گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
3 بهمن» مقدمهای بر "فرضیه کمونیستی" الَن بدیو، شیدان وثیق2 آذر» در برابر دو بربریت، شیدان وثیق
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! فرضیه کمونیستی*، آلن بدیو، ترجمه شیدان وثیق[پیش درآمد و مقدمه مترجم را با کلیک اینجا بخوانید] امروزه، بیش از هر زمان دگر، ما می توانیم، ما باید و ما می رویم من مدافع آنم که آزمون تاریخیِ کمونیسم، که روی هم رفته مختلف و متفرق است، برهانی قطعی علیه خودِ ایدهِ کمونیسم به دست نمی دهد. هیچ منطقی نمی تواند این تجربه را به دادگاه محکومیت کمونیسم تبدیل نماید. ما از دوره ای سخن می رانیم که به طور کلی از ۱۹۱۷ تا ۱۹۸۹ به درازا می کشد. این هفتاد سال طولانی تر از دوران انکیزیسیونِ اسپانیا که به همان سان از وسایل مغایر با معتقدات مسیحی استفاده کرد نیست. ولی تا آن جا که من می دانم این نمونه هرگز چون تجربه ای که توانسته باشد آن مذهب را به طور کامل و قطعی در برگیرد و بی اعتبار سازد، مورد توجه قرار نگرفت. تاریخ را نمی توان، چون شمشیری بر فراز سر، برای سلب صلاحیت از ایده به کار گرفت. دیدگاه من سه دوره در تاریخ کمونیسم را تمیز می دهد. دوره ی نخست، کمونیسم سده ی نوزدهم است که طی آن ایده ی کمونیسم از سوی مارکس و دیگران فرمول بندی می شود. دوره ی دوم، کمونیسمِ از ریخت افتاده و ناپایدارِ سده ی بیستم است که تحت رهبری دولت (۱) به اجرا درمی آید. ما باید از این انحراف جمع بندی خود را ارایه دهیم. درس گیری از این سرگشتگی را تنها در یک فرمول می توان خلاصه کرد: کمونیسم چنان ایده ی بزرگی است که امر آن را نمی توان به دولت سپرد. همان گونه که خودِ مارکس نیز بیان کرده بود، آرایش عمومی کمونیسم با وجود، توسعه و شیوه های دولتیِ اقتدارگرا ناسازگار است، به ویژه آن که چنین دولتی، به دلیل خاست گاه شورشی، انقلابی و خشونت آمیزش [منظور دولت های برخاسته از انقلاب هایی چون انقلاب اکتبر است]، مستبد بوده و به صورت نظامی سازماندهی می شود. سرانجام، مرحله ی سوم دوره بندی تاریخی، از آغاز سده ی بیست و یکم هم چنان لنگان لنگان گشوده می شود. امروز، ما بر سر چهار راهی قرار گرفته ایم. در لحظه ی جوش و خروشی که به شدت یادآور وضعیت انقلابی اروپای پایان سال های ۱۸۴۰ است. در این اوضاع و احوال کلی، همان گونه که اغلب پیش می آید، گامی بزرگ به پس لازم است تا جهشی بزرگ به جلو میسر شود. اکنون موضوع این است که به کمونیسمِ نخستین بازگردیم و برای سازگاری مناسب ایده با جهان معاصر، ممیزه های اصلی خودِ آن را بازستانیم. امروزه، بیش از هر زمانِ دگر، ما می توانیم، ما باید و ما می رویم که فرضیه ی کمونیستی را دوباره فعال کنیم. در تعربف نوعی و معاصرِ کمونیسم، من سه عنصر را برمی شمارم. نخست، «کمونیسم» نام باورمندی به امکان پذیری رهایی یافتن تمامی بشریت در فرایند خارج شدن از سلطه ی شرارت بار سرمایه داری است. قدرتی که همواره و به طور مطلق تعیین کننده ی مالکیت خصوصی است، بازیِ خارج از کنترلِ رقابتِ منافع، جست و جوی لگام گسیخته ی سود چون تنها قانون کار و فعالیت، دیکتاتوری انحصارات اقتصادی و مالی... این ها همه مولد نابرابری هایی می شوند به همان اندازه انکارناپذیر که هولناک. ما از ویژگی آسیب شناسیک جامعه های «تمامت خواه» [توتالیتر] سخن رانیم اما آیا جهان نئولیبرالی کنونی به همان سان آسیب پذیر نیست؟ امروزه، ده در صد جمعیت کره ی زمین هشتاد و شش در صد منابع را در تصرف دارد؛ یک در صد جمعیت جهانی چهل و شش در صد همین منابع را در اختیار دارد. این ها همه آمار رسمی اند و هر لحظه رو به فزونی می روند. چنین جهانی، آیا قابل تحمل است؟ خیر. به هیچ رو نمی توان چنین وضعیتی را پذیرفت. رهایشِ فضای اشتراکی (۳) از سلطه ی زیان بار سرمایه، این است بنابراین اولین لایه ی تعریف من از کمونیسم امروزی. دومین عنصر «کمونیسم» مبین فرضیه ای است که دولت را چون دستگاهی سرکوب گر و متمایز از جامعه، دولتی که در عین حال از سوی همین جامعه در موجودیت و بازتولیدش پذیرفته شده است، شکل طبیعی و اجتناب ناپذیرِ ساختار مندِ جوامع انسانی نمی شمارد. ما می توانیم و باید موفق به گذر از دولت شویم. این ما را به موضوع زوال دولت، که در مارکسیسم کلاسیک مطرح می شود، بازمی گرداند. سومین عنصر «کمونیسم» اعلام می دارد که تقسیم کار (و به موجب آن، جدایی های میان وظایف اجرایی و مدیریتی، میان کار یدی و کار فکری و غیره) به هیچ رو ضرورتی مطلق در سازماندهی تولید اقتصادی نیست. ترکیب سه عنصر فوق، بدیلی [آلترناتیوی] کلی، در برابر توسعه ی تاریخ بشری تا امروز، تشکیل می دهد. بدین سان، «کمونیسم» را می توان امکان اتحاد سه عنصر فوق و جستجوی چنین اتحادی در یک فرایند تاریخی واقعی دانست: خصوصی زدایی روند تولید، زوال دولت و اتحاد نیروهای کار در گوناگونیِ شان. چنین تعریفی از کمونیسم به معنایی در راستای خط مارکس و ارتدکسی آن قرار دارد. من این عنصر های تعریف کننده را یادآوری می کنم چون امروزه آن ها را یا فراموش کرده اند و یا ناشی از تجریدات ناب می دانند. در زمینه ی سازماندهی کمونیستی نیز، بازگشتی به مارکس می کنم. من بر این باورم که از اندیشه ی او چهار آموزش که به همان اندازه چهار معیار هستند می توان استخراج کرد. در وهله ی اول، مارکس ایده ای بسیار مهم و از دید من اساسی را می پروراند: از نظر او، کمونیست ها "حزب متمایزی" نیستند، بخشی سوا و منزوی از نظر تاریخی و سیاسی نیستند. آن ها، برعکس، بخش تفکیک ناپذیری از جنبش عمومیِ از پیش موجودی هستند که جهت گیری اش را از آن پس باید بر عهده گیرند. کمونیست ها باید تفاوت خود را نشان دهند، بدون آن که از دینامیک عمومی، که خودِ هستیِ شان را ممکن می ساز، جدا شوند. همان دم، این تبیین از کمونیست ها چون بخشی از جنبش عمومی کارگری مانع از آن می شود که آن ها در شکل پیشقراولی [آوانگاردی] مجزا متشکل شوند و به صورت حزبی که در مدار بسته زندگی می کند، عمل نمایند. این اصل، سپس نزد مائو، به تعریفی از سیاست به نام «مشی توده ای» درآمد. بنا بر آن، حزبی که هستی، برنامه و تاکتیک خود را از جنبش مردمی کسب می کند، اگر به طور کامل در این جنبش قرار نگیرد، هیچ و پوچ است. من کم کم مخالف ایده ی «حزب کمونیست» به معنای سنتی آن شده ام. زیرا از دید من، هر حزب نشانه ای است به سوی یک هسته مرکزی، یک طرح اقتدارگرا و این همانی است که به نفی و محو سلطه گرانه چندگانی راه می بَرَد. ترافرازندگیِ(۶) یک [یکتایی](۷) همیشه خود را به صورت حزب دوباره برقرار می کند. حال آن که یک، دشمن اصلی من است، چه از نظر متافیزیکی و چه سیاسی. توجه داشته باشیم، من مدافع بی سازمانی آنارشیستی نیستم. نکته این است که باید شکل هایی منسجم و اثربخش از دخالت گری ابداع کنیم، که در عین پیوند با جامعه، فراتر از نمای کلی حزبی روند. در معیار دوم، مفهوم اصلی کمتر مسأله ی رهبریت و بیشتر مسأله ی جهت گیری است. در این جا، حاملان ایده ی کمونیستی خود را از طریق قابلیتِ شناساندن مرحله ی بعدی مبارزه متمایز می سازند. در این جا، در برابر داوی تاکتیکی قرار داریم: کمونیست ها موظفند که بگویند آینده ی بلاواسطه به چه چیز می تواند همانند باشد. مسئولیت آن ها، این نیست که طرح هایی پرشور از بهشتی که فرا خواهد رسید، ارایه دهند. وظیفه ی آن ها این نیست که، در چشم و هم چشمی، در باره ی جامعه ی آرمانی که شاید هرگز پا به دنیا ننهد، قلم فرسایی کنند. بسپاریم این را به خیال پردازان گوناگون. خیر، کمونیست ها باید بر محدوده ی شکل های سیاسی تصور پذیر از نگاه وضع موجود احاطه داشته باشند. اگر در ارایه ی تصویری پذیرفتنی از گام بعدی که باید برداشته شود ناکام گردیم، در این صورت تمام جنبش انقلابی به بن بست می رسد. برای نمونه، نگاه کنید به آن چه که در مصر رخ داد. کنشگران قیام تحسین برانگیزِ ۲۰۱۱ نمی دانستند کجا می روند. کسی که نداند چه می خواهد، همواره درخواستِ انتخابات «دموکراتیک» را می کند. این انتخابات همواره و همیشه کسانی را بر سر قدرت می آورد که انقلابیون آغازین هرگز نمی خواهند. هم چنان که در وضعیت مصر، اخوان المسلمین به قدرت می رسند. در نتیجه انقلابیون دوباره به خیابان ها می ریزند، این بار علیه اخوان المسلمین، و نظامیان که دشمنان دیرینه ی اخوان هستند، به بهانه ی قیامی که متفرق است، دست به کودتا می زنند و دوباره قدرت را در دست می گیرند. قدرتی نظامی حاکم می کنند یعنی همان قدرتی که علیه آن، جوانان انقلابی، با شعار «مبارک برو بیرون»، شورش کردند. گونه ای جنبش ادواری به وجود آمد برای هیچ. از این رو ضروری است که از فرجام جنبش انقلابی تصویری درست در ذهن داشته باشیم، آن چه که فرا می رسد را پیش بینی کنیم و از ساده انگاری خود داری ورزیم. این است مسئولیت اصلی سیاست کمونیستی. سومین معیار سازماندهی کمونیستی این است که از منطق انترناسیونالیستی پیروی می کند. مارکس بر این نکته تاکید فراوان داشت و به همین دلیل نیز بین الملل اول را ایجاد کرد. اما در این جا نیز نباید انترناسیونالیسم در یک تمامیت جداگانه منجمد شود. کمونیست ها انترناسیونالیست هستند، اما انترناسیونالیست هایی که در بستر فرایندهای رهایی خواهانه ی محلی عمل می کنند. آن ها نباید با منطق نفع طلبی احتمالی یا محدود (ملی، منطقه ای و غیره) فکر کنند بلکه باید دستاورد جهان روای عمل خود را درک کنند، بدین معنا که آن چه که در مکان معین رخ می دهد مربوط به تمام جهان می شود [یعنی جنبه ی جهان روا یا اونیورسال دارد]. سرانجام، چهارمین و آخرین معیار این است که کمونیست ها مدافع یک بینش استراتزیکی فراگیر ،زیرنِهِشته (۸) توسط ایده، همان طور که معرفی کردم، هستند که زهدانش آنتی کاپیتالیستی [ضدیت با سرمایه داری] است. حال در این میان، نقش روشنفکران و فیلسوفان را در نظر بگیریم. ما کمونیست ها باید در جهت امتزاج جنبه ی نظری ایده با فعالیت های محلی ای که قابلیت عینیت بخشی به ایده را دارند تلاش ورزیم و این را از طریق ایجاد یک ذهنیت سیاسی نوین، که هنوز امروزه نهان است، در بین عاملان بالقوه ی آن فعالیت ها به پیش بریم. از این رو، وظیفه ی عالی سیاسی این است که برای پیوند چهار نیرویی که فعلن نامتجانس اند کوشش کنیم. یکی، آن بخش از جوانان تحصیل کرده و تعلیم یافته دانشگاهی است که با زیر سؤال بردن نظم مسلط سرمایه داری می خواهد خود را متمایز سازد. دومی، جوانان مردمی و معترض اند، آنان که در حومه های شهرهای بزرگ سرزمین های ما زندگی می کنند یا آن جوانانی که کمابیش در همه جای دنیا، امروزه، در کشورهای عربی، آمریکای جنوبی، یا آسیایی، برمی خیزند. سومین نیرو، پرولتاریای آواره بین المللی است که از هم اکنون در جنبش های شورشی علیه شرایط موجود کار شرکت دارد. هر روز در چین با اعتصابات خشونت آمیز رو به رو هستیم و می دانیم که این پدیده در تمامی آسیا و جهان گسترش پیدا می یابد. سرانجام می توان از بخش کمتر مستقر شده مزدبگیران عادی جوامع «مرفهِ» مان نام برد که بحران آن ها را در شرایطی بی ثبات و نامعلوم قرار داده است. ـــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|