چهارشنبه 4 شهریور 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیان‌آور؟ عبدالکریم سروش (بخش ششم)، جلال ایجادی

جلال ایجادی
نواندیشان همیشه قیافه علمی به خود می‌گیرند و خود را از آیت‌الله‌های سنتی جدا می‌کنند ولی در بسیاری از اوقات برای حفظ ایدئولوژی دینی خود، علم و تجربه و عقلانیت را زیرپا می‌گذارند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



نگاهی به نواندیشان دینی مانند عبدالکریم سروش و افکارشان نشان می دهد که نقش اینان در عرصه فکری برای جامعه ایران سودمند نبوده است. در کشور زیر سلطه استبداد مذهبی، نواندیشان شیعه پیشرفت خردگرایی را مختل نموده و با ترویج خرافات و دیدگاههای ضد علمی، مانع خودمختاری انسان و آزادی اندیشه و تفکر فلسفی شده اند. در بخش مربوط به آقای سروش در ابتدا به نقش مخرب ایشان در انقلاب فرهنگی دانشگاه برخورد شد، سپس به نقد تئوری او در باره دین صامت و معرفت دینی پرداخته شد و در اینجا به نقد خرافه گویی در باره دین و نظر ضدعلمی ایشان در باره علم و طبیعت می پردازیم.
کدام معرفت خوب و کدام دین باطل است؟
عبدالکریم سروش چه می گوید؟ او معتقد است تغییر جهان معارف یا شناخت، انسان را تغییر می دهد و بنابراین درک ما نیز از دین دستخوش قبض و بسط می شود. پس از آنجا این معرفت بر دین تغییر می کند چنین معرفتی در کنار دین بی اعتبار است. از نظر سروش دین خود کامل و صامت و مقدس است ولی معرفت از آن نامقدس و باطل است و از نظر او درجازدن جامعه مسلمان بخاطر معرفت ناپایدار یا تفسیر غلط از دین است. بقول سروش:« معرفت دینی ناطق، متغیر، نامقدس، غیر خالص و ناقص و آمیزه ای از حق و باطل است».(«قبض و بسط تئوریک شریعت»).
این واقعیتی است که برداشت برخی از بزرگان مانند ابوعلی سینا و ابن رشد که تلاش در عقلی نمودن دین دارند، مطلوب و بجا بوده است، ولی اقدام انبوه عظیم امامان و آیت الله ها برای تولید تفسیر منحط و روایات دروغ و تحکیم خرافات اسلامی زیان آور بوده است. بطور دقیقتر اینکه نه تنها آیات قرآنی با انتشار روحیه خشونت و مشروع نمودن تبعیض ها و تاکید بر اطاعت از الله، آدمی را به غرایز ابتدائی سوق داده و هرگونه آزادی فکری و خودمختاری را از او سلب می کند، بلکه بعلاوه سنت اسلامی شیعه و تمامی رساله های آیت الله ها و تمامی تفاسیر شیعه، براسارت روحی آدمی افزده اند. از کلینی تا مجلسی و بالاخره تا خمینی ما شاهد نابودی انسان آزاد و نقاد و خلاق هستیم.
انسان محصول تاریخ و جامعه و فکر است و انسان غیر تاریخی بی معناست. این انسان تاریخی زمانی که خلاق و آزاد روان است و از بستر پرورشی و تقاضامند مناسب برخوردار است، فکر و هنر و اسطوره و تکنیک تولید می کند و این محصولات فکری و معنوی و هنری بر دنیا تاثیر می گذارد. شناخت انسانی و انگیزه انسانی و دانش و تجربه انسانی به تغییرات اجتماعی و اقتصادی و فکری منجر می گردد. ارسطو متعلق به آتن یونان وتاریخ و میتولوژی و فلسفه است، ولی فلسفه او یکی از تاثیرگذارترین عوامل بر اندیشه فیلسوفان جهان است و آثار و ادبیات گسترده ای در دنیا در درگیری فکری با این فلسفه بوجود آمده است. فردوسی متعلق به تاریخ سرزمین ایران است، سرزمینی به اسارت عرب کشیده شده و نیازمند به حفظ هویتی که در خطر فراموشی همیشگی است. نتیجه کار وفکر فردوسی شاهنامه او است. بنوبه خود شاهنامه فردوسی منشا آرزوها و قهرمانی ها و ادبیات بسیار گسترده و رسوم اساطیری و مردمی در طول تاریخ است. روان تاریخی انسان ایرانی باعتبار ادبیات فردوسی و مجموعه کردارها و رفتارهای همگون آن نابود نگشت، هرچند زیر فشار دین سامی و تهاجم ایدئولوژیکی اسلام و شیعه، بطور شدید و وسیع ضربه خورد.
سپس سروش می نویسد درک ما از دین دستخوش قبض و بسط می گردد. بطور مسلم درک ما از دین متفاوت است و مختلف خواهد بود. در هر دوره تاریخی متناسب با مشخصات فکری و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و نیازهای مبرم و منافع گروه های جامعه، درک های متفاوت از دین وجود دارند. آقای سروش فراموش می کند تا انواع و اقسام قرآن ها را یادآوری کند. در مورد قرآن نیز تغییر بسیاربوده است. در مورد اسلام می دانیم که قرآن موجود و رسمی یکی از روایات قرآنی، یعنی قرآن عثمان خلیفه سوم است و بقیه روایات قرآنی یا نابود شدند یا مانند قرآن نسخه صنعا (یمن) پنهان باقی مانده اند. علاوه بر قرآن، تاریخ اسلام سرشار از مذاهب و فرقه ها و تفاسیر و آئین ها و بینش های متفاوت و متضاد می باشد. پس از درگذشت محمد پیامبر اسلام، آئین چهارخلیفه و خوارج و نیز معتزله و اشعریون در دوران اول، جریان های سنی (شافعی، حنفی، مالکی، حنبلی، وهابیت، سلاف)، جریان های شیعه (دوازده امامی، اسماعیله، علویه، زیدیه، کیسانیه، واقفیه، فطحبه،...)، جریانات دراویش و عرفا و صوفیگری، انبوه سنت ها در حدیث و تفسیر و فقه و کلام و حکمت فلسفه و بالاخره بینش و درک قدرتمندان دوران های بعدی در سرزمین های گوناگون مانند امویان، عباسیان، فاطمیان، مملوکان، حفصیان، مرینیان، موحدون، عثمانیان، صفویان و خمینیست ها، همه و همه متضاد و توام با قبض و بسط خاص خود از قرآن و سنت و کلام دین بوده اند. آقای سروش می گوید دین تغییر نمی کند. ایشان جواب بدهند از میان همه این قرآن ها و مذاهب و فرقه ها و سیاست ها، کدام حق است؟ نه تنها قرآن خود توسط افراد مختلف تغییر کرده و یک انتخاب سیاسی خاص است بلکه دین های مختلف اسلامی ساخته شده است و روایات اول که خود با تخریب روایات موجود پیروز شد جز تغییر و جابجایی چیز دیگری نیست. آقای سروش جواب بدهد که کدام قرآن و کدام دین اسلام، صامت و ثابت و کامل باقی مانده است؟
بعلاوه لازم نیست در این چارچوب باقی ماند. باید یادآوری نمود افراد متعلق به دین زرتشتی و بهائی و مسیحی و یهودی و بودیسم و هندوئیسم نیز معتقدند که اسلام دین نهائی نیست و برای رستگاری، دین اسلام مناسب نمی باشد. آنها درک متضاد از اسلام دارند و تعریف دیگری از پروردگار، طبیعت و انسان دارند. از میان تمامی این فرضیه ها، مسلمانان باعتبار جزمیات خود فکر می کنند دین اسلام آخرین و بهترین است. ولی انبوه عظیم باورمندان فکر می کنند که این حکم جز بیان نادانی و تعصب چیز دیگری نیست. نظرات بسیار متنوع است: گروهی می اندیشد اسلام دینی است که بدون قواعد و رسوم یهودیت ناممکن است، گروه دیگری برآنست که اسلام دین آسایش نیست بلکه آزاردهنده و غیر طبیعی است، گروه دیگری می گوید دین اسلام برپایه اتوریتاریسم الهی و مردانه استوار است، گروه دیگر معتقد است خوشبختی انسان با اسلام در این جهان غیر ممکن است، گروه دیگری می اندیشد که قرآن با فلسفه در تناقض است، گروه دیگری فکر می کند که به الله احتیاج ندارد و بلکه در زندگی هماهنگی انسان و طبیعت اساسی است، بعلاوه گروهی دیگر فکر می کند که دین افیون مردم است، گروهی دیگر دین های موجود را معتبر نمی داند و بدین ترتیب گروه های اجتماعی فرقه و مذهب جدید می سازند. در ژاپن که دو مذهب اصلی مانند شنتوئیسم و بودایسم از دیرباز وجود داشته، فقط در طی قرن بیستم نزدیک به سی فرقه و دین جدید بوجود آمده است. در چین که آئین پرستش اجداد، آئین کنفوسیس، تائوئیسم، بودایسم غلبه دارد، در قرن بیستم ده ها فرقه و آئین و مذهب جدید بوجود آمده است. بنابراین درک ها و برداشتها و منافع قومی و سیاسی و اجتماعی افراد تعاریف گوناگون از دین بوجود می آورد و همه تعاریف به لحاظ نیروی حامل خود و انعکاسی از منافع هر گروه، می تواند درست باشد یا حداقل قابل فهم باشد. حال هنگامی که آقای سروش که شیعه و عرفان گرا بوده و می نویسد:« معرفت دینی ناطق، متغیر، نامقدس، غیر خالص و ناقص و آمیزه ای از حق و باطل است»، در باره این همه آئین و تفسیر چه می گویند؟ کدام معرفت دینی باطل است؟ و در اساس از نظر او کدام دین باطل نیست و بر حق است؟ تمامی آنچه از ادیان و تفاسیر ادیان مطرح می کنیم از نظر آقای سروش چگونه قابل فهم است؟ آیا همه این ادیان و تفاسیر، «معرفت» بر دین آقای سروش هستند و بنابراین باطل و نامقدس می باشند؟ در واقع آقای سروش فقط اسلام خود را می بیند و تمامی باورهای برشمرده را نادیده می گیرد. آقای سروش با ایدئولوژی مذهبی تنگ و متعصب خود، دنیای اعتقادات دینی را نگاه می کند، ولی او فقط یک مذهب را می بیند و آنهم شیعه گری است. بنابراین او قادر نیست نظر درست و اصولی و علمی در باره ادیان بدهد زیرا او قربانی جزمیات و خرافه های اسلامی و شیعی خود می باشد.
علیرغم تمام تغییر ها در شناخت انسان و جهان، کسی که خود را فیلسوف معرفی می کند می نویسد: «دین صامت، ثابت، مقدس، خالص، کامل و حق» است. سروش در موارد متعددی به ثبات، خلوص، کمال و قدسیت دین فتوا داده است، و دوباره می نویسد: «دین فارغ از فرهنگ ها و خالص از شائبه ی دخالت اذهان آدمیان است؛ اما معرفت دینی بی هیچ شائبه ای آمیخته بدان شوائب است.»(«قبض و بسط تئوریک شریعت»، برگ ۱۸) و باز می نویسد:«آن که عوض می شود، فهم آدمیان است از شریعت و آن که ثابت می ماند، خود شریعت است»(برگ ۱۹). نتیجه گیری آقای سروش شاهکار اوست: همه چیز تغییر می کند و تنها امر و پدیده ثابت و همیشگی و صامت، دین است و البته در اینجا منظور ایشان دین اسلام است. به چند نکته اساسی توجه کنیم:

خرافه گویی یا فلسفه آقای سروش
یکم، در فصل پیش نوشم آقای سروش به پخش خرافه دست می زند. برای آنکه یکبار دیگر نشان دهم که این گفته تهمت به آقای سروش نیست دوباره این قضاوت را با دقت علمی تکرار می کنم. گفتن اینکه دین صامت و خالص و کامل و مقدس است، جز یک اعتقاد دینی، چیز دیگری نیست. نگرش فلسفی و جامعه شناسانه هرگز نمی تواند این احکام خشک و بی پایه را بیان کند. کدام فیلسوف خردگرا می تواند از دین ثابت و حق صحبت کند؟ فقط فرد دینی که از پدر و مادرش دین را به ارث برده و خود با خرافات آمیخته است، این چنین سخن می گوید. آقای سروش می افزاید: «دین فارغ از فرهنگ ها و خالص از شائبه ی دخالت اذهان آدمیان است». صحبت از دین بمثابه یک پدیده فراتاریخی و فرااجتماعی و در نتیجه آسمانی، فقط کار دینداران است، کار کسانی است که از ذهنیت علمی و تاریخشناسی علمی بدور می باشند. دینی که جدا از فرهنگ و جامعه بوده و پاک از شائبه و شک و تردید و آلودگی است، فقط ساخته یک ذهن آلوده به خرافه است. گفته های آقای سروش ترویج فلسفه نیست بلکه خرافه پراکنی است. تمام متعصبان ادیان گوناگون مانند یهودی متعصب، کاتولیک متعصب و مسلمان متعصب (چون آیت الله ها و بنیادگرایان داعش و طالبان و طلاب حوزه قم و نجف و مشهد) در باره دین خود چنین سخن می گویند. هنگامیکه ما میگوئیم نخبگان نواندیش دینی ایران نقش زیانمند دارند، بر پایه تحلیل واقعی از عملکرد و کلام آنان است و این امر را در راستای امر آزادی و نقد آزاد و جامعه ای سکولار انجام می دهیم. در برابر حقیقت گویی عده ای عصبی می شوند و می گویند نباید از خرافه گرایی آقای سروش صحبت کرد. چرا پنهانکاری و کوتاه آمدن در برابر افکاری که زیان آورند؟ عصبانیت این نخبگان دینی و اعتراض روشنفکران غیردینی فرصت طلب و حامی افراد خرافه پراکن، واقعیت را تغییر نمی دهد و واقعیت اینستکه خرافه پراکنی ویرانگر خردگرایی است. اینان بجای آنکه علیه خرافه گویی برآشفته شوند در این زمینه یا سکوت می کنند یا علیه روشنفکران و اندیشمندان شجاع و ناباوران آکادمیک، کارزار تهمت و تحریف بپا می کنند. حتا شنیده شد که این نوشته سروش، متعلق به سه دهه پیش است و آقای سروش مطالب دیگری هم گفته است. بسیار خوب اگر این افکار خرافی مورد تایید آقای سروش نیست، پیشنهاد اینستکه ایشان بطرز آشکار انتقادات خود را در این زمینه ها منتشر کنند. ما در باره حرفهای دیگر ایشان نیز نقد خواهیم داشت.

دین صامت و بر حق نیست
دوم، آقای سروش می گوید دین، صامت و خاموش است. روشن است که این دین با قرآن و پیامبر آن، محمد، مشخص می گردد بنابراین هنگامی که دین گفته می شود منظور همان دین قرآن است. آقای سروش به این پرسش ها پاسخ گویند: صفت صامت و خاموش بودن یعنی چه؟ صدایی در خود است؟ ندای این قرآن به جامعه نمی رسد؟ کلامی است که توسط آسمان همچون برقی فرود آمده و بر سنگ ها برای ابد مهر کوبیده است؟ مدافعان و طرفدارانی ندارد تا کلام قرآن را در همه جا جاری کنند؟ معمولن ادیان ادعا دارند آمده اند تا با مردم حرف بزنند. از سوی دیگر چرا بطور انحصاری قرآن صامت و مقدس است، ولی کتابهائی مانند حماسه گیل گمش، قانون حمورابی، تورات، انجیل، اوستا، کلیله و دمنه، شفا و قانون ابوعلی سینا، کاپیتال مارکس، اخلاق اسپینوزا، ارغنون ارسطو، جمهور افلاتون، پدیدارشناسی ذهن هگل، چنین گفت زرتشت نیچه، هستی و زمان هایدگر، شاهنامه فردوسی، دیوان حافظ، تاریخ مشروطه کسروی، جنگ و صلح تولستوی، مادام بواری فلوبر، طاعون کامو، مسخ کافکا، بوف کور هدایت، تمایز پیربوردیو، تعبیر رؤیا زیگموند فروید، اتللو ویلیام شکسپیر چنین نباشند؟ از نظر جامعه شناسی نوشته آسمانی و فراتاریخی وجود ندارد. تمامی کتابهای مقدس و آسمانی، محصول تاریخ و خواست و نیاز و اراده انسانها می باشند. قرآن هم تاریخی است و معجزه الهی در تکوین آن در کارنیست. محتوی قرآن و صدای آن در پیوند ارگانیک به تاریخ معینی قرار دارد. این نوشته از یک جامعه خاص و دوره خاص به دوران ما انتقال یافته است و با خود تاریخ مادی ساخته است. تعریف دین بمثابه پدیده ائی صامت و خاموش غیرواقعی است. آیات قرآن مانند هرکتاب دیگر حرف می زند، قرآن حکم می دهد، محکوم می کند، حرام می کند، حلال می کند، به عبادت دعوت می کند، به جهاد و گردن زدن ترغیب می کند. صدای قرآن در اذان و عزا و دعا و زاری دینداران شنیده می شود، صدای قرآن در سیادت قدرت های اسلامی کشورهای عربی و حکومت ایران و در تبلیغ مبلغان اسلامگرایی و نیز در تدوین و انتشار احکام اسلامی و تفسیرهای دینی شنیده می شود، صدا و تاثیر قرآن در پیدایش و رشد گروههای بنیادگرا و تروریستی در جهان شنیده می شود، اسلام بر افکار و روحیات و رفتار تاثیر گذاشته است، اسلام خانواده و گروههای اجتماعی و نهادهای بیشماری را شکل داده است. اسلام کلینی ها و مجلسی ها و آیت الله ها و مفتی ها و ایدئولوگها و مبلغان خود را پرورانده و دستگاه عظیم تبلیغاتی و بازاریابی جهانی خود را بوجود آورده است. نظام خبر رسانی و تبلیغاتی اسلام نسبت به الگوی استالینی و نازیسم و لیبرالیسم افراطی مصرف گرائی بسیار قوی تر و پیچیده تر عمل می کند زیرا شیوه های تبلیغاتی ایدئولوژیکی استالینی و هیتلری برای اهداف خود پروپاگاند حزبی و رسانه ای و هنری مدرن را بکار می گرفتند حال آنکه اسلام از قدرت مالی ۳۰ حکومت در جهان و شبکه عظیم احزاب و سازمانها و انجمن ها و نشریات برخوردار می باشد و از آمادگی روانی تاریخی یک میلیارد و چهارصد میلیون توده مبلغ برای ریشه دوندان بهره می گیرد. استفاده از همه تکنولوژی ها و تکنیک های مدیریت بازار یابی و وسایل فشار روانی و ایدئولوژیک بر توده ها و باورهای آنان در کنار تروریسم فکری و روانی و تروریسم فیزیکی و انفجار و آدم کشی، برای اسلام امر پیش پاافتاده ای است. بعلاوه اسلام برای از خودبیگانه نمودن انسانها، برده نمودن زنان، تبدیل زن به وسیله جنسی و تبدیل مرد به بیمار روانی سکسی، بسیار فعال است. بازتولید چنین الگوئی از بالا و پائین جامعه تغذیه و تنظیم می شود و فلج شدن فکری جامعه و مسخ شدن انسانها یکی از نتایج آنست. هیاهوی تبلیغاتی عظیم اسلام و ماشین اسارت آور آن را نمی توان «صامت» تلقی نمود و گزندهای بیشمار این دین را نمی توان نادیده گرفت.

هرمنوتیک و راز زدایی
سوم، البته پیوسته یک دشواری بزرگ در درک یک متن وجود دارد. از نظر هرمنوتیک و فیلولوژی و زبانشناسی و تحلیل ساختاری و باستانشناسانه متون، ما براحتی قادر به فهم دقیق آثار نیستیم. عواملی مانند زمان، نبود اسناد و آثار، مشکلات تحقیق، پیچیدگی زبانشناسانه، موقعیت فرهنگی و فلسفی و دینی و اجتماعی تولیدگنندگان آثار، تاثیرپذیری مستقیم و غیر مستقیم نویسندگان از تاریخ فرهنگ و ادبیات گذشته و موجود و گفتمان جاری در جامعه، ترجمه آثار، خواست ها و اجبارات سیاسی و اجتماعی زمانه، شیوه زبان و بیان، همه و همه فهم آثار را دشوار می سازد. بنابراین چنین دشواری مختص کتابهای دینی نیست و علیرغم این امر، با احتیاط علمی و با دقت متین، می توان تلاش کرد تا به محتوا نزدیک شد. قرآن نیز بمثابه یک کتاب تاریخی که طی ۲۰۰ سال پس از مرگ پیامبر تدوین شده، در ترجمه و تفسیراش اتفاق نظر وجود ندارد و از آغاز تا امروز و از شرایط تکوین آن تا تفاسیر کنونی پیوسته مورد بحث بوده است. تحقیقات اندیشمندان و پژوهشگران دانشگاهی و اسلام شناسان علمی در باره قرآن، زمینه اساسی برای درک علمی و تاریخی از قرآن دست می دهند و باید گفت محققان آلمانی و فرانسوی نقش برجسته در این زمینه ایفا نموده اند. برای فهم هرمنوتیکی قرآن یکی از بهترین شیوه ها رجوع به نقد علمی از نوشته قرآنی و جمع آوری و تدوین آن و لایه های گوناگون نوشتاری آن و تاثیرگذاری ادیان و فرهنگ ها و باورهای منطقه بزرگ خاورمیانه بر قرآن، می باشد. این نقد علمی نه از جانب مسلمانان بلکه اغلب در آثار فراوانی از متفکران و پژوهشگران غربی ارائه شده است. آثاری مانند «تاریخ قرآن» (۲۰۰۵ بیروت) از تئودور نولدکه، «خشونت تک خدائی» (۲۰۰۸ پاریس) و «اختراع یکتاپرستی» (۲۰۰۲ پاریس) از ژان سولر، «اختراع خدا» (۲۰۱۴ پاریس) از توماس رومر، «مقدمه بر قرآن» (۱۹۹۵ پاریس) از رژیس بلاشر، «اسلام و یهودیت و مسیحیت» (۲۰۰۶ پاریس) از ژاک الول، «منجی و پیامبرش، ریشه های اسلام» (۲۰۰۵ پاریس) از ادوارد- ماری گاله، «سه چهره قرآن» (۲۰۱۵ پاریس) از لیلاغدر و ارون امین، «سر بزرگ اسلام» (۲۰۱۵ پاریس) از اولاف، از جمله کتابهای با ارزشی بشمار می آیند که کلید شناخت روند شکلگیری دین بطور کلی و اسلام بطور مشخص را بدست می دهند. این آثار علمی با قدرت تحلیلی خود اجازه می دهند تا تقدس کاذبانه و ابهام های وجودی دین فروریخته و دانش بشری به تاریخ انسانها و اسطوره ها و باورهای ذهنی افزایش یابد. این سنت تحقیقی که زائیده غرب است با باستانشناسی زبانی و مفهومی، ویژگی گفتمان های دور و نزدیک را بما نشان می دهند و آشکار می سازند که چگونه دین در شرایط مشخصی با تماتمی تاثیرپذیری ها ساخته می شود و سپس با گذشت تاریخی و قدرت افسونگری و سحرآمیز خود، مردمان را تحت تاثیر قرار می دهد. تمام آیت الله ها و نخبگان دینی از بازار دین و فروش کالاهای آن سود می برند و هرچه رازها و ابهامات آشکارتر گردد، خردگرایی و آزاد اندیشی رشد می کند. نفع دینداران در ممنوع کردن یا پنهان کردن آثار فوق است. آقای سروش روزها از دین و فهم خود از اسلام و عرفان صحبت خواهد کرد ولی هرگز به جوانان و طرفدارانش پیشنهاد نمی کند تا آثار علمی در نقد دین را بخوانند. این نخبگان دینی به افراد مطیع و سربراه نیازمند می باشند تا بازار خود را پررونق و تنور خود را گرم نگه دارند. آیت الله ها به پامنبری، علی شریعتی به طرفداران ارشاد و عبدالکریم سروش به طلبه های مشتاق و ذوق زده کلاس و مدرسه عرفان، احتیاج دارند و بنابراین اینان زیر پای خود را سست نمی کنند. مسئله دین، مسئله یک بازار سوداگرانه است. روش تحقیقی هرمنوتیک رازها را باز می کند و تقدس را از میان برمی دارد و به همین خاطر آقای سروش که روش فلسفی کشف حقیقت را ندارد، به چنین کاری دست نمی زند و آنرا ترویج نمی کند.

قرآن ثابت یا نسخه های گوناگون قرآن
چهارم، از نظر آقای سروش دین قرآن، ثابت و تغییرناپذیر است. بیان عدم تغییرپذیری قرآن جز یک افسانه غیر علمی چیز دیگری نیست. ما می دانیم که در دوران عمر خلیفه دوم و عثمان خلیفه سوم برای بقا و استحکام سرزمین های تصرف شده، عربها نیازمند یک منشور مرجع بودند تا سرزمین های گسترده را زیر فرماندهی و آئین خود قرار دهند و برای این منظور از جانب عثمان دستور جمع آوری نوشته ها و خاطره ها و گفتارها و روایات کاتبان که بر پوست حیوانات، سنگ، برگ خرما و استخوان شانه شتر، نوشته میشد داده شد و با باطل سازی و تخریب و سوزاندن ۳۱ نسخه متفاوت، از جمله نسخه علی ابن ابیطالب، نسخه عبدالله ابن مسعود، نسخه أبي بن كعب بن قيس، تلاش شد تا یک نسخه رسمی مورد تائید قدرت سیاسی حاضر تنظیم گردد.از یاد نرود که عثمان در مدینه بسال ۶۵۶ میلادی کشته می شود و بدنبال آن «فتنه بزرگ» یا جنگ داخلی بین خانواده ها آغاز می شود و معاویه از خانواده عثمان، علیه علی می شورد و علی در کوفه بسال ۶۶۱ کشته می شود. معاویه برای خواباندن «فتنه» و اتحاد «امت» کار عثمان را از سرگرفته و جمع آوری آیات که در واقع بخشی از دعاهای یهودیان و مسیحیان نیز بود را ادامه داده و آیات را با تغییرات جدید برای اولین بار بعنوان «قرآن» گرد می آورد؛ بعنوان نمونه معاویه برای بار اول در قرآن «دین ابراهیمی» را منعکس می کند. معاویه خلیفه ای است که «حجرالاسود» کعبه را مستقر می کند و مقام ابراهیم را می سازد و تدوین قرآن را پیش می برد. البته این سیاست سانسور و تخریب نتوانست نسخه های دیگر را بطور کامل از بین ببرد. نسخه دیگری از قرآن یافته شده که به پایان قرن هشتم برمی گردد در مسجد تاشکند در ازبکستان نگهداری می شود و مورد اختلاف نظر است که آیا نسخه عثمان است یا نسخه متعلق به علی می باشد؛ این نسخه فقط یک سوم قرآن می باشد و کامل نیست.(سر بزرگ اسلام، برگ۷۹). نسخه دیگری متعلق به قرن هشتم و نهم است و در مسجد الحسین قاهره در مصر یافت می شود.(همانجا، منبع تلویزیون آرته فرانسه-آلمان). بنابراین نسخه عثمان نمی توانست نسخه ثابت و واحد باشد. می دانیم که نسخه رایج قرآن امروزی گفتار اهل سنت است و بطور کامل مورد تائید جریان شیعه قرار ندارد. می دانیم که یوحنای دمشقی از متکلمان‌ مسیحی است که در ۱۳۲ هجری و ۷۵۰ میلادی درگذشت یک نسخه ویژه خود از قرآن معرفی می کند. می دانیم که علیرغم سوزاندن و تخریب نسخه های مختلف توسط قدرت سیاسی خلافت عرب، در سال ۱۹۷۲ میلادی نسخه یا نوشته های صنعا کشف شد که بنا به گفته پژوهشگران معتبر آلمانی مانند، الیزابت پوئین (از دانشگاه سارلند)، با نسخه رسمی گاه انطباق دارد و گاه دارای تفاوتهای اساسی است. در این نگاه سریع متوجه می شویم که دین ثابت جز افسانه گوئی چیز دیگری نیست. کار علمی یعنی تحقیق و تجربه و شک و پرسش، حال آنکه کار خرافه ترویج دین یعنی تاکید بر باورهای جزمی و نفی روند متضاد و پیچیده قرآن و این امر پروپاگاند مذهبی کار آقای سروش است. بررسی تاریخی و هرمنوتیک و فیلولوژی مطالعه متون کهن نشان می دهد که قرآن با انبوهی از نوشته های متفاوت و بینش های گوناگون مواجه بوده است و آنچه که امروز از جانب بخشی از مسلمانان بعنوان نسخه «قطعی و واقعی و همیشگی» معرفی می شود محصول ۲۰۰ سال تنظیم و تدقیق و تغییر خرد و درشت است. این واقعیت تاریخی بیش از هر زمان دیگر جنبه تاریخی و اجتماعی دین را نشان می دهد و ادعای دین ثابت، فقط یک افسانه سازی است.

هیچ کتابی کامل نیست
پنجم، عبدالکریم سروش می نویسد دین قرآن، خالص و کامل است. خالص بودن یک نوشته یعنی چه؟ اگر تمامی عاریت گیری های قرآن از دین یهود را کنار نهیم قرآن قادر نیست شکل کنونی خود را حفظ کند. قرآن از دوران جاهلیت تاثیر پذیرفته همانگونه که از جنگ های پارس ها و رومیان و جدال دائم محمد و فضای شبه جزیره عربستان و ضدیت با یهود و تجارت با سوری ها و نفوذ کاتبان گوناگون متاثر بوده است. اگر منظور از خالص بودن فقط محصول عربیت شبه جزیره عربستان است که واقعیت ندارد. اگر خالص بودن بمعنای کلام الهی و آسمانی بوده و تاکید بر جدایی قرآن از اجتماع و تاریخ مشخص خود است، که این امر با هیچ عقلانیتی انطباق ندارد. ادعای اینکه قرآن خالص است جزنادانی چیزدیگری نیست. تمام کتابهای دینی مانند تورات و انجیل و اوستا و قرآن، محصول یک تاریخ افکار و اعتقادات و سنت های اجتماعی و محصول درهم آمیختن نوشته ها و آثار مردم مختلف اند. اسلام باعتبار عمر و عثمان پا میگیرد و به یک نظام قرآنی و سیاسی تبدیل می شود. مخالفت محمد با یهود و نصارا و اتصال خود به ابراهیم هدفی جز تسلط سیاسی بر «امت» و تحکیم دین در برابر ادیان دیگر و تحکیم قدرت سیاسی نداشت. قرآن با توجه به قدرت سیاسی و اهداف آن تنظیم می شود. این دو خلیفه دین را می سازند و قرآن را جهت می دهند تا مهاجمان عرب متحد باشند. قرآن یک پروژه سیاسی و در خدمت قدرت سیاسی اعراب است و به همین خاطر است که قرآن می گوید از میان یهودیان و نصارا دوست نگیرید. به همین خاطر که قرآن از فتنه صحبت می کند و از منافق حرف می زند زیرا در جنگ داخلی مخالفان باید از صحنه خارج شوند. عربهای حاکم اعلام کردند دین اشان «دین ابراهیمی» است تا حربه تبلیغاتی از دست یهود خارج شود. عمر خلیفه دوم خود را امیر مومنان روی زمین معرفی نموده و در چنین بستر تاریخی و جنگ قدرت است که عمر در سال ۶۴۴ میلادی گشته می شود و عثمان فرمانده نظامی در برابر علی می ایستد و قرآن را با توجه به نیازهای سیاسی خود تنظیم می کند. دین اسلام از محیط تاریخی خود و کاتبان و روسای عرب برمی خیزد و سپس توسعه می یابد و شاخ وبرگ پیدا می کند و جنگ «هفتاد و دو ملت» اتفاق می افتد. بالاخره «دین کامل» به چه معناست؟ آقای سروش این حکم را برای قرن بیستم و بیست و یکم صادر می کند و بمعنائی او می خواهد بما بگوید تمامی مسائل اساسی جهان مانند اقتصاد و سیاست و تکنولوژی های تولیدی و علمی و تحقیقی و مسائل فلسفی و اکولوژیکی و جامعه شناسی و روانی و غیره در این کتاب مطرح شده است. آیا کامل به این معناست که قرآن برای همه دردهای جهان راه حلی دارد و همه بحرانهای دنیا را شناخته و راه چاره پیش بینی نموده است؟ دین کامل بمعنای متوقف ساختن کشفیات جدید و بستن تمام مراکز تحقیقی و بستن تمام دانشگاهها در جهان است؟ آقای سروش می فهمد چه می گوید؟ ادعای دین کامل و دین آخر جز درماندگی فکری و مانع تراشی برای ملت ها چیز دیگری نیست. هر فرد عامی مسلمان همیشه ادعا دارد که همه چیز در قرآن آمده است. این اعتقاد خودفریبانه نتیجه دیگری جز عقبگرد و درجازدن ندارد. اینکه کشورهای مسلمان عقب مانده هستند و اغلب زیر چماق استبداد قرار دارند و تقدیرگرایی بر رفتار مردم حاکم است، رابطه مستقیم با ادعای فوق دارد. یک کشور مسلمان پیدا نمی شود که به دریافت جایزه نوبل در زمینه علمی نائل شده باشد. تمام جوانان که در پی پیشرفت های بزرگتر هستند از مدار سنت اسلام و فقها و نخبگان خارج می شوند تا به دانشگاههای معتبر جهانی وارد شوند و به این ترتیب از استعداد خود استفاده کنند. اسلام کویر شوره زاری است که در آن گیاهی با طراوت نمی روید. دورانی همچون دوره عباسیان نتیجه امتزاج فرهنگ و تمدن و مردم دیگر مانند ایرانیان و سوریها و بربرها و فرهنگ های خاورمیانه ای و افراد و شخصیت های با هوش بود و ربطی به محتوای قرآنی دین نداشت. امروز هم هر کسی به اسلام روی می آورد سقوط خود را قطعی می کند. حال نواندیشان دینی ایران ملت ما را پس از ۳۶ سال استبداد مذهبی و فضای قرآنی سنگین دوباره به اسلام هدایت می کنند وهمیشه با کلی گوئی و مبهم گوئی در پی خواب کردن جامعه و سیراب نمودن جاه طلبی های خود هستند.

دین، یک شیء است؟
اغلب گفته های آقای سروش کلی گویی ومذهب گرا و عرفان گرا و تهی از مضمون علمی است. واژه های تخدیرکننده و پوچ برای دفاع از دین و بخواب کردن جوانان و افراد بیسواد و توده هیجان زده، این واژه ها در نظام ایدئولوژیک دینی نقش مهمی بازی میکنند زیرا انتقال دهنده مشروعیت گفتار هستند، در ذهن شنونده قطعیت بخش هستند، عامل دفع کننده تردید و شک علمی می باشند. این واژه ها با اتوریته تکراری خود دین را با استحکام جلوه می دهند و مقدس و غیرقابل دسترس معرفی می کند، دین را بر حق یعنی خدایی و بناگزیر اجباری نشان می دهند. آقای سروش می نویسد: «نظریه ی قبض و بسط تئوریک شریعت، یک نظریه ی رئالیستی است؛ یعنی میان شیء و تصور از شیء فرق می نهد؛ خواه این تصور صحیح باشد، خواه نا صحیح؛ آن ایده آلیسم است که میان ذهن و خارج فاصله ای نمی بیند و خارج را عین ذهن یا ذهن را عین خارج می پندارد... درک ما از شریعت، حتّی اگر سراپا درست و بی نقص باشد، باز هم از خود شریعت است.».
ایدئولوژی سروش خود را به گفته فلسفی می آراید و رئالیسم ساده انگارانه را بعنوان پایه استدلال برای اثبات دین بمثابه یک شیء در نظر می گیرد و می گوید آن چیزی واقعی است که بشکل شیء خارج و جدا از ذهن انسان باشد. برای سروش دین مانند شیء است بنابراین معرفت و شناخت در باره شیء از خود شیء جدا و متفاوت است. معرفت از آن آدمی است و دین مستقل است و همچون شیء در برابر ماست. افکار ابتدایی و ساده انگارانه سروش حیرت انگیز است. اول آنکه باورهای ایشان از واقعیت در حد همان فیزیک کلاسیک باقی مانده است و به فیزیک انیشتن و فیزیک کوانتوم نزدیک نمی شود. دوم اینکه چگونه ممکن است دین در همان مقوله ای باشد که شیء (صندلی، هواپیما، تلفن) قرار می گیرد؟ دین یک مجموعه از احکام و جزمیات خشک و بسته است، یک مجموعه از پراتیک ها و آداب و آئین ستایشی است که رفتار فرد را مجبور به رعایت و اطاعت نموده و با رازداری و نوعی جادوگری فریبنده، وابستگی ذهنی و وابستگی روانی را تقویت می کند و بالاخره انسان را به قدرت خدایی پیوند می زند یا انسان را به اطاعت از سلطان زمینی وامی دارد. حال آنکه شیء، ابژه یا چیز، هرگز چنین خصوصیتی ندارد. بعلاوه شیء مانند رادیو و سنگ و هواپیما و صندلی از نظر علم زیست شناسی و فیزیک و شیمی دستخوش تغییر بوده و ثابت و منجمد نیست. برای علم فیزیک ماده هرچیزی است که حجم و جرم دارد و ماده معمولی از اتم هایی شکل یافته که دارای پروتون و نوترون بوده و ابری از الکترون در مدار پیرامون هسته نیز ساخته شده است. برای فیزیکدانان اتم از پدیده انرژی مانند نور نمی تواند جدا باشد. از ديرباز تاكنون، فيلسوفان و دانشمندان علوم طبيعى به طرح ديدگاه‌هاى گوناگونى درباره «حركت» به مثابه يكى از عام‌ترين پديده‌هاى طبيعى پرداخته‌اند. ارسطو در اثر خود «فيزيك»، پس از بيان مباحث مقدّماتى، به تشریح گونه های حركات و تغييرها مى‌پردازد. ابن‌سينا نیز در «فنّ سماع طبيعى از طبيعيات شفا»، در باره نظرات ارسطو در باره حرکت صحبت کرده و به اين امر توجه نموده است. در فيزيك حركت، انقلاب علمى با نظریات گاليله به وقوع پيوست و با قوانين نيوتن به نتيجه مطلوب رسيد. نيوتن در اثرش «اصول رياضى فلسفه طبيعى» در سال ۱۶۸۶ به تعريف برخى از مفاهيم جديد مانند جرم، اندازه حركت، اينرسى، نيرو، و شتاب مى‌پردازد. با تئوری انیشتن در ابتدای سده بیستم میلادی، درک از ماده و حرکت تکامل یافته و تئوری نسبیت عام اساس مدل‌های کنونی کیهان‌شناختی از یک جهان در حال انبساط و انکشاف بشمار می آید. این نظریات رابطه ماده و انرژی و حرکت را بشکل بارز بنمایش می گذارد. روشن است که نام دیگر جهان، طبیعت است و طبیعت بدون حرکت غیرقابل فهم می باشد.
هنگامیکه آقای سروش از دین بعنوان یک شیء حرف می زند، پریشان گوئی می کند و زمانی که می خواهد شیئ را بدون حرکت نشان دهد بازهم پریشان گویی می کند. چه اجباری در کار است که آقای سروش احکامی صادر کند که در تضاد با دانش باشد. دفاع کور از شریعت و فقدان شجاعت در برسمیت شناختن خطا و اشتباه، جز پریشانگویی حاصل دیگری ندارد. ما انسانها نیازمند شجاعت برای دور شدن از سلطه دینی می باشیم زیرا این اسارت، ما را محدود می کند، مسخ می کند و ازخودبیگانه می کند. نظام موجود دینی و فرهنگ سنتی مذهبی افراد را معیوب می کند تا همه در آبهای گندیده بمانند. حال آنکه ما محتاج فضا زیستی و آبهای سالم و غیرآلوده هستیم. برای نفس کشیدن، از فضای اسلامی باید خارج شویم. آلبرت اینشتن می گفت: «هر احمق باهوشی می‌تواند چیزها را بهتر، پیچیده‌تر و بزرگتر کند. اما یک ذره نبوغ و یک ذره شجاعت لازم است تا در جهت مخالف شنا نماید.».

طبیعت صامت یا زنده؟
پس از طرح شریعت صامت، آقای سروش به طبیعت صامت می رسد. نگارنده می نگارد: « شریعت و طبیعتِ صامت، گرچه ثابت و بی تعارض هستند، اما طبیعت و شریعت ناطق ـ یعنی فهمی که از این دو نصیبِ آدمی می شود ـ می توانند متحول و متعارض باشند».(همانجا) وی در مقالات دیگرش می نویسد: « دینی که خداوند برای آدمیان فرو فرستاده است، دو وصف بسیار مهم دارد: دین در مقام عمل، همانند رسن بی جهت است و در مقام نظر، هم چون طبیعت صامت و خاموش. بنابراین، تعریف و توصیف مناسب شریعت و دیانت آن است که دین یک رسن خاموش است. توضیح مطلب آن است که دین حَبْل خداوند است و این وصفی است که خداوند برای ما بیان فرموده است؛ (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا)؛ به ریسمان خداوند چنگ بزنید و دچار تفرقه نشوید.».
گاه انسان فکر می کند که پرداختن به نظریات پرازابهام و ضدعلمی آقای سروش، وقت تلف کردن است و دنیا و جامعه ما می طلبد که نیروی فکری و جسمانی در زمینه مفیدتری بکارگرفته شود. ولی هنگامیکه می بینی نظام دینی خشن برجامعه حاکم است و نخبگان مذهبی بدور از اخلاق اجتماعی و روشنفکری، پیوسته می خواهند برکار سوار باشند و رانت دینی خود را مدیریت کنند و هیچگونه انتقادی بخود ندارند و خرافات را لباس نو می پوشانند و از آزادی تفکر و رشد نقد دین جلوگیری می کنند، در چنین حالتی، مبارزه فکری و فلسفی و تئوریک علیه نخبگان مذهبی و دین و قرآن یک ضرورت کامل است. این نخبگان شیعه نمی خواهند فروش کالای مذهب را رها کنند، برای آنها مسئله اصلی حفظ دکان مذهب است و ما ناباوران و سکولارها و متفکران آزاد اندیش نمی توانیم ساکت باشیم. ما اگر این مبارزه فکری و تئوریک را نکنیم، هیچ کس دیگری این تلاش را نخواهد کرد.
پس به ادامه نقد برگردیم. در این گفته آقای سروش چند نکته قابل توجه است: یکم، نبود دانش در باره طبیعت نزد سروش و مهمل گویی و خرافه گویی در باره دین خداوندی، دوم برای عبدالکریم سروش دین ریسمان خدا برای اتحاد، بشمار می آید.
نادانی آقای سروش در باره طبیعت ناشی از خرافه گرایی و گزافه گویی و اعتماد بیش از اندازه بخود است. دانش انسان بسیار محدود است و مسئولیت علمی می طلبد تا محتاط باشیم. هربرت سایمون جامعه شناس و اقتصادان آمریکائی در اثر خود «علوم مصنوعی»(۱۹۶۹ آمریکا) در توضیح تئوری «عقلانیت محدود» تاکید بر محدود بودن و موقتی بودن شناخت نموده و تصمیم بازیگران را پیوسته ناپایدار ارزیابی می کند. بقول دانشمند معروف «استفان هاوکینگ» رفتار انسان توسط قوانین طبیعی تنظیم شده ولی شناخت ما وابسته به یک روند پیچیده و عوامل گوناگون می باشد و نمی توان غیرمسئولانه حرف زد، شناخت ما متکی بر تحلیل کاملن نادقیق می باشد. او می افزاید بعلاوه تفکری که جهان را ثابت می دید کهنه شده است و می دانیم که جهان در انکشاف دائم است. نتیجه گفته استفان هاوکینگ این است که به هیچ تئوری فعلی اطمینان قطعی نمی شود کرد و بعلاوه جهان هستی یک وجود و یا یک تاریخ نیست، بلکه مستلزم تئوری های متنوع می باشد.(«آیا معمار بزرگی در جهان وجود دارد؟»، برگ ۶۶ تا ۷۲). حال از آقای سروش که فکر می کند خرافات مذهبی برای درک طبیعت کافی است بپرسیم چرا طبیعت صامت و ثابت است. طبیعت را تعریف کنیم. طبیعت مجموعه واقعیت مادی است که مستقل از فعالیت و تاریخ انسانی است. طبیعت دربرگیرنده محیط زمین با کوهها، پستی ها و بلندیها، خاک و هوا و آب، مجموعه پوشش گیاهی و تمامی موجودات زنده می باشد. طبیعت دارای مشخصات بیابانی و قطبی، گرم و سرد، اقلیم حاره ای و سرد و معتدل بوده و دارای قانون خلاق و وحشی و زنده خود می باشد. روشن است که محیط زمینی ما چارچوب هستی نوع بشر بوده و تمامی ثروتهای طبیعی مورد نیاز بشر را تامین می نماید. از نظر فلسفی و اکولوژیکی به یک معنا طبیعت دربرگیرنده تمامی دنیا است و دنیا در خود، کره زمین، تمام پدیده های طبیعی، تمام جانوران و جانداران مانند انسان و تمام کره های دیگر را نیز دربر می گیرد، زیرا هستی روی زمین و طبیعت آن، باعتبار جایگاه و نوع رابطه و فاصله با خورشید است. ارسطو می گفت: «در میان بودن ها برخی بر اساس طبیعت موجوداند و برخی بودنها دلایل دیگر دارند.»،«هر پدیده طبیعی در نهاد خود دارای اصل حرکت و ثبات است»،«طبیعت یک اصل است و دلیل حرکت و آرامش است» و این امر نه اتفاقی بلکه در ذات طبیعت است.(ارسطو، فیزیک). در نظر ارسطو می توان دریافت که چیزهایی هستند که بطور مستقیم باعتبار طبیعت وجود دارند و نیاز به مداخله انسان و اراده الهی ندارند و چیزهایی مانند موجودات زنده، گیاهان، حیوانات، اجسام که بظاهر بی حرکت هستند، در واقع دارای حرکت می باشند.
دکارت می گوید طبیعت یک الاهه مقدس نیست که چیزی را می آفریند بلکه مجموعه قوانینی است که براساس آن، امری واقعی قابل شناخت است. ایمانوئل کانت می گفت هستی چیزها توسط قوانین طبیعی تعیین شده است. بنابراین انسان تولید می کند و می آفریند، ولی طبیعت مستقل از انسان و مستقل از خداوند، بمثابه یک نیروی پرقدرت زاینده وجود دارد. ما با سرنوشت محتوم مواجه نیستیم زیرا قوانین طبیعت مانع تجربه انسانی نیست و در تجربه انسانی آزادی قرار دارد.
بطور کوتاه می توان حداقل چهار نوع حرکت را تشخیص داد:
یکم، حرکت در موقعیت جغرافیائی مانند حرکت حیوان در محل زندگی اش، مانند حرکت آتش از یک نقطه به نقطه دیگر، مانند سنگی که می افتد و آبی که جابجا می شود.
دوم، حرکت رشد و افت، مانند گیاهی که رشد می کند و سپس پیر میشود و از بین می رود، مانند انسانی که متولد می شود و بزرگ می شود و آهسته آهسته بسوی پیری و مرگ می رود.
سوم، حرکت دگرگونی از یک حالت به حالت دیگر، حرکت دگرسانی که روند تغییر را به پایان می برد، مانند افزایش گازهای گلخانه ایی که به گرمایش هوا می انجامد و تخریب طبیعت و سلامتی انسان را درپی دارد، مانند انباشت آلودگی اتمی که در بدن به جهش سلولی منجر شده و سرطان را موجب می شود.
چهارم، در شرایط مدرن با توجه به مجموعه تحولات علمی و توسعه درک های اکولوژیکی، طبیعت مجموعه ای از اکوسیستم های خلاق و ارگانیک بوده و ارتباطات درونی هر اکوسیستم با دینامیسم خود متحول می شود و همه اکوسیستم ها دارای اثرگذاری متقابل و شگفت انگیز هستند. برخی از دانشمندان با توجه به نکات بالا و با توجه به فیزیک کوانتوم و رابطه پیچیده ماده و و انرژی و حرکت و تئوری انکشاف جهان و کهکشانها، شکل دیگری از حرکت را مطرح می کنند.
نتیجه بگیریم، طبیعت، خارج مداخله انسان وجود دارد ولی امری ثابت، دست نیافتنی و مرموز، خارج از شناخت نیست. طبیعت در طول تاریخ گیتی یک حرکت و جنبش بی پایان است. در طبیعت تمامی این حرکت ها و تغییر ها و حرکت های خودکار بینهایت وجود دارد. بقول فیلسوف فرانسوی «میشل اونفره» هر چقدر قدرت انتلکتوئلی نزد انسان رشد می کند ، میمون در او عقب رانده می شود(ضددرسنامه فلسفی، ۲۰۰۱ پاریس). سیمون دوبووار می گفت زن زائیده نمی شود بلکه تمدن موجود زن را می سازد (جنس دوم، ۱۹۴۹). در همین دو گفته نیز ما دو حرکت را در طبیعت انسانی می بینیم. روند بیولوژیک و آنتروپولوژیک میمون به انسان و انسانی که خود پیوسته در حال شدن است و نقشی که تمدن و جامعه و فرهنگ در جهت دادن به شخصیت انسانها و خصوصیات و اخلاق و تمایلات آنها، بازی می کند.
درک آقای سروش از طبیعت یک درک کهنه خرافاتی می باشد زیرا او طبیعت را مانند انسان اولیه دریافت می کند و سپس آن را معادل دین می گیرد و بالاخره هر دو را مقدس جلوه می دهد. ما با فلسفه مواجه نیستیم بلکه با شعبده بازی و جادوگری سروکار داریم. در جامعه ابتدائی هنگامیکه انسان فاقد شناخت لازم و تجربه کافی بود، طبیعت بمثابه یک دنیای رازآلود و الهی و دست نیافتنی تلقی می شد و اسرار طبیعت اسرار خدائی بود و توسعه توتم و فتیشیسم و جادوگری و جن گیری و به خداپناه بردن، نتیجه ناگزیر آن بود. بقول کارل پوپر: «در جوامع بسته، یعنی در جوامع ابتدایی و قبیله ای، مردم نوعا از دریچه سحر و جادو به امور می نگرند و می پندارند که در حلقه طلسم شده ای از محرمات و قوانین و آداب و رسوم زندگی می کنند و اینها، مانند طلوع و غروب خورشید و آمد و رفت فصول و دیگر نظامات طبیعی همه گریزناپذیر هستند. بنابراین فقط پس از سقوط یک چنین «جامعه بسته» و افسون زده است که نسبت به تفاوت بین «طبیعت» و «جامعه» معرفت نظری پدید می آید.»(برگ ۶۷ جامعه باز و دشمنانش، کارل پوپر)
ولی از زمانی که فلسفه مدرنیته آغاز شد، رابطه انسان و طبیعت دگرگون شد، شناخت از تاریخ طبیعی آسان شد، علوم طبیعی توسعه بی نظیر پیداکرد و رازهای طبیعت رنگ باختند. بقول «موریس مرلوپونتی» فیلسوف فرانسوی:«کشفیات علمی نبودند که ایده در باره طبیعت را تغییر دادند بلکه تغییر ایده در باره طبیعت کشفیات را ممکن ساخت.». توسعه آزادی فکر و تعقل، ایمان و خرافه را پس زد و تجربیات انسانی درک کهنه از طبیعت و حضور خدا را پس زد. جامعه مستقل می شود و خدا به متافیزیک انتقال یافته و با ایدئولوژی همبستر گردید و طبیعت به جایگاه پرتحول و پرحرکت خود بازگشت.
حال پس از این همه تحولات علمی و فکری آقای سروش نواندیش مسلمانان شیعه برآنست که طبیعت صامت و خاموش و ثابت می باشد. چگونه ممکن است که فردی که خود را دارای تحصیلات علمی می داند و خود را طرفدار تجربه گرایی و فلسفه کارل پوپر معرفی می کند، اینچنین در اعتقادات ضدعلمی غوطه ور است؟ نواندیشان همیشه قیافه علمی بخود میگیرند و خود را از آیت الله های سنتی جدا می کنند ولی در بسیاری از اوقات برای حفظ ایدئولوژی دینی خود، علم و تجربه و عقلانیت را زیرپا می گذارند. مهندس بازرگان درس ترمودینامیک خواند ولی نماز و روزه و طهارت و قرآن را راهنمای خود قرار می داد. علی شریعتی علوم انسانی در فرانسه خواند ولی مذهب ایدئولوژی شیعه خود را ساخت و فاطمه را قهرمان خود کرد و امام و ابوذر خود را تبلیغ نمود. عبدالکریم سروش نیز رشته داروسازی می خواند و از علم و فلسفه علم صحبت می کند، ولی از طبیعت ثابت و خاموش می گوید و طبیعت را معادل دین اسلام قرار می دهد. در واقع این نواندیشان بهر قیمتی در جستجوی نجات دین می باشند و از قربانی نمودن دانش و انتشار خرافات هراسی ندارند.

(نقد سروش ادامه دارد)

جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه

ــــــــــــــــــ
پاورقی
پیوند برای بخش های پیشین «نواندیشان دینی، نقش سودمند یا زیان آور؟» و از جمله نقد عبدالکریم سروش و نیز سلسله مقالات «مذهب شیعه، ریشه ازخود بیگانگی ایرانیان»، روی گوگول اسم نویسنده و عنوان مقاله نوشته شود.
کتاب «جامعه‌شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران» نوشته جلال ایجادی روی آمازون:
http://www.handsmedia.com/books/?book=sociology-of-fractures-and-changes-in-iranian-society
Le rôle négatif des penseurs islamiques en Iran, D. IDJADI


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016