دوشنبه 30 فروردین 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

سخنی و شعری درباره استاد حمید ایزدپناه (صفای لرستانی)، م. سحر

حمید ایزدپناه (صفای لرستانی)
وجود او غنیمتی بزرگ بود که می توانست غربت ما و بسیاری از دوستدارانش را با صفایی که از لرستان و با صمیمیتی که اعماق فرهنگ ایران با خود می آورد و با دانشی که حاصل عمر پرتلاش و پر ثمرش بود و با عشقی که به وطنش ایران می ورزید و با اطلاع و ذوق سرشاری که در موسیقی و سایر رشته های هنری داشت رنگین ترکند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


سه چهار سالی بیشتر نبود که با این دانشی مرد هنرمند فرو تن و باصفا ادیب شاعر دوست داشتنی و فرهنگ ورز بزرگ لرستان از نزدیک آشنا شده بودم.

وجود او غنیمتی بزرگ بود که می توانست غربت ما و بسیاری از دوستدارانش را با صفایی که از لرستان و با صمیمیتی که اعماق فرهنگ ایران با خود می آورد و با دانشی که حاصل عمر پرتلاش و پر ثمرش بود و با عشقی که به وطنش ایران می ورزید و با اطلاع و ذوق سرشاری که در موسیقی و سایر رشته های هنری داشت رنگین ترکند.


حمید ایزدپناه (صفای لرستانی)

. صفای لری تخلص می کرد و غزلهای زیبا و سرشار از عاطفه و عشقش را در هردو گویش پارسی و لُری می خواند و از پاکی و صمیمیت و صفا سرشار بود.

افسوس که در آستانه ۸۲ سالگی رخت از این جهان برد و بدون اغراق جای خالی اش برای آنها که او را می شناختند بویژه برای کسانی که با وی مراوده فرهنگی و ذوقی و فکری داشتند پدید آورندۀ غمی ست که می باید به سختی با آن کنار آمد.

به راستی این تصور که او دیگر غزلش را پشت تلفن برای تو نخواهد خواند و از ایران برای تو نخواهد گفت و دیگر برای تو نوارهای نایاب و اختصاصی موسیقی ناب بزرگانی چون کسایی و شهناز را که خود ضبط کرده بود نخواهد آورد و از تو نخواهد خواست که لحظه ای با وی به آنها گوش بدهی و چشم بر او که با عشق بی پایان خود سراپا گوش می شد و با نگاه خویش و با تکان دادن سر، پی در پی تحسین می کرد بدوزی و لذت شنیدن نغمه ها را دروجود خود دوچندان کنی ، خود غمی ست بر سری و افزون بر غمهای دیگرِ غربت.

مرد بزرگی بود با عشقی بزرگ و ذوقی سرشار و صمیمیتی مثال زدنی و به راستی یک جهان صفا و صمیمیت و تواضع و مهر و ایراندوستی با وی بود و اینهمه را هم در تصنیف ها و ترانه هایی که به گویش لری سروده بود و خوانندگان مشهور لرستان خوانده اند می توان دریافت و هم در غزل های صمیمانه و روان و عاشقانه او که آکنده از اندیشه و مهر به زادبوم اند و به ه ردو زبان فارسی و لری سروده شده اند.

آخرین بار که صدای او را از پشت تلفن شنیدم دو یا سه روز پیش از سر واپسین وی بود.


م. سحر

تلفن کرده بود تا با شور و شوق خاصی که داشت ، شعری را برای من بخواند که در ستایش و به مناسبت برنامه بزرگداشت دوست و استادش منوچهر بزرگمهر سروده بود.

از اینگونه بزرگواری ها را در حق من داشت و این افتخار را نصیب اینجانب می کرد و همواره مرا از آن برخوردار می داشت.

از این رو بارها پیش می آمد که تازه ترین سروده اش رابرایم بخواند .
این بار شعر او در ستایش مردی بزرگ و دانشور و از خدمتگزاران فرهنگ ایران زمین یعنی در بارۀ استاد منوچهر ستوده بود که وی را استاد خود می خواند .

(این دو بزرگوار بیست و دو سال بایکدیگر تفاوت سنی داشتند).
استاد منوچهر ستوده نیز متأسفانه چند روزی بیش نیست که از میان ما رفته و به استاد ایزدپناه پیوسته است .

یاد هر دو استاد ارجمند گرامی و جاودانه باد که قدر یکدیگر را می دانستند و برادری و مهر به یگدیگر را فراموش نمی کردند و این قدر شناسی را به زبان شعر و سخن ابراز می داشند .

شعر زیر پس از خواندن یکی از غزل های او که در کتاب هوای بوم و بر انتشار یافته است سروده شده است.

مطلع غزل چنین بود:

دم از چه می زنی ای دل جهان دمی باشد
حباب عمر در این باغ شبنمی باشد

به یاد استاد بزرگوار حمید ایزدپناه (صفای لرستانی)
در استقبال از یک غزل وی

چنین که طبع جهان تابع دمی باشد
زعمر ، آه و دمی سهمِ آدمی باشد
اگرچه آمدن از حُسنِ اتّفّاق بوَد
حضورِ مرگ، حدیثِ مُسلّمی باشد
چو پا به راه نهادی ، گذار باید کرد
که غنچه هم سفرِ اشگِ شبنمی باشد
همان حکایت هجران که عاشقان گفتند
حقیقتی ست که معلومِ عالمی باشد
خوشا کسا که درین سیرِ پنج روزۀ دهر
رفیقِ همره و همرازِ همدمی باشد
به ذوقِ عشق ، گرایندۀ دلی گردد
به لُطفِ مِهر ، گُسارندۀ غمی باشد
روانِ خسته دلان را ـ به دوستی سوگند ـ
نه غیرِ مِهر ، مُرادیّ و مرهمی باشد
مگر به لوحۀ نامی که می نهی بر جای
گمان مدار بهشت و جهنمی باشد
غزل خوشست که در وصف عاشقان گویند
به شرطِ آنکه نیوشنده ، محرمی باشد
صفای آینه بودی و این سرودِ سحر
به یادِ چون تو وجودِ مُکرّمی باشد
که در نهادِ تو مِهرِ وطن حدیثی نیست
که نزدِ زنده دلان ، رازِ مُبهمی باشد
بدان هنر که ترا بود ، بین دانش و ذوق
کم اوفتاده که پیوندِ مُحکمی باشد
بدان صفت که ترا مِهرِ بوم و بر می بُرد
کم اوفتاده که گامِ مصممی باشد
به پیشواز کلام تو آمد این غزلم
مگر که یاد تو را خیرمقدمی باشد

صبا به خاک عزیزان اگر گذار کنی
ز چشمِ دوست فروچین اگر نمی باشد

م.سحر
پاریس/ ۱۲.۴.۲۰۱۶

ــــــــــــــــــــــــــــــ
این شعر و سخنانی که با آن همراهند روز شنبه ۱۶ آوریل در مراسم یاد بود استاد ایزد پناه در پاریس خوانده شده است
http://msahar.blogspot.fr


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016