جمعه 31 اردیبهشت 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

عوام‌زدگي، نخبه‌گرايي و روشنگري(قسمت اول)، احمد فعال

احمد فعال
عوام‌زده كسي است كه ذهن او هنوز به سوژه تبديل نشده است. مراد از سوژه، ذهني است كه مركزيت دارد. تفسيرها و تصويرهايي كه از جهان و از زندگي دارد، از مركز دروني و ذهني او سرچشمه گرفته است. سوژه پنداري انسان، نوعي خودمحوري هست.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مقاله نخست، عوام‌زدگي

عوام با عوام‌زدگي فرق دارد، همچنانكه علم با علم زدگي و سياست با سياست زدگي فرق دارند. عوام در اصطلاح عرفي يعني بي‌سواد، اما عوام‌زدگي نوعي بيماري است و شايد مهلك ترين بيماري و مرضي است كه يك فرد و يا يك جامعه و يا يك جمع و حتي يك جامعه علمي و دانشگاهي مي‌توانند بدان مبتلا باشند. عوام‌زدگي بي‌سوادي نيست، خود را به بي‌سوادي زدن است. عوام‌زده كسي است كه بي‌سوادي را كارمايه زندگي خود مي‌سازد. تسرّي بي‌سوادي در تمام شئون زندگي است. بسياري از عوام وجود دارند كه عوام‌زده نيستند، زيرا بي‌سوادي را كارمايه كار و كسب خود نساخته‌اند. پيامبر عامي بود، بي‌سواد بود، اما عوام‌زده نبود. متقابلاً بسياري از اهل علم و دانشگاه و حتي بسياري از افراد در ميان اساتيد دانشگاهي وجود دارند، كه عوام‌زده هستند. و يا كساني كه خود را در زمره علما و فضلا مي‌شناسند، اما بشدت عوام‌زده هستند. در ميان عامه مردم، عوام‌زده كسي است كه از خود چيزي ندارد، دنباله‌رو است.

دنباله‌روي يعني ميان‌تهي بودن، يعني از خود كنش نداشتن و تنها در رشته‌اي از واكنش‌ها خلاصه شدن. بسياري هستند كه گمان مي‌كنند دنباله‌رو نيستند، به عكس ديگران را دنباله‌رو خود مي‌سازند. اين افراد عوام‌فريب هستند، و با زبان و ادبيات و طرز فكر عوام‌زدگي سروكار دارند. عوام‌فريبان كساني هستند كه ديگران را دنبال خود راه مي‌اندازند و در يك رابطه مريد و مرادي، و يا در يك نظام دستبوسي به زيست انگلي معتاد مي‌شوند. دنباله‌رو و دنباله‌كش، مكمل يكديگر هستند. مانند دو شخصيت ساديسم و مازوشيسم كه به قول اريك فروم مكمل يكديگر هستند. هر دو طرف به يكديگر نيازمند هستند، و داشته‌ها و نداشته‌هاي خود را مرهون وابستگي يكديگر مي‌دانند.عوام‌زده از فضل استقلال بي‌بهره است. نكته با اهميت اينجاست كه اغلب افراد عوام‌فريب، عوام‌زده نيستند، بلكه تنها به عوام‌زدگي دامن مي‌زنند. آنها نيك مي‌دانند چه مي‌خواهند و چه مي‌كنند، هرچند خواسته‌ها و كرده‌هاي خود را در عقل توجيه‌گر خود پنهان مي‌كنند. عوام‌فريب به شدت نيازمند عوام‌زده است،‌ زيرا عوام‌فريبان با جامعه و اجتماعات عوام‌زده است كه بساط سلطه و سيادت خود را بر گُستره زندگي اجتماعي پهن مي‌كنند. به همين دليل است كه اشخاص عوام‌فريب، اگرچه چيزهايي از علوم جديده و علوم قديمه مي‌دانند، اما زبان و ادبيات آنها و نوع نگاهي كه به زندگي و جهان چشم مي‌دوزند، از جنس عوام‌زدگي است.

اين پرسش مهم به ميان مي‌آيد كه اگر بي‌سوادي از ميان برود، عوام‌زدگي هم از ميان خواهد رفت؟ پاسخ اين است كه هرگز.

عوام‌زدگي هر چند از دل بي‌سوادي بيرون مي‌آيد، اما عوام‌زدگي با از بين رفتن بي‌سوادي از ميان نخواهد رفت. اگر بخواهم شاخص جديدي براي عوام‌زدگي در زندگي و زمانه‌اي كه بي‌سوادي از بين رفته و يا كم شده است، بدست دهم، عوام‌زدگي را همچنانكه در تعريف اوليه گفتم، نه با شاخص سواد، بلكه با عبارتي چون "خود را به بي‌سوادي زدن" يا با واژه‌اي چون "بي‌سوادانگاري" بايد مقايسه كرد. بي‌سوادانگاري، يعني داشتن انگاره‌ها، تصورات، برداشت‌ها، و پنداشت‌هاي بي‌سوادمآبانه. "بي‌سوادانگار" يا عوام‌زده كسي است كه تصوير و تفسيري از زندگي و جهان ارائه مي‌دهد، كه بي‌سوادها همان تصوير و تفسير را ارائه ‌مي‌دهند. در ميان دانشگاهيان و علما و فضلا، عوام‌زده كسي است كه سواد نقش چنداني در شخصيت او، در كلام او، در ادبيات او، و در سلوك فكري و رفتاري او نداشته باشد. مهمتر از همه اينكه، "عوام‌زده‌ي درس خوانده" كسي است كه سواد نقشي در پديداري "جستجو و پرسش" در ذهن او نداشته است. طرز نگاه يك عوام‌زده به زندگي و به جهان، اگرچه همه مدارج علمي و تحصيلي را پشت سر گذاشته باشد، با طرز نگاه بي‌سوادي فرق نكرده است. ذهن او، ذهن پرسشگر و جستجوگر نيست. با كتابخواني بيگانه است و از رابطه مستقيم با واقعيت هراس دارد. مسائلي كه ذهن او را به خود مشغول كرده است، همان مسائلي است كه عوام در عواميّت و عوام‌زدگي خود، مشغول كرده است. ذهن عوام‌زده، ذهني پرسشگر و كنشگر نيست، ذهن يك مقلد و دنباله‌رو است كه ناپُرسا (اصطلاح از دكتر آرامش دوستدار) و واكنشگر است. عوام‌زده كسي است كه فاقد كنش است. هر چي هست ذهني است كه دانسته‌هاي آن در رشته‌اي از واكنش‌ها به هم بافته شده است. فاقد سياست دروني است، رفتار و انديشه‌هاي او همه سياست‌خارجي محور هستند. تابعي از رفتار و انديشه‌هاي ديگران است. همان چيزي كه پيشتر از آن به عنوان دنباله‌روي ياد كردم.

عوام‌زده كسي است كه ذهن او هنوز به سوژه تبديل نشده است. مراد از سوژه، ذهني است كه مركزيت دارد. تفسيرها و تصويرهايي كه از جهان و از زندگي دارد، از مركز دروني و ذهني او سرچشمه گرفته است. سوژه پنداري انسان، نوعي خودمحوري هست. اما اين خودمحوي با آنچه خودخواهي است، متفاوت است. ذهن سوژگي، خودمركزي است، اما از نقد و ملامت و نسبي كردن خود دست بردار نيست. در مقابل سوژه، واژه ابژه وجود دارد. ابژه يعني اشياء خارج از ذهن من، يعني طبيعت، يعني ديگران؛ يعني هرچيزي كه بيرون از ذهن من و شما قرار دارند. عوام‌زده بجاي سوژه شدن به ابژه تبديل مي‌شود. يعني براي خود وجود ندارد، بلكه براي ديگري است كه وجود دارد. حتي مي‌تواند به ابژه قدرت و ابزار قدرت تبديل شود. عوام‌زدگي سوژه هيچ و پوچ است. سوژه خنثي است. گَرد عوام‌زدگي بر گِرد هركس بچرخد، آن را خنثي و هيچ و پوچ مي‌گرداند. اكثريت جامعه از اين قسم هستند. ژان بودريا در كتاب اكثريت خاموش، جامعه را اكثريت خنثي ناميد. اما اين اكثريت كه بودريا از آن ياد مي‌كند، با اكثريتي كه من ياد مي‌كنم فرق دارند. اكثريتي كه من از آن ياد مي‌كنم ، اشاره به اكثريتي است كه عوام‌زده هستند. اما بودريا از اكثريتي ياد مي‌كند كه توده‌هاي جامعه هستند. اكثريت توده، با اكثريت عوام‌زده فرق دارند. جامعه توده‌اي، جامعه‌اي است كه داراي حداقل آگاهي است و دستكم نسبت به منافع خود داراي آگاهي است. جامعه‌اي كه در مقابل اقليت حاكم واكنش نشان مي‌دهد. به عبارتي، جامعه توده‌اي شده يك درجه از جامعه عوامِ‌زده پيشرفته‌تر و آگاه‌تر است. جامعه عوام‌زده اگرچه سوژه نيست، اما ابژه قدرت هست. اما جامعه توده‌اي و اكثريتي كه ژان بودريا از آن ياد مي‌كند، اكثريتي است كه نه سوژه هستند و نه ابژه. توده مردم اين اكثريت‌اند كه نه ابژه‌اند و نه سوژه. نه داراي ذهني‌ هستند كه از چيزها تأثير بگيرند و نه اشيائي هستند كه از سوژه‌ها و ذهن‌هاي ديگران اثر بگيرند. توده‌هاي مردم، و اكثريتي كه بودريا در جامعه غرب از آن ياد مي‌كند، خنثي خنثي هستند. نه تنها خنثي، بلكه اثر چيزهاي ديگر و سوژه‌هاي ديگر را هم خنثي مي‌كنند. به عنوان مثال، نظام تبليغاتي و رسانه‌اي در غرب مي‌كوشند تا افكار مردم را جهت دهند، اما مردم پيام‌هاي تبليغاتي آنها را تنها به عنوان سرگرمي تماشا مي‌كنند و بعد به سطل آشغال مي‌ريزند. يعني نه تنها اثر نمي‌گيرند، بلكه اثر پيام تبليغاتي را هم خنثي مي‌كنند. توده‌ها يا اكثريت خاموش جامعه، موجوداتي سرد، منجمد شده و يخ زده‌اي از پيام‌هاي اجتماعي هستند كه اثر هر چيز را خنثي مي‌كنند. نظام تبليغاتي و رسانه‌اي كوشش دارند تا انرژي و گرما به توده‌ها ببخشند، آنها را با تزريق انرژي در جهت اهداف خود به حركت در بياورند و به شكل ابژه‌هاي دست‌كاري شده قدرت تبديل كنند، اما توده‌ها برعكس عمل مي‌كنند. آنها بجاي تبديل اطلاعات و پيام‌ها، به آنچه كه خواست و ميل اين رسانه‌ها و منابع قدرت است، آنها را به تفاله پيام و تفاله انرژي تبديل مي‌كنند. «اطلاعات بجاي بدل كردن توده به انرژي، خود به توده ديگري تبديل مي‌شوند. اطلاعات بجاي آنكه بنا برادعاي خود اطلاع رساني كند، به جاي شكل بخشيدن و ساختار بخشيدن، حتي ميدان و يا حوزه اجتماعي را خنثي مي‌كنند1».

براي روشن شدن وضع و تفاوت عوام‌زده با توده يك مثال مي‌زنم. در يك روستا و يا در يك شهر و يا آبادي، بسياري از كانديداهاي مجلس وجود دارند كه براي جلب آراء عوام، هزينه‌هاي گزافي پاي سفره پهن كردن مي‌دهند. نمايشي كه من اسم آن را نظام سفره‌خواري و سفره پهن‌كني ناميده‌ام. عوام‌زده بنا به اينكه ابژه قدرت است و يا ابزار دست قدرت است، شب پاي سفره مي‌رود و روز رأي خود را به نام كسي كه سفره پهن كرده است، در صندوق رأي مي‌ريزد. اما توده‌ها كساني هستند، كه هم شب پاي سفره فلان كانديدا مي‌روند و هم روز كه مي‌شود به ريش باباي او مي‌خندند. در اين وضعيت توده‌ها نه سوه هستند و نه ابژه، نه كنش دارند و نه واكنشِ "اين و آن" مي‌شوند. توده‌ها نه بازيگر ميدان هستند و نه بازي‌خورده و بازيچه "اين و آن" مي‌شوند. باز به قول بودريا، توده‌ها به يك چاه پتانسيل مي‌مانند كه هر چه انرژي به آنها تزريق مي‌شود، هر چه تبليغ توي كله آنها هزينه و سرازير مي‌شود، همه را به قعر چاه پتاسيلي خود مي‌فرستند و در آنجا دفن مي‌كنند. اما عوام‌زده يك درجه از توده‌ها نازلتر هستند. عوام‌زدگي نوعي حماقت‌زدگي است. حماقت‌زدگي كه از نه حماقت خود آگاه است و نه شناختي از وضعيت تحميق خود دارد. توده‌ها از حماقت خود آگاه نيستند، اما از وضعيت تحميق خود آگاه هستند. مي‌دانند چه كسي و چه كساني قصد دارند آنها را تحميق و يا به حماقت بكشانند. اما عوام‌زده حتي از اين وضعيت هم آگاه نيست. توده‌ها در بزنگاه تحميق شدن، به جنبش خوانده مي‌شوند، اما عوام‌زده در بزنگاه تحميق شدن، در ركاب احمق كنندگان خود سوار مي‌شود و براي آنها هورا مي‌كشد. عوام‌زده بازي خورده و بازيچه نمايش قدرت است. بخاطر كمترين سرگرمي، هم از حقوق و هم از منافع خود چشم‌پوشي مي كند. عوام‌زده نه منافع خود را مي‌شناسد و نه دركي از حقوق خود دارد. اما توده‌ها اگر حقوق خود را نمي‌شناسند، اما منافع خود را مي‌شناسند.

عوام‌زدگي و اسطوره‌زدگي

عوام‌زدگي چيزي است مانند اسطوره زدگي. رولان بارت در تحليل خود در باره اسطوره معتقد بود كه اسطوره پرنده سياهي است كه در تاريكي شب گرد هر چيز آنقدر مي‌چرخد و مي‌چرخد، تا به محض ديدن يك فضاي خالي در همان نقطه فرود آمده و تماميت آن چيز را به تصرف در آورد. از نظر رولان بارت، هيچ چيز نيست كه از تصرف و سرقت اسطوره مصون بماند. از دين و فرهنگ گرفته تا تكنولوژي، تا ادبيات، تا سياست، تا علم و تا مفاهيم اخلاقي و انساني، همه و همه چيز در معرض تسخير و تصرف اسطوره‌ها قرار دارند. بدين‌ترتيب است كه اسطوره ظهور پيدا مي‌كند و متعاقب آن نهادها و ايدئولوژي‌هاي به وجود مي‌آيند كه به تقديس اسطوره‌ها مي‌پردازند و به كارگاه تبديل اسطوره تبديل مي‌شوند و در اجتماعات مختلف اسطوره‌پرستي رواج پيدا مي‌كند. اگر دين و مذهب به اسطوره تبديل شود، اسطوره‌پرستي دامن جامعه دينداران را خواهد گرفت، و اگر علم به اسطوره تبديل شود،‌‌‌ حوزه‌هاي علمي و آكادميك به تقديس و پرستش اسطوره علم مي‌پردازند، و اگر سياست و مفاهيم سياسي به اسطوره تبديل شوند، هر گروه با دلبستن به يك اسطوره، به تقديس خداي خود مي‌پردازند2. اما رولان بارت به اين مسئله اشاره نكرد كه چرا و چگونه در پديده‌هايي كه تسخير و تصرف اسطوره‌ها در مي‌آيند فضاي خالي ايجاد مي‌شود؟ در اين قسم از بحث به شرح پديده‌اي مي‌پردازم كه موجب خالي شدن فضايي مي‌شود كه محل نفوذ اسطوره‌ها هستند:

عوام پديده‌اي ميان‌تهي است، اما عوام‌زدگي ميان‌تهي كردن پديده‌هاست. فلسفه عوام‌زدگي، تهي كردن هر چيز از معنا و بي‌مايه و بي‌اثر كردن چيزهاست. به عنوان مثال، يك فرد عامي، به حيث عواميّت، يك فرد ميان‌تهي است. پوچ و بي‌اثر است. اما همين فرد مي‌تواند به موجب آموزش، به موجب تربيت و به موجب خرد و تفكر، از وضعيت ميان‌تهي بودن خارج شود و از مفاهيم اخلاقي، انساني سرشار شود. يك فرد عامي حتي با كسب آموزش‌هاي علمي و مطالعه مي‌تواند از مفاهيم علمي نيز سرشار شود. اما عوام‌زدگي تنها ميان‌تهي بودن نيست، مسئله اصلي ميان‌تهي كردن است. كار عوام‌زدگي، بي‌اثر كردن، پوچ و بي‌معنا ساختن پديده‌ها و رخدادهاست. افرادي كه عامي هستند، بر اثر تلاش و جستجو و پرسش، پُر و لبريز مي‌شوند. اما افراد عوام‌زده، چيزي را پر نمي‌كند، بلكه خالي و ميان‌تهي مي‌كنند. عوامزدگي نوعي ويروس بي‌فكري است. تهي كردن چيزها از عنصر فكر و انديشه است.

ويروس تهي كردن و بي‌اثر كردن و خنثي كردن هر چيز از معناي واقعي خود است. مي‌دانيم كه معاني و مفاهيم، به موجب يك تأثير و براي ايجاد يك تأثيرگذاري به وجود آمده‌اند. اما عوام‌زدگي با ميان‌تهي كردن پديده‌ها از معاني خودشان، نقش تأثيرگذاري آنها را از ميان مي‌برد. شما مي‌توانيد فهرستي از مفاهيم علمي، سياسي، ديني، و اجتماعي را در يك ورق ليست كنيد. مفاهيمي مانند، عدالت، شهادت، صلح، عشق، آزادي، غيرانتفاعي بودن، مستضعفين، انقلاب، دوستي و دشمني، استكبار،‌‌ حق و باطل، كرامت، و ساير مفاهيم انساني و سياسي و علمي و ديني كه مي‌توانند اثرگذار باشند. وقتي اين مفاهيم گرفتار عوامزدگي مي‌شوند، با ميان‌تهي شدن از معناي واقعي خود، بلافاصله خنثي و بي‌اثر مي‌شوند. ويروس عوامزدگي در هر چيزي سرايت مي‌كند. مانند اسطوره زدگي است كه در هر چيز نفوذ مي‌كند. هرجا كه قلمرو اسطوره است، قلمرو عوام‌زدگي هم هست. اساساً اين سرايت ويروس عوام‌زدگي است كه امكان نفوذ اسطوره را در چيزها فراهم مي‌كند. نفوذ از راه سرايت ايجاد مي‌شود. تا سرايت نباشد، نفوذ ايجاد نمي‌شود. هيچ چيز نيست كه از سرايت ويروس عوام‌زدگي بركنار و مصون باشد. دين و آئين و فرهنگ‌ها زودتر از هر قلمرويي، به محل سرايت عوامزدگي تبديل مي‌شوند. هرجا كه عوام‌زدگي نفوذ كند؛ با ميان‌تهي كردن فضاي خالي، محلي براي نفوذ اسطوره‌ها ايجاد مي‌كند.

مي‌توان جريان عوام‌زدگي و سرايت ويروس عوام‌زدگي را در تمام حوزه‌هايي كه در بالا اشاره كردم، جستجو كرد. مي‌توان نشان داد كه چگونه در تمام اين حوزه‌ها و قلمروها با سرايت عوام‌زدگي، شاهد ميان‌تهي شدن معنا، خنثي شدن و بي‌اثر شدن پديده‌ها هستيم. معنا و مفاهيمي كه روزگاري نه چندان دور آدميان را به هيجان و حركت وامي‌داشت. اما امروز به موجب عوام‌زده شدن و تهي شدن از معنا، اثر و هيجان خود را ازدست داده‌اند. بدين‌ترتيب است كه با تهي شدن چيزها از معنا، فضاي خالي براي نفوذ اسطوره‌ها در پديده‌ها فراهم مي‌شود. اسطوره‌هاي قدرت، پيش از ورود به قلمروها و تصرف آنها، كوشش مي‌كنند تا با سرايت ويروس عوام‌زدگي، و با ميان‌تهي كردن آنها، امكان نفوذ خود را فراهم كنند. در حال حاضر ما با قلمروهاي بيشماري از عوامزدگي مواجه هستيم. قلمروهايي مانند عوام‌زده كردن علم، عوام‌زده كردن سياست، عوام‌زده كردن مفاهيم، عوام‌زده كردن مديريت، عوام‌زده كردن اداره كشور، عوام‌زده كردن سازمان‌هاي كار، عوام‌زده كردن اقتصاد، عوام‌زده كردن طبقات اجتماعي، عوام‌زده كردن مبارزه، عوام‌زده كردن حقوق بشر، عوام‌زده كردن شعر و ادبيات، عوام‌زده كردن موسيقي و سينما، تا عوام‌زده كردن كتاب‌نويسي و مقاله‌نويسي. ملاحظه می کنید که چگونه جریان عوام زدگی مثل اسطوره زدگی در همه چیز و در همه جا سرایت می کند. این یکی در چیزها سرایت می کند تا آنها را میان تهی سازد، آن یکی در چیزها نفوذ می کند تا محل تهی شدن آنها پر کند.

در ادامه این بحث به مدار بسته عوام زدگی می پردازم
www.ahmadfaal.com
ahmad_faal@yahoo.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016