سه شنبه 8 تیر 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

آیا مثنوی قرآن در زبان فارسی است؟ محمد جعفری

محمد جعفری
نظر آقای سروش در باره مقایسه مثنوی با قرآن و نیز تکلیف و حق و عدالت و حق موضوع این نقد است. آقای دکتر سروش با استناد به حکایات و یا بعضی از اشعار مولوی می‌گویند که مثنوی "قرآن در زبان فارسی است" و نه اینکه تفسیر، توضیح و یا نوعی از دیدگاهی نسبت به قرآن است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


آقای دکتر سروش در مصاحبه مشروحی که با صدای آمریکا، برنامه افق، در باره مثنوی و مولوی داشتند و درتاریخ ۲۱/۹/۱۳۹۳ منتشر شد (۱)، مسائل گوناگونی را مطرح کردند، که بعضی از آنها مناقشه برانگیز و برای امثال منی، سئوال برانگیز است. اجمالاً اینکه آقای دکتر سروش با استناد به حکایات و یا بعضی از اشعار مولوی می‌گویند که مثنوی « قرآن در زبان فارسی است» و نه اینکه تفسیر، توضیح و یا نوعی از دیدگاهی نسبت به قرآن است. و یا اینکه «کتاب مثنوی در قیاس و در قبال با قرآن عشق نامه است. و قرآن «خشیت نامه، تقوی نامه است» و همچنین در قرآن « مفهوم حق وعشق » نیست و مثنوی او« یک مکملی برای او[قرآن] آورده» است.
سه یادآوری و پرسش:
نظر آقای سروش درباره لیبرالیسم به نقد ما راجع نیست. اما نظر او در باره مقایسه مثنوی با قرآن و نیز تکلیف و حق و عدالت و حق موضوع این نقد است. نقد ما با سه یادآوری و پرسش آغاز می‌شود:
● یاداوری و پرسش اول: تناقض اول و اساسی که سخن آقای سروش در بر دارد، اینست: مکملی که مولوی آورده، عشق است. بنابر قول او، چون دوره تکلیف‌مداری بوده، حقوق بشر بر مولوی نیز مغفول مانده‌است. اما عشق فاقد حق چگونه عشقی می‌تواند باشد؟ هرگاه عشقی که مولوی آورده، خالی از حق باشد، پس پر از قدرت می‌شود. لذا پرسش اول این می‌شود: مولوی عشق را اندرنیافته و یا آقای سروش در مقام شارح او؟ او نمی‌دانسته است که، بنابر قرآن، دوست داشتن یکی از خاصه‌های حق است یا شارح او؟ و
● یادآوری و پرسش دوم: آن کس که گفت فقه تکلیف مدار است، از این واقعیت غافل نشد که بدون خالی کردن تکلیف از مایه‌ای که حق است و پرکردنش از مایه‌ای که قدرت است، ممکن نیست فقه را تکلیف مدار کرد. از خداوند که حق است، جز حق صادر نمی‌شود. پس تکلیفی که عمل به حقی نباشد، از خداوند نیست. و
● یادآوری و پرسش سوم: بنابر هیچ‌یک از تعریف‌ها از عدالت که در غرب رایج هستند، حقوق انسان نمی‌توانند از مصادیق عدالت باشند. برای مثال، بنابر خاصه جهان شمولی حق و بنابر این که عدالت برابری معنی شود، برابری انسان‌ها در حقوق از مصادیق عدالت می‌شود و نه خود حقوق. و نیز، برخورداری از حق را می‌توان از مصادیق عدالت دانست و نه حق را. و باز...
اینک، به منظور روشن شدن زوایای مختلف بعضی از آن مسائل مطروحه در مصاحبه، ابتدا به ترتیب پاسخهای آقای دکتر سروش به سئولهای طرح شده بوسیلۀ مجری برنامه آورده می‌شود و سپس به توضیح سئوالهای ایجاد شده پرداخته می‌گردد. در این مصاحبه مسائل گوناگونی مطرح شده است که قصد پرداختن به تمامی آنها نیست بلکه کوشش می‌شود که به اهم آنها پرداخته گردد:
۱- مجری برنامه از آقای دکتر سروش می‌پرسد: « شما در سخنرانی که اخیراً کرده بودید، به صراحت می‌گوئید که مثنوی قرآن در زبان فارسی است، تفسیر قرآن نیست. قرآن است در زبان فارسی؟ » وآقای سروش پاسخ می‌دهد:
«بله! من این را اشاره کردم، این را گذشتگان هم احیاناً اشاره کرده بودند. حتی در حکایات آمده که فرزند مولانا به مولانا می‌گوید، که می‌گویند کتاب شما قرآن در زبان فارسی است و ما به آنها می‌گفتیم این طور نگوئید، بگوئید تفسیر قرآن در زبان فارسی است و مولانا انکار می‌کند. نه! چرا این چنین می‌گوئید. حقیقت این است که در نظر مولوی چنین بوده. چون متن بلندی که بر مثنوی نوشته: مولوی در دفتر اول مقدمه بلندی دارد. که همه‌اش به زبان عربی است، در آنجا تمام القابی و اوصافی که قرآن برای خودش ذکر کرده، او برای مثنوی ذکر می‌کند، کتابی که لا یمسّهُ الاالمطهرون کتابی که جز پاکان دستشان به آن نمی‌رسد یا اینکه یضل به کثیرا و یهدی به کثیراً خداوند با این کتاب عده‌ای را گمراه می‌کند و عده‌ای را هدایت می‌کند. و اینها همه اوصافی است که در قرآن برای خود قرآن آمده. یا مثلاً وقتی می‌گوید:
هست قرآن حال هایِ انبیا
ماهیانِ بحرِ پاکِ کبریا
یکی از بلندترین نکته‌هائی است که در باب قرآن می‌گوید. احوال پیامبران و خصوصاً و من جمله خود پیامبر اسلام تو قرآن منعکس شده. خوب این وصف خود مثنوی است. احوال مولانا تو سراسر مثنوی منعکس شده »
اما آیا در پاسخی که آقای سروش به سئوال فوق از زبان مولوی می‌دهند، خود مولوی برای مثنوی خود چنین شئونی را قائل بوده و آن را در مثنوی بیان کرده است؟
من بارها برای دل و فهم خودم مثنوی را خوانده بودم ولی هرگز چنین استنباطی و یا فهمی به من دست نداده بود که مثنوی قرآن دیگری است در زبان فارسی و بلکه استنباط و فهم من این بود که مثنوی دارای مفاهیم عالی عرفانی و مراتب سیر و سلوک برای رسیدن به لقاء الله است. و در حقیقت تفسیر عرفانی و سیر و سلوک از قرآن است. به همین دلیل بعد از شنیدن آن مصاحبه برای اینکه برای خودم حقیقت این ادعا روشن شود، به مطالعه جدی‌تر آن پرداختم:
قرآن از دید و یا نگاه مولوی:
قبل از اینکه به کم و کیف پاسخ آقای دکتر سروش پرداخته شود، راه صواب آن دیده شد که به جای پرداختن به حکایات و یا داستان‌سرایی‌های این و آن در مورد نظر مولوی نسبت به قرآن، به سراغ خود مولوی برویم و از وی بپرسیم و یا جستجو کنیم که خود او در مورد قرآن چه می‌گوید و چه اعتقادی نسبت به آن دارد؟ مولوی مانند بسیاری از مفسران قرآن، از زوایای مختلف با اشعار بی مانند خود در مثنوی به توصیف قرآن پرداخته و توضیح داده‌است که قرآن چگونه کتابی است. سخن او شش باب دارد: ۱- عدم تحریف قرآن .۲- قرآن ظاهر و باطنی دارد.۳- چگونگی فهم قرآن. ۴- قران جدا کننده حق از باطل. ۵- قرآن جاوید و پایدار است و تا قیامت ندا می‌دهد، معتقد و پایبند است و ۶- قرآن چگونه روشی به انسان می‌آموزد.
اکنون به شرح نکات فوق از زبان مولوی پرداخته می‌شود:

۱-عدم تحریف قرآن:
مولانا به عدم تحریف قرآن، عقیده‌ای راسخ دارد و تحریف و کاست و افزود در آیات قرآن را مردود می‌داند. این عقیده خود را در مثنوی به عالیترین صورت به نظم در آورده است. وی از زبان خداوند به پیامبر می‌گوید: نگران کم و زیاد کردن قرآن و حفظ آن مباش که من خود بهترین حافظ و نگهدارندۀ قرآن از هر جهتی هستم و بهتر از خود من به دنبال حافظ و نگهدارندۀ دیگر مباش خیالت از هر جهت راحت باشد:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو، نمیرد این سَبَق

من کتاب و معجِزت را رافعم
بیش وکم کن را زِ قرآن، مانعم

من تو را اندر دو عالَم
حافظم طاعنان را از حدیثت دافعم

کس نتاند بیش و کم کردن در او
تو، بِه از من، حافظی دیگر مجو

رونقت را روز روز افزون کنم
نام تو بر زّر و بر نقره زنم


منبر و محراب سازم بهر تو
در محبّت قهر من شد قهر تو

....
چاکرانت شهرها گیرند و جاه
دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه

تا قیامت باقیش داریم ما
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی

هست قرآن مر تو را همچون عصا
کفر ها را در کشد چون اژدها

(دفتر سوم ۱۱۹۷ – ۱۲۰۰)

خداوند به حضرت محمد (ص) وعده می‌دهد که : ای محمد با مرگ تو، قرآن کریم نخواهد مرد. اشاره به آیه ۹/سوره حجر. یا محمد من کتاب و معجزه‌ات را بزرگ و گرامی و می‌دارم و نمی‌گذارم هیچ تحریف کننده‌ای آن‌را تحریف کند. من ترا در دو جهان حافظم و نکوهشگران را از صدمه زدن به قرآن باز می‌دارم. هیچکس قادر نیست که کم و زیادی در قرآن پدید آورد. تو خیالت راحت باشد و بهتر از من حافظ و نگهبانی جستجو مکن. ای بندۀ برگزیده! آیین ترا تا قیامت باقی نگه می‌دارم وهرگز از منسوخ شدن آن بیم نداشته باش. قرآن کریم برای تو به مثابه عصای موسی است. همچنانکه عصای موسی معجزۀ الهی بود و همۀ افسون‌ها و حیله‌ها رافرو بلعید و محو کرد، قرآن عزیز تو نیز مانند اژدها بساط کفر و الحاد را خواهد بلعید.
در جای دیگر، متذکر می‌شود: اگر چه قرآن از دو لبِ پیامبر در آمده است، اما هر کس که بگوید آن را خدا نگفته مسلماً و بطور قطع او کافر است.
گرچه قرآن از لبِ پیغمبر است
هر که گوید: حق نگفت او کافر است (مثنوی، دفترچهارم ۲۱۲۲)
ونیز
خود مگیر این معجز چون آفتاب
صد زبان بین، نام او اُمّ الکتاب

زَهرِه نی کس را که یک حرفی از آن
یا بدزدد یا فزاید در بیان

(دفتر چهارم ۲۸۷۶)

ای محمد! از اینکه تو در طول اعصار و قرون از گزند بطلان ومحو شدن مصون و پا بر جا مانده ای اگر چه خود معجزه است. اما آن را معجزه مپندار.بلکه قرآن کریم را که صد زبان دارد معجزه بین که هیچ معجزه‌ای به پایۀ قرآن کریم نمی‌رسد. اما اعجاز قرآن کریم از آن قوی تر است. قرآن و بقای آن معجزه و دلیل بر حقانیت آن است. و در آن همه معارف و علوم انسانی است و به همین دلیل نامش هم اُمّ الکتاب است. و کسی را توان دخل و تصرف در قرآن نیست. کسی را جرئت نیست که حرفی از قران کریم را بدزد و یا حرفی را بر آن بیفزاید.
قرآن همه را به تحدی فراخوانده است:
نظر به اینکه پیامبر با همین قرآن تحدی کرده و آن را معجزه و دلیل پیامبری خود نامیده است و امروز هم همان تحدی در همین قرآن عصر ما وجود دارد و همه مردم را بدان تحدی می‌کند ومعجزه باقیه پیامبر است. خداوند خطاب به مدعی می‌فرماید: اگر مطالب قرآن به نظرت ساده می‌آید تو نیز چنین سورۀ آسانی بیاورد. قرآن در چندین آیه قرآن معاندان و کافران را به تحدّی فراخوانده است. قرآن خود دلیل خود است و قرآن عصر پیامبر همان قرآن عصر ما است، برای اثبات اینکه تغییر و تبدیلی در طول زمان در آن راه نیافته به هیچ حدیث و یا روایت و یا متن تاریخی نیاز ندارد. نظر به اینکه پیامبر با همین قرآن تحدی کرده و آن را معجزه و دلیل پیامبری خود نامیده است و امروز هم همان تحدی در همین قرآن عصر ما وجود دارد و همه مردم را بدان تحدی می‌کند ومعجزه باقیه پیامبر است.
خداوند خطاب به پیامبر می‌گوید: ای پیامبر به پریان و آدمیان و کار آزمودگان آن‌ها بگو اگر قرآن آسان است همانند آن بیاورند (اسری/۸۸)
اگر جن و انس جمع شوند که قرآنی نظیر این قرآن بیاورند قادر نخواهند بود؛ هود/۱۳ اگر این قرآن به دروغ ساخته است، اگر راست می‌گوئید ده سوره مانند آن بیاورید؛ بقره/۲۳و۲۴ و پس اگر راست می‌گوئید سوره‌ای مانند آن بیاورید و هرگز نمی‌توانید ؛ ویونس/۳۸ و آیاتی دیگر. مولوی نیز در این مورد چنین سروده است:

چون کتابُ الله بیامد هم برآن
این چنین طعنه زدند آن کافران

که اساطیر است و افسانۀ نَژَند
نیست تعمیقیّ و تحقیقی بلند

گفت: اگر آسان نماید این به تو
این چنین آسان یکی سوره بگو

جِنّتان و اِنستان و اهل کار
گو: یکی آیت از این آسان بیار

(دفتر سوم ۴۲۳۷و۳۸و۴۲و۴۳)

در جای دیگر به این اشعار باز خواهم گشت. و نیز سخنی که ازقرآن می گوید ازمنبع وحی است

منطقی کز وحی نَبوَد، از هواست
همچو خاکی در هوا و در هَباست

گر نماید خواجه را این دَم غلط
ز اوّلِ وَ النّجم برخوان چند خط

تا که ما یَنطِق محمّد عَن هَوی
اِن هُوَ الّا بِوَحیٍ اِحتوا

(دفتر ششم ۴۶۶۸-۴۶۷۰)

سخنی که از ازمنبع وحی سرچشمه نگیرد از روی هوای نفس است و مانند گرد و غبار در هوا پراکنده است و اگر به نظر خواننده مثنوی این سخن نادرست می آید، لطف کرده چند آیه ای از سوره نجم را بخواند، تا به این آیه برسی که می فرماید که محمّد روی هوای نفس سخن نمی گوید. هر چه او می گوید جز وحی الهی نیست. بیت ۴۶۷۰ نقل به مضمون آیه ۳ و ۴ سوره والنجم است (۲)

۲- قرآن ظاهر و باطنی دارد:
قرآن دارای ظاهر و باطن و بطنهای مختلفی است
حرفِ قرآن را بدان که ظاهری است
زیرِ ظاهر باطنی بس قاهری است

زیرِ آن باطن یکی بطنِ سِوُم
که در او گردد خِرَدها جمله گم

بطنِ چارم از نُبی خود کس ندید
جز خدای بی نظیرِ بی نَدید

تو ز قرآن ای پسر ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند جز که طین

ظاهرِ قرآن چو شخصِ آدمی است
که نُقوشش ظاهر و جانش خفی است

مرد را صد سال عم و خالِ او
یک سر مویی نبیند حالِ او
(دفتر سوم ۴۲۴۹-۴۲۴۴)
بدان که قرآن ظاهری دارد و در ورای این ظاهر باطنی بس عظیم است. در زیر آن باطن، باطن سومی قرار دارد که عقول بشر از فهم و ادراک آن حیران و سرگشته اند. و بطن چهارم قرآن کریم را کسی جز خدای بی‌مثل و مانند ندیده است. ای پسر جان، مبادا فقط به ظاهر قرآن نگاه کنی زیرا دیو حضرت آدم را مشتی گل بیشتر به حساب نیاورد. آگاه باش که ظاهر قرآن مانند وجود آدمی است که ظاهر او پیدا است اما روحش نهان است. بعنوان مثال، هر آدمی معمولاً عمو و دایی دارد که سالیان با او زندگی کرده اند، ولی از احوال درونی او آگاه نشده اند. مولانا در دیوان شمس در مورد اینکه شیطان حضرت آدم را جز مشتی گل ندید و لذا از سجده به او عصیان ورزید، می‌گوید:
این هیکلِ آدم است روپوش
ما قبله جمله سجده هاییم

آن دم بنگر مبین تو آدم
تا جانت بلطف دررباییم

ابلیس نظر جدا جدا داشت
پنداشت که ما ز حق جداییم

یعنی پیکر و جسم انسانی روپوشی است برای آن روح و یا جان الهی انسان. در این جسم خاکی انسان روح خداوند در آن دمیده شده و در قالب انسان تجلی کرده و خداوند به او مقام خلیفة اللهی بخشیده است و مسجود ملایک گشته است. به دم خدایی که در آدم دمیده شده بنگر که از مدد آن دم آدم مسجود ملایک شد. ابلیس آدم را به دیدۀ آدم بودن نگریست و تجلی حق را در او ندید و پس آدم را چیزی جدا از حق دید و به همین دلیل گفت: قال لم اَكن لاَسجد لبشر خلقته من صلصل من حماِ مسنون (حجر/ ۳۳) گفت من هرگزبه بشری که تو از گل و لجن گندیده آفریده‌ای سجده نخواهم کرد )
و یا اینکه
همچو قرآن، که به معنی هفت تَوست
خاص را و عام را مَطعم دروست (دفتر سوم ۱۸۹۷)
با وجود اینکه قرآن به لحاظ معنی هفت بطن دارد، اما خاص و عام غذای روحی خود را می‌توانند از آن دریافت کنند. اشاره به حدیث : انَّ لِلقرآنِ ظَهراً و بطناً و لِبطنِهِ بَطناً اِلی سَبعةِ اَبطُنٍ قرآن ظهری دارد و باطنی، و هر یک از معانی باطنی آن ، باطنی دارد تا هفت بطن.

۳- چگونگی فهم قرآن:
مولانا از زبان قرآن می‌گوید:

قولِ حق را هم ز حق، پُرس و بس
هین مگو ژاژ از گمان، ای سخت رُو

آن گره کو زد، هم او بگشایدش
مُهره کو انداخت، او بِربایَدَش (دفتر ششم ۲۲۹۲)
سخن خداوند و یا تفسیر قرآن را از خود او بخواه، و بر اساس ذهنیات و حدسیات خود و یا تفسیر به رأی خود یاوه سرایی مکن. اینکه ما اغلب قرآن را کج می‌فهمیم و یا نمی‌فهمیم و یا در آن تضاد و تناقض می‌یابیم، این است که ما می‌خواهیم قرآن را با دانسته‌های خود و یا آنچه از راه تقلید از این و آن شخص و یا عالم دینی و یا فرقه‌های دینی یاد گرفته‌ایم و یا آنچه را که ما می‌خواهیم باشد انطباق دهیم و این غیر ممکن است. مولوی این را به شدت محکوم و مطرود می‌داند و می‌گوید:

کرده ای تأویل حرف بِکر را
خویش را تأویل کن نی ذکر را

بر هوا تأویلِ قرآن می کنی
پَست و کژ شد از تو معنی ای سنی (دفتر اول ۱۰۸۰و ۱۰۸۱)

ای کسی که در ذهنیات خود غوطه می‌خوری سخن تازه و بدیع قرآن را بر هوای نفسانی و من ذهنی ات معنی کرده‌ای . چون بر اساس ذهنیات خود قرآن را تأویل می‌کنی، معنی بلند و روشن قرآن به دست ذهنیات تو پست و کج می‌شود. و در آن تناقض می‌بینی
و یا
معنیِ قرآن ز قرآن ، پرس و بس
وز کسی کآتش زده ست اندر هوس

پیشِ قرآن گشت قربانیّ و پست
تا که عین روح او قرآن شده است (دفتر پنجم ۳۱۲۸ و ۳۱۲۹)
یعنی اینکه معنی قرآن را از خود قرآن و از مردان حقی بپرس که هوای نفس و خود پرستی را سوزانده و از خودِ خود رها شده‌اند. و نه از احادیث و روایات و یا کس دیگری. چنین آدمی در برابر قرآن خاضع و قربانی شده است تا به دان حد که روح او عین قرآن شده،. یعنی این که در عمل و نظر قرآن مجسم شده است.
و یا
جمع ِ صورت با چنین معنی ژرف
نیست ممکن جز ز سلطانی شِگرف (دفتر سوم ۱۳۹۳)
جمع کردن قرآن را با چنان معنی شگرف و ژرفی کارِ هر کسی نیست، بلکه تنها از شاهی بزرگ بر می آید. در اینجا منظور از سلطان شگرف خدا و یا رسول خدا است و یا «کسی می‌تواند صورت و معنای قرآن کریم را یکجا حمل کند که مَظهرِ من لا یشغله شَأنٌ عَن شأنٍ باشد» (۳)
برای فهم قرآن نیاز به هیچ چیز دیگری نیست، زیرا اجزای قرآن یکدیگر را روشن و تصدیق می‌کنند. امام علی در خطبه ۱۸ نهج البلاغه می‌فرماید: «وَ ذَکَرَ أنّ الکتاب یصدق بعضهُ بعضُاً، وَ أَنّهُ لا اختلافَ فیهِ و خداوند ذکر فرموده است که همانا اجزاء قرآن یکدیگر را تصدیق می‌کند و اختلافی در آن نیست» (۴)
كسي كه ميخواهد كتاب خدا را بفهمد، درک و یا تفسیر کند بايد از خود قرآن معنی و تفسيرش را بجويد، چون ان القرآن يفسر بعضه بعضا است. آيه‌اي كه مجمل است باید بيانش را در آيه ديگر جستجو کند و اگر مختصر بود تفصيلش را در آيه ديگر طلب کند. و اگر با نیت پاک برای فهم آن چنین کند به مقصود می‌رسد و دچار تضاد و تناقض نمی‌شود.

۴- قران جدا کننده حق از باطل
یکی از نامها قرآن فرقان(= جدا کننده حق از باطل) است و سخن قرآن فصل بین حق و باطل و یا متمایز گرداندن آن است.
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصلٌ * وَ مَا هُوَ بِالهْزْلِ(طارق/ ۱۳و۱۴)
«همانا آن [قرآن] سخنی است جدا کننده* و لاغ و شوخی نیست» یعنی اینکه حق را از با طل جدا می سازد. مولانا نیز در این باره چنین می‌سراید.

نورِ فرقان، فرق کردی بهرِ ما
ذرّه ذرّه حقّ و باطل را جدا

نورِ گوهر، نورِ چشم ما شدی
هم سئوال و هم جواب از ما بدی ( دفتر دوم ۸۵۳-۸۵۲)

نور قرآن، برای ما حق و باطل را جدا کرده‌است و آن دو را ذرّه به ذرّه به ما نشان می‌دهد. اگر نور قرآن دیدۀ ما را روشن می‌کرد، متوجه می‌شدیم که هم پرسش و هم پاسخ از ما بود یعنی اینکه در این صورت آدمی می‌توانست شبهات و اشکالات خود را پاسخ گوید.
و یا
حق تعالی داد میزان را زبان
هین ز قرآن سورۀ رحمان بخوان (دفتر پنجم ۱۴۰۰)

۵- قرآن جاوید و پایدار است و تا قیامت ندا می‌دهد:
در اشعار زیر رأی صریح و استوار مولوی در باره قرآن مجید آمده است:

تا قیامت می زند قرآن ندا
ای گروهی جهل را گشته فدا!

که مرا افسانه می پنداشتید
تخم طعن و کافری می کاشتید

خود بدیدیت آنکه طعنه می زدیت
که شما فانیّ و افسانه بُدیت

من کلام حقم و قائم به ذات
قوتِ جان جان و یاقوتِ زکات

نورِ خورشیدم، فتاده بر شما
لیک از خورشید ناگشته جُدا

نَک مَنَم یَنبوعِ آن آب حیات
تا رهانم عاشقان را از مَمات

(دفتر سوم ۴۲۸۴-۴۲۸۸)
قرآن تا روز قیامت ندا سر می‌دهد که: ای کسانی که قربانی نادانی و جهل خود شده‌اید. با وجود اینکه شما خود دیدید کسانی که به قرآن کریم طعنه زدند، با این کار خود را نابود و تباه کردند. من کلام حق و قائم به ذات هستم.
مولوی در اشعار فوق، قرآن را کلام حق و قائم به ذات می‌داند. و در اینجا « مولانا ظاهراً بر مشرب اشاعره رفته است ...اشاعره کلام را صفت ذاتی حضرت حق می‌دانند و آن را قدیم و ازلی می شمارند و بر این قاعده، قرآن کریم را نیز قدیم و ازلی می‌دانند و معتقدند که ترکیب و حروف و الفاظ قرآن به همین شکل در عالم ازل ثابت و لایتغیر است» (۵) آیا آقای دکتر سروش و دیگران سراینده این ابیات پیامبر حق را «آفرینندۀ قرآن » می دانند؟! آیا در این صورت اگر پیرو مشرب مولوی هستند به مولوی و خود ظلم نکرده اند؟!

۶- قرآن چگونه روشی به انسان می آموزد:
مولانا معتقد است که قرآن انسان را با زندگی و روش انبیاء پیوند می‌دهد و این راه و روش است که ما را به هستی بیکران الهی متصل و پیوند می‌دهد:

چونکه در قرآنِ حق بگریختی
با روانِ انبیا آمیختی

هست قرآن حال هایِ انبیا
ماهیانِ بحرِ پاکِ کبریا

ور بخوانیّ و نه یی قرآن پذیر
انبیا و اولیا را دیده گیر

ور پذیرائی چو برخوانی قصص
مرغِ جانت تنگ آید در قفص

(دفتر اول ۱۵۴۰-۱۵۳۷)
همینکه به قرآن چنگ بزنی و با آن درآویزی، با روان پیامبران در آمیخته‌ای. زیرا قرآن کریم بازگو کننده احوال پیامبران است و پیامبران ماهیان دریای بیکران ذات کبریائی خداوند هستند. اما اگر قرآن بخوانی و حقیقت آن را نپذیری، مثل این است که پیامبران و اولیاء را دیده باشی ولی از این دیدار هیچ سودی عاید تو نشده باشد. ولی اگر قرآن را بپذیری و به مطالعۀ احوال انبیاء بپردازی، پرندۀ جانت به قدری شیفتۀ آنان می‌گردد که گویی کالبدت قفس تنگی است که پرنده جانت هر لحظه منتظر است که درِ قفس گشوده گردد و او به پرواز درآید. به نظر من این صحیح نیست که فقط با یک بیت شعر:
هست قرآن حال هایِ انبیا
ماهیانِ بحرِ پاکِ کبریا
نظر خود را به مولوی نسبت بدهیم و بگوئیم «یکی از بلندترین نکته هائی است که در باب قرآن می‌گوید. احوال پیامبران و خصوصاً و من جمله خود پیامبر اسلام تو قرآن منعکس شده. خوب این وصف خود مثنوی است. احوال مولانا تو سراسر مثنوی منعکس شده » در اینکه « احوال پیامبران و خصوصاً و من جمله خود پیامبر اسلام تو قرآن منعکس شده. » و باز اینکه « احوال مولانا تو سراسر مثنوی منعکس شده » محل بحث و مناقشه نیست. اما اینکه از این یک بیت شعر بگوئیم « خوب این وصف خود مثنوی است.» و یا به استناد ابن بیت بگوئیم مثنوی قرآن در زبان فارسی است، سخنی بجا نیست و گوینده را در مقام پاسخ دهنده به پرسشی جدی روبرو می کند. زیرا مولانا در اشعار فوق با صدای بلند ندا می‌دهد که با چنگ زدن به قرآن وپذیرش و عمل به آن، به پیمبران، ماهیان دریای بیکران ذات کبریائی خداوند، چنگ انداخته‌اید.
در همین رابطه، در دفتر چهارم باز ندا می‌دهد: قرآن و احوال پیامبران معیار و محک برای شناخت عقل از وهم (منِ ذهنی) است. و بنا بر این آنچه وی در مثنوی به بشریت عرضه می‌دارد، همان محک و معیار و روشی است که قرآن ارائه می‌کند.

بی مِحَک پیدا نگردد وهم و عقل
هر دو را سوی محک کن زود نقل

این محک قرآن و حالِ انبیا
چون محک مر قلب را گوید: بیا

(دفتر چهارم ۲۳۰۳و۲۳۰۴)

نظر مولوی در باره قرآن این‌است. آیا مولوی مثنوی خود را قرآنی‌ دیگر مکمل قرآن می‌داند؟ نه. زیرا نظر مولوی درباره قرآن که در شش ساحت اظهار شده‌ است، بازتاب قول او در مقدمه مثنوی است. او مثنوی را نه کاشف که کشّاف قرآن می‌خواند. کشاّف می‌خواند زیرا عشقی که مولوی شناسائی می‌کند و می‌شناساند را از حُبّ در قرآن اخذ کرده‌است. زیرا متعلقُ حُبّ حق است و در جای خود خواهیم دید که این قرآن است که به انسان می‌آموزد اگر متعلق عشق حق نباشد، عشق در هوی و هوس، در حرصِ از آنِ خود کردن، در... ناچیز می‌شود.
کار محقق اینست که واقعیت- در این‌جا نظر مولوی - را آن‌سان که هست بیابد و به گفتار یا نوشتار درآورد. کار او این نیست که نظر خود را به مولوی نسبت بدهد و جانشین نظر او کند. لذا، بر دکتر سروش است که بگوید مستند او وقتی می‌گوید: « من می‌توانم بگویم، او [مولوی] یک مکملی برای او[قرآن] آورده و عاشقی را هم بیان کرده و خداوند را در جامۀ یک معشوق هم معرفی کرده.» از کجای مثنوی اخذ کرده‌است؟
آیا او نمی‌داند توأم کردن ساختنی با ویران کردنی، از قدرتمداری عقل است؟ کامل خواندن مثنوی با ناقص گرداندن قرآن، کار پژهش‌گر نیست. آیا او نمی‌داند اگر کتابی و یا چیزی ناقص و یا کم و کسری داشته باشد، مکملی برایش آورده می‌شود تا کامل گردد؟
و سئوالی دیگر: آیا قرآنی را که مولوی این‌سان می‌شناسد، ناقص یافته و مثنوی خود را مکمل آن دانسته‌است؟ اگر پاسخ آری است، از چه رو، او مثنوی خویش را کشّاف قرآن می‌خواند؟ کشّافی که اوخود را می‌خواند، حتی این ادعا را نیز نکرده‌است که قرآن را همان‌سان که هست، به تمامه، شناسائی و ادراک کرده است. چه رسد به اینکه مدعی نقص قرآن شده باشد و کار خود را مکمل قرآن خوانده باشد.

زیرِ آن باطن یکی بطنِ سِوُم
که در او گردد خِرَدها جمله گم

بطنِ چارم از نُبی خود کس ندید
جز خدای بی نظیرِ بی نَدید

وقتی آقای دکتر سروش مدعی می‌شود مثنوی « قرآن در زبان فارسی است» است» و نه تفسیر انسان ساز عرفانی قرآن و آن را به خود مولانا نسبت می‌دهد و می‌گوید: بله مولانا هم خودش چنین عقیده‌ای داشته‌است و نمی‌گوید که او مثنوی را کشاف قرآن خوانده‌است، مدعای خویش را از راستی تهی می‌کند. حتی اگر می‌گفت: من به این نظر رسیده‌ام که مثنوی قرآنی بزبان فارسی مکمل قرآن است، باید تصریح می‌کرد. نظر او ناقض نظر مولوی است. اما نسبت دادن نظری به دیگری سندی از قول خود او که جای چون و چرا باقی نگذارد، می‌طلبد.
آقای دکتر سروش به دو دلیل می‌گوید مثنوی « قرآن در زبان فارسی است»: الف: حکایات، ب: مقدمه دفتر اول.
حال به سراغ دو «سند» یا دلیل مورد ادعای او برویم و ببینیم مدعای او را ثابت می‌کنند یا خیر:

الف: حکایات
دکتر سروش می‌گویند: « این را گذشتگان هم احیاناً اشاره کرده بودند. حتی در حکایات آمده » البته اینکه این گذشتگان چه کسانی بوده اند معلوم نیست. تا جائی که من اطلاع دارم قریب به تمامی شارحان مثنوی چنین ادعایی نکرده‌اند. بر این گفته، می‌افزاید: « حتی در حکایات آمده که فرزند مولانا به مولانا می‌گوید، که می‌گویند کتاب شما قرآن در زبان فارسی است و ما به آنها می‌گفتیم این طور نگویید، بگوئید تفسیر قرآن در زبان فارسی است و مولانا انکار می‌کند. نه! نه! چرا این چنین می گویید. حقیقت این است که در نظر مولوی چنین بوده.» کدام حکایات؟ بر فرض وجود حکایت، آیا حکایتی ناقض متن مثنوی، می‌تواند اعتبار داشته باشد؟ مگر می‌شود به استناد «حکایات» که نه سند دارد و نه خالی از تناقض است، حکم صادر کرد و به مولوی نسبت داد؟ مگر می‌شود چنین حاکم نادرستی را به عنوان حقیقت در مردم القا کرد؟ در مورد یکی از این داستان نویسان که افلاکی است، بدیع الزمان فروزانفر استاد ادب و عرفان می نویسد:«افلاکی از جعل حکایات برای اثبات عظمت مولانا خودداری نکرده و روایات بی اساس و خلاف عقل و درست بر ضدّ نظرهای خردمندانۀ مولانا برساخته و درهم بافته است.» (۶)
این «حکایات» که در واقع یک حکایت است، هم ناقض متن مثنوی است و نه خود متناقض است: ۱. فرزند مولانا، نمی‌دانسته‌است مثنوی چیست و ۲. پیش از آن که بداند و یا از پدر بپرسد، مولانا را فاقد مقام پیامبری کرده‌است. ۳. مولانا خویشتن را پیامبر می‌دانسته‌است و لاجرم مثنوی وحی خداوند به او بوده‌است. از قرار، آقای سروش متوجه این تناقض شده و مدعی شده‌است که وحی قطع نشده‌است. اما این نه او است که باید جانشین مولوی بگردد. این مولوی است که باید مدعی شود که مثنوی وحی خداوند به او است. و او این ادعا را نکرده‌است. در حال حاضر، آقای سروش قرآن را نیز وحی نمی‌داند، رؤیا می‌انگارد. تکلیف او با «قرآن در زبان فارسی» چه می‌شود؟ آیا مولوی هم رؤیاهای خود را به شعر درآورده‌است!؟
بنا بر قول استاد شعر و ادب ما، آقای محمد رضا شفیعی کدکنی، ۲۵ در صد غزلهای دیوان شمس، را دیگران بدان افزوده اند: «اگر قرار شود که چنین نقدی عملاً بر آن چاپ وارد شود[منظور چاپ استاد فروزانفر است. ن.]، شاید ۲۵% غزلها حذف شود، زیرا به دلایل سبک شناسی و قراین نسخه شناسی این امر اجمالاً مسلم است» (۷) از مثنوی دستبرد چندانی نشده‌است. باوجود این، در تصحیحات انجام گرفته توسط استادان مختلف، دچار کم و زیاد، ولو مختصر شده‌است. حال چگونه می‌توان «حکایت» پر تناقضی را، دست‌آویز قرآن گرداندنِ مثنوی کرد؟

ب: مقدمه دفتر اول:
آقای دکتر سروش سخنی می‌گوید که شنیدنش از زبان او، بهت‌آور است. می‌گویند: به دلیل اینکه مولوی در مقدمه دفتر اول مثنوی، همان وصف‌ها را بکار برده‌است که قرآن در توصیف خود بکاربرده، پس مثنوی قرآن در زبان فارسی است. قول او را باز می‌آوریم: « مولوی در دفتر اول مقدمه بلندی دارد. که همه اش به زبان عربی است. در آنجا تمام القابی و اوصافی که قرآن برای خودش ذکر کرده، او برای مثنوی ذکر می‌کند، کتابی که «لا یمسّهُ الاالمطهرون کتابی که جز پاکان دستشان به آن نمی‌رسد یا اینکه یضل به کثیرا و یهدی به کثیراً خداوند با این کتاب عده‌ای را گمراه می‌کند و عده‌ای را هدایت می‌کند. و اینها همه اوصافی است که در قرآن برای خود قرآن آمده. ».
همین جا خطر نشان کنیم هرگاه شرح یک متن، شرح بی‌کم و کاست آن باشد، همان صفت‌های متن را می‌یابد و شارح آن صفت‌ها را به شرح خود می‌دهد تا که وفاداری کامل خود را به متن اظهار کند. دادن صفت‌ها تأکید است بر این‌که شرح هیچ کاست و افزودی بر متن ندارد. هیچ شارحی یافت نشده و یافت نمی‌شود که نخست بگوید من در متن دخل و تصرف کرده‌ام و یا کشف من غیر از متن است و باز همان صفت‌ها را به کارخودش بدهد.
باوجود این، برای آنکه هیچ ابهامی باقی نماند، به متن عربی مقدمه دفتر اول مراجعه می‌کنیم و در پی آن ترجمه متن آن‌را می‌آوریم:
هذا کتاب المثنوی، و هو اصولِ اصولِ اصولِ الدین، فی کشف اسرارِ الوصولِ الیقین، و هو فقه الله الکبر، و شرع الله الازهر، و برهان اللهِ الاظهر، مَثَلُ نُورِهِ كَمِشكَوةٍ فِيهَا مِصبَاحٌ، یشرق اشراقاً اُنوَرَ من الاصباح و هو جنان الجنانِ ذوالعیونِ و الاغصانِ منها عَینٌ تُسَمّی عِندَاَبناءِ هذا السّبیلِ سَلسَبیلًا، وَ عِندَ أَصحاب المقاماتِ وَ الکراماتِ خَیرَ مقاماً و أَحسنُ مقیلا اَلاَبرارُ فیهِ یَأکلون و یشربون وَ الاَحرارُ مِنهُ یَفرَحونَ وَ یَطرَبونَ؛ وَ هُوَ کَنیلِ مِصرَ شرابٌ لِلصابرین، وَ حسرَةٌ عَلی آلِ فِرعُونَ وَ الکافرینَ، کما قالَ: يُضِلُّ بِهِ كثِيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيراً . و انه شفاءُ الصدور و جِلاءُ الاحزانِ و کشّافُ القرآنِ، و سعةُ الارزاقِ و تطبیب الاخلاق، بِأَيْدِى سفَرَةٍ كِرَامِ بَرَرَةٍ ، یمنعون أن يَمَسهُ إِلا الْمُطهَّرُونَ، لا یأتیهِ الباطِلُ مِن بین یَدَیهِ وَ لا مِن خَلفِهِ، وَ اللهُ یَرصُدُهُ وَ یَرقُبُهُ وَ هُوَ ارحَمُ الراحِمین. وَ لَهُالقابٌ اُخَرُ لَقّبَهُ اللهُ تَعالی، وَقتَصَرنا علی هذا القلیلِ وَ القلیل یَدّلُ عَلَی الکبیرِ، وَ الجُرعةُ نَدّلُ َعَلَی الغدیرِ، وَ الحفنَةُ تَدّلُ عَلَی البَیدَرِ الکبیرِ.
«این است کتاب مثنوی و آن، کتابی است در برگیرندۀ اصولِ اصل‌هایِ دین در کشف اسرارِ وصول به حق و یقین؛ و این کتاب فقه اکبر و آیینِ نکو و روشن و دلیلِ آشکار و متقنِ خداوند است. مثل نور آن ، همچون چراغدانی است، در آن چراغی تابان(۸)؛ پرتو بیفشاند. درخشانتر از روشنی بامدادان؛ و این کتاب باغ دلهاست، انبوه از درختان و آکنده از چشمه سارانِ حکمت و معرفت، و از جملۀ انها، چشمه‌ای است که پیروان این راه و مرام، سلسبیلاش نامیده اند؛ و در نزد اصحاب مرتبت و ارباب کرامت، بهترین جایگاه و نکوترین رامشگاهست .نیکان از آن خورند و نوشند و رها شدگان از بند هوی نیز از آن شادمان و پرنشاط. و این کتاب بر سانِ رود پُر آب نیل در سرزمین مصر است، وشرابی است برای آنانکه بر حکم حقّ، گردن نهاده و صبر پیشه کنند و حسرت و حرمان است بر فرعونیان و کافران، چنانکه حق تعالی فرمود: بدان ، بسی را گمراه کند و بسی را بر راهِ راست آرد( ۹). و این کتاب، شفای بیماری‌های روحی و زدایندۀ اندوه‌ها و گشایندۀ رازها و آشکار کنندۀ اسرار و حقایق قرآنی (۱۰) و فراخی دهندۀ روزی و رزق معنوی و پیرایندۀ اخلاق از هر زشتی و پلیدی است. این کتاب، به دست ‌ایِ فرشتگانِ نویسنده و گرامیان عالی مرتبه نوشته شده(۱۱). و آنان، تبه کاران را از نزدیک شدن به اسرار و حقایق آن باز می‌دارد، مگر آنان که از زشتی و پلشتی پاک و پیراسته باشند[جز پاکان به آن دست نزنند.] (۱۲). باطل کننده‌ای نیست وَرا. نه کتابی پیشین و نه پسین (۱۳) و حق تعالی این کتاب را از هر آسیب و گزند نگه دارد که اوست بهترین نگهبان، و اوست مهربان ترین مهربانان. (۱۴)
و جز آن القاب که برشمردیم، حق تعالی لقب‌های دیگر نیز بدان داده‌است، لیکن ما به همین مقدارِ اندک سنده کردیم. زیرا که اندک، بر بسیار و جرعه‌ای، بر برکه‌ای و مُشتی بر خِرمنی انبوه دلالت کند...»(ترجمه از کریم زمانی). ترجمه دکتر استعلامی را هم در یاداشت ها آمده است (۱۵)
حال در پرتو متن مقدمه در مدعای آقای دکتر سروش بنگریم:
او می‌گوید: «بله! من این را اشاره کردم، این را گذشتگان هم احیاناً اشاره کرده بودند. حتی در حکایات آمده که فرزند مولانا به مولانا می‌گوید، که می‌گویند کتاب شما قرآن در زبان فارسی است و ما به آنها می‌گفتیم این طور نگوئید، بگوئید تفسیر قرآن در زبان فارسی است و مولانا انکار می‌کند. نه! چرا این چنین می‌گوئید. حقیقت این است که در نظر مولوی چنین بوده. چون متن بلندی که بر مثنوی نوشته: مولوی در دفتر اول مقدمه بلندی دارد. که همه اش به زبان عربی است «در آنجا تمام القابی و اوصافی که قرآن برای خودش ذکر کرده، او برای مثنوی ذکر می‌کند، کتابی که «لا یمسّهُ الاالمطهرون کتابی که جز پاکان دستشان به آن نمی‌رسد یا اینکه یضل به کثیرا و یهدی به کثیراً خداوند با این کتاب عده ای را گمراه می‌کند و عده ای را هدایت می‌کند. و اینها همه اوصافی است که در قرآن برای خود قرآن آمده. یا مثلاً وقتی می‌گوید:
هست قرآن حال هایِ انبیا
ماهیانِ بحرِ پاکِ کبریا
یکی از بلندترین نکته هائی است که در باب قرآن می‌گوید. احوال پیامبران و خصوصاً و من جمله خود پیامبر اسلام تو قرآن منعکس شده. خوب این وصف خود مثنوی است. احوال مولانا تو سراسر مثنوی منعکس شده »
بدین‌سان، در مقدمه، مولوی تصریح می‌کند که مثنوی کشّاف قرآن است. قول خداوند را از قرآن باز میآورد تا بگوید شرح قرآن است و این شرح کشّاف قرآن است. بخش‌هائی از آیه‌های قرآن را می‌آورد و نه سخنی از خود مانند آنها. زیرا می‌خواهد خواننده خود را متقاعد کند که مثنوی او کشّاف قرآن است. وصف‌هائی همانند وصف‌های قرآن نمی‌آورد، وصف‌های قرآن از خود را ، از قول قرآن و نه خود می‌آورد تا دلیل باشد بر این‌که مثنوی کشّاف قرآن است. برای مثنوی خود هیچ وجه تمایزی از قرآن ذکر نمی‌کند. در این بخش از مقدمه، هرچه هست از قرآن است. زیرا سراینده مثنوی در مقام اثبات صحت و دقت کار خویش است.
اگر آقای دکتر سروش در توضیح مقدمه دفتر اول که در مثنوی «تمام القابی و اوصافی که قرآن برای خودش ذکر کرده، او برای مثنوی ذکر می‌کند، کتابی که «لا یمسّهُ الاالمطهرون کتابی که جز پاکان دستشان به آن نمی‌رسد یا اینکه یضل به کثیرا و یهدی به کثیراً خداوند با این کتاب عده ای را گمراه می‌کند و عده ای را هدایت می‌کند.» دنباله اش را ادامه می‌داد و می‌گفت در مقدمه آمده‌است:« و این کتاب، شفای بیماری های روحی و زدایندۀ اندوه ها و گشایندۀ رازها و آشکار کنندۀ اسرار و حقایق قرآنی (و کشّافُ القرآنِ) است، دیگر نمی‌گفت، مثنوی قرآنی دیگر در زبان فارسی است. حتی اگر توجه می‌کرد که مولوی نه از خود که از قول خداوند و از قرآن نقل می‌کند، باز نمی‌گفت مثنوی قرآنی دیگر، در زبان فارسی است. همان را می‌گفت که مولوی خود گفته‌است: این کتاب « کشّافُ القرآن» است یعنی گشایندۀ رازها و آشکار کنندۀ اسرار و حقایق قرآنی.
کشّافُ صفت تفضیلی است یعنی بسیار آشکار کننده، بسیار گشاینده و کشف کننده. از اتفاق زمخشرى که در شکافتن لغات قرآن، نقش بسزایى دارد، از آن‏جا که به اشعار عرب نیز آشنایى وافر داشت، در توضیح آیات قرآن، از اشعار عرب معانی لغات در این اشعار، در تفسیر لغات قرآن، بهره می‌جست. کار او مورد توجه دیگران خصوصا مفسّران پس از او واقع شد. او تفسیر خود را الکشّاف عن حقایق غوامض التنزیل... نام نهاده است.
مولوی در بخشی از مقدمه دفتر سوم هم که به عربی است، نیز کار خود را به قرآن مستند می‌کند و آیه‌های قرآن را می‌‌آورد:
بخشی از مقدمه دفتر سوم
و له الحمد و المجدُ علی توفیق الکتاب المثنوی الاهی الربّانی، و هم الموفق والمتفضل و له الطول و المن، لاسیما علی عباده العارفین علی رغم حزب " يُرِيدُونَ لِيُطفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كرِهَ الْكَفِرُونَ "، " إِنَّا نحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لحَفِظونَ "، " فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ "، والحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا محمد و آله و صحبه الطیبن اجمعین، برحمتک یا الراحمین.
« و من آن پرودگاری را می‌ستایم و بزرگ می‌دارم که مرا در تلفیق این کتاب مثنوی الهی ربّانی یاری داده است، و توفیق دهنده و لطف کننده اوست. و او را توانائی و بزرگواری است بویژه بر بندگانِ دل آگاهش، به رغم گروهی که « می‌خواهند با سخن خود نور پروردگار را فرونشانند، و پروردگار به کمال رساننده نور خویش است، گرچه کافران نخواهند». (صف/۸) و می‌فرماید که: « راستی ما قرآن را فرستادیم و ما نگهبان آن هستیم» (حجر۹)، و «اگر کسی پس از شنیدن آن بخواهد آن را دگرگون سازد، بی‌گمان گناه بر گردن چنین کسی است» (بقره/۱۸۱)، و ستایش بر پروردگار جهانیان، و درود او بر سرور ما محمد و همۀ خاندان و یاران پاک و پاکیزه اش، به رحمت تو ای مهربانترین رحمت کنندگان.»
در اینجا مولانا می‌گوید: همانند قرآن کسانی هم که بخواهند مثنوی را – که کشاف قرآن است - تغییر دهند، گناه تغییر و تحریف، بر گردن آنان است.
درهردوی این مقدمه‌ها صراحت دارند بر این که مولوی مثنوی خویش را نه قرآنی دیگر که کشاف قرآن می‌داند و مدعایش این‌است که درکار خود از امانت و صداقت هیچ فروگذار نکرده‌است. روا نیست کار او را از قول او، جز آن خواند که او خود خوانده است.
مثنوی دریای ژرفی از عرفان و معارف معنوی است که سالک این راه می‌تواند در آن غواصّی کند و به انواع و اقسام گوهرهای معنوی الهی دست یابد. و راز بسیاری از آیات قرآن را گشوده بیابد. و برای کسانی که بخواهند به دریای بیکران هستی (گنج حضور) دست یابند و متصل شوند، طبعاً مثنوی دست آن را ها خواهد گرفت و راه خواهد برد. کسانی که بخواهند از آن بهره مادی، اجتماعی و سیاسی ببرند ، توجیه گرانواع و اقسام قدرتها شوند و یا به نام نشانی برسند. طبعاً ان‌ها را گمراه خواهد کرد. و همانگونه که خود فرموده است: این کتاب «عده ای را گمراه می‌کند وعده ای را هدایت می‌کند». مثنوی توضیح راه و روش سیر « انا لله و انا اليه راجعون» ما از خدا ییم و بسوی او باز می‌گردیم است. از طریق توضیح ساده و روشن آیات قرآن، توضیح داستانهای قرآنی، احادیث و روایت اسلامی، زندگی پیامبران و بویژه پیامبر اسلام، روش سلوک را به ما انسان‌ها پیشنهاد کرده‌است. از زبان خود او بشنویم:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی ها شکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شَرحه شَرحه از فِراق
تا بگویم شرحِ دردِ اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

باز جستن روزگار وصل خویش، باز گشتن به خدا و به لقای پروردگار نایل شدن است.
ما با هر کتابی که سرو کار داریم و یا مطالعه می‌کنیم، قبل از هر چیز باید بدانیم از کتاب چه می‌خواهیم. کتاب چه نوع کتابی است. محتوای آن چیست و به چه کار می‌آید. پاسخ این پرسشها را از خود کتاب باید بخواهیم و در آن بجوئیم و آن را ا ز خود آن کتاب جستجو کنیم. قرآن هم از این قاعده مستثنی نیست. پس باید به سراغ قرآن رفت و این پرسش‌ها را از قرآن کرد.
کریم زمانی شارح مثنوی، در مورد مثنوی آورده: «هر کس که مثنوی مولانا را می‌خواند سریان مفاهیم قرآنی را در تار و پود آن مشاهده می‌کند. نه تنها فضای عمومی مثنوی از رایحۀ مشکبار قرآن کریم آکنده است، بل جزئیات و ظرایف آن نیز از پرتو حقایق قرآنی تابناک و شعشعی گشته است.» (۱۶) و دکتر زرین کوب می‌نویسد:«از این گذشته، کثرت و تنوع موارد اخذ و نقل آیات قرآنی در مثنوی تا حدی است که آن را می توان تفسیری صوفیانه از قرآن کریم تلقی کرد.» (۱۷)
و شفیعی کدکنی استاد ادب و عرفان در مورد مولوی ومثنوی می‌نویسد:
«مثنویِ معنوی حضرت مولانا بزرگترین حماسۀ روحانیِ بشریّت است که خداوند برای جاودانه کردنِ فرهنگِ ایرانی آن را به زبان پارسی هدیه کرده‌است» (۱۸) و نیز « پس از عطار بلندترین قلۀ شعر عرفانی، جلال الدین مولوی است. سه موج بزرگ، سه خیزابِ بلندِ حیرت آور، در این دریا وجود دارد: اول سنائی و دوم عطار و سوم جلال الدین مولوی. اینها سه اقلیم پهناور، سه کهکشانِ مستقل اند که فضای بی‌کرانۀ شعر عرفانی فارسی، و بی‌اغراق شعرِ جهان را احاطه می‌کنند و در ضمنِ کمالِ استقلال سخت به یکدیگ وابسته‌اند و یکدیگر را تکمیل می‌کنند. » (۱۹)
طعنه زنندگان به مثنوی:
مولوی بسان قرآن به طعنه زندگان مثنوی عمل می‌کند، و به کسانی که به او و مثنویش طعنه می زدند، می‌گوید، جای تعجب ندارد همچنانکه گمراهان از قرآن جز قیل و قال نمی‌بینند، از مثنوی هم چیزی نبینند. یک آدم ابله ناگهان از طویله سر برآورده و مانند کسی که کارش عیب جویی است از مثنوی هم عیب جویی می‌کند و می‌گوید که مثنوی حرفهای حقیر و ناچیزی است چون تمام آن یک مشت حکایات و تمثیلات در باره پیمبران و پیروی از آن‌ها است. آن طعنه زننده می‌گوید در مثنوی از مباحث عمیق و اسرار بزرگ عرفانی ندارد تا اولیاء الله بتوانند در عرصه آن اسب همیت خود را به تاخت و تاز آورند.
این ابله باز می‌گوید: در مثنوی از مقام انقطاعِ از غیر حق تا مراتب فنا و ذکر و مراتب سلوک برای رسیدن به لقاء الله چیزی گفته نشده است.

که ز قرآن گر نبیند غیر قال
این عجب نَبوَد ز اصحاب ضَلال

کز شعاع ِ آفتاب پُر ز نور
غیر گرمی می نیابَد چشم کور

خربطی ناگاه از خر خانه ای
سر بُرون آورد چون طعّانه یی

کین سخن پست است، یعنی مثنوی
قصۀ پیغمبر است و پیروی

نیست ذکرِ بحث و اسرارِ بلند
که دوانند اولیاء آن سو سَمند

از مقامات تَبَتُل تا فنا
پایه پایه تا مقامات خدا

شرح و حدِّ هر مقام و منزلی
که به پَر، زُو بَر پَرَد صاحبدلی

مولانا در جواب می‌گوید: وقتی قرآن کریم هم نازل شد، کافران همین ایرادها را به آن کتاب عظیم وارد کردند. اگر قرآن این چنین آسان است، تو هم یک سوره آسان بیاور. اما بدان که اگر جن و انس و تجربه داران جمع شوند که مانند این قرآن بیاورند، نمی‌توانند. ای حسود اگر در مثنوی هم چیزی نیست و مطالب سده و بی پایه است، چرا معطلی تو هم نظیر چنین کتابی را بیاور.

چون کتابُ الله بیامد هم برآن
این چنین طعنه زدند آن کافران

که اساطیر است و افسانۀ نَژَند
نیست تعمیقیّ و تحقیقی بلند

گفت: اگر آسان نماید این به تو
این چنین آسان یکی سوره بگو

جِنّتان و اِنستان و اهل کار
گو: یکی آیت از این آسان بیار

( دفتر سوم ۴۲۳۰-۴۲۳۹ و ۴۲۴۹و۴۲۴۳)
در پایان، این نکته را تقدیم اهل خرد می کنم: سیر کننده مثنوی معنوی، هرگاه برآن شود که اشعاری را که توضیح و شرح آیات قران کریم و احادیث منقول از پیامبر و یا داستانهای قرآن و یا از این قیبل است، از آن خارج کند، خواهد دید که از مثنوی چیزی برجا نمی‌ماند و در خواهد یافت که مولوی این قرآن است که تفسیر عرفانی کرده‌است. تفسیری ویژۀِ خود اوست. چنین کسی چون آنان که کوشیده‌اند مثنوی را همان‌سان که هست دریابند، مثنوی را نه قرآن در زبان فارسی که تفسیر قرآن می‌یابد. به قول استاد زرین کوب: «از این گذشته، کثرت و تنوع موارد اخذ و نقل آیات قرآنی در مثنوی تا حدی است که آن را می توان تفسیری صوفیانه از قرآن کریم تلقی کرد.» (۲۰)
در قسمت دیگراین نقد، سخن دکتر سروش را در این باره که در قرآن « مفهوم حق» نیست را نقد می‌کنیم.

محمد جعفری
[email protected]


یادداشت و نمایه:
۱- http://ir.voanews.com/media/video/iran-rumi-soroush/2556640.html?z=0&zp=1
۲- و ما ينطق عن الهـوى (۳) ان هـو الا وحـى يـوحـى (۴) «هرگز روی هوای نفس سخن نمی گوید. آن [قرآن] جز وحی نیست که به او رسیده است».
۳-شرح جامع مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص
۴- نهج البلاغه ، فیض الاسلام ، خطبه ۱۸.
۵- شرح جامع مثنوی، کریم زمانی ، دفتر سوم، ص ۱۰۹۵ .
۶-شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری، بدیع الزمان فروزانفر، چاپ دوم۱۳۷۴، ص۶۹.
۷- غزلیات شمس تبریز، محمد رضا شفیعی کدکنی، ج ۱،چاپ هفتم، مقدمه ص ۱۳۹.
۸- مثَلُ نُورِهِ كَمِشكَوةٍ فِيهَا مِصبَاحٌ الْمِصبَاحُ فى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ مقتبس از آیۀ ۳۵ سورۀ نور
۹- بِهَذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كثِيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيراً قسمتی از آیۀ ۲۶ سورۀ بقره
۱۰- وَ کشّاف القرآن
۱۱- بِأَيْدِى سفَرَةٍ *كِرَامِ بَرَرَةٍ مقتبس از آیۀ ۱۵و۱۶ �


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016