گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان![]()
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
16 آذر» اسلام، سیاست و خشونت، احمد فعال16 مهر» هشدار به "ظهور فاشیسم جدید"، احمد فعال
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! دنبال چه چیزی هستیم؟ احمد فعال![]() چندی پیش در یک جمع اتفاقی بحثی در باب دین، آزادی، حقوق انسان و دموکراسی به میان آمد. یکی از افرادی که از نظر من در زمره بنیادگرایی محسوب میشود، در موضع مخالفت و در واکنش با صحبتهای اینجانب اظهار کرد: استناد شما به آزادی کدام آیات قرآن است؟ به او، و خطاب به جمع گفتم : روشن نیست چرا هرگاه سخنی از حقوق و آزادی انسان در قرآن به میان میآید، دو گروه بشدت و با هیجان و عصبانیت، با این نظرات مخالفت میکنند؟ اکنون سخن من هر چند یک بحث عمومی است و بکار همه کسانی میآید که اهل اندیشه و کنش سیاسی و مسئولیت اجتماعی هستند، اما مشخصاً خطاب به همین دو گروه است. پرسش عمومی نویسنده این است که در فعالیتهای اجتماعی خود و در کنشهای سیاسی به دنبال چه چیزی هستیم؟ اگر کسی بگوید که من به دنبال کسب بیشترین لذت هستم، ادعای او و فعالیت او کاملا قابل درک است. و یا اگر کسی بگوید که من به دنبال بیشترین شهرت و یا قدرت هستم و کوشش دارم تا از راه کسب قدرت بر همه چیز مسلط شوم و میل به جاه و جلال و شکوه را در خود ارضاء کنم، بازهم دیدگاههای او و فعالیتهای او کاملاً قابل درک است. یا اگر کسی بگوید، کوشش او به منظور حفظ محیط زیست است و در راستای حفظ حیات حیوانات، پرندگان و پوشش گیاهی شهرها و یا کره زمین تلاش میکند، بازهم این دیدگاه تا حد بسیاری هم ارزشمند و هم قابل درک است. چون میتواند بگوید، با حفظ محیط زیست، نوعی شادمانی، بهجت و سرخوشی و لذت شخصی به او دست میدهد. و یا نوعی احساس همدلی با حیات، و احساس خودانگیختگی در آدمی بر میانگیزد. در مجموع تمام تلاشها و مکتسبات افراد و گروههای اجتماعی که با هدف تأمین نیازها و تمنّیات فردی و گروهی صورت میگیرد، تلاشها و مکتسباتی است که قابل درک هستند. از این جهت، کسی خیلی نیازی به استدلال کردن برای اثبات نیازها و تمنّیات خود ندارند. همینکه بگویند، دوست دارم، میل دارم، یا اینجوری دلم میخواهد، نیازی به استدلال کردن و اثبات کردن ندارد. اما اگر فردی یا گروهی و یا هر اجتماعی از اجتماعات انسانی بگوید، به دنبال کسب بیشترین لذت برای جامعه و یا بیشتر از آن، به دنبال کسب لذت برای نوع بشر هستم و هستیم، سخن او و ادعای او ابهام آمیز است؟ ابهام از این نظر که برای اثبات دیدگاه خود باید استدلال کند و دلیل اقامه کند. گفته میشود، هدف از فعالیت احزاب کسب قدرت و دستیابی به دولت است. اما هیچ حزبی در هیچ کجای دنیا نمیگوید، هدف او از مبارزه سیاسی، کسب قدرت فینفسه است، یعنی قدرت برای قدرت. هیچ حزب و گروهی نمیگوید که کسب قدرت را برای ارضاء میل جاهطلبانه و کسب جاه و جلال و شکوه خود میخواهد. اگر حزبی این هدف را انتخاب کند، هیچ آدم ابلهی در دنیا پیدا نمیشود که از برنامهها و اهداف چنین حزبی حمایت کند و یا به برنامههای او رأی بدهد. احزاب و گروهبندیهای سیاسی به درست و یا نادرست، کسب قدرت را وسیلهای برای رسیدن به یک هدفِ قابل توجیه طلب میکنند. هدفهایی چون، آزادی، توسعه و رفاه اجتماعی، کم کردن و یا از میان بردن فاصله اقتصادی، اخلاق و دینداری، بازگشت به سُنن و فرهنگ ملی و... اینها و هدفهای دیگر یک رشته از اهدافی هستند که فعالیت یک حزب را در کسب قدرت توجیه میکند. هدف از استدلال دو چیز است، نخست آنکه موضوع یا هدفی که استدلال در باره آن صورت میگیرد، قابل قبول و یا دستکم قابل درک باشد، دوم اینکه رشته استدلال، ما را به آخرین هدف برساند. به این معنا که گاه یک چیز را هدف قرار میدهیم، اما هدف نهایی ما نیست، بلکه هدف فرعی است که حاوی یک هدف نهایی است. یا به عبارت دیگر، وسیلهای است برای رسیدن به یک هدف نهاییتر. به عنوان مثال، اگر بگوئیم هدف از مبارزه دسترسی به قدرت سیاسی است، این پرسش به میان میان میآید که هدف از کسب قدرت سیاسی چیست؟ اگر پاسخ داده شود، قدرت سیاسی برای استقرار دین یا استقرار سوسیالیزم و یا استقرار فلان آئین فکری است، پرسیده میشود که هدف از استقرار دین یا استقرار سوسیالیزم چیست؟ اگر در پاسخ گفته شود که هدف از استقرار دین، و یا فلان مرام، رسیدن به اخلاق و یا رسیدن به آزادی و یا رسیدن به عدالت است، آنگاه پرده از هدف نهایی برداشتهایم. استدلال کردن یا باید قابل درک باشد، و یا مورد قبول و تصدیق انسان در وضعیتی باشد که از عقل آزاد کمک میگیرد. وضعیت عقل آزاد، وضعیتی است که هر فرد در وضعیت آرمانی دست به همان انتخابی میزند، که عقل فینفسه دست به همان انتخاب میزند. عقل فینفسه یا عقل آزاد، عقلی است که تحت تأثیر هیچ سود و زیانی قرار نگرفته باشد. عقلی که اگر هر کس در همان وضعیت آرمانی یا در "وضعیت انتزاعیِ عقل" قرار گرفته باشد، همان انتخاب را خواهد کرد. عقل آزاد، عقلی است که در سر هیچ عاقلی قرار ندارد. اما هر عاقلی هرگاه به همان وضعیت آرمانی انتخاب برسد، میتواند از عقل آزاد بهرمند شود. در یک تحلیل کلی، هر جا پای استدلال و دلیل تنگ میآید، پای امیال و تمنّیات گشوده میشود. رشته تمام دلایل و استدلالها به دو جا و یا به دو مرجع ختم میشوند. یا به عقل آزاد میرسند و یا به امیال و تمنّیات. در عقل آزاد پای استدلال محکم و محکمتر میشود، اما در امیال و تمنّیات پای استدلال و دلیل سُست میشود. در عقل آزاد حق و ناحق، درست و نادرست دلیل خود میشود. اما در امیال و تمنّیات، خود دلیل خود میگردد. وقتی گفته میشود، دلم میخواهد، یا دوست دارم و یا میل دارم، هیچ دلیلی جز خود ندارد. اما هرگاه یک امر در منتهیالیه دلایل مورد تصدیق عقل آزاد قرار گرفت، جز این نیست که دلیلی روشن در حق و ناحق، یا درست و نادرست بودن پیدا میکند. بدیهی است که هر کس در زندگی دارای یک رشته دغدغهها و دلنگرانیها، علائق و انگیزهایی مختلف است که وجود آنها، به زندگی آنها معنا و مفهوم میبخشد. اینکه گفته میشود، مردم عوام در تمام دنیا صرفنظر از فرم و نامگذاری دین و آئین و مرام خود، در محتوا دارای یک دین و یک مذهب مشترک هستند، یکی بدین خاطر است که دغدغهها و دلنگرانیها و علائق آنها در تمام دنیا کم یا بیش یکسان است. اما بطور قطع یک روشنفکر ، یک نویسنده و یا یک فعال سیاسی و یا یک فعال فکری، نمیتواند دارای همان دغدغههای ثابتی باشد که عموم عامه مردم دارند. اما این تنها صورت مسئله است. واقعیت ممکن است اینچنین نباشد. یعنی هرگاه به کمک استدلال پرده از اهداف فرعی بعضی از همین گروههای روشنفکری و فکری و سیاسی برمیداریم، و به هدف نهایی آنها دست پیدا میکنیم. در آخرین تحلیل به همان دغدغهها و دلنگرانیهایی میرسیم، که بقیه مردم به صراحت بیان میکنند. به عبارتی، عامه مردم امیال و تمنّیات و انگیزههای اینجهانی را در تعقیب اهداف خود، به صراحت بیان میکنند. اما بسیاری از روشنفکران که خود را اهل فکر و قلم میشناسند، همین اهداف را در لفافه استدلال پنهان میکنند. فیلسوفی که میگوید فداکاری نوعی خودخواهی موزیانه است، ناظر به همین دیدگاه است. این است که در جاهایی دیگر توضیح دادهام که چگونه استدلالهای ما وسیله پنهان کردن طبع و تمینات ما میشوند. گاه، وقتی رشته استدلالهای یک فرد و یا یک گروه را تا آخر دنبال میکنیم، به اهدافی میرسیم که نه قابل درک هستند و نه قابل استدلال. در این خصوص چند توضیح به هر دو دسته ارائه میدهم: روی سخن با بنیادگرایی و افراط گرایی دینی ۱- هدف ما این است که اسلام را پیاده کنیم. از میان این چهار هدف، هدف چهارم چون نهاییترین و نهانیترین میل انسان را برملا میکند، قابل درک است. هر فردی به آسانی میتواند مبرمترین دلیل خود را در پس این واقعیت آشکار کند که نهایتاً بگوید، دلم میخواهد، یا منافع من چنین اقتضا میکند. با چنین افرادی و چنین گرایشهایی به لحاظ اقامه دلیل و استدلال هیچ نمیتوان گفت، الا اینکه نتیجه کار آنها را به روشهای عملی واگذارد. واقعیت این است که آنچه برای یک دیندار باید اهمیت داشته باشد، مسئله حق و ناحق بودن کردارها و رفتارها و اندیشههاست. اگر بخواهیم همین حرف را به بیان سادهای برگردانیم که هم از بحثهای مبهم و پیچیده و مغلق فلسفی بدرآئیم و هم آنکه آن را کاربردی و دم دست قرار دهیم، مسئله درست و نادرست بودن کردارها و نظرها مهمترین دغدغه دینداری است. یک مؤمن دیندار در مقام درستکاری و یک انسان در مقام انسانیت، باید این این ایده را سرمشق اساسی خود قرار دهد که "درست درست است، و نادرست نادرست است. درست نادرست نیست و نادرست درست نمیشود" بزرگترین آفت مصلحتاندیشی که از سیاست به جامعه سرایت کرده است، این است که به آسانی میتوان جای درست و نادرست را وارونه و یا تغییر داد. بهتان زدن و دروغ بستن بد است، اما علیه دیگران بکار بستن خوب است. با اینترتیب هیچ مبنایی برای سنجش کردوکار اخلاقی وجود ندارد. بدتر از این نمیتوان ماکیاولیسم را توجیه کرد. به بعضی از نامه نگاریها، مقالات، خطابهها و گزارشات خوب دقت کنید، گاه کوشش میشود یک حرف درست و یا یک ایده و نظر درست را با هزار و یک دلیل و با هزار و یک اما و اگر به مخاطب خود برسانیم. مثلا در همین مسئله اتم. اما به این نکته توجه نداریم که مسئله مخاطب ما درست و نادرست حرفها و نظرها نیست. مشاهده دهها و صدها و هزاران واکنش و اظهار نظر در رسانههای داخلی و خارجی، که مسئله آنها درست و نادرست نیست، و چیزی به نام حق و ناحق، درست و نادرست، ذهن آنها را درگیر نمیکند، کار چندان دشواری نیست. وقتی یک نفر و یا یک گروه سیاسی بر این نظر است که چون فلانی میگوید، یعنی بجای ماقال به من قال اصالت میدهد، دیگر نمیتوانید درست و نادرست یک نظر و یا یک موضعگیری و یا یک ایده را به نقد بگذارید. اظهار نظرهایی که درستی خود را به "فلانی میگوید" یا اصالت من قال موکول میکند، ممکن است حرف و حدیث خود را در قالب استدلال و دلیل بیان کند، اما او نیک میداند و یا دوست نمیدارد که بداند، که استدلال چیزی جز وسیله پنهان کردن میل و خواست او نیست. بدینترتیب به آشکارا قصد فریب خود و دیگری را در سر میپروراند. "فلانی میگوید" مهمترین مبنا و سنجش درست و نادرست، حق و ناحق نزد اوست. دلیل آن روشن است، چون انسان بدون یک دلیل توجیهی قادر به پذیرفتن هیچ ایدهای نخواهد بود. مهمترین دلیل این قسم از دینداری این است که اگر فلانی نگوید، دین او و طاعات و عبادات او پذیرفته نمیشود. در نتیجه او بجای بهشت حتما به دوزح خواهد رفت. فلانی میگوید، معنایی جز این ندارد که طمع بهشت و ترس از دوزخ، اصلیترین مبنای انتخاب است. چنین انتخابی همانطور که پیشتر توضیح دادم، به لحاظ روانشناسی و فلسفی مبنا و توجیهی جز "میل دارم" و یا "دوست دارم" و یا "دلم میخواهد"، ندارد. سالیان متمادی است که برای اینجانب روشن شده است که برای بسیاری از گروهبندیهای سیاسی در داخل و خارج از کشور و بسیاری از کنشگران سیاسی، مسئله حق و ناحق بکنار، مسئله درست و نادرست، مسئله آنها نیست. در حالی که خداوند جای جای کتاب خود، حق و حقیقت را سرمشق اصلی کردوکار و رفتار و گفتار و پندار انسان میشناسد، چیزی به نام تعهد به حقیقت و وامدار حقیقت بودن، مسئله بنیادگرایی نیست. همینکه بجای ما قال (چی گفت) به من قال (کی گفت) اصالت میدهیم، هیچ معنایی جز این ندارد که مسئله حقیقت، ذهن و اندیشه آنها را درگیر نکرده است. ادعای بر حق بودن دین زمانی اهمیت دارد، که مدعی به حق و حقیقت التزام و تعهد داشته باشد. و الا هیچ دین و آئینی در دنیا وجود ندارد که ادعای بر حق بودن نداشته باشد. احمقانه است که فکر کنیم، عقبماندهترین و خرافیترین آئین در جهان خود را در مقام حق مسلم ننشاند. مسئله اینجاست که مدعیان تا چه اندازه فکر و ذکر آنها درگیر مسئله حقیقت است. اگر درستی و حقیقت سرمشق آدمیان بود، هیچ اختلافی به ستیز، خصومت و جنگ منجر نمیشد. وقتی التزام و تعهد به حقیقت و درستی، نگرانی و دغدغه افراد نباشد، رفتار و کردار و اندیشه آدمیان هیچ توجیهی جز در امیال و تمنّیات نمییابند. در این صورت، استدلالها چیزی جز ابزاری برای پنهان کردن امیال و تمنیات نیستند که هر دم توسط عقل توجیهگر بکار میروند. روی سخن با دینستیزان ۱- هدف ما این است که بگوییم دین عامل همه عقبماندگیها در کشور است؟ هدف چهارم، مانند هدف چهارمی است که پیشتر درباره دغدغههای کنش دینی برشماردم، از همان جنس است. این هدف نیز چون نهانیترین و نهاییترین میل و تمنّیات انسان را بازمیگوید، قابل درک است. با آن دسته از کسانی که این هدف را برمیگزینند، چیزی جز سلام و سلامتی نمیتوان گفت. در توضیح هدف سوم، اگر افرادی معتقد باشند که دین حقیقت ندارد، عدم حقیقت داشتن دین او را در زمره منتقدین دین قرار میدهد و دینستیزی از این هدف بیرون نمیآید. انتقاد به دین و عدم باور به دین، بخشی از حقوق هر فرد انسانی است. و اما درباره هدفهای اول و دوم، کسانی که معتقدند دین عامل عقبماندگی است، و یا دین مانع دفاع از حقوق و آزادیهای انسان و جامعه است، پس معلوممان میشود که مسئله اصلی این افراد حقوق و آزادی و پیشرفت جامعه است. این دقیقترین و محترمترین مسئله و دغدغهای است که هر فرد در مقام انسانی میتواند بازگوید. اما دو مسئله را با این افراد در میان میگذارم: از این بحث بیرون میآیم، تنها میخواهم بگویم که پاسخ به این پرسشها، و یافتن هدفهای نهایی، ما را به این پرسش میکشاند، که وضع اولیه انسان و آدمیان چیست؟ چه وصفی درباره وضع اولیه آدمیان ارائه میدهیم که حقوقی را به انسان و جامعه نسبت میدهیم، و بعد خود را در برابر این حقوق مسئول میشناسیم؟ آیا وقتی از حقوق و آزادی انسان سخن به میان میآید، در برابر این پرسش قرار نمیگیریم که: چرا از حقوق و آزادی انسان و جامعه باید دفاع کرد؟ و حتی خطر کرد؟ با یک قصد شتابزده، نمیگویم که این پرسشها ما را به خداشناسی و دینشناسی رهنمود میکند، اما میتوانم تا این حد بگویم و ادعا کنم، که دستکم دین یک آلترناتیو یا یک بدیل پاسخگویی به همین پرسشهای نهایی است. از این دید که نگاه کنیم، ما با دو اختلاف نظر مواجه هستیم و این اختلاف نظرها توجیهی برای ستیزهجویی یکی علیه دیگری ایجاد نمیکند. اگر دینستیزی تنها به این دلیل باشد، و مسئله اصلی ما دفاع از حقوق و آزادی انسان و جامعه باشد، اکنون وضعیتی را تصور کنید که یک دین در دنیا وجود دارد که از آزادی و حقوق انسان و جامعه دفاع میکند. بر قدرتهای ستمگر برمیآشوبد، و سودای بدست گرفتن قدرت و دولت را نیز به پیروانش نمیآموزاند. آیا میشود با حفظ ایدههای خود در مخالفت با دین و خدا، با پیروان چنین دینی همدلی کرد؟ اگر میشود، که توجه شما را به بحث بعدی جلب میکنم، ولی اگر نمیشود، بحث من از همینجا خاتمه پیدا میکند. چون دینستیزی که تا این حد انعطاف ندارد که در عالم فرضی با پیروانی دینی که حقوقمدار است و سودای دولت و قدرت در سر ندارد، حتی با حفظ مخالفتهای خود با خدا و دین، اما با پیروان آن دین همدلی نشان دهد، یا استدلال دیگری دارد که از دید اینجانب پنهان مانده است، و یا آنکه مسئله اصلی او حقوق و آزادی انسان و جامعه نیست. ستیزهجویی و نفرتپراکنی نسبت به آئینهای دینی مسئله اصلی اوست، و موضوع حقوق و آزادی انسان و جامعه را به دلیل موجه بودن، پوشش امیال و تمنّیات نفرتافکنانه و غیرموجه خود قرار داده است. اما اگر واقعاً و حقیقتاً مسئله اصلی ما حقوق و آزادی انسان و جامعه است، پس میتوان با چنین دینی و با پیروان چنین دینی، اگر نه همفکری، اما همدلی داشت. روشنفکران و یا روشناندیشان دینی امروز کم یا بیش بیانی حقوقی و آزادمنشانه از دین اسلام ارائه میدهند. با خشونتگرایی در اشکال آن مخالف هستند. با خشونت مبارزه میکنند و حتی در شرایط بد، سختترین شرایط زندگی را برخود و خانوادههای خود همواره کردهاند. تفاسیر آنها با کینه توزیهای بنیادگرایی و افراط گرایی مواجه میشوند و بعضاً با احکام و تهدیدهای سخت و طاقت فرسا مواجه میشوند. سودای حکومت و قدرت که در سر ندارند، پیروان اسلام را در ایران و جهان تنها به نشر و بیان افکار و آراء خود دعوت میکنند. دولت دینی را فاسد کننده دین و دولت، میشناسند و میشناسانند. با بیان جدید و قرائت جدید از دین و قرآن، آیاتی که به ظاهر و بطور انتزاعی معنای خشونت آمیز از آنها صادر میشود، با ارجاع به زمینه و متن واقعی خود (تکس و کانتکس) اولاً به وضعیت خاصی در جنگ برمیگردانند، ثانیاً از دل همانها صلح و دوستی و همزیستی با مخالفان استنباط میکنند. اکنون با این اوصاف اگر مسئله ما حقوق و آزادی است، نباید با این دسته روشناندیشان همدلی کرد؟ نباید از آنها ممنوندار شد که دین را به بیان و زبانی برگرداندهاند، که اسباب دفاع از حقوق و آزادی جامعه تبدیل شده است؟ ممکن است مدافعان حقوق انسان به نویسنده انتقاد کنند که: چنین همدلیای زمانی ممکن است که حرفهای آنها من درآوردی نباشد؟ روشناندیشان و روشنفکران دینی پاسخ میدهند، مبنای قضاوت شما چیست که تفاسیر آنها من درآوردی است؟ اگر بنا بر تفسیر دین و قرآن است، آیا شناخت شما موجهتر است و یا شناخت آنها که عمری را در مطالعات دینی پشت سر گذراندهاند؟ آنها چه منافعی دارند که بطور من درآوردی، دین را حقوقمدار نشان دهند؟ به علاوه اگر ماهیت و ذات دین اسلام همین است که خشونتآفرین و ضد حقوق و آزادی انسان و جامعه است، با جامعه اسلامی ایران چه میکنید؟ با بیش از یک میلیارد جمعیت جهان اسلام چه میکنید؟ آیا هدفتان این است که مردم ایران را به بیدینی بخوانید؟ و یا آنها را به دین دیگری مثل زرتشت فرابخوانید؟ برای چنین تفکری، جز اظهار تأسف به زورمداری، هیچ اظهار نظری ندارم و از آن عبور میکنم. یا آنکه نه، کوشش میشود که دین را به پس توی خلوت خویش برانند؟ یعنی همان دین سنتی و دین آباء و اجدادی؟ در مقاله اسلام، سیاست و خشونت نشان دادم که چنین چیزی هم ناممکن است و هم تالی فاسد دارد. ناممکن است زیرا، ذات دین و به ویژه دین اسلام حضور در عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی است. مگر سنتیتر از کاتولیکهای مسیحی وجود دارند. امروز کلیسای کاتولیک و کلیسای ارتودکس و پاپ از نقش اجتماعی فراتر رفته و نقش جهانی و بینالمللی ایفاء میکنند. آنوقت شما از مسلمانان میخواهید که به پستوی خانههای خود بخزند؟ به علاوه در همان مقاله نشان دادم که چنین دیدگاهی یعنی بازگشت به اسلام سنتی، جز آن نیست که همه مسلمان را به عنوان نیروهایی که میتوانند به ارتش ذخیره بنیادگرایی و افراط گرایی بپیوندند، تبدیل کنیم. توضیح این رابطه را در همان مقاله آوردهام، اما کوتاه سخن اینکه، آبشخور فکری تمام بنیادگرایان و تروریستها در جهان اسلام، از سلفیهای جهان عرب گرفته تا بنیادگرایان وطنی، چیزی جز همان تفاسیر سنتی و ظاهرپرستانه از دین و قرآن نیست. وقتی بازگرداندن دین از صحنه زندگی اجتماعی و از سیاست نه ممکن است و نه مفید، جز ایجاد رابطه قهر با چنین جامعهای چه راهی باز میماند؟ اگر واقعاً نگرانی ما در دینستیزی، مسئله حقوق و آزادی انسان و جامعه است، آیا راه حل این نیست که ضمن همدلی با روشنفکران و روشناندیشان دینی، به آنها کمک کنیم که در اهدف حقوقمدارنه خود موفق شوند؟ Copyright: gooya.com 2016
|