کار تحکیم پی خرافات فلج کننده است. آقای سروش سازنده ازخودبیگانگی ایرانیان میباشد. (در شماره دیگر نقد سروش ادامه دارد).
جلال ایجادی
استاد جامعهشناسی – پاریس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی: پیوند برای بخشهای پیشین «نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیان آور؟» و از جمله نقد عبدالکریم سروش و نیز سلسله مقالات «مذهب شیعه، ریشه ازخود بیگانگی ایرانیان»، روی گوگول اسم نویسنده و عنوان مقاله نوشته شود.
کتاب «جامعهشناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران» نوشته جلال ایجادی روی آمازون:
http://www.handsmedia.com/books/?book=sociology-of-fractures-and-changes-in-iranian-society
Le rôle négatif des penseurs islamiques en Iran, D. IDJADI