دوشنبه 21 تیر 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
22 تیر» رجوى و گروهش را شما كشتيد! ف. م. سخن
15 تیر» و خاك ما را خواهد بُرد...، ف. م. سخن
پرخواننده ترین ها

دنياى ما و دنياى "وِرى ايمپُرْتِنْت پِرسُن"ها! ف. م. سخن

اگر بخواهيد تشريف ببريد به مراسم خاكسپارى عباس كيارستمى عزيز، ناگهان مى بينيد كه "ورى ايمپرتنت پرسن"ها، مثلِ آبِ چشمه از زمين مى جوشند و لازم مى شود براى آن ها، جايگاهِ مخصوصى تدارك ديده شود و وزير و وكيل و هنرپيشه هاى "كاسه نليس" حكومت و حسنعلى خان و حسينقلى خان، در اين مكانِ جدا در نظر گرفته شده، بنشينند و انگشت حسرت و عبرت به دندان بگزند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


معلوم است كه دنياى ما با دنياى«وِرى ايمپُرتِنت پرسُن»ها كه به آن ها «وى.آى.پى» نيز مى گويند، زمين تا آسمان فرق مى كند. كسى كه اين فرق را نفهمد، بسيار انسان احمقى ست!

شما همين فرودگاه و مسافرت با هواپيما را در نظر بگيريد. اگر دست در جيب مبارك تان كنيد و كمى اسكناس بيرون بكشيد، شما هم مى توانيد مثل اين «وِرى ايمپُرتِنت پرسُن»ها مورد استقبال يا بدرقه قرار بگيريد! در اين صورت شما به جاى ايستادن در صف طولانى مسافرها و حمل چمدان هاى سنگين و شُرّ و شُرّ عرق از هفت چاك بدن ريختن، تشريف مى بريد آن طرف فرودگاه كه هيچ آدمى نيست و يك تكه كاغذ نشان مى دهيد و مى رويد داخل يك سالن تر و تميز، با هواى مطبوع و فرح بخش! چمدان هاى «لويى ويتون» شما را هم يك باربر تر و تميز از شما مى گيرد و مى بَرَد براى انجامِ «چِك»هاى مربوط و خودِ شما هم مى رويد داخل يك سالن خوشگل و زيبا، از خوردنِ انواع خوردنى ها و نوشيدنِ انواع نوشيدنى ها متلذذ مى شويد، تا زمان پروازتان برسد و پيش از همه ى آدم هاى دنياى عادى، سوار هواپيما بشويد و به قول معروف حالِ پول داشتن تان را ببريد!

اگر هم از اروپا تشريف آورده باشيد ايران، اصلا لازم نيست با جمعيت خسته و بى تاب، داخل اتوبوس هاى درازِ فرودگاهى بشويد، و تا محل ترمينال و انجام تشريفات گمركى، مثل گوشت قربانى به دستگيره هاى افقى اتوبوس آويزان گرديد. شما را كه «وِرى ايمپرتِنت پرسُن» هستيد با اتومبيل جداگانه به ترمينال مى برند و مامور نيروى انتظامى ويژه هم، آن جا به صورت جداگانه روى پاسپورت شما مُهر ورود به مام وطن مى زند و شما در حالى كه روى مبل هاى گُنده و راحت لميده ايد، ماموران تشريفات وى.آى.پى، چمدان هاى تان را از هفت خوان گمرك مى گذرانند و شما بى آن كه ناچار شويد تا اسليپ و جوراب هاى تا به تاى خودتان را جلوى مامور گمرك بتكانيد، به شكلى آبرومند و بى آن كه خودتان درگير شويد از اين چراغِ سبز در سبز گمرك عبور مى فرماييد. دارندگى ست و «وِرى ايمپورتِنت پرسُن» شدن است و برازندگى! اگر دارنده نيستيد، خاك بر سرتان!

اما اين «وِرى ايمپُرتِنت پرسُن» بودن هميشه به خاطر داشتن پول نيست. مثلا شما مى رويد عروسى فلان دختر خانم فاميل تان. اين دختر خانم، كه شما هر روز او را مى بينيد و با او با بگو و بخند و چاق سلامتى مى كنيد، در آن روز فرخنده، تبديل به «وِرى ايمپُرتِنت پرسُن» شده است و دو نفر «بادى گارد» اين ور و آن ور او ايستاده اند و مسائلِ «وِرى ايمپُرتِنت پرسُن»ى او را به ميهمانان گوشزد مى كنند. مثلا شما تا مى پريد دخترك را در آغوش بگيريد و ضمن ماچ كردن گونه هايش به او تبريك عروسى بگوييد و براى او و همسرش زندگى خوب و قشنگى آرزو كنيد، ناگهان با اين اخطار خشك رو به رو مى شويد كه بوسيدن عروس خانم ممنوع! و وقتى مى پرسيد چرا؟! من كه اين دخترك را از بچگى لپ هايش را كشيده و ماچ كرده ام، به شما مثل اين كه از پشت كوه آمده باشيد مى گويند كه «ميك آپ» عروس خانم خراب و دچار ريزش مى شود! ببخشيد دچار چى چى مى شود؟!... دچار ريزش! يعنى طفلى عروس خانم را براى اين كه «وِرى ايمپُرتِنت پرسُن» بشود، آرايشگر... ببخشيد «ميك آپيست»، صافكارى و بتونه كارى كرده است!

حالا تا باشد از اين عروسى ها باشد! ما كه بخيل نيستيم! ولى خداى نكرده نرسيم به روزى كه شما دوستِ هنرمندتان را براى هميشه از دست بدهيد. البته در اين حالت، هنرمند داريم تا هنرمند! مثلا اگر دوستِ شما، بهمن فرزانه نامى باشد كه مترجم و نويسنده بوده است و «صد سال تنهايى» ماركز را براى من و شما و هزاران ايرانى ديگر ترجمه كرده است و به ما در طول كار نويسندگى اش حالِ بسيار داده است، ممكن است براى بلند كردن برانكار آن مرحوم، «وِرى ايمپورتِنت پرسُن» كه هيچ، حتى آدم معمولى كم بياورند و وزن اين نويسنده بيفتد روى سه چهار تشييع كننده و دو سه نفر آدمى كه دمِ مرده شور خانه ى بهشت زهرا ايستاده اند و دلشان به غربت اين نويسنده ى بخت برگشته سوخته است!

ولى اگر بخواهيد تشريف ببريد به مراسم خاكسپارى عباس كيارستمى عزيز، ناگهان مى بينيد كه «وِرى ايمپُرتِنت پرسُن»ها، مثلِ آبِ چشمه از زمين مى جوشند و لازم مى شود براى آن ها، جايگاهِ مخصوصى تدارك ديده شود و وزير و وكيل و هنرپيشه هاى «كاسه نَليس»ِ حكومت و حسنعلى خان و حسينقلى خان، در اين مكانِ جدا در نظر گرفته شده، بنشينند و انگشت حسرت و عبرت به دندان بگزند.

ماها هم كه «نُ ايمپُرتِنت پرسُن» تشريف داريم، آن پُشت-مُشت ها، مشغول عزادارى براى خودمان و عباس عزيزمان شويم. «وِرى ايمپورتِنت پرسُن»ها هم اين قدر پشت ميكروفون و روى سكو، حرف بزنند و حرف بزنند و حرف بزنند كه ما اصلا عطاى ديدن مراسم خاكسپارى را به لقاى اش ببخشيم و آويزان به اتوبوس و له شده در وسط دو نفر ديگر در ماشينِ مسافركش، به تهران عزيز بر گرديم و دَرْ خانه مان، كه خانه ى دوست واقعى ست، براى درگذشت غريبانه ى هنرمند مردمى كشورمان، كه در به در دنبال خانه ى دوست در جاهاى متعلق به «نُ ايمپُرتِنت پرسُن»ها بود اشك بريزيم...


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016