آیا مفهوم حق در قرآن نیست؟ نقد نظرات دکتر سروش (بخش دوم)، محمد جعفری
اینان چگونه قرآن شناسان و اسلام شناسانی هستند که همگام با غربیها، قرآن را نادیده میگیرند؟ آیا جای شگفتی دارد اگر گفته شود اینها قرآن را از دید حقوق انسان و حقوق جمعی و حقوق جانداران و طبیعت، مطالعه نکردهاند؟ نه؟ اما به نظر میرسد اینان معانی حق و تکلیف در قرآن و نهج البلاغه را نفهمیدهاند. در واقع رابطه حق و تکلیف، هم در منطق و بیان قرآن وهم در نهج البلاغه و هم در روش مجری آن که امام علی بود، رابطه به اجرا در آوردن حق است
آقای دکتر سروش در بخش دیگری از سخنانش به حقوق بشر اشاره می کنند، می گویند که در قرآن مفهوم حق و عشق نیست:
«حقوق بشر در جهان جدید یکی از مصادیق عدالت است. یعنی باز مفهوم عدالت برسر جای خودش است. منتها تشخیص مصادیق فرق می کند. تا یک مدتی ما غافل بودیم از اینکه، برای اینکه عدالت را بطور تام اجرا کنیم، باید حقوق را هم بپردازیم فقط این نیست که تکلیف بخواهیم و از مردم بخواهیم مکلّف باشند وظایفشان را اجرا کنند، این بخشی از آن ست، بخشی هم احقاق و اجرا و انصاف دادن در مقام حق گذاری است. این چیزی است که نسبتاً مغفول بوده در گذشته برای همه مغفول بوده. یعنی شما در قرآن این را نمی بینید، در تورات نمی بینید، در انجیل نمی بینید، هیچ جا نمی بینید. من این را همیشه نوشته ام: زبان ادیان زبان تکلیف است. به شما دائماً می گویند، وظیفه تان این است، وظیفه تان آن است، پایتان را از این خط بیرون نگذارید، تجاوز از حدود نکنید. این خوب است در جای خودش اما یکی مفهوم حق درشان نیست مفهوم عشق درشان نیست»
اینجانب در اسفند سال ۸۸ مقاله ای تحت عنوان «حق و حقوق از نگاه قرآن وعلی » نوشته و منتشر شد و بعد هم در تابستان سال ۹۰ همان مقاله با اضافات و تغییراتی بنام «امام علی و دموکراسی های این عصر» فصل یازدهم کتاب «ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین» شد. در آن مقاله آمده بود: « بحث حق و حقوق انسان و یا بشر یکی از مهمترین، بحثهای دنیای معاصر و مدرن است. در دنیای امروز و در نزد غالب مردم کشورها و بیشتر دولتها، حقوق شهروندی حداقل به لحاظ نظری پذیرفته شده است. مقوله حقوق انسان نیز نزد بسیاری، امری بدیهی و پذیرفته بشمارند.
در این اواخر، مطالعۀ بعضی ازمقاله ها، کتابها و یا مصاحبه هائی که بوسیله بعضی از به اصطلاح فیلسوفان، اسلامشناسان و یا مدعی اسلامشناسی کشور ما منتشر شده اند، نه تنها منکر شده اند که اسلام از حق و حقوق صحبت نکرده است، بلکه مدعی شده اند هرچه هست، تکالیف یکطرفه است. مسئله حقوق زاده فرهنگ مغرب زمین است. اینان اگر می گفتند خلفا و حکام جبار و دیگر گروههای اجتماعی صاحب قدرت، در طول تاریخ، مانع شده اند به مسئله حقوق و انواع آن با توجه به متون اسلامی بویژه قرآن و نهج البلاغه، پرداخته شود و برای جوامع اسلامی روشن بگردد که انسان صاحب حقوق است، چندان جای ایراد نبود. ادعای متفکران مسلمان مرا بسیار متعجب و شگفت زده کرد. بر آن شدم که در این باره تحقیق کنم. وقتی مشاهده کردم که در قرآن بیش از ۲۵۰ مرتبه در موارد مختلف کلمه حق را بدون در نظر گرفتن سایر مشتقات و کلمات مترادفی که منظور از آنها حق است، تکرار شده است - که اگر آن ها را هم در نظر بگیریم شاید از سیصد بارهم تجاوز کند - و در نهج البلاغه هم که در حقیقت بیانگر روش عملی امام علی در دوران خلافت آن حضرت است، به غیر از کلمات مترادفی که منظور از آن ها حقی از حقوق بیان شده است، بیش از ۲۵۰ بار کلمه حق و حقوق بکار رفته است، تعجبم دو چندان شد. اینان چگونه قرآن شناسان و اسلام شناسانی هستند که همگام با غربی ها، قرآن را نادیده می گیرند؟ آیا جای شگفتی دارد اگر گفته شود اینها قران را از دید حقوق انسان و حقوق جمعی و حقوق جانداران و طبیعت، مطالعه نکرده اند؟ نه؟ اما به نظر می رسد اینان معانی حق و تکلیف را در قرآن و نهج البلاغه علی را نفهمیده اند. در واقع رابطه حق و تکلیف، هم در منطق و بیان قران وهم در نهج البلاغه وهم در روش مجری آن که امام علی بود، رابطه به اجرا در آوردن حق است.
تکلیف وقتی معنا و مفهوم دارد که حق و یا حقوقی وجود داشته باشد. پس وجود تکلیف فرع بر وجود حق است. زیرا تکلیف عمل به حق است. تکلیف بی رابطه با حق، نیز فرع بر وجود قدرت است. زیرا تکلیف عمل به امر یا نهی قدرت ویران گر و فساد گستر می شود. پس تکلیف وقتی وجود پیدا می کند که صاحب حق می خواهد به حق خود عمل کند. و نیز، تکلیف وقتی وجود پیدا می کند که کسی در موقع و موضع دفاع از حق خود و یا دیگرانی قرار گیرد. روشن است که اگر حق و حقوقی وجود داشته باشد و کسانی اقدام به اجرای آن حقوق ننمایند، چنین حقوقی دردی را دوا نمی کند و بود و نبودش یکی است. به عبارت دیگرکسانی که به اجرا درآوردن حقوق اقدام می کنند، تکلیف خود را اداء کرده اند. مثلاً قرآن مردم را مکلف به دادگری و اجرای عدالت کرده است، چون اجرای عدالت در جامعه یک حق عمومی است که باید به اجرا در آورده شود. پس میزان شدن عدالت در جامعه، به همگان امکان می دهد هم از حقوق خود برخوردار باشند و هم حقوق یکدیگر را رعایت کنند و هم حقوق جمعی را به عمل درآورند. بنابراین حقوق از راه انجام تکالیف، که هر یک، عمل به حقی است، به عمل در می آیند و زندگی انسان را حقوقمند می سازند.
در رابطه با خداوند، تکلیف وقتی وجود پیدا می کند که انسان برآن می شود که حق بندگی خداوند را بجا آورد. در حقیقت، حقوق خداوندی، حقوق معنوی انسان بشمارند. زیرا با عمل به این حقوق است که انسان از بندگی قدرت آزاد می شود و به یمن رابطه با خداوند، بعد معنوی خویش را پر پهنه می کند و بر استقلال و آزادی و دیگر حقوقی که ذاتی او هستند، عارف و عامل می ماند. بنابر این تکلیف و وظیفه هیچ نیست جز به اجرا در آوردن حق و حقوق.» (۲۱)
اگر به جای اینکه می گویند، حقوق و آزادی در اسلام نیست و از غرب است، می گفتند، متون اولیه اسلام یعنی قرآن و نهج البلاغه و... سرشار از حق و آزادی است، اما قدرتمدارانی که قدرت را جانشین دین کرده و به قدرت مشروعیت دینی داده، و به بیان قدرت تبدیل شده اند، مانع از دیدن حق در قرآن و نهج البلاغه شده، و همچنان تا به امروز حقوق و آزادی در بین مسلمانان مغفول مانده، و لی در دوران ما در غرب حق و آزادی مطرح شده و در زمینه هایی هم به اجرا در آمده، حرف درستی زده شده بود. مهمترین حقوقی که امروز مطرح است حق تعیین سرنوشت مردم به دست خود مردم است.
حق اداره کشور
امام علی که تربیت یافته مکتب اسلام و قرآن که خود قرآن ناطق است در تاریخ و نهج البلاغه گزارش شده است که تنها امام علی است، که به صراحت و به دفعات اعلام کرده که اداره کشور از حقوق مردم است. هیچیک از خلفای راشدین به جز علی چنین نکرده اند، نه ابوبکر، نه عمر و نه عثمان، هیچکدام نقل نکرده اند که حکومت از حقوق مردم است. ابوبکر که حد اقل در سقیفه بنی ساعده با بیعت عده ای به خلافت انتخاب شد، اما خود او خلافت را بعد از خود به عمر واگذار کرد و اولین سنگ بنای سلطنتی را گذاشت و عمر نیز بعد از خود خلافت را به شورای شش نفره ای که در آن عبد الرحمن بن عوف حق وتو داشت و هر کسی خلاف او عمل می کرد باید گردنش زده می شد، واگزار کرد. و در حقیقت هر دو خلافت را شخصی کردند. اما امام علی با انتخاب مردم به خلافت برگزیده شد، سعی کرد که حق را به حقدار برگرداند. که با جنگهائی که برایش به راه انداخته شد، بیش از چهار سال حکومت خود را در جنگ به سر برد و جان خود را بر سر اجرای عدالت و برگرداندن حقوق به حقومداران گذاشت. بعد از امام علی هم معاویه رسماً بنای ولایت عهدی وحکومت سلطنتی و موروثی را گذاشت. نه خلفای راشدین و نه بعد از آنان چنین بیانی نکرده اند و این است که در بین مسلمانها حکومت و کشور داری موروثی و سلطنتی شده است. و چون برای عامه مردم جا افتاده بود که حکومت ، بعد از هر حاکمی، حق اوست که جانشین بعد از خود را تعیین کند، حکومت ارثی و سلطنتی جا افتاد و دستگاه های تبلیغاتی هم نمی گذاشتند، چیز دیگری غیر از این به مردم گفته شود. تنها امام علی بدین اعتقاد بود. نه پیشینیان و نه پسینیان چنین نکرده اند و این است که در اسلام حکومت و کشور داری موروثی شده است. و این نکته که چنین روالی در بین حاکمان مسلمانان بر قرار شده، غیر از این است که بگوییم در قرآن حق نیست و یا در اسلام و متون اولیه اسلام حق مطرح نبوده است. کار فیلسوف، اسلام شناس یا پژوهشگر تاریخ این است که سرچشمه و حقیقت یک دین و آیین را به مردم گزارش کند و نه آنچه به دست قدرتمداران در جوامع بنام دین رواج پیدا کرده را به جای اصل آن بنشاند و آنرا به مردم القا کند. البته وظیفه دارد که هر دو را توضیح و تشریح کند. هم حقیقت را بگوید و هم آنچه را که بنام حقیقت قلب شده عیان سازد.
ابتدا حق در نگاه مولوی و در پی آن نظر دکتر سروش خواهد آمد:
مولوی معتقد است که همه حقوق از خداوند منشاء و سرچشمه می گیرد و حق خداوند بر تمامی حقوق سبقت دارد، چنین آن را به نظم در آورده است:
حق تعالی، فخر آورد از وفا
گفت: مَن اوفی بِعَهدٍ غَیرِنا؟
بیوفایی دان، وفا با ردّ حق
بر حقوقِ حق ندارد کس سبَق
حقِ مادر بعد از آن شد، کآن کریم
کرد او را از جنین تو غریم
اگر حق را نپذیری بدان که وفاداری هم بیوفایی است وهیچ کس بر حقوق حق پیشی نمی گیرد
بعد از حقوق خدا ، حق مادر واجب است که باید رعایت شود. خداوند هزاران هنر و فن بکار بسته تا مادرت به تو مهربانی ورزد. نتیجه اینکه حقوق خداوند از هر جهت بر حقوق مادر مقدم است. حقوق خداوند حق اول است و بر همه حقوق سبقت دارد.
وفای به عهد تا جائی اهمیت دارد که خداوند هم بدان فخر می کند. حقوق الهی بر حق دیگری مقدم است.
...
حق هزاران صنعت و فن ساخته است
تا که مادر بر تو مِهر انداخته است
پس حقِ حق سابق ز مادر بود
هر که آن حق را نداند، خَر بُوَد
(دفتر سوم ۳۲۳-۳۲۵ و۳۲۸-۳۲۹)
خداوند نسبت به وفاداری فخر و مباهات کرده و فرموده است: چه کسی، به جزما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟ (اشاره به آیه ۱۱۱ سوره توبه: ... و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم )
اینکه مولانا می فرماید که حق خداوند بر همۀ حقوق مقدم است یعنی اینکه باید خداوند حقوق دیگری ذکر کرده باشد، تا حقوق خودش بر همۀ آنها مقدم باشد و آن و حقوق از خداوند سرچشمه بگیرد و از آنجا به حقوق دیگر ریزش کند و خداوند در قرآن آن را بیان فرموده اند. توضیح بیشتر کمی بعد خواهد آمد.
حال با این مقدمات که در بالا ذکر آن رفت، ببینیم آقای دکتر سروش قبلاً در این رابطه چه می گفته و اکنون به چه نتایجی رسیده است. و لذا به اصل مطلب که آیا حق در قران هست و یا خیر باز می گردم. ابتدا سخنان آقای دکتر سروش در رابطه با حق پیش از مستقر شدن در خارج از کشور خواهد آمد، وی در آن دوران گذشته به توضیح حق در قرآن و نهج البلاغه پرداخته و تشریح کرده اند که: « حق از خداوند سرچشمه می گیرد و ریزش می کند. هر آنچه سوای خداوند است باید خود را با خداوند و با حقی که از او سرچشمه می گیرد، تنظیم و هماهنگ نماید» (۲۲)
در تشریح آیه ۱۴۷، سوره بقره ، با کمک گرفتن از گفتار پیامبر و امام علی به این حق می پردازد: « الحق من ربك فلا تكونن من الممترين (البقره ۱۴۷) حق از خدا است ، پس تو از شکاکان مباش.
همچنین از پیامبر (ص) نقل شده است که فرمودند: عَلیٌ معَ الحی و الحق مَعَ علیٍ یَدورُ حَیثُ ما دَارَ (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدی، ج ۲) حق با علی است و علی با حق است، هر جا که حق می گردد، علی نیز می گردد، و این دو از یکدیگر جدا شدنی نیستند.
نکته بسیار لطیفی در این آیه هست و آن اینکه خداوند در قرآن نفرموده است که "حق با خدا است" بلکه فرموده است: "حق از خدا است". وصف پیامبر (ص) و علی (ع) معیت با حق است، اما خداوند با حق نیست، بلکه حق از اوست. حق از خداوند سرچشمه می گیرد و ریزش می کند. هر آنچه سوای خداوند است باید خود را با خداوند و با حقی که از او سرچشمه می گیرد، تنظیم و هماهنگ نماید» (۲۳)
به بیان آقای دکتر سروش همۀ حقوق از خداوند سرچشمه می گیرد و « هر آنچه سوای خداوند است باید خود را با خداوند و با حقی که از او سرچشمه می گیرد، تنظیم و هماهنگ نماید»
در مورد تقوی که حق خداوند است از زبان امام علی می گویند:
« در مورد تقوی هم امیر الؤمنین (ع) همین سخن را دارند که تقوی حق خدا بر آدمی است و موجب حق از ناحیه آدمی بر خدا می شود:
اوصیکم عباد الله بتقوی الله فانها حق الله علیکم، و الموجبة علی الله حقکم. و ان تستعینوا علیها بالله و نستعینوا بها علی الله (خطبه ۲۳۳)
لکن این حق که از ناحیه ما بر او ثابت شود در واقع به تفضل اوست نه تکلیف او. باری بعد از این مقدمه که در حقیقت متضمن فلسفۀ سیاسی امیر الؤمنین (ع) است، بحث اصلی امیر الؤمنین (ع) در خصوص حق والی بر رعیت و حق رعیت بر والی آغاز می شود:
ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض الناسعلی بعضٍ، فجعلهعا تتکافاً فی وجوهها و یوجب بعضها بعضاً
پس خداوند برخی از حقهای خود را بصورت حقوقی در آورده است که بعضی مردم بر بعضی دیگر دارند، این حقوق یکدیگر را نگه می دارند و بعضی موجب بعضی دیگر می شوند.
ولا یُستوجَبُ بَعضُها اِلا بِبَعض: انسان واجد بعضی حقوق نخواهد شد مگر آنکه بعضی از حقوق یا تکالیف دیگر را واجد باد.
و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالی علی الرعی و حق االرعیه علی الوالی:
بزرگترین حقی که خداوند در عالم جاری کرده است، حقی است که رعایا بر والیان و والیان بر رعایا دارند.
فریضةً فرضها الله سبحانه لکل علی کل، فجعلها نظاماً لالفتهم و عزّاً لدینهم:
خداوند سبحان این حق و فریضه را به نحو دو سویه واجب فرموده است. این نظام حق و تکلیف دو سویه فریضه خداوندی است و خداوند آن را موجب الفت و پیوند مردم و عزت و ارجمندی دین کرده است.» (۲۴) آقای دکتر سروش باز در مورد امیر الؤمنین (ع) و فلسفۀ سیاسی اسلام یاد اور می شود که حق دو طرفه است و هیچ کس با حق رابطۀ یکطرفه ندارد:
« امیر الؤمنین (ع) در بابت «دولت» و فلسفۀ سیاسی اسلام یک نکته بسیار مهم را تذکر داده اند که غالباً مغفول مانده است . این عبارت ایشان مشهور است که: فالحق اوسعُ الاشیاء فی التوصیفِ، و أضیَقُها فی التناصُفِ (نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶) در بارۀ حق سخن بسیار می توان گفت ، متفکران، فیلسوفان و ادبای فراوانی در باب حق داد سخن داده اند، ولی " اتصاف به حق و عمل کردن به آن کار بسیار دشواری است" مانند عبور از پل صراط است. به واقع تاریخ نیز به صحت ای کلام مولا (ع) گواهی می دهد. ایشان سپس می فرمایند: لا یَجرِی لِاحدٍ إلا جَرَی علیهِ : حق چیزی است که اگر به نفع کسی جاری شد، علیه او نیز جاری می شود. یعنی هیچ کس با حق رابطۀ یک طرفه ندارد» (۲۵)
امیر الؤمنین (ع) «استغناء دولت از ملت را مورد عتاب قرار می دهند. ولکن من واجب حقوق الله علی العباد النصیحة بمبلغ جهدهم، و التعون علیّ إقامة الحق بینهم: اما از این حقوق واجبۀ خداوندی بر بندگان است تا که می توانند نیکخواه یکدیگر باشند و برای اقامۀ حق میان خود، یاری نمایند» (۲۶)
در مورد گرفتن حق ضعفا از اقویا از زبان پیامبر می گویند:
« امیر الؤمنین (ع) که من بیش از یک بار از پیامبر شنیدم که فرمودند: هیچ امتی روی پاکیزگی نمی بیند مگر آنکه در آن امت ضعفا بتوانند حق خودشان را بدون لکنت زبان از اقویا بگیرند » (۲۷)
آقای سروش درمورد شنیدن و عرضه داشتن سخن حق و مشورت دادن به عدل از زبان امام علی(ع) می گویند:
«کسی که شنیدن حق، و عرضه داشت آن بر وی گران است، عمل به حق بر وی گرانتر خواهد بود لذا از شما می خواهم دریغ مکنید که به من سخن حقی بگویید، یا مشورت عادلان ای عرضه دارید، من فی نفسه برتر از خطا نیستم» (۲۸)
از صفحۀ ۲۰۶ - ۲۱۶، کتاب «حکمت و معیشت» ایشان، تماماً حقوقی است که از زبان خداوند، پیامبر و بویژه امام علی (ع) بیان شده است.
بعد از توضیح این حقوق در کتاب دیگر خود می گویند: که امام علی به این علت خلافت را پذیرفتند که با کمک آن بتوانند حقی را اقامه کنند:
« واللهُ لَهیَ اُحبُ اِلیّ من اِمرتکم اِلا اَن اُقیمَ حقاً او ادفع باطلاً (نهج البلاغه خطبه ۳۳.)
«به خدا قسم که این کفش های کهنه نزد من با ارزشتر است از خلافت شما مگر اینکه بتوانم به کمک آن حق اقامه کنم و یا باطلی را دفع نمایم.» (۲۹) و باز در جای دیگر از زبان امام می گویند که حق صریح، خلص، زیبا و پذیرفتنی است
«سخنم را به بیان نیکوی امیر المؤمنین (ع) ختم می کنم، که فرمودند: " فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتابین. ولو ان الحق خلص من لبس الباطل لانقطعت عنه اَلسُنُ المعاندین" حق و باطل در این دنیا آمیختگی پیدا کرده اند. اگر حق از باطل نجات پیدا بکند هیچکس در آن شک نخواهد کرد. یعنی حق صریح خالص، زیبا و پذیرفتنی است و مردم مفطور بر پذیرفتن آن هستند. از آن طرف اگر باطل خالص را هم ارائه کنید بسیار زشت و نفرت انگیز است» (۳۰) خطبه ۵۰
تا اینجا آقای دکتر سروش با توجه به متون اصیل اسلامی به توصیف حق و چند نوع حقوق پرداخته اند:
• خداوند حق مطلق است و حق خداوند بر حقوق دیگر مقدم است.
• همۀ حقوق دیگر از خداوند سرچشمه می گرد و باید با آن هماهنگ وتنظیم گردد.
• حقی « که از ناحیه ما بر او ثابت شود در واقع به تفضل اوست نه تکلیف او»
• انسانِ واجد بعضی از حقوق، بعضی از حقوق یا تکالیف دیگر را هم واجد است.
• نظام حق و تکلیف دو سویه است. تکلیف بدون حق و حق بدون تکلیف نیست.
• خداوند برخی از حقهای خود را بصورت حقوقی در آورده است که بعضی مردم بر بعضی دیگر دارند.
• حقوق ها به هم پیوسته و موجب نگهداری یکدیگر می شوند.
• بزرگترین حقی که خداوند در عالم جاری کرده، حق رعایا بر والیان و والیان بر رعایا است.
• از حقوق خداوند اینکه مردم نیکخواه یکدیگر باشند و برای اقامۀ حق، یکدیگر را یاری نمایند
• از حقوق مردم به حکام سخن حق گفتن و مشورت عادلانه دادن است.
افزون بر آنچه گفته شد، آقای دکتر سروش در توضیح آیه ۲۶ سوره الاسرا به حق خویشاوند، مساکین، ابن السبیل و در راه مانده اشاره می کند «و آت ذا القربى حقّه و المسكين و ابن السّبيل و لا تبذّر تبذيرا (۲۶الاسراء ۲۶) که
«حق خویشاوند، مساکین، ابن اسبیل و در راه ماندگاه را بده و هیچ اسرافکاری مکن.» (۳۱)
اینها همه گفته های آقای دکتر سروش بود.
آیا گفته های قبلی غلط بوده است و یا گفته امروز که می گویند مفهوم حق در قر آن نیست؟ و یا در این دوران بر اثر تحقیق و تفحص در یافته اند که مطالب گذشته نادرست بوده و اکنون آنرا تصحیح کرده اند؟ همچنانکه قبلاً در مورد قرآن بیان داشته اند:
« ... اکنون با کلام خداوند همان گونه روبرو هستیم که پیامبر اکرم بود. یعنی عین همان الفاظ ی که به پیامبر نازل شد و ثبت گردید» و« پیامبر اکرم موظف بودند عین کلام وحی را ابلاغ کنند نه آنکه مطلبی را از غیب بگیرند و بعد با زبان و بیان خود شان آن را به دیگران برسانند.» (۳۲) و «تجربۀ پیامبری که مهبط وحی بود و این آیات نخست در گوش جان ایشان، خوانده شد. یعنی خویش را مخاطب مستقیم خداوند دیدن و آیات قرآن را از او شنیدن» (۳۳) ولی امروز می گویند: «قرآن حاصل روؤیاهای پیامبر است» و «زبان قران زبان رؤیا و زبان خواب است و نیاز به خوابگزار دارد» (۳۴)
آیا در این مورد هم گفته های قبلی غلط بوده است و امروز درک است که مطالب گذشته نادرست بوده و اکنون آنرا تصحیح کرده اند؟
علاوه بر آنچه آقای دکتر سروش در مورد حق بیان داشته بود نظر به اینکه قرآن کتاب حق است و از خدا غیر از حق صادر نمی شود. بنابر این به بعضی دیگر از حقوق ذکر شده در قرآن فهرست وار اشاره می شود:
• در قرآن خدا حق ناب و مطلق نامیده شده است. لذا، آنچه از او صادر می شود حق است و غیر حق از او صادر نمی شود: « وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ »، و می دانند که خدا حق آشکاراست و « وَ يحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكلِمَتِهِ »، نور/ ۲۵؛ یونس/ ۸۲.
• حق راست و درست و صدق است، یعنی آنچه غیر راست و صدق است باطل و زور است؛ « بلْ نَقْذِف بِالحْقّعَلي الْبَطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ »، حق چون از خود هستی دارد وقتی به باطل و زور زده می شود، آن را محو و نابود و می کند. انبیاء/۱۸.
• « وَ لا تَلْبِسوا الْحَقَّ بِالْبَطِلِ »، حق و باطل در هم نیامیزید، راست و دروغ درهم نکنید
حق هست است « ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَطِلُ »، لقمان/۳۰ و هستی دارد اما باطل نیست است. یا حج/۶۲ و...
• حق گواهی راست دادن است « وتکتموا الحق»، ای ولا تکتموا الحق. راست گفتن و گواهی حق دادن.
• حق ترازو، میزان است « أَنزَلَ الْكِتَب بِالحْقّ وَ الْمِيزَانَ »، شوری/۱۷ انزل الکتاب باالحق، ای بالحقیقة و المیزان، یعنی العدل و سُمّی العدل میزاناً، لان المیزان آلة لانصاف والتسویه.
• حق حاصل دسترنج و مالکیت بر عمل خویش است. «وَ خَلَقَ اللَّهُ السمَوَتِ وَ الأَرْض بِالحْقّ وَ لِتُجْزَي كلُّ نَفْسِ بِمَا كسبَت »، جاثیه/۲۲یا « لَّيْس لِلانسنِ إِلا مَا سعَي »
• در روز چیدن [محصول] حق [نیازمندان] را از آن بدهید «وَ ءَاتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ»، انعام/۱۴۱
• حق عدل است. « افْتَحْ بَيْنَنَا وَ بَينَ قَوْمِنَا بِالْحَقّ »، ای بالعدل یا « یوفیهم الله دینهم الحق»، یعنی حسابهم العدل یا «یعلمون ان الله هو الحق المبین»، ای العدل البیّن
• حق از این جهت عدل هم گفته می شود چون عدالت خطی است که حق را از ناحق تمیز می دهد و به عبارت دیگر بود را از نبود تشخیص می دهد. پس هرجا حق بود زور نیست و هر جا زور بود حقی از بین رفته است.
در دنیای امروز، بحث از حقوق، امر عادی است. اما در دنیای ۱۵ قرن پیش که اصلاً در هیچ نقطه ای از جهان آن روز، بحثی از حقوق انسان در نظر و عمل در میان نبوده است، مطرح کردن حقوق انسان و انواع آن و اینکه حقوق و آزادی ذاتی انسان هستند، مسئله ای بس شگرف است.
امام علی (ع) که خود قرآن ناطق است در نهج البلاغه به بیش از ۱۲ نوع حقوق مختلف که انسانها دارا هستند و در دوران حکومت خود آن ها را به اجرا در آورده است، اشاره می کند (۳۵) که از جملۀ آن ها: حق دانستن، آگاهی، ومطلع شدن از امور، حق خیر خواهی، تعلیم و تربیت و نیاز مردم بر حکومت، حق باطل شدنی نیست و مشمول مرور زمان نمی شود، وفای بعهد و پیمان، حقوق الهی، حق در برابر انجام کار، رهبری دولت از حقوق عمومی است. افزون بر اینها رسالۀ حقوق اما سجاد ۵۰ نوع حق را عنوان کرده است. قرآن د ر دورانی حقوق را مطرح کرده که در دنیای آن روز و حتی تا کمتر از دو قرن پیش موضوع حقوق در هیچ جای دنیا مطرح نبوده است و امام علی هم انواع حقوق را زمانی به اجرا در آورده که در جائی بویی از حقوق به مشام نمی رسید.
عدالت
نظر به اینکه حق بدون میزان وجود ندارد و میزان برای سنجیدن حق از باطل عدالت است. من گمان نمی کنم هیچ کتابی را شما بیابید که به بیش از قرآن و نهج البلاغه، عدالت را در زمینه های مختلف مورد تأکید قرار داده باشد. در کتاب «ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین» در بخشی از فصل سوم کتاب به عدل و داد و عدالت پرداخت شده که عیناً در اینجا نقل می شود:
وجوه مختلف قسط
« خداوند، در آیات متعددی از قرآن وجوه مختلف عدل و داد را تشریح کرده و اجرای آن را از مردم خواسته است تا جای شک و شبهه باقی نگذارد و حجّت را بر همه تمام کرده باشد. در زیر به ترتیب بعضی از آیات و وجوه مختلف آن آورده می شود:
۱- خدای متعال، خطاب به پیامبرمی گوید: خداوند به کار زشت فرمان نمیدهد و کسانی که کارهای زشت را به خدا نسبت می دهند، نهی می کند و در مقابل مردم را به اجرای قسط فرمان می دهد:
قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِأَ تَقُولُونَ عَلي اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ * قُلْ أَمَرَ رَبي بِالْقِسطِ
" بگو خداوند امر به فحشاء نمی کند، چرا در بارۀ خدا چیزهائی را گوئید که نمی دانید. بگو پروردگارم به دادگستری فرمان می دهد."(اعراف/۲۸و۲۹) به پیامبرهم فرمان داده شده است که میان مردم به عدالت رفتار کند.( شوری/ ۱۵) بنا بر این دادگری و عدالت امر و فرمان خدائی است و خداوند مردم را نیز آگاه می کند که بدانند، پیامبر جز رفتار به عدالت در بین آنان، راه دیگری ندارد.
۲- باز خطاب به مِؤمنان، به آنان می فرماید که به عدل و داد قیام کنند و گواه براجرای آن باشند:
أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوَّمِينَ بِالْقِسطِ شهَدَاءَ للَّهِ وَ لَوْ عَلي أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَلِدَيْنِ وَ الأَقْرَبِينَإِن يَكُنْ غَنِياًّ أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلي بهِمَا
" هان کسانی که ایمان آورده اید؛ بر پا دارندۀ عدالت باشید [ به عدل و داد برخیزید ]، طبق رضای خدا شهادت دهید، هر چند بضرر خودتان یا پدر و مادرتان و خویشاوندانتان باشد، توانگر یا فقیر باشد و خدا به رعایت حال همه ، از همه شایسته تر است."( نساء، / ۱۳۵.)، قسط به معنای عدل و داد و عدالت گستری است و قیام به قسط به معنای عمل به قسط و نگهداری آن است و مراد از قوّامین بالقسط، "قائمین به قسط است" و قیام به آن آثار و خاصه ها و لوازمی دارد که خداوند یکی از آن را که شهادت بنا حقّ ندادن است، در آیه ای که گذشت، بیان می کند، و مؤمنان را از شهادت دادن به ناحق سخت برحذر می دارد: اگر چه این شهادت به ضرر شخص خود یا پدر و مادر و خویشاوندان باشد و چه آنها فقیر و یا غنی باشند، و تأکید بر این امر می کند که مبادا بخاطر دلسوزی و ترحم و این قبیل امور شهادت به ناحق بدهند که خدا، خود به رعایت حال همه، از همه شایسته تر است.
۳- از خاصه های دیگر و یا نشانه های قیام کنندگان به قسط این است که به ظلم و ستم و یا بیدادگری عمل نمی کنند و لو با دشمنان خود باشد:
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوَّمِينَ للَّهِ شهَدَاءَ بِالْقِسطِوَ لا يَجْرِمَنَّكمْ شنَئَانُ قَوْمٍ عَلي أَلا تَعْدِلُوااعْدِلُوا هُوَ أَقْرَب لِلتَّقْوَيوَ اتَّقُوا اللَّهَإِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ
" ای کسانی که ایمان آورده اید، برای خدا بر پا و استوار، بایستید. بعمل، گواه و بیانگر قسط باشید. دشمنی با قومی شما را بر آن ندارد که ( حتی در حق دشمنان) از عدالت خارج شوید، عدالت شیوه کنید که به تقوی نزدیکتر است و از خدا پروا کنید که خداوند به آنچه می کنید آگاه است."( مائده / ۸ )
قرآن به صراحت به ایمان آورندگان امر می کند که قیام کنندگان به قسط و گواهان به اجرای عدالت برای خدا باشید و دشمنی و یا کین قومی شما را وادار نکند که از راه عدالت و دادگستری خارج شوید و به ظلم و ستم گرائید.
۴- خداوند انکار آیات خود را به انکار عدالت نسبت می دهد و آنهائی که مردم و پیامبران و کسانی که به دادگستری وعدالت امر می کنند، را می کشند، آنان را به عذابی دردناک بشارت می دهد:
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيرِ حَقّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ
" به کسانی که آیات خدا را انکار می کنند و پیامبران را به ناحق می کشند، و کسانی را که امر به دادگستری می کنند، می کشند، را به عذابی الم انگیز بشارت بده."( آل عمران / ۲۱)
نشانۀ دیگر عدالت، این است که عدالت از آیات الهی است و کسانی که، مردمانی را که بعدالت امر می کنند و به اجرای قسط می پردازند، می کشند، انکار کنندۀ آیات الهی می شمرد و عذابی دردناک را به آنها بشارت می دهد و بدین خاطر است که مردم باید ادارۀ زندگی خود را، خود در دست بگیرند و اجازه ندهند که زورمندان و قدرت پرستان، نیرو و امکانات خودشان را ازخودشان بگیرند و برآنها مسلط شوند وپذیرای ظلم و ستم شان کنند.
۵- قسط و عدالت پیمان الهی است و کسانی که بر پا دارندۀ آن هستند، به پیمان خداوند وفا میکنند.
أَوْفُوا الْكيْلَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِلا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَاوَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذَا قُرْبيوَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُواذَلِكمْ وَصاكُم بِهِ لَعَلَّكمْ تَذَكَّرُونَ
" پیمانه و سنجش را به داد بپردازید، هیچ کس را جز به مقدار توانائیش تکلیف نکنیم و هر گاه سخنی گفتید به عدالت عمل کنید و لو [اصحاب دعوی] خویشاوند[شما] باشد؛ و به عهد اللهی وفا کنید، خداوند شما را بدان توصیه کرده است شاید یاد آور شوید."( انعام/ ۱۵۲)
نکتۀ بس مهمّ در این آیه "ایفاء به قسط" است که آن عبارت از عمل کردن به عدالت بدون اجحاف می باشد. آیۀ فوق، قسط را در مقیاس کوچک برای تک تک افراد یک جامعه و درمقیاس وسیعتر برای قوۀ قضائیه که بایستی به پیمان خداوند گردن نهند و میان دعوی های مختلف آحاد جامعه، در سخن و قضاوت به عدالت بین آنها رفتار کنند، اگر چه صاحبان دعوی از خویشاوند آنها باشند را تبیین می کند.
« اوفوا» که امر حاضر از باب "ایفاء" است بمعنی این است که بایستی حق هر کسی، تمام و کمال داده شود و این پیمان و عهد خداوند است.
۶- در همین رابطه، باز قرآن کسانی را که حق مردم را تمام و کمال نمی دهند، به کسانی تشبیه می کند که در زمین فتنه و فساد بر پا می کنند و باز روشن است که عاملین فساد، در روی زمین، مستبدین و زورپرستان و قدرتمداران و حافظین آن هستند.
از خاصۀ دیگر قائمین به قسط، فساد نکردن در جامعه، و مخالفت با کسانی است که مانع برقراری قسط و عدالت هستند که آنها عامل فساد و قدرت پرستی هستند.
وَ يَقَوْمِ أَوْفُوا الْمِكيَالَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسطِوَ لا تَبْخَسوا النَّاس أَشيَاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا في الأَرْضِ مُفْسِدِينَ
" ای قوم من پیمانه و ترازو را دادگرانه، تمام و کمال دهید و به مردم اجناسشان را کم مدهید و در زمین فتنه و فساد بر پا نکنید."( هود / ۸۵)
۷- داوری بین دشمنان نیز باید، با عدالت و قسط و انصاف همراه باشد.
سمَّعُونَ لِلْكَذِبِ أَكلُونَ لِلسحْتِفَإِن جَاءُوك فَاحْكُم بَيْنهُمْ أَوْ أَعْرِض عَنهُمْوَ إِن تُعْرِض عَنْهُمْ فَلَن يَضرُّوك شيْئاًوَ إِنْ حَكَمْت فَاحْكُم بَيْنهُم بِالْقِسطِإِنَّ اللَّهَ يحِب الْمُقْسِطِينَ
"[کسانی که] پذیرا و شنوای دروغ و رشوه خواری هستند، پس اگر به نزد تو آمدند، در میان آنان داوری کن، یا از آنان روی بگردان، و اگر از آنان روی گردان شدی، بدان که هر گز بتو زیانی نخواهند رسانید؛ و چون [عزم] داوری کردی، در میان آنان به عدالت داوری کن، که خداوند دادگران را دوست دارد."( مائده / ۴۲)
نظر به اینکه عدالت و قسط، خود میزان و معیار است، خداوند به پیامبر دستور می دهد، با دشمنان یهودی و نصارای خود با وجودی که رشوه و حرام خواری می کنند، اگر خواستی بینشان داوری کنی، باید با عدالت و داد بین آنان داوری کنی، چرا که نظام جهان بر عدالت است و خداوند عدالت پیشه گان را دوست می دارد. آگاه باش؛ که داوری کردن با عدالت و دادگری بین مردم، نه به عمل آنان ربط پیدا می کند و نه به دین آنان. میزان بایستی بین همۀ مردم صرفنظر از دین و عملشان رعایت بشود.
۸- خاصۀ دیگر قوّامین به قسط، این است که امر به صلح و آشتی می دهند و از تعدی و تجاوز به دیگران جلو گیری می کنند و اگر میان دو طایفه و یا دو کشور، تجاوزی واقع شد، آنان را بسوی امر خداوند که عدالت و دادگستری است باز می گردانند:
وَ إِن طائفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَيْنهُمَافَإِن بَغَت إِحْدَاهُمَا عَلي الأُخْرَي فَقَتِلُوا الَّتي تَبْغِي حَتي تَفِيءَ إِلي أَمْرِ اللَّهِفَإِن فَاءَت فَأَصلِحُوا بَيْنهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطواإِنَّ اللَّهَ يحِب الْمُقْسِطِينَ
" و اکر دو گروه از مؤمنان با هم در افتند، میان آنان سازش دهید، و اگر یکی از آنها بر دیگری تعدی کرد، پس با آنکه تعدی پیشه کرده است کار زار کنید، تا آنکه بسوی امر الهی باز آید، و اگر باز آمد، آنگاه میان آنان دادگرانه سازش دهید و به داد بکوشید که خداوند دادگران را دوست دارد."(حجرات / ۹)
به عدالت اصلاح کنید یعنی اینکه دائماَ و در همۀ امور عدالت را رعایت کنید. چون عدالت میزان است، خداوند هم عدالت گستران را به خاطر عدالتشان و گستردن آن دوست می دارد.
۹- از خاصۀ دیگر قسط و عدالت که مادر همۀ خاصه های دیگر است، اینکه عدالت خود میزان و معیار همۀ امور است. کم و کاستی در میزان، طغیان و تجاوز به حقوق دیگران است.
وَ السمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضعَ الْمِيزَانَ *أَلا تَطغَوْا في الْمِيزَانِ * وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسطِ وَ لا تخْسِرُوا الْمِيزَانَ
" و آسمان را بر افراشت و معیار و میزان مقرر داشت. که در سنجش سرکشی[ تجاوز به حقوق دیکران ] نکنید. و سنجش را بپادارید و در سنجش کم و کاستی نیاورید."( الرحمان/ ۷و۸و۹)
" و وضع المیزان" وسیله ای است که بوسیلۀ آن هر چیزی را با آن می سنجند و اندازه می گیرند. بعبارت دیگر یعنی اینکه خداوند عدالت را در بین شما بعنوان میزان بر قرار کرد، تا مساوات را میان همۀ اشیاء بر قرار سازید و هر چیزی را در جای خودش، آنرا بکار بسته، حق هر ذی حقی را بدرستی ادا کنید.
عدالت خود میزان است که توسط آن حق از باطل، راست از دروغ، عدل از ظلم، و فضیلت از رذیلت تمیز داده می شود و رسالت رسول خدا، همین است که از ناحیۀ پروردگارش چنین میزانی را بیاورد و به بشر عرضه بدارد و بپاداشتن و قیام به اجرای آن بعهدۀ خود مردم نهاده شده است و بدین خاطر است که عدالت خود میزان است.
بدون بر قراری عدالت در جامعه، نظام امور مردم بدرستی بر قرار نمی شود و زندگی مردم در موقعیت نابرابر قرار می گیرد و عدۀ قلیلی مسلط بر جان و مال مردم می شوند و اکثریت مردم زیر سلطه و دون انسان قرار می گیرند. در چنین جامعه ای امکان پرستش خدا بدرستی فراهم نمی گردد و پرستش نمادهای مختلف قدرت، حتی بصورت مسائل عبادی انجام می پذیرد وهدف از عبادت بدست آوردن نمادهای مختلف قدرت نظیر: مال و ثروت، مقام و ریاست، زیر دست داشتن، ثواب ذخیره کردن و...می شود.
۱۰- و برای اینکه به بشر اطمینان کامل داده شود که عدالت میزان است، خداوند، خود شهادت می دهد که همواره به عدل و داد قیام دارد.
شهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ الْمَلَئكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائمَا بِالْقِسطِلا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ
" خدا، خود شاهد است بر اینکه معبودی جز او نیست، ملائکه و صاحبان علم نیز شهادت می دهند به یگانگی او و اینکه او همواره به عدل قیام دارد، معبودی جز او که عزیز و حکیم است وجود ندارد."(آل عمران ۱۸)
خدا در حالی که قائم به قسط است، شهادت می دهد بر اینکه معبودی جز او نیست و ملائکه و صاحبان علم که عبارت از پیامبران و جانشینان مستقیم آنان ( امام بعد از پیامبر ) و خود انسان در فطرت خویش نیز همین شهادت را می دهند که قسط و عدالت نزد خدا میزان و محک است.
نظر به اینکه قیامت و معاد، در عرض حیات دنیوی است، یعنی اینکه هر کسی در لحظه لحظه از حیات خویش در حال ساخت معاد خویش است و روشن است که جامعه ای که با موازین قسط و عدل اداره می شود، جامعه ای بهشتی است و هر فردی که در چنین جامعه ای زندگی می کند، به نسبت استعداد خود، اهل الله و داخل بهشت خداوند گردیده است. ستمگران و جباران و ظالمین وکسانی که سد اجرای عدالت و گسترش آن می شوند، بداخل جهنم عمل خویش درغلطیده اند.
در جامعه ای که عدالت حاکم است و همه چیز برموازین عدالت است، چنین حیاتی، حیات بهشتی است در چنین حیاتی که همه چیز سر جای خودش قرار میگیرد و عدالت حکمفرما است، عشق و پرستش خداوند، جای ستیز و مبارزه با یکدیگر را می گیرد و فضا و فرصت استشمام عشق، به انسان به معنای درست کلمه دست می دهد. در چنین فضائی، غایت قصوی انسان که خلیفة الهی است، جواز ورود به دریای بیکران رحمت حق و درک نشأی خداوند به انسان نسبی دست میدهد و برقراری چنین عدالت مطلقی را خداوند در معاد کبیر برای بشریت برقرار می سازد.
۱۱- خداوند برای زدودن شک و شبهه از کسانی که به کفر و تجاوزگری گام می نهند و به آزادی و حقوق مردم تجاوز می کنند به پیامبر تأکید می کند که راستی و عدالت مبنای مشیت اوست است و این مشیت نزد او تغییر ناپذیر و کسی را هم یارای دگرگون کردنش نیست : وَ تَمَّت كلِمَت رَبِّك صِدْقاً وَ عَدْلاًلا مُبَدِّلَ لِكلِمَتِهِ
«و کلام پروردگار تو در راستی و عدالت به کمال رسیده است. هیچ کس نیست که یارای دگرگون کردن سخن او را داشته باشد»(انعام / ۱۱۵)
خداوند به انسان گوشزد می کند که تجاوزگری به انسانها فراموش نشدنی است و به همین علت عدالت را معیار و میزان قرار داده است و برای تأکید به کسانی که خلاف راستی و عدالت عمل کرده و می کنند،خداوند می فرماید که قیام به قسط و بر پاداشتن عدالت میزان است و همه چیز با آن سنجیده می شود و خود نیز در قیامت با این معیار و میزان اعمال را می سنجد:
وَ نَضعُ الْمَوَزِينَ الْقِسط لِيَوْمِ الْقِيَمَةِ فَلا تُظلَمُ نَفْسٌ شيْئاًوَ إِن كانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَاوَ كَفَي بِنَا حَسِبِينَ
" ترازوی داد را در روز قیامت در میان نهیم و بر هیچکس ستمی نرود و اگر عملی همسنگ دانۀ خردلی باشد آن را بحساب آوریم و ما خود حسابرسی را کفایت کنیم."(انبیا / ۴۷)
خاصه های قسط و عدالت
در آیاتی که ذکر شد، بوضوح خاصه های زیر در مورد قسط و عدالت و قائمین به آن نشان داده شد.
۱- قسط و عدالت امر خداوند است و هر کار زشتی ضد قسط است.
۲- مؤمنان باید به عدل و داد قیام کنند و گواه بر اجرای آن باشند.
۳- شهادت و سخن به حق با ید داد حتی بر ضد خود و پدر و مادر و بستگان.
۴- شهادت به حق دادن و با عدالت رفتار کردن حتی با دشمنان خود .
۵- قسط و عدالت از آیات اللهی است و مانعین گسترش و اجرای آن زورمداران و قدرتمندان هستند.
۶- قسط و عدالت، عهد و پیمان خداست و باید به پیمان خدا وفا کنند.
۷- قائمین به قسط،، به صلح و آشتی امر می کنند.
۸- قسط و عدالت، خود میزان همۀ امور است.» (۳۶)
با توجه به آنچه گفته شد، گمان نمی کنم کسی را شک و شبهه ای باشد که در قرآن و نهج البلاغه حقوق و عدالت مطرح نشده است. اما با وجود این که در دوران پیامبر عظیم الشأن اسلام و زمامداری امام علی حقوق و عدالت در عمل و نظر مطرح بوده، اما به قول شهید مطهری
«اصل عدالت از مقیاس های اسلام است، که باید دید چه چیز بر او منطبق می شود. عدالت در سلسلۀ علل احکام است نه در سلسله معلولات، نه این است که آنچه دین گفت عدل است، بلکه آنچه عدل است دین می گوید، این معنی مقیاس بودن عدالت است برای دین، پس باید بحث کرد که آیا دین مقیاس عدالت است یا عدالت مقیاس دین. مقدسی اقتضا می کند که بگوئیم دین مقیاس عدالت است، اما حقیقت این طور نیست » (۳۷) و «اصل عدالت اجتماعی با همۀ اهمیت آن در فقه ما مورد غفلت واقع شده است» و« با این همه تأکیدی که قرآن کریم بر روی مسئله عدالت اجتماعی دارد، معهذا یک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده و این مطلب سبب رکود تفکر اجتماعی فقهای ما گردیده است »(۳۸)
اینکه در دنیای اسلام بعد از امام علی حقوق وعدالت مغفول مانده است، خود موضوع دیگری است. و ربطی به اصل حق و عدالت که در قرآن و نهج البلاغه مطرح شده ندارد. و فکر نمی کنم که کار فیلسوف، اسلام شناس و پژو هشگر تاریخ این باشد برای اینکه حرف جدید و تازه ای بزند به نفی این اصول در قرآن و نهج البلاغه بپردازد، بلکه اگر با دین و متون دینی سرو کار دارد،باید سرچشمه دین را به مردم معرفی کند و به علل و عواملی پرداخته شود که مانع شده است، آنچه در قرآن و نهج البلاغه مطرح شده، مغفول مانده و به عمل در نیامده است. در بحث بعدی به مقوله عشق در قرآن پرداخته خواهد شد.
محمد جعفری [email protected]
یادداشت و نمایه:
۲۱- ن.گ ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین فصل یازدهم.
۲۲- حکمت و معیشت، عبد الکریم سروش، چاپ دوم ۱۳۷۳،ص ۲۰۷-۲۰۶ .
۲۳- همان سند، ص ۲۰۷-۲۰۶ .
۲۴- همان سند، ص ۱۳۷۳، ۲۰۹ و ۲۱۰ .
۲۵- همان سند، ص ۱۶۳.
۲۶- همان سند، ص ۲۱۳.
۲۷- همان سند، ص۱۶۴.
۲۸- همان سند، ص ۲۱۶ .
۲۹- اوصاف پارسایان، عبدالکریم سروش،چاپ چهارم ۱۳۷۵، ص۴۱۸.
۳۰- فربه تر از ایدئولوژی، عبدالکریم سروش، چاپ سوم ۱۳۷۵، ص ۱۹.
۳۱- حکمت و معیشت، عبد الکریم سروش، چاپ دوم ۱۳۷۳، ص ۱۴۳.
۳۲- اوصاف پارسایان، عبدالکریم سروش،چاپ چهارم ۱۳۷۵، ص ۱۸۰.
۳۳- همان سند.
۳۴- https://www.youtube.com/watch?v=QBSXNMc3q_Y&feature=youtu.be
دکتر سروش در برنامه پرگار تلویزیون فارسی بی بی سی که در تاریخ ۳ مای ۲۰۱۶ (= ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵) پخش شد، مجری برنامه می پرسد: « آیا قرآن حاصل رؤیاهای پیامبر اسلام است . می توان گفت، پیامبر نه مخاطب بلکه ناظر و راوی آن چیزی است که پیروانش آن را وحی می خوانند؟ » و دکتر سروش در پاسخ می گویند: «قرآن حاصل روؤیاهای پیامبر است» و «زبان قران زبان رؤیا و زبان خواب است و نیاز به خوابگزار دارد»
۳۵- فصل یازدهم کتاب «ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین «امام علی و دموکراسی های این عصر» مراجع کنید.
۳۶- ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین، در نشر چاپی ،ص ۶۶-۶۰، و هم در سایت اینجانب، قابل دسترسی است.
۳۷- مبانی اقتصاد اسلامی، اثر شهید مطهری، انتشارات حکمت، ص ۱۴و۱۵.
۳۸- همان سند ، ص ۲۷.