خاستگاه وحی در شعور خودآگاه آدمی (بخش دوم و پایانی)، حبیبالله پیمان
[بخش نخست مقاله را با کلیک اینجا بخوانید]
همدستی شعور خودآگاه و ناخودآگاه در جهشهای فکری
بدیهی است که تحقیقات بر روی منشأ آگاهی و تفکر در انسان هر چند تاکنون دستاوردهای بزرگی در برداشته است اما هنوز به پایان نرسیده است و شاید هم هرگز نرسد. اما اینقدر میدانیم که خط سیر ظهور نیروی ادراک در آدمی را دست کم باید به دو دوره تقسیم کرد، و صحیحتر آن است که بگوییم، دو نوع آگاهی را در انسان باید از هم تفکیک کرد. یکی آگاهیهایی که بدون اراده و طرحریزی و تعیین هدف از سوی «من»، صرفاً در واکنش به موقعیتها پدید میآیند و شخص را در تصمیمسازی و عمل هدایت میکنند. این نوع آگاهی، «ناآگاهانه» شکل میگیرد و «من» را تحت تأثیر قرار میدهد. اما نوع دوم آگاهی (تفکر)، ارادی و «آگاهانه» است. برای متمایز کردن نوع اخیر آگاهی از انواع دیگر، شاید مناسبتر باشد به پیروی از جولیان جینز، ابتدا معلوم کنیم که «آگاهی» چه چیزهایی نیست.
از نظر وی آگاهی، فقط بخش کوچکی از حیات ذهنی ما است که از آن «آگاه» هستیم. «زمانی که چشم بسته فکر میکنیم، احساس «خود مطلق ما» و ژرفترین هویت ما، جریان تداوم و نقطه آغاز فلسفه، همان که زمینه استقرار قطعیت غیرقابل تردید «میاندیشم، پس هستم» را پدید میآورد. در حالت آگاهی به هیچ چیز جز به مضمون و معنای آنچه میگوییم و میشنویم یا مینویسیم، توجه نداریم. به همین جهت بازیابی آگاهانه، بازیابی تصاویر نیست، بلکه بازیابی از چیزهایی است که پیشتر نسبت به آن آگاه بودهایم.» به همین دلیل، وی معتقد است که میان آگاهی و مفاهیم رابطه ضروری وجود ندارد.
به علاوه آگاهی، لازمه یادگیری نیست. زیرا در یادگیری علامتی (یا شرطیشدگی)، آگاهی نه تنها دخالت ندارد که حضور آن مانع یادگیری میشود. مهارتها بیشتر اندامواره و خود به خودی (ارگانیک) هستند تا آگاهانه. بالاتر از آن، آگاهی برای همه انواع «تفکر» هم ضروری نیست. اگر اندیشیدن از نوعی باشد که با ساز و کار «تداعی» انجام میگیرد، در آنصورت فرایندی خودکار است؛ فرایندی که از ساختارسازی و اطلاعات پایه آن پیروی میکند. «اندیشیدن در اینجا فایلی از تصاویر مرتبط با هم که از دنیای ناشناختهای به کرانههای آگاهی من افکنده شده است، لذا فرایند واقعی اندیشیدن، به هیچ روی آگاهانه نیست، تنها آماده سازی مطلب و نتایج پایانی آن آگاهانه ادراک میشود.»
این محقق، خردورزی (نوع قیاسی و استدلالی) را هم خارج از قلمرو آگاهی قرار میدهد، زیرا بهزعم وی، نسبت استدلال به منطق مساوی نسبت رفتار به اخلاق و تندرستی به پزشکی است. منطق، دانش توجیه نتایجی است که از طریق استدلال طبیعی به آن رسیدهام، و برای ظهور استدلال، نیازی به آگاهی نیست.
ایدههای نو، اندیشههای خلاق و راهگشا معمولاً در فاصله میان دو فرایند آگاهانه پدید میآیند. در این زمینه نمونهها و شواهد فراوان است که به برخی از آنها اشاره شد. از پوانکاره نقل کردیم که «ایده به من «الهام» شد، بیآنکه ظاهراً چیزی از اندیشههای پیشینام، راه را برای آن هموار کرده باشد. تا آنجا که بنا به گفته ولفانک کوهلر، فیزیکدان معروف بریتانیایی، سه (B)، یعنی Bus (اتوبوس)، Both (حمام) و Bed (رختخواب) سه مکانی هستند که کشفیات بزرگ در علوم در آنجا صورت گرفتهاند.
همین دانشمند، فرایند ظهور اندیشه خلاق را به سه مرحله تقسیم میکند:
۱- مرحله زمینهسازی که طی آن، مسائل آگاهانه بررسی میشوند.
۲- مرحله شکلگیری که بدون هرگونه تمرکز آگاهانه انجام میگیرد.
۳- مرحله توضیح نتایج که با منطق توجیه میشود، یعنی مرحله حساس و اساسی ظهور اندیشه نو، جهشی کورکورانه به درون کشفی سترگ است. به عبارت دیگر برای یافتن پاسخ مسأله، باید خود مسأله در آن لحظات فراموش شود.
«زبان استعاره»، «من تمثیلی» و «جهان تمثیلی»
جینز در پاسخ به این پرسش که اگر آگاهی آنچنان گسترده نیست که تصور میشد، یعنی نه رونوشتی از تجربه، نه جایگاه ضروری یادگیری، نه داوری و نه حتی استدلال، پس چیست؟ میگوید، آگاهی توانایی زبان به ساختن «استعاره» است و استعاره، شالوده ضروری زبان، و معنای آن، به کار بردن کلمهای برای چیزی، بهمنظور توصیف چیز دیگری، به سبب وجود نوعی شباهت بین آنها، یا میان روابطشان با چیز دیگراست. استعاره دارای دو وجه است، چیزی که باید توضیح داده شود و چیز یا رابطهای که برای توضیح موضوع به کار گرفته میشود. لذا بزرگترین کارکرد استعاره، آفرینش زبان جدیدی است که با پیچیدهتر شدن فرهنگ بشری بر حسب نیاز از آن استفاده میشود. به عبارت سادهتر آگاهی، خلق «دنیای تمثیلی» بر اساس زبان است، جهانی به موازات جهان رفتاری ما، درست همانند جهان ریاضی به موازات جهان کمیت پدیدهها.
نزد وی، آگاهی یک نوع عمل است تا یک پدیده، منبع یا عملکرد. آگاهی به شیوه تمثیلی کار میکند؛ ساختن «فضای تمثیلی» همراه با «من تمثیلی». و این «من» تمثیلی میتواند آن «فضا» را مشاهده کند و به شیوهای «استعاری» در آن حرکت کند. بنابراین «ذهن آگاه»، یک تمثیل فضایی از دنیای واقعی است، لذا آگاهی فقط بر پدیدههای قابل مشاهده عمل میکند. بههمین خاطر معتقداست، تاریخ آغاز پیدایش آگاهی جدیدتر از آن است که تصور میشد، و با نوع انسان و پس از تکوین زبان آمده است.
اگر تاریخ پیدایش آگاهی تا این اندازه نزدیک (حدود سالهای هزاره دوم پیش از میلاد) و قلمرو آن بسیار محدود است، پس باید احتمال داد که پیش از آن، انسانهایی بودهاند که سخن میگفتند، داوری میکردند، استدلال میکردند، مسائل را حل و پاسخ معماها را مییافتند، فقط «آگاه» نبودند. این فعالیتها چه گونه انجام میشد؟ خاستگاه سروشهای غیبی، الهامات و القائات پیامبرانه و دیگر خلاقیتهای فکری، علمی، آفرینش هنری و انواع آگاهیها و آثار فکری که ناخودآگاه، به صورت جهشی ظهور کرده و میکنند، چیست؟
مطابق این نظریه پیش از «آگاهی» به معنایی که شرح آن رفت، انسانها ذهنیت متفاوتی داشتهاند که در آن احکام، رهنمودها و دستورالعملهای پردازش شده، به صورت نداهای کلامی (توهمی) به گوش فرد میرسید.
منشأ نداهای درونی، کیفیتی تجربی دارند و لذا شکی نیست که وجود دارند و تجربه ذهنی آنها، همانند شنیدن صدای واقعی، با منشأ خارجی است. آنها در ساختار فطری دستگاه عصبی ریشه دارند، تا آنجا که نزدیک به یک سوم افراد طبیعی، زمانی تجربه شنیدن نداهای درونی (توهمی) را داشتهاند.
پایگاه ارگانیکی شکلگیری نداهای درونی
وی احتمال میدهد که در عصر باستان، «تجربیات» هشدار دهنده در نیمکره راست مغز در ناحیه گیجگاهی (منطقه ورنیکه) سازماندهی شده و پس از تبدیل به «نداهایی» از راه رابط کلامی به مرکز آن در نیمکره چپ منتقل و در آنجا بهصورت تکلم بازتولید و شنیده شده است. بهطوریکه تحریک منطقه ورنیکه (در لب گیجگاهی راست، قسمت پشتی شکنج فوقانی) باعث میشود که آن نداها، دوباره به صورت نامفهومی به گوش برسد. مطابق یافتههای علمی، هر دو نیمکره مغز توانایی فهم و درک زبان را دارند، اما فقط نیمکره چپ میتواند صحبت کند. نیمکره راست (محل شکلگیری و ظهور نداها) زبان را میفهمد اما تکلم نمیکند. به نظر میرسد که در آن دوره، تقسیم کاری میان دو نیمکره به وجود آمده بود که بهموجب آن، منطقه راست، نداها و اعمال خدایان را منعکس میکرد و منطقه چپ اعمال و گفتار انسانی را، و این دو تا حدودی مستقل از هم عمل میکردهاند. در این نکته تردیدی نیست که صداها، به صورت شنیدن واقعی یا «دیدن واقعی»، «تجربه» میشدند. از یک نیمکره، خدایان صحبت میکردند و فرد از نیمکره دیگر، صدای آنان را میشنید.
نقش خدایان، راهنمایی، طرحریزی برای رخدادهای جدید و توصیه به کنشهای مطلوب و هماهنگ بود که منجر به پیدایش تمدنهای پیچیدهای در عصر «ذهن دو جایگاهی» شد.
در واقع ظهور این پدیده، مطابق شواهد بدست آمده، مقارن با پایان عصر صید و گردآوری غذا و ورود به دوره کشاورزی و تولید غذا است. انتقالی که بهخاطر بروز بحران در انسانهای دوره صید و ساکن در بیشهزارها و جنگلهای انبوه و سرپوشیده و غنی از منابع غذایی، ناگزیر شد. بعضی محققان این رخداد را مربوط به دوره کهن سنگی میدانند که با عقب نشینی یخها و بارانهای اطلسی به سوی شمال و در نتیجه خشک شدن اقلیم و کاهش جنگل و صید همراه بود که موجب مهاجرت بسیاری به اروپا شد و باقی ماندهها ناگزیر از سکونت در دشتها و کاشتن دانههای گیاهی در پیرامون واحهها و مردابها شدند. از پی این تحولات بود که فرایند انقلاب کشاورزی آغاز شد. بحران زیست محیطی و معیشتی و مشکلات و سختیهای ناشی از ترک بیشهزارهای غنی و استقرار در اراضی خشک و فقیر، فشار زیادی را بر ذهن و روان مردم وارد میساخت که اگر الهامات و نداهای غیبی، رهنمودها و راه حلهای تازه را در اختیار آنان نمیگذاشتند، از آن مهلکهها جان سالم بهدر نمیبردند. به عبارت دیگر، توهمات شنوایی به صورت یک عارضه جانبی زبان، وارد عمل شدند تا ضمن راهنمایی افراد به اتخاذ مطلوبترین روشها، بر ایستادگی در پیمودن آن راه طولانی و دشوار بیفزایند.
آغاز دوره آگاهی
در مرحله مدیریت ذهن دو جایگاهی، افراد نداها را میشنوند و بر طبق آنها عمل میکنند، اما ابتکار، ناخودآگاه انجام میگیرد، همانند بسیاری از فعالیتهای روزمره (عادت)، از سنخ مهارتها (پوشیدن لباس، بستن بند کفشها و رانندگی) که به فرمان ذهن ناخودآگاه انجام میگیرند، بیآنکه «ما» در سطح خودآگاهی در آنباره تصمیم بگیریم و اراده کنیم. در واقع دراین موقعیتها از آنچه «میدانیم»، آگاه نیستیم. مراحل برنامهریزی، ابتکار و تصمیم و اراده، در فضای ذهنی درونی شده و بدون حضور آگاهی، صورت میگیرند. سپس در قالب زبانی که فرد با آن آشنا است، به او گفته میشود.
این امرگاه همراه با پیش درآمدهای بینایی از تصویر فردی آشنا یا صاحب قدرت یا ربالنوع وگاه فقط با یک صدا همراه میشده است، و البته فرد از آن رهنمودها و فرامین اطاعت میکرده است.
حضور همین نداها، بیتردید پیش مرحله ذهن آگاه است که طی آن فرد با حس مسئولیت آشنا و در درون خویش با خود وارد جدل میشود و نسبت به آنچه میاندیشد و انجام میدهد، آگاه است.
بحرانی که آدمی را بهسوی «خودآگاهی» و عصر ظهور پیامبران سوق داد
آنچه فروپاشی ذهن دو جایگاهی را موجب میشود، بحرانهای ناشی از بیثباتی ذاتی این نوع کنترل و ناکارآمدی نداهای خدایان در مهار کردن آشوب و مدیریت بحران و مقابله با تغییرات شدید زیست محیط اجتماعی و جمعیتی و نیز تاریخی است.
پیشتر خواندیم که آگاهی بر اساس زبان پیریزی شده و به وسیله آن ساخته میشود؛ هر چند تفکر به طور کلی مقولهای مستقل ولی مرتبط با زبان است. (پیاژه)
این آگاهی، مختص نوع انسانی و ظهور آن شاخص و نشانه «انسان شدن» بشر است و از پی یک مرحله بحرانی (ناشی از) پیشرفت تکاملی و به منزله چیزی حقیقتاً نو، پدید میآید. وقتی آگاهی پدید آمد، مسیر حوادث را در مغز هدایت میکند و تأثیر علّی در رفتار بدنی دارد. (لوید مورگان- ۱۹۲۳)
فروپاشی ذهن دو جایگاهی در حدود یک هزار و دویست سال پیش از میلاد، معلول بروز بینظمیهای اجتماعی آشوبناک، افزایش جمعیت و برهم خوردن تعادلهای اجتماعی و زیست محیطی بود که منجر به آغاز یک رشته فعالیتهای تازه «دینی» شد؛ از یک سو تلاشی سخت برای بازگشت به نداهای از دست رفته خدایان (الههها) و رونق بخشیدن به غیبگویی و کهانت انجام گرفت و از سوی دیگر ظهور پیامبران و بنیانگذاری مذاهب بزرگ را سببب شد.
البته با ظهور آگاهی، فعالیتهای شعور ناخودآگاه «ذهن دو جایگاهی» بهکلی متوقف نشد؛ چنانچه در یونان باستان، تا یک هزار سال بعد از فروپاشی ذهن دو جایگاهی، غیبگویی، شیوه اصلی برای تصمیمگیری در موارد مهم بود.
معبد آپولو در دلفی، مرکز فرضی زمین تصور میشد و کاهنها و کاهنهها بعد از شستشو در آب مقدس، از طریق درخت مقدس (برگ بو) با خدا ارتباط میگرفتند. اگر سؤال شود که منبع اطلاعاتی که نداهای غیبی بر پایه پردازش و سازماندهی آنها پدید میآمدند، چه بودهاند، پاسخ روشن و تجربی وجود ندارد. مسلم است که آنها از ابتدا در ذهن فرد (کاهن و غیر کاهن) ذخیره نشده بودند، بلکه از خارج وارد ذهن میشدند. بنا به نظریه جینز، «اغلب ترکیبی از تصاویر آمرانه پدران و مادران و آمران سرزنشگر که از طریق سازگاری در طول زمان شکلگرفته بودند، در ایجاد این نقشآفرینان درونی، شرکت داشتهاند. در اینجا خدا، بخشی از انسان است. و این واقعیت که رب النوعها هرگز در بیرون قوانین طبیعی گام نمینهند، تأییدی است بر این امر که خدایان یونانی برخلاف خدای (یگانه) عبرانی در سفر آفرینش، توان آفریدن چیزی از هیچ نیست.»
روش سازماندهی اطلاعات دریافتی (شنیداری و دیداری) توسط ذهن ناخودآگاه (دو جایگاهی) که به صورت ندا و در قالب کلام به گوش فرد میرسید، و از آغاز تا پایان به شیوهای غیرارادی انجام میگرفت، استعدادی فطری در نظام پایه مغز است که برای کنترل رفتار و غلبه بر مشکلات و آشوبها، در دوره پیشاآگاهی (و پیشا انسان شدن) تکامل یافته بود. پژوهشگر یاد شده، رهنمودها و فرامین شکل گرفته در ذهن دو جایگاهی را «احکامشناختی جمعی» با خاستگاهی تجربی مینامد.
راز برتری آدم نسبت به موجودات پیش از خود
زبان و استعداد نام گذاری اشیاء، به گروههای انسانی در دوره پارینه سنگی میانه (بین ۸ تا ده هزار سال قبل از میلاد) کمک کرد تا نیاز روز افزون به شناخت پدیدههای طبیعی، احراز هویت و تمییز خود از غیرخود و حفظ و یادآوری و گفتوگو درباره ادراکات را برآورده سازند. استعداد نامگذاری، بشر را از مرحله کودکی بیرون آورد و به او توان تمییز و تشخیص بخشید. در قران از این رخداد مهم، بهعنوان وجه برتری انسان از فرشتگان یاد شده است. هنگامی که فرشتگان ابراز فروتنی (سجده) در برابر آدم را بر خود دشوار یافتند، خداوند به توانایی آدم بر نامگذاری اشیا اشاره کرد؛ قابلیتی که راه را برای کسب معرفتهای اکتسابی و شناخت جهان هموار میکرد. در حالیکه فرشتگان (مانند دیگر موجودات طبیعی همطراز خود) از این استعداد محروم بودند و جز آنچه بهطور فطری و غریزی میدانستند، قادر به کسب دانش و معرفت جدید نبودند.
استعداد نامگذاری به انسان کمک کرد تا انعکاس تجربیات خود با جهان را با نامگذاری و درآوردن در قالب کلام در ضمیر ناخودآگاه خویش ذخیره کند. این فرایند (تبدیل معنا به کلام) بهطور ناخودآگاه در درون بخشی از ذهن انجام میگرفت و فرآورده آن بهصورت کلام و صوت یا تصویر به گوش میرسید، یا در خواب و بیداری در برابر چشم ظاهر میشد.
مراتب سه گانه شعور و اشکال سه گانه وحی
در انسان دست کم سه نوع شعور یا آگاهی همزمان در حال فعالیت هستند، شعور غریزی (ژنتیک)، شعور ناخودآگاه و شعورآگاه. درحالیکه در بقیه موجودات طبیعت، اگر دعوی قرآن را مبنی بر عمومیت وحی بپذیریم، بذرهای حاوی شعور و آگاهی تازه که منجر به تغییر کیفی در اندامها، توانمندیها و شیوههای زیست میشوند، در ژنها و از طریق آنها عمل میکنند. به عبارت دیگر شعور غریزی دریافت کننده آگاهیهای وحیانی است. ولی در انسان و همراه تکامل ذهن، ابتدا شعور ناآگاه پدید آمد و برای زمانی بسیار طولانی فعالیتهای ذهنی و اعمال ارادی و کنشهای اجتماعی که خارج از کنترل شعور غریزی هستند، بدون حضور آگاهی و تنها توسط ضمیر ناخودآگاه، مدیریت شدند. هنوز هم بخش اعظم فعالیتهای غیرغریزی انسانها تحت نظارت آن انجام میگیرد.
بنا به فرضیات جولین جینز، مشخصه اصلی آگاهی، یکی، پیریزی شدن بر اساس زبان است و دوم، «من» تمثیلی است که نباید با «خود» که بعداً هدف آگاهی قرار میگیرد، اشتباه گرفته شود. در آگاهی، «درون نگری» وجود دارد؛ یعنی وقتی داریم به چیزی نگاه میکنیم یا فکر میکنیم، میتوانیم ببینیم چه کسی دارد میبیند یا میاندیشد. با این نوع دیدن است که فضای درون ذهن پدید میآید و «من» تمثیلی شکل میگیرد. در این فرضیه آگاهی عبارت است از «من» تمثیلی که در کارکرد فضای ذهنی دست به روایت کردن میزند. (دروننگری)
آگاهی با شناخت و ادراک فرق دارد، زیرا ادراک عبارت آست از احساس محرک، از هر نوع، و دادن پاسخی مناسب به آنکه در بیشتر موارد در سطح ناآگاه انجام میگیرد. براساس تحقیقات همین مؤلف، انسانهای عصر باستان، ذهنیت درونی شده (سوبژکتیویته) نداشتند و به آگاهی خود از جهان، آگاه نبودند و لذا فاقد فضای درونی شده و بصیرت نسبت به آن بودند. بهطوری که برنامهریزی و نیروی ابتکار و اراده عمل مطلقاً بدون حضور آگاهی صورت میگرفته است و سپس در قالب زبانی که فرد با آن آشنا بوده، به او «گفته» میشده است، و او فرامین این صداهای توهمآلود را اطاعت میکرده است، چراکه بهخودی خود نمیدانسته چه باید بکند. (جولیان جینز، صص۹۲-۹۳) در این دوره، انسانها ذهنیت متفاوت (دوجایگاهی) داشتهاند. در یک قسمت (نیمکره راست) نداهای خدایان و توهمات شنیداری دریافت میشدند و در بخش دیگر (نیمکره چپ) از درون به گوش میرسیدند. در یک طرف فرامین صادر و در طرف دیگر شنیده و اجرا میشدند. در تمامی طول دوران صید و شکار، خدایان از طریق این ذهنیت (ناآگاه و دو جایگاهی) انسانها را در تصمیمگیریهای دشوار یاری کرده، به آنان فرمان میدادند که چه بکنند و چه نکنند. این نداها واقعاً وجود داشتند و درست مانند صداهای واقعی با منشأ برونی شنیده میشدند. سرانجام دوره ثبات و یکنواختی به پایان رسید و دورهای از آشوب و آشفتگی آغاز شد که طی آن، به تدریج ناتوانی ذهن ناآگاه (دوجایگاهی) آشکار شد و راه برای ظهور آگاهی و پیامبران توحیدی هموار گشت. با این حال آن نوع ارتباط در اشکال گوناگونی از غیبگویی و تسخیرشدگی ادامه یافت.
میان این سه سطح از تکامل شعور در آدمی و اشکال سه گانه وحی در قرآن، ارتباط معناداری وجود دارد؛ «بشری را نسزد که خدا با او سخن گوید، مگر به وحی (مستقیم به قلب) یا از ورای پرده، یا پیکی میفرستد که به اذن او (خدا) هرچه بخواهد وحی کند، که او والا و حکیم است.» (شوری/۵۱) از مصادیق طریق اول، میتوان از وحی به نوح (مؤمنون/۲۷) و دیگری به مادر موسی (قصص/۲۸) نام برد. در هر دو مورد، پیام غیرزبانی و گفتاری بوده و بهصورت یکطرفه و با لحنی آمرانه مستقیماً به ضمیر ناآگاه گیرنده «الهام» میشود، و از همانجا بهصورت تمایلی مقاومتناپذیر او را به انجام فرمان سوق میدهد. نمونه دیگر تمایلات متضادی است که از درون نفس یا شعور ناخودآگاه، اراده شخص را زیر تأثیر قرارمیدهند و قرآن به آنها عنوان «الهام» میدهد؛ «سوگند به نفس آدمی و آنکه سامانش داد و بزهکاری و پارساییاش را به او الهام کرد». (الشمس/۷ و ۸)
در شکل دوم، یعنی وحی از ورای پرده، پیام مانند شکل نخست، یکطرفه و آمرانه است با این تفاوت که شکل شنیداری دارد؛ زیرا پیام بعد از آنکه بر ضمیر ناخودآگاه نشست، تبدیل به گفتار صوتی میشود و توسط مرکز شنوایی در مغز شنیده میشود. نمونهاش وحیای است که در صحرای سینا از ورای آتشی در زیر درخت به صورت «ندا» یی به گوش موسی رسید؛ «ای موسی، من پروردگار تو هستم، پایپوش خود را بیرون آر، (زیرا) که در سرزمین مقدس «طوی» هستی.» (طه/۱۲)
طریق سوم رابطه وحیانی بین خدا و انسان، ارتباط گفتوگویی با مضامین تبیینی، توصیفی، استدلالی و انتقادی است؛ دوطرفه و بیشتر اوقات با استعاره و تمثیل و کنایه همراه است و شعور خودآگاه گیرنده وحی، مخاطب قرار میگیرد. شعور خودآگاه پیامبر نقش واسط یا پیک را بین خدا و پیامبر ایفاء میکند. همان که روح یا شعور امین نامیده شده است.
آگاهی انسانی و رابطه آن با وحی
جینز بر این باوراست که این نوع آگاهی، تنها با انسان و بعد از تکوین زبان پدید آمده است؛ نه خاصیت ماده است و نه پروتوپلاسم و نه یک ترفند متافیزیکی، اینها بخشی از آگاهی ما است که به آگاهی دیگران نگاه میکنیم. نسبت دادن آگاهی به تک یاختهها، یکسان انگاری متداول و گمراه کنندهای است که باید آنها را در شیمی سراغ گرفت و نه در روانشناسی دروننگر. آگاهی، نه با ماده قابل تبیین است و نه میتوان منشأ آن را در رفتار حیوانی جست. از این بابت، بین میمون و انسان سخنگوی متفکر و متمدن و اخلاقمند، گسست قطعی وجود دارد. آگاهی نمیتواند بهوسیله انتخاب طبیعی از میان تودهای از ملکولها و سلولها تکامل یابد، باید چیزی بیش از ماده، تصادف و تنازع بقا وجود داشته باشد، باید چیزی از خارج به این نظام بسته اضافه شود. (همان، ص۲۲)
شعور آدمی، به کمک قوانین تکامل تدریجی دنیای ارگانیک به طور اعم و ارگانسم بدنی انسان، توضیحپذیر نیست. هیچیک از تبیینهای به شدت ماتریالیستی همخوان با انتخاب طبیعی مستقیم، مبنی بر اینکه پیچیدهتر شدن تدریجی سیستم عصبی و واکنشهای مکانیکی آنها در یک مرحله خاص، به ظهور آگاهی میانجامد، با کارکرد این پدیده سازگاری ندارند و نه با نظریهای که مدعی است، خواص یک ترکیب را نمیتوان از عناصر سازنده آن بدست آورد و آن چیزی کاملاً متمایز است و هر پیوند جدیدی، مناسبات جدیدی بوجود میآورد و به نوبه خود، موجب ظهور پدیدههای نو میشوند، آگاهی هم به همین نحو در یک مرحله پیشرفته تکاملی به منزله چیزی نو پدید میآید و به محض پدید آمدن، مسیر حوادث را در مغز هدایت میکند و در رفتار بدنی تأثیر علی میگذارد. یا این ادعا که آگاهی، مشابه حرارتی است که از سیمکشی مغز در اثر تحریکات خارجی ساطع میشود، توصیف انسان به مثابه ماشین خودکار و آگاه نیز کارساز نبوده است. فروکاستن آگاهی به تعدادی رفلکسها و پاسخهای شرطی، (ابژکتیویسم و کنشگرایانه) یا کاوش مستقیم در مغز برای تعیین محل آگاهی (سیستم فعالسازی شبکهای) ثمربخشتر از موارد قبلی نبودهاند. وی نتیجه میگیرد که به استناد آن مقدار که ما در حال حاضر در مورد تکامل ساحت شبکهای میدانیم، نشان نمیدهد که مسأله آگاهی و منشأ آن با چنین مطالعهای حل شود. (همان، ص۳۰)
واکنشپذیری و آگاهی دو مقوله متفاوت هستند، اولی به حوزه رفتارشناسی و عصبشناسی تعلق دارد و حال آنکه ما به ندرت نسبت به آنچه واکنش نشان میدهیم، آگاهیم. آگاهی نه رونوشتی از تجربه است و نه لازمه یادگیری. در یادگیری علامتی یا شرطیشدگی، آگاهی دخالت ندارد؛ بهعکس، حضورش یادگیری را کند میکند. مهارتها نیز ناآگاهانه آموخته میشوند. «این عقیده قدیمی که تجربه آگاهانه زیربنای همه یادگیریهاست، آشکارا نادرست است.»
جینز، نتیجه میگیرد که آگاهی، خلق دنیای تمثیلی بر اساس زبان است، و اضافه میکند که اگر چنین باشد، تاریخ پیدایش آگاهی بسیار جدیدتر است. (همان، ص۸۱) این نظر بدان معنا نیست که پیش از آن، انسانها فعالیت ذهنی نداشته و به حل مسأله و داوری نمیپرداختهاند؛ حتی میتوان حدس زد که معدود افرادی پراکنده در میان اقوام زندگی خودآگاهانهای داشتهاند اما اکثریت بهرغم داشتن فعالیتهای ذهنی، از آن فعالیت آگاهی نداشتند. هنوز فضای درون ذهن پدید نیامده، درونبینی و خوداندیشی یا پرسش و گفتوگوی انتقادی با خویش نداشتند. در موقعیتهای دشوار و در برابر شرائط ناشناخته و بحرانی که سنن و رفتار و کنشهای آموخته شده و مرسوم کفایت نمیکرد، وحی و الهامات راهگشا به یک ذهن وارد و پس از تبدیل شدن به ندا از طریق سلولها و بافتهای معینی به بخش دیگر، منتقل و در آنجا شنیده میشد. در این حال، شخص چارهای جز اجرای فرمان نداشت. فرامین یک طرفه صادر و ابلاغ میشدند و گیرنده پیام نسبت به آنچه در ذهن وی رخ میداد و از منشأ آن نداها، آگاهی نداشت. عوامل متعددی، درونی و زیست محیطی موجب شدند که این روش کارائی خود را از دست دهد. در بیرون طی یک رشته تحولات، تعادل و ثبات دیرپای اجتماعی، جمعیتی و فرهنگی و زیست محیطی برهم خورد و آشوب وآشفتگی فراگیری پدید آمد. از سوی دیگر، تنوع و تکثر رو به افزایش عوامل سهیم در رویدادها، شرائط و مسائل را به نحو بیسابقهای پیچیده کرد، بطوری که فرامین ساده «اینکار را بکن و آن کار را نکن»، مانند گذشته کارساز نبودند. در طول همین دوره است که زبان مبتنی بر استعاره پدید میآید و به آدم این توانائی را میدهد که اشیاء و پدیدهها را توصیف و مفاهیم انتزاعی را خلق و توضیح دهد؛ مفاهیمی که مصادیق آنها جز به کمک استعاره قابل مشاهده نیستند، و استعاره نیز جز با چشم درون (دل) یا شعور خودآگاه دیده نمیشود. در همین زمان است که جهشی در شعور (ذهن) رخ میدهد و بشر به شعوری نو مجهز میشود که با آن میتواند از جهان درون خویش آگاه شود. با این تحول، تفکر و تعقل و ساختن جهانی ثمثیلی به موازات جهان عینی ممکن میشود. توانمندیهایی نظیر «آموختن اسماء»، بهرهمندی از «گوش، چشم و فؤاد یا قلب»، مشاهده و نظارت بر فضای درون ذهن، انتقاد و حسابرسی از خویش، درک حقایق از ورای امور واقع (بصیرت) و دوراندیشی و آینده نگری (آخرت بینی) که به عنوان آثار نفخه شعور الهی در آدمی از آنها یاد شده است را ممکن میسازد.
جینز، به برخی از بارزترین مشخصههای آگاهی به شرح زیراشاره میکند:
۱- فضاسازی در درون ذهن، که خصوصیت هر تفکر آگاهانه است.
۲- گزینش؛ ما انسانها همیشه بخشی از پدیدهها را میبینیم که به آنها توجه داریم، لذا نوع گزینش ما تعیین کننده دنیایی است که در آن زندگی میکنیم.
۳- من تمثیلی یا مهمترین مشخصه دنیای استعاری، یا اینکه خود را چگونه تصور میکنیم.
۴- استعاره من مفعولی، یعنی به گذشته خویش بنگریم و خود را در حال انجام عملی خاص ببینیم.
۵- روایتگری؛ اینکه «من» بتواند در مقام شخصیت یا بازیگر اصلی، داستان زندگی خود یا علل و چرائی انجام کار خاصی را در گذشته روایت کند.
۶- سازگاری و همگون سازی.
بنابراین مهمترین ویژگی آگاهی، فضای تمثیلی همراه با «من» تمثیلی است و این «من» تمثیلی است که میتواند آن فضا را مشاهده (دروننگری) کند و به شیوههای استعاری در آن حرکت کرده، آنچه را میبیند و میخواند، گزارش دهد. به این ترتیب فضای تمثیلی درون شعور، یکی از منابع شناخت در چارچوب روشهای دروننگری بشمار میرود.
با این توضیحات و با توجه به مضامین آیات مرتبط با فرایند نزول، دریافت، فهم و خوانش رمزها (اشارات وحیانی) و تبدیل آنها به گفتار و آماده شدن برای بیان، میتوان حدس زد که فضای تمثیلی درون شعور، همانجایی است که اشارات وحیانی ظاهر میشوند و پس از خوانده شدن (رمزگشائی) و آگاهی از معانی آنها توسط «من» خودآگاه (تمثیلی)، به شیوهای استعاری مشاهده و در قالب زبان و استعاره به گفتار تبدیل میشوند.
مخاطب وحی، شعور آگاه است، نه ناخودآگاه
میان فعالیتهای شعور خودآگاه و ناخودآگاه تفاوتهای اساسی وجود دارد. به همین خاطر فرایند شکلگیری گفتار وحیانی (کلام قرآنی) را که در آگاهی رخ میدهند، نباید پدیدهای محصول فعالیت ناخودآگاه شمرد و هم ردیف توهمات شنوائی و دیداری و الهاماتی قرار داد که خدایان به انسانهای دوران پیشاآگاهی (صاحب ذهن دو جایگاهی) القاء میکردند. در آن دوران، آگاهی وجود نداشت و انسانها ذهنیت درونی شده نداشتند و به آگاهی خود از جهان واقف نبودند. برنامهریزی و ابتکارات بدون حضور آگاهی انجام میگرفت و در قالب زبان فردی آشنا یا تصویر یک دوست گفته میشد. بنا به نظریه جینز، فرامین خدایان بدون عبور از فضای تمثیلی درون ذهن، (چنین فضائی هنوز پدید نیامده بود) مستقیماً در نیمکره راست تکوین یافته، از طریق رابطی به نیمکره چپ منتقل و در منطقه شنوائی «گفته» یا «شنیده» میشد. با فروپاشی ذهن دو جایگاهی، «شعور خودآگاه» واسط میان خدا و انسان قرار میگیرد. این اتفاق بهدنبال یک «جهش» در شعور رخ داد، همان که در قرآن به القاء یا دمیده شدن پارهای از شعور (روح) الهی در شعور آدمی توصیف شده است. با این موهبت، بشر به خود و به دنیای خود آگاه شد. (ذهن سوبژکتیو آگاه)
شعور آگاه، خلاف ناخودآگاه در رابطه با خدا منفعلانه عمل نمیکند. بحرانها و معماها از طریق مشاهدات، شنیدهها و تجربیات و گفتوگوهای بینالاذهانی در ذهن انباشت و در فضای تمثیلی درون شعور در قالب پرسش و نیازهایی مشخص متبلور و مطرح میشوند. در بسیاری موارد، ذهن با پردازش دادههای تجربی و احکام شناخت جمعی به پاسخ مسأله و راه غلبه بر بحران دست مییابد و تصمیمی مناسب اتخاذ میکند. اما اگر سرمشق (پارادایم)های موجود و دادهها و احکام در دسترس، کفایت حل مسأله نکردند و بهرغم این، شعور مصرانه برای یافتن پاسخ به تلاش خود ادامه دهد، و در همان حال التفاتش بهسوی شعور الهی حاضر در فضای درونی (قلب) خود باشد، او را به واکنش برمیانگیزد و در اثر آن، آگاهی یا ایده و سرمشق جدید و راهگشا، رمزگونه در آن فضا پدیدار میشود و شعور خودآگاه به یاری زبان، استعاره و دیگر عناصر فرهنگی و زبانی شروع به خواندن آنها میکند.
کلام الهی به صورت توصیهها و پیشنهادهایی در برابر شعور پیامبر، عرضه و از وی خواسته میشود که در آنها «تفکر» و تعقل و اعتبارسنجی کند، و برای این منظور از واقعیتهای اجتماعی، تاریخی و طبیعی مشاهدهپذیر و تجربههای زیسته فردی و جمعی خویش و نسلهای پیش از خود، کمک گیرد. پس آنها بهصورت فرمانهای لازمالاجرا بر اراده و شعور گیرنده وحی تحمیل نمیشوند.
درست است که نزول وحی بدون آگاهی قبلی صورت میگیرد و مخاطب از مواجهه با آن گریزی ندارد، اما در پذیرش آنها بیاختیار و منفعلانه عمل نمیکند و آزادی و فرصت تفکر، اعتبارسنجی و انتخاب و قبول یا رد از وی سلب نمیشود. به همین خاطر زبان وحی (کلام قرآنی) ساختاری گفتوگویی، انتقادی، دیالکتیکی و بعضاً جدلی دارد. این ویژگیها مختص آموزههای وحیانی است که از دو بخش دیگر آیات قرانی، معارف عصری و احکام شریعت، متمایز هستند. (در مقالهای دیگر در باب دین و تعبد، تعدادی از اینگونه آیات به عنوان نمونه معرفی شدهاند. فشردهای از بخش اول این مقاله در نشریه «چشم انداز ایران» منتشر شده است.)
رابطه وحیانی میان خدا و پیامبران توحیدی، در بخش اصلی آن از جنس تعامل و کنش ارتباطی آگاهانه و خلاق است، لذا همگی با معیارهای عقلانی وشناختی معتبر و توجیه پذیر هستند. انکار این ویژگی و نسبت دادن آن به فعالیتهای ضمیر ناخودآگاه در اشکال گوناگون توهمات شنوائی یا رویا، با این نشانهها در تضاد است.
نقش مخرب (شیطانی) ناخودآگاه در فرایند شکلگیری وحی
فعالیت شعور ناخودآگاه با فروپاشی ذهن دو جایگاهی پایان نیافت. بسیاری از انسانها گوش سپردن به فرامین (بکن ونکنهای) خدایان را بر دروننگری و پیروی آگاهانه و ارادی از رهنمودهای شعور آگاه ترجیح میدهند. فرامین ناخودآگاه بدون میانجی تفکر (و تعقل) و انتخاب آزادانه، صاحب خود را بیاراده به انجام آنها برمیانگیزاند.
در ناخودآگاه، انواعی از الگوهای شناخت جمعی، فرامین الهههای کهن و پدران و بزرگان قوم و نیز امیال طبیعی لگام خورده یا پسرانده شده و مهمتر از همه، سرمشقهای رفتار دفاعی معطوف به بقا در دوران طولانی زیست و تجربه در عصر صید و شکار، گرد آمدهاند. پس در انتظار لحظهای هستند که نیروهای محرکه ناخودآگاه، با عبور از موانع، درهم شکستن موانع و عبور از محدودیتهای تعبیه شده توسط سنن، قواعد و قوانین و میثاقها و با دور زدن شعور آگاه (غافل و در خواب)، آن فرامین و طرحها را به اجرا گذارند. ناخودآگاه در دوران پیش آگاهی و در عصر صید که جنگ و رقابت خصمانه و ستیزه جویانه، الگوی حاکم بر مناسبات میان گروهها بود، در پلهای فراتر از غریزه (شعور ژنتیک) به بقای دستهها و گلههای انسان- جانوری یاری میرساند.
بعد از ظهور آگاهی، ساز و کار ناخودآگاه در بسیاری زمینههای یادگیری، آموزش و پرورش ذهن و مهارتهای عملی همچنان کارساز است. با به عهده گرفتن این نوع مسئولیتها، به شعور آگاه فرصت میدهد تا توان و وقت خود را صرف فعالیتهای عالیتر فکر، از نوع خلق ایدههای نو، هدایت کنشهای اخلاقی، دوراندیشی و ترسیم چشمانداز آینده و ابداع طرحهای نو برای زندگی آزاد، پرمعنا و عادلانهتر آمیخته با عشق و امید و بالاتر از همه، تضمین بقا از طریق توسعه و تکامل توانمندیهای فکری و معنوی و اخلاقی حیات، کند. اما این همه داستان نیست و ناخودآگاه همیشه سازگار وهماهنگ با شعور خودآگاه و هدایتهای وحیانی عمل نمیکند. در موقعیتهای مناسب، یعنی زمانیکه پای منافع و لذات فوری یا ناامنی و خطر دچار شدن به محرومیت یا مرگ در میان است، قدم پیش میگذارد و با بهرهگیری از منطق قیاس، تشابه و این همانپنداری و انواع دیگر شگردهای عقل ابزاری و مصلحتاندیش و حیلههای شرعی (فریبکاری)، سرمشقهای دفاعی اعصار کهن را فرا راه شخص قرار میدهد، و با استفاده از تعطیلی فعالیت شعور آگاه و خرد نقاد، وی را به گمراهی میکشاند و تولید «شر» میکند.
نیروی ناخودآگاه تنها زمانیکه در تقابل با شعور خودآگاه انسانی- الهی قرار میگیرد، عملکردی شیطانی و شر آفرین از خود بروز میدهد. پس شیطان در اساس خلقت و کارکرد اصلی خود، موجودی پلید و «شر» محسوب نمیشود. این ایراد که وجود شیطان و شر در عالم، با صفت فراگیری شعور الهی در تناقض است، سخنی نادرست و ناشی از بدفهمی خاستگاه آن است. شیطان در رقابت و تقابل با انسان خودآگاه (آدم برگزیده) عمل میکند و نه در رقابت با خدا. هر زمان که انسان بر سر دو راهی انتخاب و زیر فشار نیروهای متضاد قرار میگیرد، ناخودآگاه شیطانی شخص برای القای آگاهیهای دروغین و گمراه کننده و تحمیل امیال و آرزوهای لجام گسیخته به تصمیم و اراده شخص با شعور آگاه، به رقابت برمیخیزد.
فرایند خوانش رمزهای وحیانی تا در آمدن در قالب مفاهیم زبانی و گفتاری نیز از آسیب مداخلات گمراه کننده ناخودآگاه در امان نیست. پیامبران باید با هوشیاری و قرار گرفتن در اوج خودآگاهی، مانع از آن شوند که آرزوها و خواستههای ناخودآگاه یا سرمشقهای کهن عصر پیشآگاهی به جای حقایق و آموزههای وحیانی در برابرشان آشکار شده، شکل ظاهری گفتار وحیانی به خود گیرند و خود و غیر خود را گمراه سازند. قرآن در اشاره به این خطر است که به پیامبر خود در موقعیتی که در معرض این آسیب قرار دارد، به او یادآور میشود: «پیش از تو رسول یا پیامبری نفرستادهایم، مگر آنکه وقتی به خوانش (رمزها) میپرداخت، شیطان در خواندن وی القاء کرد، پس خدا آنچه را شیطان القاء کرده بود، باطل میکند، سپس آیات خود را استحکام (و در شعور رسول استقرار) میبخشد که خدا دانا و فرزانه است.» (حج/۵۲)
[مراجع و منابع مقاله را با گشودن نسخهی پیدیاف آن دریافت کنید]