نقش دو گانه زبان و جای-گاه در بازنمود کلام وحیانی راهبردی برای توسعه فرهنگی و اجتماعی، حبیبالله پیمان
هدف این مقاله ارائه توضیحهایی است که در فهم درست و ضابطهمند یا نادرست از آموزههای دینی حائز اهمیت بسیار است؛ توضیحاتی که با دریافت درست آنها، دست کم بسیاری از انتقادها که هماکنون روی عامل اعتقاد دینی بهعنوان علتالعلل خشونتها و تجاوزها به حقوق انسانی مردم از زن و مرد تمرکز یافته است، بلاموضوع شده اذهان را متوجه عوامل انسانی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بروز خشونتها میکند
متن کامل مقاله «نقش دو گانه زبان و جای- گاه در بازنمود کلام وحیانی»، اثر دکتر حبیب الله پیمان که پیش از این، خلاصهای از آن در شماره ۱۶ نشریه «ایران فردا» با عنوان « زبان و بازنمود کلام وحیانی؛ نقش دوگانه زبان در متشابه شدن آیات قرآن» چاپ شد را در زیر می خوانید.
***
درآمد
۱. همراه با ظهور و گسترش خشونتهای سیاسی، مذهبی و قومی در یکی دو دهه اخیر، انتقادها از سیاستها و رفتارهای گروهها و حکومتهای (اسلامی) به اصول و مبانی و نهایتاً به منبع اصلی دین، یعنی کتاب و وحی تسری پیدا کرده است.
هدف این مقاله، پاسخ دادن به تمامی ایرادهایی نیست که از جوانب مختلف مطرح شده است، بلکه ارائه توضیحهایی است که در فهم درست و ضابطهمند یا نادرست از آموزههای دینی حائز اهمیت بسیار است؛ توضیحاتی که با دریافت درست آنها، دست کم بسیاری از انتقادها که هماکنون روی عامل اعتقاد دینی بهعنوان علتالعلل خشونتها و تجاوزها به حقوق انسانی مردم از زن و مرد تمرکز یافته است، بلاموضوع شده اذهان را متوجه عوامل انسانی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بروز خشونتها میکند.
۲. عدهای از منتقدان با استناد به آثار منفی غلبه گرایشهای دینی بر هر سه حوزه سیاست، جامعه و فرهنگ، هرگونه تلاش برای اصلاح و بازسازی اندیشه دینی و ارائه قرائتی نو در قالب زبان و فرهنگ عصر جدید را بیهوده و حتی زیانبخش دانسته و توصیه میکنند که بجای وظیفه دشوار احیا و بازسازی حقایق وحیانی و اثبات سازگاریشان با ارزشهایی چون آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، زبان دین را رها کرده مستقیماً به تبیین و دفاع از دستاوردهای تثبیت شده مزبور در فرهنگ و تمدن مدرن غرب بپردازند؛ پیشنهادی که ظاهری عقلپسند دارد و اذهان آلوده به تردید و سوءظن و نفرت نسبت به عملکرد دین و دینداران را به خودجلب میکند.
به این توصیه مصلحت اندیشانه، چند اشکال وارد است:
اول- هموارترین راه در دسترس، همیشه درستترین راه وصول به مقصد نیست.
دوم- بخش اعظم یکونیم میلیارد نفر مسلمان جهان، بیاعتنا به این نوع مصلحتاندیشی همچنان مایل هستند تا بدانند که دینشان امور را چگونه مینگرد و چه رهنمودی برای داشتن یک زندگی و جامعه سالم وعادلانه و امن میدهد. تجربه نشان داده است که بیشتر مردم تجدید نظر و نوکردن باور و فهم ینی را بر ترک و انکار آن ترجیح میدهند.
سوم- اگر هدف از این توصیه، رهایی مردم از سلطه ارتجاع، استبداد، عقبماندگی و فقر و ستم اجتماعی و فرهنگی است، کافی است نگاهی به تجربههای تاریخی بیاندازنند تا ببینند که راهبرد مصلحان و روشنگران مسلمان و جنبشهای اصلاح دینی در از میان برداشتن موانع فکری و عملی از برابر آزادی و پیشرفت، بیشتر اثرگذار بودند تا تلاش کسانی که- درست و یا غلط- کمر به حذف دین از اذهان و قلوب مردم و از صفحه زندگی اجتماعیشان بستند. اگرجنبش مشروطیت رخدادی بزرگ و تاریخی و نقطه عطفی در تحول بهسوی آزادی، دموکراسی و برقراری نظام مشروطه و قانون اساسی محسوب میشود، میتوان تأثیر و ارزش عملی کوششهای امثال «آخوندزاده» که اساس کارخود را برحذف دین و تغییر خط نهادند، با کوششهای نظایر «مستشارالدوله»، «ملکم خان»، «نائینی»، «خراسانی» و پیش از آنها «سیدجمال الدین» مورد سنجش و داوری قرارداد. پیامدهای ناگوار بعد از پیروزی و غلبه دوباره استبداد و نظام سلطه و یا حاکمیت سنتگرایی دینی بر کشور، بیش از آنکه به پشتوانههای دینی تبلیغ آزادی و نظام مشروطیت مرتبط باشد، ریشه در تضادهای اجتماعی و اقتصادی، از خود بیگانگی فرهنگی بخش بزرگی از نیروهای اجتماعی، ضعفها و کشمکشهای درونی جبهه آزادی، افراطگری گروههای تندروی سیاسی و فکری و مداخلات مخرب و سلطهجویانه قدرتهای استعماری روسیه و انگلیس دارد. در جنبشهای رهایی بخش و دموکراتیک بعدی تا امروز نیز میتوان میزان موفقیت گفتمانهای آزادیخواهانه، دموکراتیک و برابریطلبانه در زبان و فرهنگی سازگار با ارزشهای هویتی ملی و دینی ایرانیان را در برابر موفقیت گفتمانهایی قرار داد که اصول مزبور را در قالب زبان و فرهنگی غیربومی و بیگانه با ارزشهای ملی دینی ایرانی طرح و تبلیغ کرده و میکنند.
چهارم- در مقایسه با نخستین دوره غلبه پوزیتیویسم بر تفکرعلمی و فلسفی و رواج اصول و ارزشهای نهضت روشنگری، امروزه کمتر کسی اهمیت نقش مثبت و ضروری باور و عمل به ارزشهای اخلاقی و معنوی برای گام برداشتن بهسوی یک جامعه سالم، صلح آمیز، عادلانه و انسانی را منکر میشود یا سهم نقض و بیاعتنایی به آنها را در بروز شکست و انحراف و تنش و خشونت ناشی از زیادهخواهی و دروغ و بیاخلاقی نادیده میگیرد. این نه به خاطر ناآگاهی از اهمیت ارزشهای اخلاقی بلکه فقدان باور و التزام درونی به آنهاست. این امر حاصل نمیشود مگر همانگونه که محمد نخشب تأکید میکرد: ارزشهای مزبور در درون یک فلسفه هستیشناختی (از جنس ایمان به خدا) تبیین و از لوازم وجود انسانی فرد تلقی شوند. (ر.ک. مجموعه آثار،انتشارات چاپخش)
و دست آخر، اگر باور داشته باشیم که آموزههای دینی دربردارنده حقایقی اصیل درباره هستی و زندگی انسانی و رهنمودهایی برانگیزاننده آگاهی، آزادی، خردورزی و اخلاق و مسئولیتپذیری است، چرا ناآگاهی از این حقایق یا تحریف و سوء استفاده از آنها باید ما را از ادای مسئولیت خود در بیان حقیقت بازدارد؟ باید پرسید آیا تنها اسلام است که به صورت ابزاری برای توجیه خشونت، جنایت و ستم، ضد بشریت و حقوق انسانی آدمیان بکارمیرود؟ کدام مکتب دینی و غیردینی دیگر، صرفنظر از اعتبار اصول و آموزههای آنان، از این سوء استفاده مصون بودهاند؟ آیین زرتشتی؟ یهود؟ مسیحیت؟ بودیسم؟ سوسیالیزم؟ لیبرالیسم؟ دموکراسی یا حقوق بشر؟
اگر درعمومیت استفاده ابزاری از هر آیینی که مقبولیتی در میان مردم داشته و دارند تردید است، کافی است تا نگاهی کوتاه به کارنامه پادشاهان و موبدان عصرساسانی، جنایتهای یهودیان صهیونیست در فلسطین، گردانندگان و پیروان کلیسای مسیحی قرون وسطی، خشونتها و کشتارهای بودائیان افراطی در میانمار و هندوستان، جنایتهای استالین و پول پوت و جنگها و کشتار و غارتهای دولتها و قدرتهای سرمایهداری لیبرال غربی مدافع حقوق بشر، از عصر استعمار کلاسیک و بردهداری تا همین امروز در سراسر جهان بیاندازند تا مطمئن شوند این فجایع در اصل یک معضل «انسانی» است و نه معلول اجتناب ناپذیر باورمندی به ادیان و آیینهای الهی و مکتبهای اخلاقی و اجتماعی، همانها که به صورتی تحریف شده، برای توجیه اقدامات ضد انسانی بکارگرفته شدهاند. حتی فاشیست و نازیها نیز اهداف اصلی خود را ابتدا پشت شعار ملیت و عدالتخواهی پنهان میکردند.
۳. ازآنجا که عمده انتقادات متوجه اصل دین و از آن طریق، متوجه قرآن و وحی است، قبل از هر توضیحی در اینباره باید دید منتقدان با چه نوع پیش فهمی از دین و کتاب و وحی، آموزههای آنرا مورد انتقاد قرار میدهند. از نوع انتقادات میتوان دریافت که اولاً، اکثراً دین را در معنایی بهکلی متفاوت با آنچه قرآن تبیین و تعریف کرده است بکارمیبرند. آنان کلیه معارف منشعب یا منتسب به دین، اعم از روایات، احادیث، تفاسیر، کلام، فلسفه و احکام فقهی و شرعی و نیز رفتار و سیاستهای حکومتهای دینی، رهبران مذهبی و عامه دینداران را در طول تاریخ در تعریف خود از«دین» میگنجانند. در صورتیکه اصول و نظام ارزشهای دینی آنگونه که در منبع اصلی و اولیهاش یعنی قرآن معرفی شده است، مشابهت بسیار کمی با این برداشتها دارد. در این معارف، «دین» حضوری بیشتر نمادین و کمتر محتوایی و انضمامی دارد و در واقع مقولهای به کلی مستقل از آنها است. بطوریکه بدون آگاهی و باور به این معارف و نظریههای کلامی و احکام فقهی و صرفاً براساس باور به آموزههای دینی (توحید و خداپرستی، آزادی و مسئولیت پذیری، عدالت، عقلگرایی و آفرینندگی، بخشندگی و مهرجویی) میتوان مؤمنانه زیست. مضامین آموزههای دینی، عمدتاً در دوران نخست رسالت در مکه و به صورت رمز و اشاره بر شعور (قلب) پیامبر نازل شدند و در همانجا در کسوت زبان و فرهنگ عصر بعثت در آمده، شکل گفتاری (قرآن) پیدا کردند. این آموزهها (دین) تنها بخشی (و البته مهمترین) از آیات گردآوری شده در مصحف را تشکیل میدهند، بخشی دیگر معارف غیردینی و متعلق به زبان و فرهنگ بهکار گرفته شده توسط قرآن هستند و ماهیت و کارکردی بهکلی متفاوت دارند، اما ازسوی بیشتر مَنتقدان به غلط، با آموزههای دینی در یک سطح قرار داده میشوند. غفلت از این تمایز به انتظاراتی از دین دامن زده است که اساساً در حوزه رسالت و مسئولیت آن نبوده و وحی به آنها نپرداخته است.
زبان و فرهنگ، باز نمود کننده معنا
مرجع اصلی تشخیص دین ازغیر دین، قرآن است و هرچیزی که به دین نسبت داده میشود ابتدا باید اصالت و اعتبار آنرا با آموزههای وحیانی سنجید. اما تمامی آیات گردآمده در مصحف، اولاً معیار سنجش دین ازغیردین نیستند، ثانیا چون معانی توسط زبان و فرهنگ قوم بازنمود شدهاند، بدون توجه به چگونگی رابطه بین زبان و معنا قابل دسترس نخواهند بود. لذا یک مرور کلی و سریع به چگونگی تبدیل اشارات یا رمزهای وحیانی (کلام الهی) به گفتار بشری (کلام قرآنی)، خالی ازفایده نخواهدبود.
پس از مبعوث شدن محمد (ص) به رسالت، آموزههایی متضمن ۱- اصول هستیشناسی و جهانبینی، ۲- سنتها و قواعد کلی حاکم بر تکوین، تغییر و رشد و انحطاط و تجدید حیات پدیدههای طبیعی و جوامع انسانی و ۳- نظام ارزشهای پایه و ناظر بر عمل و مسئولیت آدمی، روی هم «مُحکَمات» وحی را تشکیل می دهند (آلعمران/۷) که از منشأ خود در «امالکتاب» (زخرف/۲)، محفوظ در شعورالهی (بروج/۵، واقعه/۷۷)، به تدریج و در موقعیتهای خاص، در پاسخ به معضلات پیش روی پیامبر، مؤمنان و دیگرمردم، بهصورت رمز و اشارات سریع (وحی)، و در جریان هر بار تجربه شهودی و تعاملی درون- نفسانی، بر شعور (قلب) پیامبر نازل میشدند. در همانجا، ضمن درآمدن در پوشش زبان و فرهنگ اقوام مخاطب در عصر بعثت، رمزگشایی و «صورت» کلام بشری (لسان قوم) پیدا میکردند. این پوشش از کمک کرد تا حقایق مزبور برای همگان قابل فهم شوند و موضوع تفکر و تعقل و چراغ راه و کلید حل بحرانها و مسائل هستیشناختی مردم قرارگیرند. به یاری همین آموزهها بود که پیامبر آنان را از ظلمت جهل و شرک و ستمگری بهسوی روشنایی، آگاهی، آزادی و عدل رهنمون کرد. (ابراهیم/۱) اما از طرف دیگر همزمان، معانی و مضامین وحیانی در جریان «صورت»یابی و درآمدن در هیأت «گفتار= قرآن»، ناگزیر در بند مفاهیم و مقولات فرهنگی و زبان شناختی (زخرف/۳) گرفتار آمده، ضمن تفریق و تفصیلیافتگی (اسراء/۱۰۶، هود/۲) صورتی «متشابه» پیدا کردند. (آل عمران/۷، زمر/۲۳) مردم آیات را در موقعیتهای مختلف و در ارتباط با حوادث یا در پاسخ به پرسشهای مطرح شده (در ظرف زمان، مکان و موقعیت) بهصورت گفتار شفاهی به زبان عربی میشنیدند و از خلال مقولات زبانی و فرهنگی (استعاره، تمثیل، تشبیه، حکایت، داستان، افسانه و اسطوره و علوم و آگاهیهای قوم درباره طبیعت، جامعه و تاریخ)، معانی و مقاصدشان را ادراک کرده، بکار میبستند. لذا آنچه از کلام وحیانی بهصورت گفتار شفاهی بیان و سپس مکتوب در مصحف در دسترس مردم قرار گرفت، عیناً همان حقایق ناب «عریان» نازل شده بر شعور پیامبر نبودند. حقایق مزبور منضم گفتارهایی تفصیل یافته، متفرق و متشابه بر مخاطبان مستقیم پدیدار میشدند و چون آنها در متن همان فرهنگ و موقعیت (ظرف زمان و مکان وقوع حوادث) میزیستند و با همان زبان سخن میگفتند، به نسبتهائی آنها را میفهمیدند و از آن متأثر میشدند و متناسب با تأثیری که بر هستی و نگاه آنها به رویدادهای درونی (نفسانی) و بیرونی (در زیست جهان) برجای میگذاشت، واکنش نشان داده، به نوعی با آن وارد تعامل شده و متحول میشدند.
۲. زبان برای ورود به عالم معنا، هم «باب» است وهم«حجاب»
رابطه بین لفظ و معنا در فهم و تفسیر کلام قرآنی از اهمیت ویژهای برخوردار است. در این زمینه دست کم چهار نظریه قابل تمیز از یکدیگر هستند:
الف) ظاهرگرایی که به موجب آن، معنای هر کلمه و آیه همان است که از معنای ظاهری و همه فهم الفاظ بدست میآید. کلماتی مثل ید (دست)، سمع (گوش) و بصر (چشم)، هرچند در تعلق به خدا آمدهاند، ولی معنا و مصداقی جز همین اعضای بدن ندارند. «اهل ظاهر» ازاین نظر تبعیت میکنند.
ب) عرفا و اهل باطن، میگویند قرآن ظاهری دارد و باطنی؛ ظاهر همان الفاظ هستند که معانی ظاهریشان مورد توجه عوام و مردم ظاهربین است و باطن یا حقیقت که فقط در دسترس اهل دل و راسخان درعلم که در بند لفظ و قشر نیستند، قرار میگیرد.
پ) راست کیشان و گروهی از ادیبان و زبانشناسان، بر این باورند که کلمات و حروف بهکار رفته در آیات همانند معانی و مضامین وحیانی، عیناً به همین صورت از عالم بالا (آسمان) و از جانب خدا نازل شدهاند؛ لذا الفاظ و معانیشان هر دو همانند علم خدا «قدیم»، «مقدس» و ازلی و ابدی بوده، هرگز تغییر نمیکنند. از نظر طرفداران نظریه «امامت»، اذهان مردم معمولی به آن معانی «قدسی» دسترسی ندارند و تنها با واسطه امامان معصوم که با عالم قدسی مرتبط و وارث «علم لدنی« هستند، می توانند از طریق روایات و احادیث منتسب به آنان و تفاسیر «روایی» و«مأثور» از آن معانی با خبر شوند. ازاین منظر، هر حرف یا کلمه دارای یک معنای اصیل اولیهای است که با لفظ زاده شده است و معانی دیگری که بعداً بر لفظ بار میشوند، اصالت ندارند. به باور اینان، به کمک تتبعات ادبی و زبان شناختی و ریشهیابی و تبارشناسی لغات، میتوان به معانی اصیل و اولیه دست یافت.
ت) از منظر پدیدارشناسی، زبان (الفاظ، استعاره، حکایت، روایت و ...) در باز نمود معنا، کارکردی مشابه رنگها، خطوط، طرحها و نقشهای روی پرده نقاشی دارد. پیام یک اثر، عیناً مساوی معانی لفظی تک تک یا جمع رنگها، خطوط و اشکال هندسی بهکار رفته در اثر نیست، برای آگاهی از پیام بازنمود شده در اثر، ترکیب رنگها و طرحها باید تفسیر و تأویل شوند. معانی وحیانی پوشیده در رمزها و اشارههای سریع و خفی (وحی) نیز از خلال طرحها، رنگها و خطوط «زبانی» بر صفحه شعور خودآگاه پیامبر پدیدار میگشتند؛ فرایندی که درجریان تعامل وجودی (طلب و نیاز و پاسخ) میان پیامبر و پروردگارش، فعال میشد و در اثر آن، پرتوهای آگاهی (روحی) از منبع شعور آفرینشگر و مدبر الهی منطوی سرمشق و سبک و شیوهای عقلانی، نظاممند و نوشونده در «امر» آفرینش و پرورش و تدبیر بیوقفه جهان (و انسان)، به مثابه آبشاری از نور بهسوی شعور پیامبر جاری میشود؛ «و کذالك أوحینا الیک روحاً من أمرنا» (شوری/۵۲) و البته نه یکبار که تا زمانیکه تعامل و ارتباط خودآگاهانه برقراراست، استمرار دارد. پیامبر «اثر» وحی را میپذیرد و همراه با آن، ظرفیت شعور (وجود) وی توسعه مییابد. نیروهای آفرینشگر درون وی از قیود خصلتها، عادات و سنن آباء و اجدادی آزاد و بسان چشمهای جوشان فعال میشوند. (انشراح/۱-۳) همان ندا وی را به خیزش برای انذار مردم خفته و دعوت از ایشان به اقدام برای رهانیدن خویش از زنجیرهای بردگی فکری و فرهنگی، کسب آزادی وجدان و اراده و آفرینش دوباره خود و جهان برمیانگیزد، ازآن پس او و دیگر گروندگان در ادای مسئولیتهای انسانی-الهی خود پروردگار خویش را سرمشق قرار داده مشی و سبک او را در نوزایی و تدبیر امور جهان دنبال مینمایند؛«... تنها از آن (سرمشقی) که به من وحی میشود پیروی میکنم.»(یونس/۱۵)
۳. آیات با زبان متشابه می شوند
همیشه افرادی بوده و هستند که نادانسته یا هدفمند و مغرضانه، نقش ابزاری زبان را در بازنمایی مضامین وحیانی نادیده میگیرند. آنها با استفاده از متشابه بودن صورت زبانی آیات، امیال و اغراض شخصی و گروهی، عقاید موروثی یا احکام و داوریهای منسوب به مراجع قدرتهای مادی و فرهنگی مسلط را جایگزین مضامین اصیل وحیانی می کنند. (آل عمران/۸) «اهل تشبیه« کسانی بودند که صفاتی از خدا نظیر قدرت و بصیرت را که در قالب زبانی «دست»، «گوش» و «چشم» توصیف شدهاند به همین معنای متعارف مادیاش تفسیر میکردند. این گونه افراد از خدا تصویری انسانگونه ارائه میدادند. مشابه همین توصیفهای مادی و جسمانی برای آسان کردن تصور حالات روحی و فکری اهل بهشت و دوزخ و چگونگی ظهور رستاخیز و تجدید حیات فکری و روحی و حسابرسی و پاداش و کیفر بکاربرده شده است. آیتالله طالقانی تفاوت آموزههای اصیل وحیانی (محکمات) را با پوشش زبانی و تمثیلیشان (متشابهات) اینگونه بیان میکند: «محکم، ثابت و پایدار و نامتغیر است. از جهت اصل و مرجع و منشأ فروع بودن، امالکتاب است. متشابه در مقابل محکم مختلف و متغیر و فرع است. پس آنچه از اصول شناخت و اعتقادی راجع به مبدأ و توحید و معاد و حشر و بهشت و دوزخ و اصول و صفات خداوند و اصول علمی و اخلاقی از احکام و سنن اجتماعی و تاریخی در قرآن آمده از محکمات و امالکتاب است. و آنچه از اوصاف و کیفیات تشبیهی و صفات و تمثیلها و فروع که تا اذهان و اندیشه و محسوسات بشری تنزل یافته و برای کسانی اشتباهانگیز است از متشابهات میباشد.» (پرتوی ازقرآن، ج۳ ص۲۲) اغلب کژفهمیها و رفتار دینی خلاف اصول و ارزشهای عالی انسانی، یا انتقادات و تردیدهایی که درباره اصالت، حقانیت و اعتبار و وثاقت آیات قرآن مطرح میشود، ریشه در ناآگاهی یا تجاهل نسبت به این ویژگی مهم کلام قرآنی دارد. اغلب این افراد با رویکردی قشری و واپسگرایانه (و بعضاً مغرضانه)، تمثیلها و معارف و فرهنگ اقوام مخاطب را که کارکرد زبانی دارند، به حساب معرفت الهی میگذارند و آنچه را که متعلق به فرهنگ و نظامات اجتماعی و اقتصادی جوامع آن دوران بوده است، به خدا و دین او نسبت میدهند. آنان با نسبت دادن سخن دروغ به خدا، برای ایدههای ناراست، رفتارهای زشت وغیرانسانی و سیاستهای ناعادلانه و تبعیض آمیز خود، کسب مشروعیت میکنند و بهجای خویش قرآن را متهم به تناقضگویی و افسانهپردازی میکنند. (صف/۷)
برای پرهیز از گرفتار شدن در شبهات و تأویل متشابهات، باید به تفاوتی توجه داشت که از این بابت بین گزارههای دینی و احکام شریعت وجود دارد؛ آیات دین (جهانبینی، سنتها و نظام ارزشهای اخلاقی انسانی) با عناصر زبانی و فرهنگی (استعاره و تشبیه و حکایت و تمثیل) متشابه شدهاند و آیات شریعت، بهویژه بخش اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن، بیشتر به شرایط ناپایدار زمانی و مکانی (سرزمینی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی) محدود و مقید است. احکام شریعت در خلال سالهای اقامت پیامبر و دیگر مؤمنان در مدینه، به تدریج و بنابر ضرورت نازل و راهنمای عمل پیامبر و دیگر مؤمنان قرار گرفتند. بنابراین نباید انتظار داشت که درباره کلیه مسائل جوامع را در حال و آینده نظر بدهند. دستورالعملهای شریعت تحت آن شرایط، به گروندگان کمک میکرد تا روابطی حتیالمقدور انسانی و مبتنی برعدالت و تقوا و البته متناسب با ظرف شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه آنروزی مدینه، بین خود و دیگر افراد و اقوام پیرامون برقرار کنند. این رهنمودها مُلهَم از اصول و ارزشهایی (دینی) بودند که تحقق کامل آنها تحت شرایط اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی موجود، ممکن نبود. اجرائی شدن آنها مشروط به این بود که از نظر کیفی تا حدودی تنزیل یافته، به نوعی با شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه آن روزی مدینه تناسب پیدا میکردند. عملی که به نحوی ضابطهمند و در چارچوب «قاعده تنزیل و تصعید متقابل» که در ادامه شرح خواهم داد، انجام میگرفت. به عبارت دیگر، اگر درمورد گزارههای دینی، این «زبان» است که از یکسو کلید و «باب» ورود به حوزه معنا و ازسوی دیگر، «حجاب» و عامل متشابه شدن آنها است، درمورد آیات شریعت، شرائط اجتماعی حاکم در عصر بعثت از یکسو بستر تحقق آنها محسوب میشدند و از سوی دیگر بین آنها و ارزشهای ناب دینی فاصله و شکاف پدید میآوردند. در نتیجه گروهی به غلط آنها را معادل ارزشهای نهایی و ناب توحیدی (دین) تلقی می کنند.
راهبرد پیامبر در تحقق بخشیدن به ارزشها در جامعه (قاعده «تنزیل و تصعید متقابل» ارزشها و نظامات)
اصول و ارزشهای پایه دین (محکمات)، در کلیت خود واحدند و برای همیشه ثابت میمانند؛ تغییر و تکثری که مشاهده میشود مربوط به صورت زبانی و تبیین و تفسیر آنهاست که همراه با تغییر در دانش و تجربه بشری و تحت تأثیر دریافتها و خلاقیتهای ذهنی افراد، پیوسته ادامه خواهد داشت. اما تحقق عملی اصول و ارزشهای مزبور در رفتار و زندگی فردی و اجتماعی به همان سهولت پذیرش قلبی و ذهنی آنها نیست. به عبارت دیگر، ظرفیت و آمادگی جامعهها برای پذیرش و عمل به آن ارزشها نه یکسان است و نه کامل، و بستگی به سطح آگاهی و میزان رشد و توسعه فرهنگی و اجتماعی هر جامعه دارد. لذا برای آنکه به صورت رهنمودهای عملی درآمده قابلیت اجرا پیدا کنند، لازم است طی فرایندی تنزیلی، با ظرف شرایط اجتماعی و فرهنگی متغیر و در حال توسعه در هر دوره و جامعه خاص، هماهنگ شوند. از سوی دیگر از طریق آموزش و گفتوگوی انتقادی، نهادسازی و ایجاد تغییرات ساختاری هدفمند، فرصتها و امکانات تازهای برای توسعه بیشتر فرهنگی، سیاسی و اجنماعی فراهم شود. بر طبق قاعده تنزیل و تصعید متقابل، هماهنگ با ارتقاء بیشتر سطح زندگی مادی، اجتماعی و فرهنگی، نیاز به تنزل کیفیت ارزشهای قابل اجرا کاهش یافته به سوی صفر میل میکند؛ و زمانی میرسد که شکاف میان نظامات حقوقی و اجتماعی از یکسو و اصول و ارزشهای ناب و اساسی توحیدی (آزادی و برابری وعدالت واخلاق) بهکلی از بین میرود.
پیامبر در مقام مدیریت جامعه (به لحاظ قومی و فرهنگی متکثر) مدینه، در نخستین گام، قراردادی اجتماعی- دفاعی را تدوین کرد که با موافقت همه گروهها، مبنای همکاری و همزیستی صلحآمیز بر مبنای برابری حقوق و مسئولیتها، میان همه قبایل ساکن شهر و همپیمانان آنها قرار گرفت. این ابتکار گام بلندی در مسیر توسعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محسوب میشد و زمینه را برای تحقق کیفیت بالاتری از ارزشهای توحیدی مساعد میکرد. گام بلند بعدی پیمان برادری بود که بازهم به ابتکار پیامبر و با الهام از رهنمودهای وحیانی میان مهاجران و انصار منعقد شد و برابری و همبستگی انسانی و تکافل اجتماعی را میان آنها تقویت کرد. با این نوع تمهیدات و اقدامات عملی در کنار استمرار گفتوگوی انتقادی و فعالیت روشنگری در ابعاد وسیعتر بود که پیوسته از شدت و حدّت مخالفتها و مقاومت دربرابر حرکت کاسته میشد و بر تعداد اعضای جامعه نوین توحیدی افزوده میشد.
چرا سرمشق پیامبر ادامه نیافت؟
با سپری شدن عصر بعثت و گسترش اسلام به سرزمینها و جوامعی با موقعیتها و نظامات اجتماعی و فرهنگی متفاوت، عرصه نزاع و رقابتهای سیاسی و اقتصادی را نیروهایی به انحصار و اشغال خود در آوردند که اغلب جز«تظاهر» به وفاداری به رخداد بعثت و استفاده ابزاری از نمادها و آیینها، کمترین سنخیتی با حقایق و ارزشهای راستین «دینی» نداشتند. دینخواهی پردهای بود که میبایست انگیزههای قدرت و ثروتطلبی و زندگی سراسر آلوده به بتپرستی، فساد اخلاقی، خشونت وغارت و ستمگری را از نگاه مردم پنهان دارد و به سیادت و سلطهای که از راه غلبه و زور به چنگ میآوردند، مشروعیت بخشد. برای این منظور جعل حدیث و تحریف حقایق و ارزشهای اصیل رواج یافت، از سر جهل و یا بدخواهی و منفعتطلبی، خرافهها و اسرائیلیات مبنای تأویل و تفسیر متشابهات قرار گرفتند و بانادیده گرفتن یاغفلت از نقش ابزاری الفاظ و دیگرعناصر فرهنگی زبان و ساز و کار تفریع و تنزیل احکام و تصعید و تکامل متقابل سطح فرهنگ و روابط اجتماعی، در ظواهر و اشکال (لفظ) متوقف مانده به مضمون و محتوای اصیل آیات یعنی اصول جهانبینی و نظام ارزشهای انسانی و اخلاقی (آگاهی، آزادی، شورا و حقوق حاکمیت بیواسطه مردم بر سرنوشت خود و اداره امورعمومی، عدالت و برابری و دیگر حقوق اساسی انسانی) که باید ملاک و مرجع داوری و وضع و تغییر احکام شریعت و نقد رفتار و نظامات قرار گیرند، نپرداختند و بیاعتنا به قاعده تنزیل و تصعید متقابل، تلاشی برای رهایی از قیود الفاظ و زبان و فرهنگ عصر و شرایط اجتماعی جامعه قبایلی عصر بعثت و یا ادوار بعدی به عمل نیاوردند. بهعکس، با حاکم شدن جمود و تحجر فکری و تقلید و توقف در آراء پیشینیان، جوامع مسلمانان از ارتقاء و تغییر و تجدیدنظر دائمی در احکام و مقررات شریعت و به تبع آن، از توسعه فرهنگی و انسانی و نیز اجتماعی و سیاسی بازماندند.
تمهیداتی برای غلبه بر جمود و قشریگری
یکی از این تمهیدات، پرهیز از شکلگرایی و قائل شدن تمایز، اول میان زبان و مضامین آیات است. با آنکه زبان علت متشابه شدن قرآن است، برای رمزگشایی از نشانهها و دریافت آگاهانه پیامها از توسل به آن گریزی نبوده است. ولی برای پرهیز از جمود و توقف در زمان و مکان، لازم است که با توجه به تغییرات تکاملی در زبان و فرهنگ بشری در هر دوره تاریخی، فهم خود را از رخداد وحی و مضامین آن نو کنیم. ضمن آنکه می توان با عبور از دریچه زبان، خویشتن را بیواسطه با رخداد وحی و مضامین اصیل آن در مواجهه قرارداد و با طرح پرسشهائی امروزی در برابر آن، پاسخهائی درخور جامعه و انسان امروزین و در قالبهای زبان و فرهنک عصر حاضر بدست آورد .
تمایز بعدی، میان آموزههای ثابت دینی و احکام شریعت است که متغیر و مقید به زمان و مکان هستند. براین اساس، مجموعه معارف قرآنی را در سه بخش به شرح زیر میتوان از یکدیگر تفکیک کرد:
اول، حقایق و آموزههای محکم «دین»، متشکل از سه بخش:
۱. آیات یا معرفتهای هستیشناسی که بیانگر بینش یا جهانبینی توحیدی هستند.
۲. سنتهای الهی ناظر بر تکوین، رشد و انحطاط و تجدید حیات پدیدارهای جهانی (طبیعی وانسانی).
۳. اخلاقیات و نظام ارزشهای الهی.
دوم، عناصر زبان و فرهنگ قوم یا به عبارت دیگر مجموعه معارف بشری رایج در عصر نزول وحی (متشابهات) که کاربرد کمک آموزشی داشته به مثابه ابزاری (زبانی) برای تبیین و تعلیم و تبلیغ آموزههای اصلی وحی (گروه اول) بهکار رفتهاند. بنابراین نباید در ردیف تعالیم حقیقی و پیامهای اصیل وحیانی قرار داده با آنها مشتبه شوند. این گروه آیات، جدا از ویژگی ادبی، سه دسته معارف بشری عصر را در برمیگیرند:
۱. آگاهیهای علمی، عقلی، تجربی و اسطورهای اقوام مخاطب درباره پدیدارهای طبیعی زمینی و کیهانی.
۲. روایات تاریخی و سرگذشت اقوام و پیامبران.
۳. تمثیلها و حکایتها.
سوم، آیات مرتبط با شریعت متشکل از سه بخش:
۱. نیایش و عبادات فردی (رابطه درونی میان فرد و خدا).
۲. شعائر یا آیینها و مناسک جمعی.
۳. احکام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی.
[ادامه مقاله را با کلیک اینجا بخوانید]