چهارشنبه 23 دی 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

خاستگاه وحی در شعور خودآگاه آدمی، حبیب‌الله پیمان

حبیب‌الله پیمان
تلاش‌های علمی و غیرعلمی منکران وحی، و نیز اصرار گروه‌های سلفی و تکفیری یا سخت‌کیشان بر حفظ تعدادی اندیشه‌های خردستیز و برخی رفتار‌ها و کنش‌های خشن و نفرت‌انگیز، هیچ‌یک باعث حذف دین از زندگی بشر نشده است. آمیختگی دین با زندگی آدمی به گونه‌ای عمیق و ریشه درهستی آدمی دارد که به نظر نمی‌رسد از آن قابل تفکیک باشد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


خلاصه‌ای از این مقاله پیش از این در نشریه «پیام ابراهیم» منتشر شده است.


به دوران کنونی عنوان‌های مختلفی داده شده است: عصر خردگرایی، علم و صنعت، ارتباطات و «جهانی شدن». عنوان مناسب دیگر «عصر نقد» است؛ زیرا در این عصر، هیچ‌چیز و هیچ‌کس از معرض نقد عقل بشری مصون نبوده و نیست. نقد به بخشی لاینفک از روش‌های شناخت و دریافت امور و داوری، مدیریت و ارتباط و به‌طور کلی فهم، اداره و تغییر زندگی تبدیل شده است. مقدس‌ترین مقولات از جمله دین و خدا بدون عبور از بوته نقد پذیرفته نمی‌شوند؛ حتی کسانی هم که از راه‌هایی مثل شهود و تجربه درونی و دینی، به وجود و کم و کیف این حقایق ایمان می‌آورند، نمی‌توانند در برابر میل به فهم شعورمند و خردپذیر آن‌ها مقاومت کنند.
پیش از این، نقد شیوه‌ای عمومی و شناخته شده در حوزه‌های مختلف علم و فلسفه و سیاست و جامعه محسوب نمی‌شد، ولی در عصر حاضر رویکرد انتقادی به امور از چنان رواج و مقبولیتی برخوردار شده است که پشت هیچ مرزی متوقف نمی‌ماند و هیچ امری- هر اندازه مقدس-، از قرارگرفتن در بوته نقد معاف نمی‌شود.
اکنون بنیادی‌ترین اصول باور دینی از زوایای مختلف فلسفی، سیاسی، اجتماعی و تاریخی بوسیله آخرین یافته‌ها و اصول مفروض‌های علمی و فلسفی مورد نقد قرار گرفته‌اند. وحی یا رابطه میان خدا و انسان در محور این پرسش‌ها و نقد‌ها قرار دارد.
اینکه موج بی‌ایمانی و انکار خدا و حیات دینی و معنوی با‌‌ همان سرعت و قدرتی که در آغاز این عصر در غرب سربلند کرد و دامن گسترد، ادامه نیافت و اکنون تا حدودی فروکش کرده است، نه به خاطر متوقف شدن جریان نقد دین‌باوری، بلکه بیشتر به این دلیل است که خداباوران نیز روش‌های پیشین اثبات مقولات دینی را کنار نهاده، ایمان خود را از طریق نقد و نفی و اثبات دائمی، تازه و به زبان و منطق و دانش و خرد عصر مجهز می‌کنند. آنان اغلب منتظر حملات منکران نمی‌مانند بلکه خود در نقد و بازسازی باورهای دینی پیشقدم می‌شوند. در پرتو این نقد و ایرادات است که سطوح تاریک و جرم گرفته باورهای آنان در معرض تابش آگاهی‌های جدید قرار گرفته، صیقل داده می‌شوند. بهره آنان از این نقد‌ها، اغلب فهم معقول و منسجم‌تری از مبانی دینی و ایمان «نو» و شاداب‌تری است.
تلاش‌های علمی و غیرعلمی منکران وحی، و نیز اصرار گروه‌های سلفی و تکفیری یا سخت‌کیشان بر حفظ تعدادی اندیشه‌های خردستیز و برخی رفتار‌ها و کنش‌های خشن و نفرت‌انگیز، هیچ‌یک باعث حذف دین از زندگی بشر نشده است. آمیختگی دین با زندگی آدمی به گونه‌ای عمیق و ریشه درهستی آدمی دارد که به نظر نمی‌رسد از آن قابل تفکیک باشد. مردم دینشان را تغییر می‌دهند اما به ندرت ترک دین می‌کنند. منکران نیز به ندرت می‌توانند برای همه عمر، از توجه به معنا و روح هستی روی‌ گردان مانده و وجودشان را از هر نوع احساس دینی و معنوی (روحانی وعرفانی) تهی نگاه دارند؛ اگر هم در جوانی دین‌ستیز بوده‌اند، بیشترشان در سال‌های پختگی و بلوغ فکری- که تا حدودی از داوری‌های شتابزده و بیشتر احساسی و هوس‌ها و آرزوهای پرشور و شر ولی ناپایدار فاصله گرفته و با ذهن و شعوری آزاد و آرام‌تر، به حوادث و پدیده‌های پیرامون خویش می‌نگرند-، توجه‌شان به پرسش‌های بنیادی و معنا و چرائی هستی خود و جهان جلب می‌شود. این افراد به تدریج احساس می‌کنند که نیاز و کششی مقاومت ناپذیر از درون، آنان را به سوی حقیقت ذی شعور، و معنائی عمیق و فراگیر می‌کشاند. این نیاز درونی و چالش‌های فکری ناشی از آن، به افزایش و تعمیق نقد بنیان‌های فکری و سلوک عملی حیات دینی، کمک فراوان کرده است و در روشنایی آن، فرایندهای تازه‌ای از تغییر و بازسازی اندیشه و باور دینی آغاز شده و ادامه می‌یابند.

پیوند «وحی» با ایمان دینی
زندگی اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان با نوعی باور و سلوک دینی همراه است. بخش اعظم آن‌ها پیرو ادیانی هستند که ریشه در «وحی» یعنی نوعی ارتباط شعورمند میان خدا و پیامبران دارند؛ به‌طوری که اعتبار معتقدات و سلوک دینیشان، به اعتبار و اصالت این ارتباط وابسته است. باور به خدا و هدایت بشر از طریق وحی به پیامبران، بنیان اصلی ایمان دینی در پیروان دست کم چهار دین بزرگ زنده در جهان معاصراست. هر چند می‌توان اعتبار و صدق و کذب آموزه‌های (گزاره‌های) وحیانی را، دست کم آنگونه که در قران آمده است، مستقل از منشأ آن، خدا و وحی، و صرفاً در پرتو عقل و تجربه بشری بررسی، تبیین، آزمون و «توجیه عقلی» کرد.
اما ارتباط وحی با ایمان به خدا و دین‌باوری آنقدر وثیق و پراهمیت است که نمی‌توان از دین سخن گفت و به چگونگی ارتباط خدا با بشر نیندیشید. کسی که به یکی از ادیان وحیانی پایبندی دارد، نمی‌تواند باور‌ها و اعمال دینی خود را جدا از منشأ وحیانی (الهی) آن تبیین کرده، بپذیرد یا مورد تجدید نظر و بازسازی و اصلاح قرار دهد. بی‌دلیل نیست که حتی کسانی هم که تا دیروز بحث و کنکاش درباره ماهیت و خاستگاه وحی را غیرضروری و تفننی ارزیابی می‌کردند، امروز خود را ناگزیر از ورود و درگیر شدن در آن می‌یابند.
وحی در کلیت خود، ارتباطی است از سوی خدائی زنده و کنشگر با انسان‌هائی که قادر هستند آگاهانه و آزادانه با وی در تعامل قرار گیرند. وحی به شخص می‌رسد ولی مخاطب آن عموم مردم هستند و در زندگی و روابط اجتماعی تحقق می‌یابد. وحی را نمی‌توان به تجربه‌ای باطنی (یا دینی) کاهش داد، تجربه زمانی کامل می‌شود که در قالب یک پیام درآید. (چارلز دیویس، ۱۳۸۷) وجه کلامی وحی، حاوی گزاره‌هائی معرفت‌بخش هستند و آموزه‌ها و تجربیات آن، سرمشقی است برای شیوه‌ای از بودن، عمل کردن و شدن. (فرا رفتن از آنچه هستند و آنگونه که می‌زیند.) وحی، بطور مستقیم حامل هیچ نظریه اعم از فلسفی، جامعه‌شناختی، انسان‌شناختی و روان‌شناختی یا درباره طبیعت نیست. ولی افق‌هائی را در حوزه مسائل هستی‌شناختی، پژوهش‌های انسانی، اجتماعی و تاریخی، در برابر می‌گشاید که هم انگیزه‌ بخش تحقیق در این حوزه‌ها است و هم می‌توان به تعمیق و گسترش این نوع آگاهی‌ها کمک کند. در ضمن ماندگاری آموزه‌ها، سرمشق‌ها و پراکسیس وحی در بستر زمان، دیر یا زود آن‌را به یک سنت تبدیل می‌کند. از نگاه چارلز دیویس، وحی ذاتاً تاریخی است و خاستگاه آن در مجموعه رویداد‌ها قرار دارد و دوام و استمرارش همانند سنت خاص صورت می‌گیرد. (دین و ساختن جامعه، مترجمان، حسن محدثی و حسین باب الحوائجی، ۱۳۸۷)

برخورد انتقادی با وحی در زمان نزول
در‌‌ همان سال‌های نخست بعثت، اصالت آموزه‌های وحیانی و منشأ الهی آن‌ها مورد تردید و نقد قرار گرفتند؛ از جمله می‌گفتند، پیامبر آن‌ها را از روی کتب پیشین نسخه برداری کرده یا افرادی به او دیکته کرده‌اند. «و گفتند (قرآن)‌‌ همان افسانه‌های پیشینیان است که از آن‌ها یادداشت برداشته است، و (یا) بامداد و شامگاه بر او خوانده‌اند.»
یا ادعای وحیانی و الهی بودن قرآن دروغی بیش نیست، آن‌ها را بشری همانند ما به او دیکته می‌کند. «می‌دانیم که می‌‎گویند (قرآن را) بشری به او تعلیم می‌دهد، (و حال آنکه) زبان کسی‌که (قرآن را) به او نسبت می‌دهند غیرعربی است و این قرآن به زبان عربی روشن است.»
پاسخ قرآن به این تردید و انکار مخالفان «منطقی» است؛ می‌گوید، مجموعه گزاره‌های قرآنی را به لحاظ انسجام درونی و وحدت هماهنگی محتوائی آیات به آزمون بگذارید، اگر در آن‌ها ناهمگونی‌های بسیار یافتید، ادعای شما مبنی بر اینکه بشری مثل خودتان به او انشاء کرده است، راست خواهد بود. «چرا در قرآن تدبر نمی‌کنند؟ اگر از جانب غیر خدا می‌بود، در آن اختلاف (و تناقض) بسیار می‌یافتند.» دلیل منطقی و عقلی دیگری که در رد تردید منکران می‌آورد، همانند دلیل نخست، نوعی ابطال پذیری است. به این معنی که لازمه یادداشت‌نویسی از روی کتب پیشینیان یا نوشتن و بازگو کردن آموخته‌های معلمی از جنس بشر این است که پیامبر، پیش از مبعوث شدن فردی باسواد و اهل مطالعه و نگارش می‌بود و حال آنکه هیچ‌کس چنین ادعائی را تأیید نمی‌کند. «پیش از نزول قرآن، توهیچ نوشته‌ای را نمی‌خواندی و به دست خود چیزی نمی‌نوشتی. در غیر این صورت، یاوه گویان (حق داشتند در اصالت وحی) به تردید بیفتند.» بهانه‌جوئی دیگرشان برای انکار دعوی وحیانی بودن قرآن، این بود که می‌گفتند، اگر راست می‌گوید چرا نوشته‌ای از جانب خدا که نشان دهد فرستاده اوست ارائه نمی‌دهد؟ و خداوند این بهانه تراشی را اینگونه پاسخ می‌دهد: «(حتی) اگر نوشته‌ای بر صفحه کاغذی (هم) بر تو نازل می‌کردیم، و منکران آن را با دست‌های خود لمس می‌کردند، «باز هم» می‌گفتند، این جز سحری آشکار نیست. یا می‌گفتند، «این چه رسولی است که غذا می‌خورد و در بازار‌ها گام می‌زند؟ چرا فرشته‌ای بر وی نازل نشده است که همراه او هشدار دهد؟» قرآن این ایراد را هم پاسخی متناسب با آن می‌دهد: «گفته‌اند، چرا فرشته‌ای بر او نازل نشده است؟ اگر فرشته‌ای هم نازل می‌کردیم، کار به پایان می‌رسید و هیچ مهلتی نمی‌یافتند.» پس انکار وحی به عنوان کلام الهی ایراد جدیدی نیست و از زمان نزول تا امروز کم و بیش در حاشیه یا در متن و محور مباحث مطرح بوده است.

اختلاف دیدگاه درباره خاستگاه زبان و کلام قرآنی
یک دلیل طرح این مباحث در دهه‌های اخیر این بوده است که کوتاه زمانی بعد از انقلاب و تأسیس نظام جمهوری اسلامی و حاکم شدن فقه و فقهای شیعه و در جریان تلاش برای اداره کشور بر پایه اصول و مقررات فقهی، حل معضل ثابت یا متغیر بودن احکام شریعت و چگونگی تطبیق آن‌ها با مقتضیات عصر جدید در دستور کار مسئولان و متفکران قرار گرفت. ادامه این مباحثات، به پرسش از خاستگاه و ماهیت وحی و ساختار زبان آن در کنار اعتبار و وثاقت آیات و آموزه‌های وحیانی کشید. پرسشی که با پرسش از نسبت آیات قرآنی با معارف بشری گره خورده است. باید معلوم می‌شد که آیا وحی الهی بدون تأثیرپذیری از احوال و مقتضیات جامعه عصر نزول و زبان و فرهنگ بشری، به‌صورت کنونی مکتوب و مدون شده است یا متناسب با هر موقعیت و در پاسخ به پرسش‌ها و نیازهای مخاطبان و تحولات دوران رسالت، به تدریج در قالب اشارات وحیانی در برابرشعور پیامبر ظاهر شده‌اند و پیامبر آن‌ها را در قالب زبان و فرهنگ قوم خود فهم و برای مردم بازگو کرده است؟
رایج‌ترین نظر این است که تمامی آیات و معارف کتاب (قران) عیناً به همین صورت (به زبان عربی) از منشأ علم الهی به یکی از سه طریق مستقیم (وحی)، از پشت پرده (قلب) یا توسط فرشته وحی (جبرییل) بر پیامبر نازل و خوانده شده و پیامبر بدون کم و کاست عیناً همان‌ها را برای مردم، بیان و به ثبت رسانده است. به عبارت دیگر خاستگاه همه انواع معارف گرد آمده در قرآن، اعم از آموزه‌های وحیانی (دین)، معارف عصری و احکام عبادی و اجتماعی و سیاسی (شریعت) همه از ازل در علم الهی بوده است، تا روزی که اراده خدا برآن تعلق گرفت که رسولی برانگیزاند و آیات را به وی وحی کند تا مردم به وسیله آن‌ها به‌سوی فلاح و رستگاری هدایت شوند. اما از‌‌ همان قرن اول هجری، بر سر حادث یا قدیم بودن آیات و اینکه وحی چگونه بر پیامبر نازل شده است، اختلاف نظر (از جمله میان معتزله و اشاعره) پدید آمد. نظرغالب این بود که آیات به‌همین صورت ملفوظ و گفتاری از جانب خدا صادر و نازل شده است. عده‌ای دیگر گفتند، خدا معانی را به جبرئیل القاء فرمود و جبرئیل با زبان عربی در گوش دل پیامبر فرو خواند. (زرکشی درالبرهان فی علوم القرآن) گروه سومی هم بودند که عقیده داشتند، خدا معانی را مستقیماً به قلب پیامبر وحی کرد و درآوردن آن‌ها به زبان عربی توسط شخص پیامبر انجام گرفت. (ابن کلاب در قرن سوم هجری و ملاصدرا در اسرارالآیات)
در چند دهه اخیر در ایران، نظریات متفاوتی از سوی اهل نظر مطرح شده‌اند، از جمله به منظور جمع بین فرا تاریخی بودن آیات از یک سو و ضرورت تغییر احکام و داشتن فهمی عصری از قرآن بود که نظریه تفکیک دین از معرفت دینی مطرح شد. (عبدالکریم سروش، ۱۳۷۰) در آن نظریه، دین (شامل کلام قرآنی، حدیث و سنت پیامبر و امامان) همه معارفی قدسی و فرا زمینی و لاجرم ثابت و ازلی هستند. آن‌ها مانند معارف بشری تاریخمند نیستند تا شرائط زمان و مکان در شکل‌گیری آن‌ها اثرگذار باشد، بلکه این فهم ما انسان‌ها از آیات قران و کلام و سیره پیامبر و امامان است که معرفتی بشری بوده، از مقتضیات زمانه و فرهنگ و اجتماعیات و دیگر امور زمینی و بشری تأثیر می‌پذیرند. انبیاء و امامان در مقام و مرتبه‌ای هستند که می‌توانند از مرز عالم خاکی عبور کرده، به عالم قدس بنگرند و گوش به سروش غیب بسپرند و هر آنچه را شنیدند در بازگشت عیناً برای مردم بخوانند. وجود بشری و احوال و پرسش‌ها و دغدغه‌هایشان کمترین تأثیری در تعیین یا تغییر مضامین پیام‌های وحیانی ندارند. این فهم ما انسان‌های عادی از آن آیات و احادیث است که معرفتی بشری هستند و لاجرم از دانش و فرهنگ و اوضاع زمانه تأثیر می‌پذیرند و لذا محکوم به تغییر هستند.
صاحب این قلم، براساس دیدگاهی متفاوت که دره‌مان سال‌ها در رابطه با این موضوع صورت‌بندی و درجزوه‌ای با عنوان «تحول اندیشه دینی» تدوین و در نسخه‌های معدود، چاپ و در اختیارعلاقمندان قرارگرفته بود، این نظریه را مورد نقد قرار داد. (حبیب‌الله پیمان، مجله کیان شماره ۵) در آنجا چنین عنوان شده بود که کلام قرآنی، خود صورت معرفت بشری دارد، زیرا محصول فهم یک انسان (پیامبر) از اشارات وحیانی است. کلام الهی صورت زبان بشری نداشته‌اند، آن‌ها «اشاراتی» حامل معانی بودند که در پاسخ به پرسش‌ها و نیازهای پیامبر و دیگر مخاطبان آن‌روزی و در موارد زیادی کل جامعه بشری (عالمیان)، به تدریج نازل و در برابر شعور خودآگاه پیامبر ظاهر شده‌اند، در آنجا فهم و صورت کلام بشری پیدا کردند. بنابراین آیات مزبور، مستقل و پیش از آنکه توسط مفسران، فهم و تفسیر شوند، خود از مقتضیات عصر و نیاز و فرهنگ بشری و حوادث عصر بعثت تأثیر گرفته و از بابت صورت و زبان، معرفتی بشری محسوب می‌شوند؛ هرچند معانی از جانب خدا و در جواب به دغدغه‌های پیامبر و دیگر انسان‌های مخاطب نازل شده است.
بر طبق این نظریه، قرآن محصول تعامل خلاق میان شعور الهی- خدا- و شعور آگاه پیامبر است. این تعامل در جریان تجربه وحیانی به‌بار می‌نشیند و آگاهی‌هائی از منشاء شعور خدا در پاسخ به پرسش‌ها و دغدغه‌های هستی‌شناختی (فردی، اجتماعی و تاریخی) پیامبر، به‌صورت اشارات (رمز‌ها) در فضای تمثیلی درون شعور آگاه پیامبر ظاهر می‌شوند. و همانجا از معانی رمزگشائی و آن‌ها را به کمک زبان و استعاره و ویژگی‌های جغرافیایی، فرهنگی، تاریخی و اجتماعی سرزمین و قوم و عصر خویش، قرائت (و در واقع فهم) می‌کند و احیاناً تبدیل به صوت شده، می‌شنود. سپس بعد از بازگشت به میان جمع، به صورت گفتار شفاهی، عیناً برای مردم بازگو (بیان) می‌کند. به عبارت ساده‌تر، لازمه برقرارشدن ارتباط کلامی میان خدا و انسان، یکی وجود بافتی از رمزگان مشترک میان دو شعور (الهی و انسانی) است و دیگری بهره‌گیری از مفاهیم، زبان، تمثیل و شباهت‌های موجود بین محتوای وحیانی و مسائل و موضوع‌های خرد انسانی برای فهم و خوانش رمز‌ها، بدون آنکه لازم باشد همسانی و این‌همانی میان این دو انکار نشوند. (چارلز دیویس، ۱۳۸۷) به بیان دیگر، آیات در ظرف شرائط زمانی و مکانی معین، نازل و صورتبندی می‌شوند. هرچند گروهی از آموزه‌های بنیادی (هستی‌شناختی، سنت‌ها و نظام ارزش‌های اساسی) در کلیت خود، جهان‌شمول و فرازمانی و فرامکانی باقی می‌مانند و با گذشت زمان، مضامین آن‌ها کهنه و بلاموضوع نمی‌شوند. اگرچه هربار ارائه تبیین تازه‌ای متناسب با آگاهی‌های جدید و تحولات زمانه از آن‌ها هم ضروری و هم امکان‌پذیر خواهد بود. این ویژگی شامل احکام و مقررات اجتماعی و سیاسی شریعت که منطقاً باید متناسب با شرائط زمان و مکان و مقتضیات جامعه در هر عصری وضع و به اجرا گذاشته شوند، نمی‌شود.
پس از آنکه رمز‌ها خوانده و به گفتار تبدیل شدند، چه بسا که از درون، مرکز شنوائی پیامبر در مغز را متأثر و به‌صورت صوت به گوش وی می‌رسیده است. درست است که فرایندهای تبدیل اشارات وحیانی به کلام و معرفتی بشری در درون شعور پیامبر شکل می‌گرفتند ولی مانند هر پدیده آفرینشی دیگر، خاص و یگانه‌اند. یعنی فقط یکبار و آنهم برای خالق اثر رخ می‌دهند، لذا تجربه‌ ویژه پیامبر بوده است؛ هرچند انجامش در شکل عام آن برای دیگر انسان‌ها و در مراتب نازل‌تر، برای همه موجودات می‌سوراست، ولی به‌ه‌مان صورت و محتوا برای دیگران قابل تکرارنیست. وجه معرفت‌بخشی وحی بیانگر این نکته است که این پدیده قابل تقلیل به یک تجربه باطنی (دینی) نبوده، دربردارنده گزاره‌هایی حاوی برخی حقایق تغییرناپذیر نیز است. (چارلز دیویس، ۱۳۸۷)

تفاوت‌های محتوایی آیات قرآنی
تأکید بر متأثر بودن وحی از نیاز‌ها و ضرورت‌های هستی‌شناختی و زیستی انسان و جامعه بشری مغایرتی با اذعان به وجود تعدادی اصول کلی و ارزش‌های بنیادین معتبر برای همه وقت و همه جا نداشته و ندارد. به‌طور مثال، اعتبار اصل یا حقیقت کلی یگانگی و خالقیت خدا یا برابری و کرامت انسان‌ها، یا ارزش‌های اساسی نظیر عدالت، مهربانی و بخشندگی و خیرخواهی، با گذشت زمان و تغییر مکان زایل نمی‌شود. هرچند سرمشق‌های عملی که برای تحقق آن‌ها طراحی و به اجرا گذاشته می‌شوند، تابع مقتضیات عصر و دانش و فرهنگ هر جامعه خاص هستند. افزون براین، در بخش قابل ملاحظه‌ای از آیات قرآن به بیان معارفی بشری و عصری پرداخته شده است که کاربردی جز کمک به فهم آموزه‌های اصلی وحی ندارند. این معارف، علاوه بر تمثیل‌ها و حکایت‌ها، منعکس کننده آگاهی‌های اقوام ساکن آن خطه‌ها درباره طبیعت، جامعه، تاریخ، اساطیر و سرگذشت پیشینیان هستند. این‌ها جزء دین محسوب نمی‌شوند، لذا برای ایمان آوردن الزامی به قبول یا تأیید صحتشان نیست. قرآن از آن‌ها استفاده ابزاری کرده است. به‌همین خاطر آن‌ها را معارف کمک آموزشی نام داده‌ام.
دو بخش دیگر آیات، اول شامل آموزه‌های وحیانی هستند با سه زیر مجموعه «جهان‌بینی و هستی‌شناختی»، «سنت‌های الهی ناظر بر تکوین، تحول و تکامل و بقا یا انحطاط و نابودی موجودات طبیعت، انسان و جامعه انسانی» و بالاخره «نظام ارزش‌های الهی- اخلاقی». آموزه‌های این سه گروه آیات اجزای متشکله دین هستند و دین با آن‌ها بطور کامل بیان و ابلاغ شده است.
بخش دیگر آیات، مرتبط با شریعت هستند با سه زیرمجموعه «عبادات ونیایش‌های فردی (رابطه شخص با خدا)»، «شعائر و مناسک و آئین‌ها که جمعی بوده و علاوه بر جنبه عبادی، کارکرد هویت‌بخشی، تحکیم همبستگی اجتماعی و انسانی میان مؤمنان و یادآوری تعهدات ایمانی آن‌ها را دارا است» و «احکام و مقررات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی».

خاستگاه و چگونگی شکل‌گیری کلام قرآنی
از میان خدا باوران و از کسانی که نمی‌پذیرند آیات قران عیناً به‌همین صورت از عالم بالا (قدس) به قلب پیامبر نازل شده باشد، بعضاً بر این نظر هستند که آیات، حاصل تجربه درونی (عرفانی) پیامبر بوده است. به‌ این معنا که طی هر مکاشفه درونی هر آنچه را بر صفحه ضمیرش نقش بسته بود، می‌خواند و بر زبان می‌آورد.
در تلقی دیگری، کلام قرآنی نمی‌تواند سخن خدا باشد، زیرا خدا هرگز مانند بشر حرف نمی‌زند؛ آن‌ها محصول تفسیر توحیدی شخص پیامبر از جهان هستی هستند؛ نقش خدا محدود به اعطای استعدادی برای نیل به چنان فهم و تفسیر روحانی و اخلاقی از جهان بوده است.
این دو نظریه در طول یکی دو دهه گذشته، دستخوش تغییر و تبدیل‌هایی شده‌اند؛ به‌عنوان مثال، عبدالکریم سروش که درکتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت»، کلام قرانی را امری قدسی و غیربشری و منزه از هر نوع تأثیرپذیری از احوال و تحولات این جهانی توصیف می‌کرد، کمتر از یک دهه بعد در «بسط تجربه نبوی»، تأثیرپذیری وحی را از رویدادهای زمینی و اجتماعی دوران رسالت و تغییر احوال پیامبر، مورد تأیید قرار داد و آیات را خوانش پیامبر از حقایقی تلقی کرد که در جریان تجربه نبوی بر صفحه ضمیر وی آشکار می‌شدند. وی در تازه‌ترین نوشته خود درتبیین کلام قرآنی، آن را روایت پیامبر از رویاهای شبانه خود وصف کرده است. (سایت عبدالکریم سروش)
و محمد مجتهد شبستری در برخی نوشته‌های خود، تلویحاً می‌پذیرد که معانی کتاب از سوی خدا نازل شده و درآمدن در قالب زبان و بیان شفاهی توسط پیامبر انجام گرفته است. (سایت محمد مجتهد شبستری)

وحی، شعور ناخودآگاه و سیستم اعصاب مرکزی (مغز)
هدف این نوشته ارائه پاسخی ابتدائی و تا حدودی خام و شتابزده به یک پرسش حساس و دقیق‌تری است که متفکران دین‌باور از پرداختن به آن اکراه داشته‌اند. یکی به این دلیل که مستندات و تجربیات و شواهد کافی برای ورود به آن در دسترس نبوده است و دیگر به این خاطر که نگران عرفی و دنیوی (سکولاریزه) شدن مقوله‌ای بوده‌اند که یکسره الهی و قدسی تلقی می‌شده است.
شاید سنت‌گرایان خویشتن را از دادن پاسخ به پرسش از خاستگاه و کیفیت شکل‌گیری کلام وحیانی، معاف بدانند زیرا به‌زعم آنان، خاستگاه وحی در علم الهی در ملکوت اعلی است، جایی که ذهن بشر را به آن دسترسی نیست و بالطبع نمی‌توان از دقایق و ساز و کار آن سر درآورد. هرچند به دلیل نقشی که برای «قلب» در دریافت پیام‌های وحیانی و بازگوکردن شفاهی آن به دیگران قائل هستند، ناگزیر از پاسخ به چیستی و چگونگی مشارکت قلب در این فرایند هستند. ولی متفکران نواندیش که همآنند معتزله، به نوعی قرآن را مخلوق دانسته، ذهن یا شعور پیامبر را در شکل‌گیری و ظهور آیات کم یا بیش، دخیل دانسته، الزام بیشتری به جست‌و‌جوی جواب دارند.
پاسخ‌های کلی و غیر دقیق درباره مفهوم قلب و چگونگی دریافت وحی و رازآلود جلوه دادن انتقال از قلب به زبان، وافی به مقصود نیست و موجب پاک شدن صورت مسأله نمی‌شود. زیرا بلافاصله در برابر یک پرسش دقیق‌تر قرار می‌گیریم و آن ارتباط میان مغز از یک سو و شعور و قلب پیامبر و فهم و بیان آیات وحیانی از سوی دیگر است. صرف‌نظر از هر معنائی که برای قلب قائل شویم و آن‌را‌‌ همان شعور یا ذهن بدانیم یا ندانیم، از قبول دخالت آن و پایگاه عصبیشان، مغز در فرایندهای ادراک از جمله درک آیات وحیانی گریزی نیست، زیرا می‌شود پرسید که اگر به هر علتی مغز و نیروی ادراک پیامبر از کار می‌افتاد، آیا بازهم می‌توانست آیات را دریافت کرده و برای مردم بیان کند؟
پرداختن به این موضوع برای متفکران نواندیش که نقش تعیین کننده‌تری در فرایند وحی و تدوین کتاب به ذهن و شعور پیامبر می‌دهند، حائز اهمیت بیشتری است. آن‌ها می‌پذیرند که ادراک وحیانی، پدیده‌ای متفاوت از ادراکات معمولی (عقلی- فلسفی یا تجربی تحلیلی) است، اما رازآلود بودن وجوهی از این پدیده، مانع از بررسی نقش این عضو در شکل دادن به فرایندهای ادراکات وحیانی نیست. زیرا به هر میزان که خدا را در ارتباط و تجربه وحیانی فعال و سهیم بدانیم، فرض دخالت مغز در انتقال پیام از مرتبه «شعور الهی» به مرتبه «شعور بشری» قابل انکار نیست.
گفتیم که مطابق نظرغالب، تمامی آیات و معارف کتاب (قران) از هر نوع عیناً به‌همین صورت (به زبان عربی) و از منشاء علم الهی به یکی از سه طریق- مستقیم (وحی)، از پشت پرده یا توسط فرشته وحی (جبرئیل) -، بر قلب پیامبر نازل و خوانده شده است و پیامبر نیز آن‌ها را بی‌کم و کاست برای مردم، بیان کرده و بلافاصله توسط کاتبان وحی، مکتوب شده‌اند. به‌عبارت دیگر خداوند این معانی را خود در قالب زبان عربی گنجانده و توسط فرشته وحی در گوش پیامبر، فروخوانده است. عده‌ای دیگر گفتند که خدا معانی را به جبرئیل القا فرمود و جبرئیل با زبان عربی در گوش دل پیامبر فروخواند. گروه سوم هم گفتند که خدا معانی را به قلب پیامبر وحی کرد و بیان آن‌ها به زبان عربی توسط شخص پیامبر انجام گرفت.
نگارنده در نوشته‌های خود، طی دو دهه اخیر، نظریه‌ای را طرح و از آن دفاع کرده است که مطابق آن، قرآن محصول تعامل خلاق میان شعور الهی- خدا- و شعور آگاه پیامبر است. این تعامل در جریان تجربه وحیانی به بار می‌نشیند. بدین معنی که خدا در پاسخ به پرسش‌ها و دغدغه‌های هستی‌شناختی (فردی، اجتماعی و تاریخی) پیامبر، پاسخ‌هایی را در قالب اشارات و نشانه‌های قابل فهم شعور به او وحی می‌کند و شعور پیامبر همزمان و در حالی‌که از وضعیت تجربه وحیانی خارج نشده است، آن‌ها رابه شیوه‌ای الهام‌گونه و آفرینشی در مناسب‌ترین و زیبا‌ترین ترکیب زبانی درخور آن معانی، صورت بندی می‌کند؛ و در این‌کار بیش از هرچیز از استعاره و دیگر تعابیر و مفاهیم زبانی و ویژگی‌های جغرافیایی، فرهنگی، تاریخی و اجتماعی سرزمین و قوم و عصر خویش بهره می‌گیرد.
اکنون می‌خواهیم بدانیم با فرض این‌که معانی وحیانی به صورت رمز (اشاره)‌های خاص به شعور پیامبر می‌رسیده‌اند، طی چه فرایند‌ها و فعل و انفعالاتی در درون شعور و مغز وی، رمزگشائی انجام می‌گرفت و معانی مکشوف شده صورت زبانی (صوتی و تصویری) پیدا کرده، به گوش و چشم وی می‌رسیده‌اند؟

وحی و مفهوم کلام الهی
چه چیزی بر قلب پیامبر وحی می‌شود؟ اگر همین حروف و کلماتی که در قرآن (مصحف) می‌خوانیم یا به‌صورت اصوات می‌شنویم نیست، پس چیست؟ قرآن آن را «روح» ی می‌خواند که از «امر» خدا منشعب و بر قلب پیامبر نازل می‌شود، «و بدینگونه روحی از امر خویش بر تو وحی کردیم (درحالی که پیش ازآن) تو نمی‌دانستی کتاب (و کتابت) چیست و ایمان کدام، ولی ما آن (روح) را نوری ساختیم که هریک از بندگان خویش را بخواهیم بدان هدایت کنیم. و تو (هم) مسلما (مردم را) به راهی راست هدایت می‌کنی» (شوری/۵۲) و یا «(خدا) درجات (افراد شایسته) را تعالی می‌بخشد، صاحب عرش (قدرت و تدبیر) است، به هر یک از بندگانش که بخواهد روح (وحی) را از امر خویش می‌فرستد، تامردم را نسبت به روز دیدار (ربشان) هشدار دهد.» (غافر/۱۵)
روح چیست؟ درباره آن زیاد نمی‌دانیم، نه این‌که هیچ ندانیم؛ «از تو درباره روح (وحی) می‌پرسند، بگو، روح از امر پروردگارم است و دانشی (که در آن‌باره) به شما داده شده، اندک است.» (اسراء/۸۵)
حال ببینیم «امر» چیست که روح یا وحی از آن نشأت می‌گیرد. معنای اصلی امر، آنگونه که از موارد استعمال آن در آیات برمی‌آید، قدرت تدبیر و ساماندهی امور و مکمل نیروی آفرینندگی است. چنان‌که می‌خوانیم، هر دو نیروی آفرینش و تدبیر از آن خداست. (اعراف/۵۴) آفرینش جدید با خلق پدیده شعور آغاز می‌شود. درسیستم‌های زنده در طبیعت، «ژن»‌‌ همان پدیده شعورمندی است که اساس هر آفرینش جدیدی محسوب می‌شوند. آن‌ها در واقع طرح فشرده یک موجود تازه با ظرفیت‌های حیاتی مشخص را به صورت الگوهائی در شکل رمز (کد) در خود ذخیره دارند یا از نومی‌آفرینند، به‌طوری که هر جهش ژنتیک نشانه یک خلق جدید است. برآمدن از حالت نهفتگی و شکل دادن به یک موجود یا اندام حیاتی جدید، نوعی تدبیر امراست. پس نیرو یا پدیده شعور، هر دو وظیفه خلق یعنی ایجاد ترکیب تازه‌ای از ژن‌ها یا خصائص ژنتیک جدید و نیز تدبیر آن یعنی اجرای پروژه از روی الگوهای ذخیره در ژن‌ها را برای ساختن موجود یا سیستم و اندام زنده جدید برعهده دارد. در نظام هستی‌شناختی توحیدی، خدا منشأ اولیه و اصلی هر دو نیروی آفرینش و تدبیر آن است. خداوند در وحی به موجودات شعور یا روحی برآمده از قدرت آفرینش و تدبیر را به آن‌ها اعطا می‌کند و با این موهبت، ضمن پذیرش یک تحول تکاملی از دل خود، موجود تازه‌ای می‌آفریند. از همین روح خلاق و مدبرخویش بود که چون در آدم دمید، موجود تکامل یافته‌تری به نام انسان پدیدار گشت. و چون در رحم مریم دمید، تخمک موجود در آن را به هر دو نیروی خودآفرینی و خودتدبیری مجهز کرد. در نتیجه خود را بارور کرد و موجود زنده جدیدی در خود پروراند.
در فرهنگ قرآن، وحی مرادف القای روح و به تعبیر دیگر، شعوری منطوی دو نیروی آفریشگری و تدبیر به موجودی است که برای پایه‌گذاری طرح تازه‌ای از زندگی یا مرحله تکامل یافته‌تری از حیات، گزینش شده است. فراموش نکنیم که جهش‌هائی که مبدأ شکل‌گیری سیستم حیاتی تازه‌ای می‌شوند، ابتدا در یک یا چند فرد رخ می‌دهند و سپس به ایجاد یک نسل و گونه جدید می‌انجامد. خداوند هرگز بدون آفرینش و القای یک شعور تازه در دل یک بذر یا نطفه، ناگهان یک موجود کامل خلق نمی‌کند. لذا وحی در شکل عام خود، اساس آفرینش مدام و خلق جدید و تکامل زندگی است. به انسان که می‌رسیم، می‌بینیم که تا یک مرحله پیش از درآمدن در هیأت موجودی آزاد و خودآگاه و متفکر، حیات بیولوژیک با مدیریت شعور غریزی یا ژنتیک غلبه دارد. هر آفرینش و تدبیر تازه‌ای لازم می‌شود از طریق وحی به ژن‌ها انجام می‌گیرد. کد رمز جدیدی حاوی برنامه و سرمشقی جدید برای تبدیل شدن به موجودی با امکانات و توانمندی‌های حیاتی و تولید بالا‌تر و درجه آزادی و خودبسندگی نسبتاً بیشتر، به شعور (سیستم ژنتیک) او القاء می‌شود. در آنجا است که رمز‌ها گشوده می‌شوند و برنامه‌ها و طرح‌های تازه به اجرا در می‌آیند. تدبیر این‌کار نیز برعهده شعور است. از زمانی‌که رمز یا ژن جدید به‌طور ناگهانی ظهور می‌کند، فرایندهائی برای رمزگشائی و مدیریت عملیاتی کردن طرح‌ها و تعین بخشیدن به ایده‌های تازه وحیانی آغاز می‌شود که همگی با یک رشته تغییرات بیوشیمیائی و ساختاری همراه هستند. بدون این نوع تغییرات بیوسلولی و عصبی، ایده‌های دریافت شده برای اجرا به اندام‌ها ابلاغ نمی‌شود. انسان- ‌جانور‌ها در حال فاصله گرفتن از سایر پستانداران نزدیک و شبیه به خود بودند. در این وضعیت بینابینی، با بحران‌ها و دشواری‌های بزرگی روبه‌رو شدند، به‌طوری که اگر استعداد شعوری تازه و پیشرفته‌تری بدست نمی‌آوردند، بیم آن می‌رفت که نسلشان منقرض شود.
تا آن مرحله به نوعی آگاهی کارآمد‌تر از شعورغریزی رسیده بودند. ضمن آنکه به برکت جهش‌های ژنتیک تازه، تغییراتی در اندام‌ها پدید آمدند که در چارچوب زندگی جانوری چندان مفید نبودند و چه بسا که اگر در‌‌ همان حال باقی می‌ماندند، دررقابت برای بقا ازهمقطاران خود شکست می‌خوردند. اما آنان به کمک‌‌ همان آگاهی اولیه برای کسب ظرفیت‌های شعوری بزرگ‌تر و کارآمد‌تر به سختی تلاش می‌کردند. زمانی‌که ساماندهی و همآهنگی میان تغییرات تازه اندام‌ها به اتمام رسید، بذر شعوری برآمده از شعور (روح) الهی اما در مرتبه و کیفیتی بس بالا‌تر و پیچیده‌تر در آگاهی وی جوانه زد؛ و با آن بود که آدم از عالم حیوانات نظیر خود بکلی جدا و در هیئت انسانی آزاد و خودآگاه با توان آفرینندگی و تدبیر بسیار بالائی در عرصه حیات ظهور کرد و با این استعداد‌ها از همگان پیشی گرفت و خلافت بر زمین را به خود اختصاص داد. با وجود این رخداد دوران‌ساز، سیستم شعور ژنتیک در محدوده حیات بیولوژیک انسان به فعالیت خود ادامه می‌دهد. ولی نقش پیشتاز و حدشکنی که قبلاً داشت، به شعور (خودآگاه)، محول شد. با این موهبت وحیانی، بشر- جانور پیشین، صاحب حیات فکری، فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و روانی شد که پیش‌تر نداشت. از آن به بعد جهش‌های راه‌گشا و تکامل‌بخش به‌جای آنکه شعور ژنتیک را هدف قرار دهند، عمدتاً معطوف به شعور خودآگاه شدند و تغییرات تکاملی نه در اندام‌ها و ارگانیسم بلکه در حیات فکری و فرهنگی و اجتماعی و معنوی فرد و جامعه بشری رخ می‌دهند.
این توضیحات فشرده از ساز و کار وحی برای آن بود که روشن شود، چرا وحی به انسان به صورت الفاظ و کلام بشری متعارف نیست و همانطور که در سایر اشکال وحی مشاهده می‌شود، به‌صورت رمزی منطوی هسته شعورمند و زایا و بارورکننده‌ای است که به محض نزول و قرار گرفتن در برابر شعور یا قلب رسول، رمزگشائی و بازخوانی می‌شود؛ خوانش یا به‌عبارت روشن‌تر، فهمیدنی که ناگزیر در ظرف زبان و فرهنگی صورت می‌گیرد که پیامبر در آن‌زاده و پرورش یافته است. چه بسا که شعور آدمی در خوانش آگاهی رمزگونه وحیانی، تحت تأثیر محرک‌ها و خواهش‌های کاذب و فریبنده انباشت شده در ضمیر ناخودآگاه یا تعلق خاطر کورکورانه به عقائد و سنت‌های متحجر، دچار خطا شود و فهمی ناراست و گمراه‌کننده بدست آورد. یعنی آرزو‌ها و امیال خویش را جایگزین حقایقی کند که در برابر شعور فرد از آن پرده‌برداری می‌شود. قرآن از این پدیده به‌عنوان القائات شیطانی (دروغین و گمراه کننده) در حین دریافت وحی نام می‌برد. (حج/۵۲ و ۵۳) اما پیامبر با ایمنی خلاقی که در برابر آسیب‌های اخلاقی و ناراستی بدست آورده بود، بی‌اعتنا به آرزو‌ها و امیال نفسانی، از سرمشق‌هائی که پس از رمزگشائی و خوانش مضامین وحی در برابر شعور (قلب) وی ظاهر گشتند، پیروی کرد و راهی خطا و منحرف از آن آموزه‌ها پیش نگرفت؛ «ماکذب الفواد مارأی». (نجم/۱۱).
قلب درمفهوم قرآنی‌اش،‌‌ همان شعور خودآگاهی است که انسان را از دیگر جانوران، متمایز می‌کند. فعالیت شعور در پایگاه مغز انجام می‌گیرد، به‌طوری که با فلج شدن و از کار افتادن مغز، تظاهرات بیرونی شعور نیز متوقف می‌شود، «هنگامی که من آگاهم، قطعاً و همیشه از بخش ویژه‌ای از مغز خود در درون سرم استفاده می‌کنم، ولی این بهره‌وری هنگامی که دوچرخه‌سواری می‌کنم نیز انجام می‌گیرد، درحالی‌که دوچرخه‌سواری در درون سر من اتفاق نمی‌افتد. البته این موارد متفاوت هستند، چه دوچرخه‌سواری مکان جغرافیائی معینی دارد، درحالی‌که آگاهی چنین نیست. در واقع آگاهی هیچ مکانی ندارد مگر آنچه ما برای آن تصور می‌کنیم.» (جولیان جینز، ۱۳۸۹)
استفاده شعور آگاه از مغز، به این معنا نیست که در فعالیت‌های خود تابع قواعد و محدودیت‌های زیست‌شناختی حاکم بر ارگانیسم، از جمله مغز است. به‌نظر می‌رسد که ارائه توضیح قابل قبولی از توانمندی‌ها و فعالیت‌های شعور (و آگاهی) در چارچوب صرف قواعد زیست‌شناختی مغز، دست‌کم در حال حاضر ممکن نباشد؛ مغز به مثابه ابزاری در خدمت شعور عمل می‌کند. حال باید دید شعور در مجموعه فعالیت‌های مرتبط با دریافت و رمزگشائی (جمع و خوانش) از معانی پنهان در آن‌ها و سپس تبیین آن معانی الهی در قالب زبان و فرهنگ قوم و شکل‌گیری کلام قرآنی (بیان) و نهایتاً رساندن آن کلام به گوش پیامبر (مضمون آیات ۱۶ الی ۱۹ سوره قیامت) چگونه عمل می‌کند؟ آیا این فرایند‌ها در «ناخودآگاه» پیامبر صورت می‌گیرد یا در حوزه آگاهی رخ می‌دهند، یا هر دو شعور در این فعالیت‌ها سهیم هستند؟
وفاداری به گواهی‌های قرآن در این‌باره ایجاب می‌کند که فرضیه‌ها و توضیحاتی که ارائه می‌شوند، دست‌کم در تضاد و مغایرت با شواهد وحیانی نباشند. در واقع اگر بتوان پایگاه عصبی و ساز و کار شکل‌گیری و ظهور نداهای وحیانی و الهامات علمی و هنری (شعر، موسیقی و نقاشی) را کشف کرد، این امکان به‌دست می‌آید که سازگاری یا ناسازگاری نظریه‌های مختلف درباره وحی را با آن یافته‌ها محک زد.
اما صرفنظر از اختلاف دیدگاه‌ها، همه دین‌باوران ناگزیر از توضیح الهی بودن پدیده وحی در برابر خداناباورانی هستند که از وحی و پدیده پیامبری، تفسیری کاملاً مادی ارائه می‌کنند و آگاهی‌های وحیانی را یکسره به فعل و انفعالات درون مغز کاهش می‌دهند. و نیز کسانی که قائل به خدائی هستند که هیچ رابطه‌ای با انسان و جهان (مخلوقات) ندارد، یا به‌جای خدا از معنویتی غیر زنده و فاقد هر نوع کنشگری در رابطه با انسان و دور از دسترس، سخن می‌گویند، نه خدائی در متن هستی و در درون هر موجودی بی‌آنکه به آن وابسته باشد و بیرون از هر موجودی بی‌آنکه از آن جدا باشد؛ (از سخنان علی (ع) در نهج‌البلاغه، خطبه۱) خدا یا معنویتی خاموش و خنثی و بی‌تفاوت به حوادث عالم انسانی. اما اگر به خدائی که انبیای پیرو وحی توصیف کرده‌اند باور داشته باشیم، قضیه فرق می‌کند. او شعوری است فراگیر، جهانگس‌تر، خلاق و مدبر و زنده و کنشگر که همه جا و در متن شعور همه موجودات حاضر است و به محض درخواست، با آن‌ها در تعامل و گفت‌وگو قرار می‌گیرد. وحی، بیانگر تعامل خدا با انسان (و جهان) است. هر تبیینی از این پدیده اگر نقش خدا در آن مشخص نباشد، ربطی به وحی به انبیاء یا وحی قرآنی ندارد.

خدایانی که بر ناخودآگاه فرمان می‌راندند
وحی به پیامبران را به لحاظ کلی در طول پدیده‌های مشابه مثل الهام، مکاشفه و ندا‌ها و سروش‌های غیبی که از دیر باز شناخته شده و در ایجاد برخی ایده‌ها و هدایت بعضی تصمیمات و اعمال زندگی بشر دخیل بوده‌اند، قرار می‌دهند. حال آنکه تفاوت‌های معناداری میان وحی الهی به پیامبران و دیگر انواع دریافت‌های شهودی و مکاشفه‌ای وجود دارد.
آثار به جا مانده از هزاره‌های هفتم و ششم پیش از میلاد، حکایت از این دارند که امور زندگی مردم توسط فرامین و رهنمودهای خدایانی اداره می‌شدند که نداهای خود را به گوش شاهان یا افرادی خاص می‌رساندند. «خدا- پادشاهان» برای هزاران سال در بین النهرین، مصر، سرزمین اینکا‌ها و تمدن‌های پیش از آن (آندی‌ها) و هر جا که جوامع و تمدن‌های بشری پا می‌گرفت، هدایت مردم را بویژه در امور مهمی چون جنگ و صلح، مقابله با حوادث سهمناک و مهلک طبیعی، قحطی، بیماری و مرگ برعهده داشتند. خدایان یا الهه‌ها از ورای نمادهای مختلف نظیر بت‌ها و مجسمه‌ها یا شخصیت‌های مقدس فرامین خود را به گوش مخاطبان ویژه می‌رساندند. اشیاء و اشخاص مقدس، واسطه برقراری ارتباط و ارسال پیام از عالم غیب قرار می‌گرفتند. به ندرت کسی آن بت‌ها را با الهه و خدای سخنگو مشتبه می‌کرد. چنان‌که مشرکان زمان پیامبر هم وقتی مورد سؤال قرار گرفتند که چرا بت‌های چوبی و سنگی را به جای خدا پرستش می‌کنند، چنین باوری را انکار کردند و توضیح می‌دادند که آن‌ها فقط می‌انجی «شفیع» ما نزد «الله» هستند. آن‌ها انتظار داشتند فرامین خدا و رهنمودهای غیبی را از طریق آن‌ها دریافت کنند.
البته همه مردم قادر به شنیدن نداهای غیبی نبودند، و این بدان معنا نیست که آن ندا‌ها وجود نداشتند و مخاطب صدایی نمی‌شنید. امروزه به لحاظ علمی و تجربی مسلم شده است که توهمات «شنیداری» و «دیداری» - تصویری- واقعیت داشته و دارند. آن‌ها در گذشته و پیش از ظهور «آگاهی»، بدون تردید، یکی از اصلیترین سرچشمه نوعی رهنمود برای بشر بوده‌اند، به طوری که بخش مهمی از وظیفه ساماندهی امور، تصمیم گیری‌های دشوار و رفتار مناسب در مواجهه با موقعیت‌های ناشناخته یا دشوار، با هدایت آن‌ها انجام می‌گرفته است.
تا کمتر از یک هزاره پیش از میلاد، معبد آپولو در «دلفی» یونان باستان و در عصر ظهور متفکران و فلاسفه کهن، محلی بود که سروش‌های غیبی از آنجا به گوش می‌رسید و سقراط هم به اعتراف خود از این موهبت بهره‌مند بوده است.
پدیده الهامات مرموز (غیبی) وسعتی عالم‌گیر داشته و تا امروز هم بویژه در آفرینش ایده‌های نو توسط متفکران و سرودن شعر و موسیقی کارکرد دارد. تا آنجا که باور بر این است که بزرگ‌ترین بصیرت‌های انسانی به گونه‌ای بسیار مرموز، دست داده است. (جولیان جینز ۱۳۸۸) به روایت یکی از این افراد، «اندیشه‌های نشاط آور، اغلب به آرامی به درون من می‌خزید، بی‌آنکه به اهمیتشان پی ببرم، در موارد دیگر ناگهان فراز آمدند، بی‌هیچ کوششی از سوی من، به‌ویژه دوست داشتند در حالی‌که من به راه‌پیمایی بر تپه‌های جنگلی در هوای آفتابی می‌رفتم خود را نشان دهند. (هلم هولتز ۱۹۳۸)
دیگری می‌نویسد: بعد از سال‌ها که در اثبات قضیه هندسی ناموفق بودم، معما مانند جرقه ناگهانی آذرخشی حل شد. پوانکاره تأیید می‌کند که ایده برخی مسائل ریاضی، طی سفر به طور ناگهانی و بی‌آنکه چیزی از اندیشه‌های پیشین راه را هموار کرده باشند، به او الهام شده‌اند. اینشتین، نیز معترف است که بسیاری از ایده‌های بزرگ در حالی‌که در حال تراشیدن ریش خود بوده است، به وی الهام می‌شدند.

تمایز «وحی» از «رویا» و «توهمات دیداری و شنیداری»
روانشناسانی که در موضوع چگونگی تکوین و رشد تفکر و زبان و روابط این دو تحقیق کرده‌اند، اغلب دو مرحله یا دو نوع آگاهی (و تفکر) را از هم متمایز می‌کنند، یکی تفکر ناخودآگاه، درون مدار (و رویائی) که متعلق به دوران کودکی فرد یا جوامع دوران باستان است، و دیگری هدف‌دار و آگاهانه و متعلق به دوران بعد از کودکی (فرد) یا مرحله ورود به جامعه، یعنی عصر آگاهی است.
پیاژه، تفکر ناآگاه را «درون مدار» توصیف می‌کند و می‌گوید که این تفکر هدف‌هایی را دنبال می‌کند و مسائلی را برای خود می‌آفریند که در قلمرو آگاهی قرار ندارند. به این معنی که «واقعیتی» را بر مبنای تخیل یا رؤیا می‌آفریند. او اضافه می‌کند که تفکر رویائی تمایلی برای اثبات حقایق ندارد، بلکه در خدمت ارضای خواسته‌ها است. اما تفکر هدفدار، آگاهانه است، و هدف‌هایی را پی می‌گیرد که در ذهن متفکر وجود دارند. این تفکر هوشیارانه است و با واقعیت سازگار بوده، سعی دارد بر آن اثر بگذارد و البته مستعد پذیرش حق و باطل است و قابلیت آن را دارد که در قالب زبانی بیان شود. (پیاژه ۱۹۲۳) تفکر کودک به طور طبیعی درون مدار است. ارتجالی (خود به خودی) بارز‌ترین صورت این نوع تفکر،‌‌ همان بازی کودک با احکام آرزومندانه است. البته پیاژه میان این دو نوع تفکر (منطق رویایی و منطق عقلی) قایل به وجود یک مرحله بینابینی است و آن را تفکر خودمحور کودک می‌نامد. در این مرحله کودک هنگام استفاده از زبان خودمحور، صرفاً درباره خود حرف می‌زند. (همانند تک‌گویی در نمایشنامه‌ها) به هم صحبتی علاقه نشان نمی‌دهد، در صورتی‌که در زبان اجتماعی شده، با دیگران حشر و نشر دارد.

[ادامه مقاله را با کلیک اینجا بخوانید]

[مراجع و منابع مقاله را با گشودن نسخه‌ی پی‌دی‌اف آن دریافت کنید]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016