گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
14 دی» به یاد مادر بهکیش، خدیجه مقدم13 دی» مادر بهکیش، مادری از تبار خاوران، مادر شش جان باخته دهه ١٣۶٠ از میان ما رفت، ایران تریبونال
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! به کدامین گناه؟ لادن بازرگان
مرگ مادر بهکیش (نیره جلالی مهاجر) و سیل تسلیت ها و یادواره هایی که عده بیشماری از او کردند، من را بر آن داشت تا به یاد او و گرامی داشت تلاشهای او برای دادخواهی و روشن شدن حقایق جنایت های رژیم جمهوری اسلامی در دهه شصت، این مطلب را بنویسم. مادر بهکیش از سال ۱۳۶۰ که جگر گوشه اش محمد رضا در خیابان به دست پاسداران جمهوری اسلامی به گلوله بسته شد، می پرسد چرا و به کدامین گناه؟ او نیمی از زندگی خود را در جلوی درهای زندان های شاه و جمهوری اسلامی گذرانید و هرگز از حق خود برای دانستن و روشن شدن حقایق نگذشت. او دادخواهی و مجازات عاملین این جنایت ها را جزو حقوق عدالت خواهانه خود می دانست و تا آخرین لحظه برای رسیدن به این حق مسلم مبارزه و تلاش کرد. انسانیت و محبت در این زن موج می زد. بیهوده نیست که پنج فرزندش جان خود را فدای سرزمینشان کردند، عشق ورزیدن و انسان بودن را از مادر آموخته بودند. محمد رضا بهکیش (کاظم) متولد سال ۱۳۳۴، از دوران شاه فعال سیاسی و هوادار سازمان فداییان بود. بعد از انقلاب به فعالیت های خود ادامه داده و در جریان انشعاب سازمان فداییان به شاخه اقلیت پیوست و از کادرهای اصلی آن بود. محمد رضا در ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۰ و در جریان یک یورش گسترده به سازمان اقلیت، در خیابان، بدون اینکه مسلح باشد به گلوله بسته شد. محمد در هنگام مرگ ۲۶ سال داشت و عمر کوتاه خود را چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی در خانه های تیمی، و در فرار و گریز از دست ماموران رژیم های استبدادی گذرانید. زهرا بهکیش (اشرف) متولد سال ۱۳۲۵، دارای فوق لیسانس دررشته فیزیک بود. او در زمان شاه چند سالی تدریس کرده، اما در سال ۱۳۵۳ بدلیل فعالیت های سیاسی اش برعلیه استبداد شاهنشاهی از تدریس محروم شد. زهرا همیشه نگران بود که شاگردانش گرسنه اند و بیشتر درآمد خود را خرج آنها میکرد. بزودی زهرا به دلیل فعالیت هایش بر علیه شاه مجبور شد تا با برادرش محمد رضا مخفی شده و در خانه های تیمی زندگی کند. بعد از انقلاب و در جریان انشعاب درونی سازمان فداییان، زهرا به اقلیت پیوست و آخرین مسئولیتش سازماندهی تشكیلات محلات تهران بود. ماموران رژیم در شهریور ماه سال ۱۳۶۲ به محل مسکونی او یورش برده، و زهرا با خوردن قرص سیانور اقدام به خودکشی کرد، تا زنده به دست پاسداران جمهوری اسلامی نیفتد. او در هنگام مرگ ۳۷ سال داشت و همه زندگی خود را وقف مبارزه در راه احقاق حقوق محرومان جامعه کرده بود. محسن بهکیش متولد سال ۱۳۴۱، از فعالین سازمان دانش آموزان پیشگام در مشهد بود. در سال ۱۳۵۹ دیپلم گرفته و در جریان انشعاب به سازمان اقلیت پیوست. او در شهریور سال ۱۳۶۰ وادار به مخفی شدن گردید. محسن در سوم شهریور ۱۳۶۲ در كرج دستگیر شد و حدود یک سال و نیم در زندان بود، تا در فروردین ۱۳۶۴ ملاقات او را لغو كردند. ماه بعد وقتی خانواده محسن برای ملاقات او به زندان اوین رفتند، پدرش را احضارکردند تا به داخل زندان برود. دادیار زندان اوین به وی گفته بود که پسرش را محاكمه كرده و به دلیل جرایم سنگین او را اعدام كرده اند. به پدر بهکیش میگویند كه حق ندارد مراسمی بگیرد. با تحقیری ناروا به او گفتند كه پسرش بر ضد اسلام و حكومت اسلامی چنین و چنان كرده است. میدانستند پدربهکیش مومن است و میخواستند تا در او احساس گناه را تقویت كنند. او را تحت فشار قرار دادند تا احساسات خود را پنهان نماید. تهدید، تحقیر و تمسخر مهمترین وجوه مشخصه رفتار زندانبانان با خانواده زندانیان در آن سالها بود. محسن در هنگام مرگ فقط ۲۳ سال داشت. محمد علی بهكیش متولد سال ۱۳۴۳، و هوادار سازمان فدائیان بود. او هم در جریان انشعاب به اقلیت پیوست و در شهریور ۱۳۶۰ بعلت تعقیب مداوم ماموران رژیم مجبور شد از خانه متواری شود. در دوم شهریور ۱۳۶۲ در خیابان و در سر یك قرار دستگیر شد. در جریان دستگیری او را شدیدا شكنجه كردند. روز بعد از دستگیری، محمد علی را با پاهای خون آلوده از شلاقهای تعزیر برای جست و جوی خانه و دستگیری دیگر افراد خانواده به خانه برده، و در این میان هیچ تلاشی نکردند تا پاهای خونین او را از چشمان پدر و مادرش پنهان کنند. جعفر، محسن، و محمود همان روز در خانه پدری دستگیر شدند. دادگاه های نمایشی جمهوری اسلامی محمد علی را به هشت سال زندان محکوم کرده، و بااینکه او پنج سال از حکم زندان خود را گذارنده بود، اما مزدوران رژیم در جریان کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ او را بهمراه حدود پنج هزار زندانی سیاسی دیگر به دار کشیدند. محمد علی در هنگام مرگ تنها ۲۴ سال داشت. محمود بهكیش (حمید) در سال ۱۳۳۰ متولد شد، و از جوانی به فوتبال علاقمند بود، و از فوتبالیستهای معروف مشهد محسوب می شد. پس از ورود به دانشگاه در سال ۱۳۴۸ فعالیتهای دانشجویی خود را آغاز كرد و مجموعا چهار بار دستگیر شد. محمود در سال ۱۳۵۵ توسط رژیم شاه به زندان ابد محکوم شده بود. او در زمان زندان با تردید در مورد ماهیت اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و انتقاداتی که به مشی مسلحانه داشت، دیگر پیوندی را با سازمان فدائیان احساس نمیكرد. محمود در جریان انقلاب و با حمله مردم به زندانها آزاد شد. او پس از آزادی از زندان مدتی به مطالعه پرداخت و سپس به عنوان یكی از اعضاء مركزیت سازمان رزمندگان آزادی طبقه كارگر فعالیت نمود. در روزهای آغازین جنگ ایران و عراق و در پی بروز اختلاف در سازمان رزمندگان، کادرهای اصلی آن به حزب توده ایران پیوستند و تنها محمود به سازمان فدائیان خلق ایران - اکثریت ملحق شد. محمود در سوم شهریور سال ۱۳۶۲ در كرج دستگیر و به ده سال زندان محكوم شد، و در جریان اعدامهای دسته جمعی زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ به دار آویخته شد. او در زمان مرگ ۳۷ ساله بود و از خود یک دختر به یادگار گذاشته است. سردمداران و مدافعین نظام در داخل و خارج سعی دارند که جنایت های دهه شصت را به گردن جان باخته گان این دوره انداخته و به بهانه اینکه آنها مسلح بوده اند، جنایت های خود را توجیه کنند. عده دیگری هم از وامانده های سیاسی و چپهای پشیمان که بنا به دلایل ایدئولوژیکی و بمنظور امپریالیزم ستیزی از رژیم حمایت کرده و می کنند، مانند فدائیان اکثریت و حزب توده، جانباخته گان را مسئول می دانند و می گویند:" همه فکر میکردند که این ماجرا زیاد طول نمیکشد و این رژیم نمیتواند زیاد بماند، و این تحلیل اشتباه موجب یکسری شتابزدگیها و اتخاذ تاکتیکهای غلطی شد که به جای عقبنشینی، به جای حفظ نیرو، به جای این که از لبهی تیز این فشار خودمان را کنار بکشیم، بیشتر با اتخاذ یکسری تاکتیکهای غلط و شتابزده باعث شد بیشتر رفقا به کشتن داده شوند. برخورد اپوزیسیون نسبت به این مسئله، درک اپوزیسیون از این تحولاتی که آن سالها صورت میگرفت، درک غلطی بود و این درک غلط لطمات زیادی زد و تعداد زیادی از دوستان و رفقای قدیمی ما، همه را قربانی یک سیاست غلط کرد. اشرف (زهرا بهکیش) یکی از آنها بود که در کمیتههای مقاومت جزو مسئولین آن بخش بود و میخواست این کمیتهها را تشکیل دهد و با این شتابزدگیها هم خودش را و هم آن تیمی که با او کار میکردند، عملاً زیر ضرب برد." ( بخشی از صحبت های مسعود فتحی، عضو اتحاد جمهوری خواهان و از فعالین جنبش فدایی)(۲). آقای فتحی، حامی دولت روحانی با این تحلیل کسانی را که بدست ماموران جمهوری اسلامی کشته شده اند، مسئول مرگ خودشان می داند! کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ نشان داد جمهوری اسلامی از بدو تشکیل تحمل مخالف و دگراندیش را نداشته و بی هراس به سرکوب هر آنکسی می پرداخت که جرات تفکر و یا اعتراض به سیاست های ارتجاعی اش می کرد. اشرف بهکیش در پی تشکیل کمیته های تیمی بود، محمود چه کرده بود؟ سیامک تحلیل غلطی از ماهیت این نظام داشت، جرم محمد علی چه بود؟ جرم پنج هزار زندانی سیاسی ای که بدون حق داشتن وکیل و یا داشتن حق دفاع از خود، در دادگاه های نمایشی رژیم به زندان محکوم شده و اسیر دست جمهوری اسلامی بودند چه بود که به دار آویخته شده، و پنهانی در گورهای دسته جمعی مدفون شدند؟ جرم خانواده های آنها چه بود که حتی از داشتن نشانی از گور عزیزان خود محروم شده و سالها است که بدلیل حضور در خاوران یکی از ده ها گور دسته جمعی قربانیان این رژیم مورد آزار و اذیت قرار گرفته و حتی به زندان افتاده اند؟ پیرمردهای ۷۰ ساله توده ای که حتی در زندان هم دست از طرفداری از جمهوری اسلامی برنداشته و عکس خمینی را برروی سفره هفت سینشان می گذاشتند چه کرده بودند که با طناب های کوتاه از سقف حلق آویز شدند؟ محسن بهکیش اسلحه به دست گرفته بود، ندا آقا سلطان چه کرده بود که با شلیک تک تیراندازهای جمهوری اسلامی در مقابل دوربین جان داد؟ تظاهر کنندگان جنبش سبز به فرمان اصلاح طلبانی که در پی حفظ این نظام بودند، دهان خود را چسب زده و در سکوت تظاهرات می کردند، اما آنها هم با باتوم، زنجیر، چاقو و گلوله های نیروی های انتظامی و لباس شخصی مواجه شدند، تحلیل غلط و شتابزدگی آنها درچه بود؟ امثال آقای فتحی در گذشته از اعضا فداییان اکثریت بوده اند، که کادر مرکزی این سازمان همواره در حال همکاری با جمهوری اسلامی بودند. این سازمان در نشریات و اطلاعیه های خود هوادارانش را به جاسوسی برای رژیم و لو دادن فعالان سیاسی دیگر تشویق می کرد. بعنوان مثال بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه سال ۱۳۶۰، کمیته مرکزی سازمان فداییان خلق ایران اکثریت در اطلاعیه خود که در نشریه کار شماره ۱۱۶ در۱۰ تیرماه سال ۱۳۶۰ چاپ شده، از هوادارن خود می خواهد که با سپاه همکاری کنند: "هواداران سازمان همدوش و همراه با دیگر نیروهای مدافع انقلاب و مدافع جمهوری اسلامی ایران باید تمام هشیاری خود را به کار گیرند، حرکات شبکه مزدوران امپریالیسم آمریکا را دقیقا زیر نظر بگیرند و هر اطلاعی از طرحها و نقشههای جنایتکارانه آنان به دست آوردند، فوراً سپاه پاسداران و سازمان را مطلع سازند"(۳). کسانی که سازمان سیاسی شان به آنان دستور می داد فعالان سیاسی گروه های دیگر را به دلیل مخالفت و مبارزه با جمهوری اسلامی به کمیته ها معرفی کنند، امروز تیری به قلب تاریخ می زنند و ادعا می کنند که باید خود را از "لبه تیز فشار کنار می کشیدید"، چگونه و به کجا باید پناه می بردند؟ لادن بازرگان پانویس: Copyright: gooya.com 2016
|