چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
3 اردیبهشت» از اين ديــــدگاه: (۱۴)٬ ابراهیم هرندی
18 فروردین» از اين ديــــدگاه (۱۳)، ابراهیم هرندی
پرخواننده ترین ها

از این دیــــدگاه: (۱۵)، ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
آرمان ‏‌ها و آرزو‌ها، ترفندهای زندگی هستند تا انسان را پیش از فرارسیدن پایان راه، هماره دلگرم و سرگرم بدارند. ترفندهایی رنگین و خیال پرور که ما را همیشه به هوای روزهای بهتر، به کام نیستی و مرگ در می‌افکنند. این همه برای آن است که کسی پیش از فرا رسیدن مرگ طبیعی خود، هستی خویش را پایان ندهد. نام این ترفند روانی، "امیدواری"ست

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


۷۹. از دیـــر رسیدن و زود گـــزیدن

دستگاه چاپ سُربی در سال ۱۴٣۹ میلادی ساخته شد و ده سال پس از آن در سراسرِ اروپا ‏در کار بود. این صنعت در سال ۱٨۱۶ به ایران آمد اما هشتاد سال پس از پیدایش آن، در ایران بکار ‏گرفته شد. اگر چه چاپ سنگی در ایران در چند دهه‏‌ای پیش از بکار افتادن دستگاه چاپ ‏سُربی دایر بود اما چاپ مکانیزه سربی ۴۵٨ سال پس از پدید آمدن در غرب، در کشور ما ‏به بهره برداری رسید. این دیرآمدن را باید یکی از شوم ‏‌ترین بدآوردهای ایران در سده گذشته دانست. ‏

پیدایش پدیده چاپ، یکی از بزرگ‌ترین رویدادهای تاریخ جهان است. برخی از پیایندهای ‏آن این ‏هاست: ‏

• آموزش و پرورش همگانی در پرتو تیراژ فراینده کتاب‏، بویژه کتاب ‏های درسی و آموزشی
• همگانی کردن خواندن و نوشتن و پدید آوردن توانایی اندیشیدن و آموزاندن به دیگران. ‏
• افزایش ذهنیت نوشتاری و روشمند و کاهش ذهنیت شفاهی و دگرگون شونده.
• نوشتاری کردن فرهنگ شفاهی و پایدار کردن سرمایه‏‏‌های فرهنگی و ادبی با انباردن آن ‏‌ها ‏درکتاب و سیاهه‏‌های چاپ شده. ‏
• استاندارد کردن شیوه نوشتاری. ‏
• گسترش دانش و هنر با آسانیاب کردنِ اندیشه‏‌های دانشمندان وهنرمندان و ‏سخنوران و نویسندگان و اهل قلم. ‏
• توانایی بیشتر ویرایش و پیرایش و آرایش اندیشه و متن. ‏
• امکان ترجمه روشمند و ترابری اندیشه از فرهنگ و یا سرزمینی به سرزمین دیگر. ‏
• پیدایش رسانه ‏های نوشتاری چون روزنامه، شبنامه، جشن نامه، مجله، دستورِ کار، راهکارِ، شیوه کارکرد، ‏و تدوین قانون و اساسنامه و مرامنامه. ‏
• پیدایش کتابفروشی، کتابسرا، کتابخانه همگانی و بازار کتاب و روزنامه و نشریه. ‏

چنین بود که پیدایش صنعت چاپ، در کشورهای غربی، زمینه ساز فوران دانش و دانستنی ‏درباره پدیدارهای جهان گردید و گستره دانش و آگاهی همگانی را به گونهٔ ژرف و شگفت‏ انگیزی ‏دگرگون کرد. اما در ایران دست‏‌هایی که هماره در بزنگاه ‏های ‏ تاریخی برای مردم دیوار ‏می ‏کشند و ‏گشایشِ ذهنی مردم را برنمی‏ تابند، بسی بیش از چهارسده، از آمدن صنعت چاپ به ایران جلوگیری کردند. ‏

اولین چاپخانه در ایران در سال ۱۲٣٣هجری در شهر تبریز برپا شد. ۱ این کار، با نکوهش ‏ملایان همراه بود که چاپ کتاب را «امری الحادی»، می‌دانستند و آن را مایه برباد رفتن دین ِ ‏مردم می‌‏پنداشتند. از اینرو، این چاپخانه دیری نپایید و تا سال ۱٣۱۴، چاپ سربی در ایران پا ‏نگرفت. احمد کسروی در این بارنوشته است که؛ «مستبدین، حروف سربی چاپخانه امید ترقی ‏را ذوب کرده و به صورت گلوله در آورده و به روی این ملت بیچاره انداختند. ۲

دیر آمدن صنعت چاپ سربی به ایران، سبب دیرآمدن آموزش و پرورش مدرن به آن کشور شد. ‏دیر آمدن آموزش و پرورش، سبب ناآشنایی بهنگام مردم ایران با ارزش‏‌ها و اندیشه ‏های مدرن و نیز ناهمراهی آنان از دیگر جهانیان در کتابخوانی شد. ‏

البته جنگ کهنه پرستان و کژاندیشان با نمادهای زندگی مدرن، تنها برسر ِ چاپ سربی نبود. ‏آنان هماره در گذر تاریخ با هر پدید تازه‏ای سرِ ستیز داشته‏‌اند و از دبستان و دوش و ساعت مچی ‏و ویدیو گرفته تا توی‌تر، همه را در آغاز حرام می‌‏دانند. سیاستی که امروز در ایران در پیوند با اینترنت پی ‏گیری می‌‏شود، همانی ‏ست که در سده گذشته درباره چاپ دنبال می‌‏شد. پیدایش گستره مجازی ‏اینترنت، جهان را دستخوش دگرگونی ‏های شگرفی کرده است که بازتاب‏‌های آن،‌ای بسا که در ‏آینده ‏ای نزدیک، گفتمان» پیشرفت «را شتابی نوری دهد. اما شوربختانه حکومت ایران اینترنت ‏را هووی صدا و سیما می‌‏داند و با آنکه از نقش روزافزون آن در جهان کنونی باخبر است، ‏اما از آن می‌‏هراسد و از فراگیر شدن آن جلوگیری می‌‏کند. ‏

انگار که ما باید همیشه دیر‌تر از دیگران برسیم و زمانی هم که می‌‏رسیم، ترن رفته است. ‏گفتمان نوشداروی پس از مرگ سهراب، نماد روشنی از این گرفتاری تاریخی ماست که‌ای ‏بسا ریشه در ناخودآگاه قومی ما دارد. شاید همین دیر رسیدن ‏‌ها، ما را زودباور و زودرنج و ‏زودانداز و زودگزین کرده ‏است. شاید.

‏ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‏
‏۱. احمد کسروی در کتاب» تاریخ هیجده ساله آذربایجان «آورده است که، در سال ۱۲۳۳ ‏هجری قمری اسباب و آلات چاپ حروفی را به تبریز آورده و تحت حمایت عباس میرزا نایب ‏السلطنه که در آن زمان حکمران آذربایجان بود مطبعه کوچکی برقرار نمود. البته پیش از آن ‏در زمان صفویه، سفیر «پاپ» یک دستگاه ماشین چاپ، برای شاه عباس هدیه آورد و «کتاب ‏مقدس» چاپی را به شاه داد؛ شاه دستگاه چاپ را به کلیسای جلفا بخشید.

‏۲.‌‌ همان کتاب

***

۸۰. ترفندهای ِزندگی

آفتابی ‏‌ترین روزهای آرمانی در ذهنِ انسان، همیشه در راه است و شگفتا که آرزوی رسیدن به آن روز‌ها، تا لبه پرتگاهِ نیستی با او می‌ماند. زندگان، به امید روزهای بهتر، به پیشواز مرگ می‌روند. بله، آرمان ‏‌ها و آرزو‌ها، ترفندهای زندگی هستند تا انسان را پیش از فرارسیدن پایان راه، هماره دلگرم و سرگرم بدارند. ترفندهایی رنگین و خیال پرور که ما را همیشه به هوای روزهای بهتر، به کام نیستی و مرگ در می‌افکنند. این همه برای آن است که کسی پیش از فرا رسیدن مرگ طبیعی خود، هستی خویش را پایان ندهد. نام این ترفند روانی، "امیدواری"ست. امیدواری، گونه‌ای از استراتژی برآیشی ست که پس از آگاه شدنِ انسان از هستی خویش در جهان، به فهرست رفتارهای برآیشی او افزوده شده است. انسانِ آگاه از هستی خویش، به آسانی می‌تواند به بیهودگی آن هستی پی ببرد و از همراهی با آن سر باز بزند. از آنرو، ذهنِ او ماندگاری را با سرگرمی و دلگرمی‌های گهگاهی، معنا می‌بخشد و او را در راستای ماندن می‌رواند.

اهمیتِ امید در زندگی انسان چنان است که اکنون، امید به آینده، یکی از سنجه‌های کیفیت زندگی انگاشته می‌شود و در بررسی و سنجشِ کیفت زندگی در هرکشور، اندازه گیری می‌شود. هرجا که امید به آینده، اندک است و چشم اندازِ روشنی ندارد، هر کاری شدنی ست و انسان در آنجا به آسانی، دیو می‌شود. شاید از اینروست که دانته، شاعر نامدار ایتالیایی، در شعرِ» کُمدی الهی «، دوزخ را، سرزمین نومیدی» خوانده است و آورده است که بر سردرِ دوزخ نوشته است، «بی‌هیچ امید، پا به این وادی در نه.»

یکی از برآیندهای ناخجستهٔ آنچه در ایران «انقلاب» نام گرفت، کم رنگ شدن گام بگامِ امید در ذهن مردم بود. هر انقلابی بازتاب امید مردم به آینده‌ای بهتر است و اندک، اندک، با گذرِ زمان، ناامیدی را میدان می‌دهد. این چگونگی اکنون در ایران چنان برنما شده است که هرکس تئوری ویژه خود را برای آن دارد. نماد اجتماعی ناامیدی، گسستنِ شیرازه شهروندی، افزایش بیماری‌های روانی و آمار خودکشی ست در جامعه است. شیرازه شهروندی هنگامی از هم می‌گسلد. که دیگر فرد، خود را از جامعه جدا می‌پندارد و با آن کاری ندارد. این چگونگی سبب می‌شود که وی هرکاری را در پیوند با دیگران، روا بدارد و وظیفه‌ای در برابر دیگران برای خود نپندارد. ناامیدی از جامعه، انسان را برآن می‌دارد که خوشبختی را تنها در چارچوبِ خانهِ خود جستجو کند و در راه دستیابی بدان، هرکار را روا بدارد. در چنان جامعه‌ای، کسی را با کسی کاری نیست، مگر برای فریفتن دیگری و خالی کردن جیبِ او. ذهنیت انسانی که امیدی به آینده ندارد، ذهنیت بدگمانی هماره به دیگران است. بوروس لی، استاد شیوه رزمی چیت کان دو و بازیگرِ فیلم‌های کاراته بازی در سده بیستم که زبانزد بدگمانی در روزگارِ خود بود، گفته است که، «هرگز، هرگز، هرگز، کسی را از دیدرس خود دور ندار، حتی در زمانی که در برابرش کرنش می‌کنی.

***

۸۱. دل به دو جا

آدم همه کاره، انسانی هیچ کاره است. او جهان را بسی ساده‌تر از آنچه هست می‌پندارد و خود را برهمه کارهای آن توانا می‌داند. جایگاه چنین انسانی در تاریخ شکل گیری ذهنیت بشر، دوران پیش از پیدایش ویژه کاری و تخصص است. روزگاری که جامعه انسانی ساختاری ساده و روستایی داشت و هرکسی دارای توانایی هرکاری پنداشته می‌شد. در چنان روزگاری، هر کسی نیز، چندین و چند کار را با هم می‌کرد، مانند دلاک‌ها که سلمانی و دندان کشی و قولنج شکنی و ختنه‌گری و چراغ کشی در جشن‌های عروسی و‌گاه خوانندگی نیز می‌کردند.. در چنان جامعه‌ای هر خانواده، کانونی خود کفا از زنان و مردان و کودکان همه کاره بود. البته‌گاه در میان برخی از اقوام و گروه‌ها، باورهای دینی سبب می‌شد که پاره‌ای از کار‌ها ویژه زنان و یا مردان باشد.

بـله، در روزگاری که نیازی به مهارت ِ ویژه نبود، همگان نیز همه کاره می‌توانستند باشند، و بودند. اما در دنیای کنونی که هر روزه از هرشاخه درخت دانش، افشانه‌های چندین رشته تازه سر می‌زند و هر افشانه خوشه‌ای از رشته‌های تازه می‌رویاند، همه کارگی، نماد ِ بی‌چون و چرای هیچ کارگی ست. در چنین روزگاری، آنکه خود را همه فن حریف و همه- دانا می‌داند، نادانی خود را از پیچیدگی و ژرفای جهان کنونی آشکار می‌کند و هیچ کاره بودن خود را به ما می‌نمایاند. آنکه امروزه دستی - نه از روی شوخی - در کاری دارد، نیک می‌داند که دنیای کنونی، دنیای» دل به دو جایی «نیست.

***

۸۲. در باب قصـیده

بزرگ‌ترین قصیده به زبان فارسی، کار خاقانی شروانی، قصیده نویس بزرگ ایران است که ٣٣۷ بیت دارد. این قصیده با ستایش خدا و پیامبر اسلام این گونه آغاز می‌‏شود.

من در این ژرفای دل نام خدا بشنید‏ه ‏ام
وز دل و جان و جهان یا ربنا بشنیده‏‌ام

در مناجات سراسر سوزش سوته دلان
نغمه‌ ی یا ربنـــــا اغفـرلنــا بشنـیده ‌ام

البته این جناب خاقانی، منظومه بلندی بنام» ختم‏الغرایب «و یا» تحفه‏العراقین «در ٣۰۷۰ بیت دارد که گزارش سفر وی به مکه است. این منظومه نمونه نیکویی از شعر کوششی در تاریخ ادبیات ایران است. البته قصیده‌‌ همان شعر کوششی‏ ست، یعنی آنچه از روی قصد ساخته می‌‏شود. می‌‏گویند که قصیده، در آغاز» قصدیه «، بوده است. قصیده نویسی، گونه‏ای مضمون کوک کردن است.

در روزگار ما شاعری آذری بنام صولت عطالو، شعری بنام» گوی ارخج «، بزبان آذری در ۷٨۲ بیت نوشته است، تا روی خاقانی را کم کند!

به گمان من، قصیده نویسی بخشی از ادبیات پای کُرسی ‏ست که امروزه با از میان رفتن کُرسی، پایگاه خود را از دست داده است. در روزگارانی که گذراندن شب‏های بلند زمستان، کاری بس دشواربود، نوشتن و خواندن قصیده‌های کشدار و بی‌پایان‏ نما، در بحر «رمل مثمن محذوف»، سرگرمی دلنشین و شب‏ کـُشی می‌توانست باشد. اما اکنون که صد‌ها کانال تلویزیونی، هزاران فرستنده رادیویی، ملیون‏‌ها کتاب و نوشته و سایت و و وبلاگ و نیز فیسبوک و تویی‌تر، با یکدیگر بر سر کشیدن گوش ‏‌ها و چشم‏‌های ما در ستیزند، قصیده‏ به ناگزیر در وطن خویش ناخوانده و ناشنیده و غریب می‌‏ماند.

***

۸۳. گذار از شرق‌ به‌ جهانِ سوم‌

گفتمانِ» گذار از شرق‌ به‌ جهانِ سوم «، اندیشه ‏ای بسیار ژرف و فلسفی از داریوش آشوری، اندیشمند بزرگ روزگار ماست. فشرده این گفتمان این است که ما شرقیان که روزی خود را در مرکز جهان هستی می‌‏انگاشتیم، اینک به پیرامون جهانی به مرکزیت غرب پرتاب شده ‏ایم و اینجابجایی، جان و جهان ما را با بحران بسیار ژرفی رویارو کرده است. به گفته خود آشوری:
» مفهومِ غرب ‌زدگی‌ برای‌ من‌ همچنان‌ مفهومی‌ ست‌ روشنگرِ وضعِ تاریخی‌ ما. یعنی‌ وضعِ گذار از جایگاهِ تاریخی‌ ـ جغرافیایی ‌یِ اسطوره ‌ای‌ ـ افسانه ‌ای‌، در مرکزِ جهان‌ ــ که‌ ویژگی‌ همه ‌ی‌ تاریخ ‌های‌ اسطوره ‌ای‌ ـ افسانه ‌ای ‌ست‌ ــ به‌ جایگاهِ تاریخیِ پیرامونی‌ در بسترِ تاریخِ جهانی‌ با مرکزیتِ غرب‌ و از جغرافیای‌ افسانه ‌ای‌ به‌ جغرافیای‌ پیموده‌ شده‌ و سنجیده‌ به‌ دستِ اراده‌ی‌ جهانگیر و ذهنیتِ علمی‌ مدرن‌، که‌ نخست‌ در غرب‌ پدیدار شده‌ است‌. من‌ این‌ گذار را زیرِ عنوانِ «گذار از شرق‌ به‌ جهانِ سوم‌» فرمول ‌بندی‌ کرده ‌ام‌. این‌ گذار، که‌ افقِ جهان ‌نگری‌ و بنیادهای‌ فرهنگی‌ دیرینه‌ را به‌ پرسش‌ می‌‌کشد و به‌ بحران‌ دچار می‌ کند، ناگزیر روان ‌پریشی‌آور است‌، خواه‌ از سرِ غرب‌ شیفتگی‌ باشد خواه‌ غرب ‌گریزی‌ یا غرب‌ ستیزی‌. گرفتاری‌ در چنگالِ عقده ‌های‌ حقارت‌ ــ که‌ زاینده ‌ی‌ انواعِ مگالومانیا‌ها و مالیخولیاهای‌ تاریخی‌ نیز هست‌ ــ از پی‌آمدهای‌ آن‌ است‌. چنین‌ وضعِ روانی‌ یا نگاهِ حسرت‌ به‌ غرب‌ دارد یا نگاهِ نفرت‌. ما هنگامی‌ از چنین‌ بیماری‌ روانی‌ ـ فرهنگی‌ آزاد خواهیم‌ شد، یعنی‌ از «غرب‌زدگی‌»، که‌ از آن‌ نگاهِ حسرت‌ و نگاهِ نفرت‌‌‌ رها شویم‌، و همچون‌ انسان‌ آزاد و مسوول‌، جایگاهِ پیرامونی‌ خود را در متن‌ تاریخِ جهانی‌، با همه‌ کم‌ـ وـ کاستی ‌ها و کج‌ـ وـ کولگی‌‌های ‌اش‌، بتوانیم‌ به ‌روشنی‌ بازشناسی‌ و تعریف‌ کنیم‌. برای‌ چنین‌ فهمِ تاریخی‌ ناگزیر باید به‌ سیرِ هبوطی‌ «از شرق‌ به‌ جهانِ سوم‌» پایان‌ بخشیم‌ و از نظرِ شیوه ‌ی‌ نگاه‌ به‌ تاریخ‌ و افق‌ فهم‌ تاریخی‌ غربی‌ شویم‌، یعنی‌ معنای‌ ابژکتیویسمِ علمی‌ و فلسفیِ مدرن‌ را درک‌ کنیم‌. «

به گمان من این گفتمان نمونه ‏ای از اندیشه فلسفی‏ ست. پس نمی‌‏توان گفت که ما فیلسوف نداریم و کسی سخن تازه ‏ای در آین گستره نیاورده است. اندیشه فلسفی پخته و جاافتاده یعنی همین. البته در فرهنگ بحران زده و پیرامونی ما، اندیشه‏‌های ژرف و گران خریداران زیادی ندارد. بازار فرهنگ بحران زده و پیرامونی، بازار هیاهو و هوچی ‏گری‏ ست و اندیشمند در چنان سرزمینی،» در وطن خویش غریب «می‌‏باشد. فرهنگ پیرامونی، فرهنگ ارج گذاری بر کوشش ‏های اندیشمندان ژرف اندیش و خاموش نیست بل، که فرهنگ روشنفکران جلف ِ نیازمند به شهرت و شهوت است. فرهنگ آدمک ‏های ماسک پوش باسمه ‏ای، فرهنگ بازیگران» همیشه در صحنه «.

***

۸۴. آنگاه که زبان در می‌‏ماند

موسیقی، آوای آرمان ‏های کهن ِ انسان است. آرمان ‏هایی چنان ژرف که تن به تور راز گشای واژه‏‌ها نمی‌دهند. موسیقی، آفتاب ِ رخشه ‏های آتش سرکشی ‏ست که از دیرباز در جان ِ انسان در گرفته است و تا جان انسان در جهان است، شعله ور خواهد ماند. موسیقی را باید سرآمد هنرهای دیگر دانست؛ هنری که ریشه در رازآلود‌ترین هواهای انسانی دارد.

پنداره همگانی براین است که انسان دریافتی شنیداری از موسیقی دارد. این درست است، اما پیش از آنکه ترنم آهنگی شنیده شود، موج ‏های پراکنده موسیقی به پرده ‏های گوش‏‌های انسان می‌‏خورد. پس موسیقی پیش از آنکه شنیداری باشد، بساوایی ست.

شنوایی، پنجمین و آخرین حس ِ جانوران زنده است که سده‏‌ها پس از چهار حس دیگر برآمده است و بر فهرست حس ‎های زیندگان افزوده شده است. بساوایی، نخستین و فراگیر‌ترین حس است که جانوران ِ بسیار ساده نیز از آن برخوردارند. پس از آن حس‏‌های چشایی و بویایی است که شاید هزاران سال پس از توانایی بساویدن شکل گرفته است. سپس حس بینایی است که در جانوران ِ بینا، برهمه حس ‏های دیگرِ آنان چیره می‌شود و خود را بهتر و بر‌تر می‌نمایاند. بساویدن، حسی عاطفی ست و با زبان انسان از همه حس‌های دیگر دور‌تر است یعنی که گزارش زبانی آن بسی دشوار‌تر از به زبان آوردن دیده ‏‌ها و شنیده ‏هاست. دریافت‏‌های لمسی، بی‌نیاز از زبان است و یکسره دریافت می‌شود. چنین است که انسان و بستگان نزدیک ِ برآیشی او یعنی میمون ‏‌ها در هنگام رسیدن به همدیگر، یکدیگر را به گونه‌ای لمس می‌کنند. هم از اینروست که برای همه جانوران، اوج ابزار مهر و دوستی و نزدیکی، درآغوش کشیدن، بوسیدن، لیسیدن، گزیدن، مزیدن و چشیدن است. برای انسان، دست دادن و بوسیدن، شیوه مدرن این کردار میمون ِانسانی ست. این رشته سرِ دراز دارد، اما دنباله کار را در اینجا نمی‌توان گرفت.

در میان جانوران، ساییدن پوست تن برپوست تن دیگری، جرقه ‏ای از آتش هموندی در جان هردو می‌زند و آنان را به یکدیگر نزدیک‌تر می‌‏کند. هرچه پیوند میان دو دوست بیشتر باشد، دست و تن آن دو بیشتر به هم نزدیک‌تر است. این چگونگی در میان عشاق، خواهش هماره می‌‏شود و عاشق خوش می‌‏دارد که معشوق را هماره در دیدرس و دسترس و در آغوش خود داشته باشد. چنین است که عشق، پیوند میان دو دست را به پیوند میان دوتن بیکدیگر بدل می‌‏کند و چنان آتشی در دل آن دو می‌‏افروزد که شرح آن در هیچ واژه نمی‌‏گنجد و تنها با مالش و سایش پوست برپوست بیان می‌‏شود. موسیقی نیز پیوندی این گونه با ذهن انسان دارد و همسایه عشق بازی‏ ست. این گونه است که گفته ‏اند؛ آنگاه که زبان در می‌ماند، موسیقی آغاز می‌‏شود.

[از این دیــــدگاه (۱۴)]

https://telegram.me/EHarandi


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016