گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
29 خرداد» آمادگی برای به آتش کشیدن همه چیز، گفتوگوی اشپیگل با الکساندر زیپکو فیلسوف روس، برگردان از گلناز غبرایی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! عصر رأیدهندگان خشمگین، مقالهای از مجله اشپیگل، برگردان از گلناز غبراییهواداران دونالد ترامپ، موافقین خروج انگلستان از اتحادیه ی اروپا یا اطرافیان ماری لوپن در فرانسه، در یک نکته با هم مشترکند: خیلی از آنها در شمار بازندگان روند جهانی شدن هستندبرگرفته از اشپیگل شماره دوم ژوئیه ۲۰۱۶ «پاولا هپ »و «جوئل کو » با هم ۴۶۰۰ کیلومتر فاصله دارند، همدیگر را نمی شناسند، اما خشمی که احساس میکنند از یک جنس است. یکیشان به نفع خروج از اتحادیه ی اروپا رأی داده و آن دیگری میخواهد در نوامبر امسال به دونالد ترامپ رأی بدهد.اولی از پرستون میآید ، شهری در شمال غربی انگلستان که از نابودی صنعت نساجی هنوز هم زخم هایی بر تن دارد . دومی آمریکایی ست و اهل ولایتی کوچک در شمال تنسی به نام رد بویلینگ . کارگاه نساجی او جزو آخرین کارگاه هایی از این نوع در این منطقه است. پاولا هپ موضوع را اینطور می بیند: جهانی شدن (گلوبالیزه شدن ) برندگان و بازندگان فراوانی داشته و شهر او پرستون در شمار بازندگان است. میگوید اتحادیه ی اروپا، یک نوع امپراطوری ست که شاید بتواند همه را ساکت کند، ولی نتوانسته رفاه به وجود بیاورد. او از این همه مهاجر عصبانی ست ، میگوید فشار بیشتری روی بازار کار و سیستم بیمه ی بهداشتی میگذارد «ما میخواهیم کنترل مهاجران را در دست بگیریم.» هپ مشاور اداره ی کار است و شعارش «بازگشت به بریتانیای کبیر» است. قول چیزی شبیه این را ترامپ هم به آمریکایی ها داده «عظمت آمریکا را برمیگردانیم.» جوئل کو یکی از طرفداران ترامپ، قرارداد تجارت آزاد امریکای شمالی را مقصر میداند که امکانات شغلی در رشته ی او از تنسی به مکزیکو منتقل شده است. صدای چرخ های خیاطی آمریکا، از همانها که در کارگاه او در حرکتند و پنجاه زن پشت آنها نشستهاند و برای ارتش، کاپشن و شلوار می دوزند، هر ساله خاموش و خاموش تر می شوند. کو تصمیم دارد به ترامپ رأی بدهد، برای اینکه او «هیچوقت سیاستمدار نبوده» ، برعکس هیلاری کلینتون که اعتقاد دارد«فاسد است و کنسرن های بزرگ او را خریده اند.» اگر ترامپ نبود ، امکان داشت «رایش را به برتی سندرز بدهد. هر دوی این کاندیدا علیه سیستم عمل می کنند.» در رابطه با بریتانیای کبیر چیز زیادی نمیداند، اما عقیده دارد که رأی انگلیسیها علیه اتحاد اروپا، با مبارزه ی خودش بیربط نیست. او میگوید «این خوب است که انگلیسیها اتحادیه ی اروپا را ترک میکنند . هر کشوری هویت خاص خودش را دارد.» پدیدهای که در حال حاضر بر دمکراسی غربی حاکم شده:رای دهندگان خشمگین است. خشمی که متوجه ی برگزیدگان سیاسی و اقتصادی، فرهنگ غالب بر مطبوعات، بازار آزاد،احزاب جا افتاده و طبیعتاً مهاجرین است. بسیاری از طرفداران خروج انگلیس از همین گروه خشمگین هستند، درست مثل طرفداران ترامپ در آمریکا و هواداران ماری لوپن در فرانسه. «به دست آوردن دوباره ی کنترل» ، شعار طرفداران برکسیت بود. این میتواند صدای کمک خواهی رأی دهندگان خشمگین در تمام جهان باشد.در عصری که مرتب قراردادهای هر چه پیچیده تر تجارت آزاد بسته میشود و کمیسرهای ناشناس اتحادیه ی اروپا در رابطه با شرایط زندگی مردم تصمیم میگیرند، آنها آرزوی مرزهای مشخص،قوانین ملی و اقتصاد بسته را دارند. این پدیده البته مربوط به امروز و فردا نیست. اما خشم در سال اخیر به دلیل بحران اقتصادی، بحران اروپا، به هم خوردن ثبات در خاورمیانه و به دنبال آن، موج مهاجرین به نقطه ی جوش رسیده. در کنار آن باید صعود چین و صنعتی شدن آن در دهه ی اخیر را هم در نظر گرفت. اینترنت هم باعث شد که این خشم به سرعت رشد کند و گسترش یابد. حالا یکباره به نظر میرسد که امکانات جدیدی به وجود آمده که قبلاً به نظر غیرممکن می آمد:بریتانیای کبیر از اتحادیه ی اروپا خارج می شود؟ بریتانیایی ها اینطور تصمیم گرفتند. دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا خواهد شد؟ امکانش خیلی کم است، ولی اگر شد چه؟ ماری لوپن رئیس جمهور می شود؟ هرگز، و یا شاید هم بشود؟ اگر روزی هلند و اتریش هم تصمیم بگیرند برای خروج از اتحادیه اروپا رفراندوم بگذارند، چه خواهد شد؟ رأی دهندگان، غیرقابل پیشبینی شده اند. خیلیها از احزاب سیاسی سنتی روبرمی گردانند و به جریانات سیاسی پوپولیستی جدید رو میآورند . خشم این رأی دهندگان معمولاً نه به طور روشن راست و نه چپ است. اما دمکراسی غرب را از درون به چالش می کشد، درست مثل ویروسی که سیستم امنیتی بدن را مختل کند. جنبشی که از این خشم تغذیه میکند، معمولاً دیکتاتور منش، ضد بیگانه و ناسیونالیستی ست. مردمی که به ترامپ ، برکسیت و لوپن اعتماد میکنند، معمولاً تحصیلات کمی دارند، مسن ترند و مردمی هستند که در ولایات یا مناطق صنعتی در حال ورشکستگی، زندگی میکنند. این ترکیب چیزهای زیادی را از دنیایی که در آن، ثروت از همیشه بیشتر انباشته شده ولی همه به یکسان از آن استفاده نکرده اند ، به ما نشان می دهد. ویلیام گالستون ، متفکر امور سیاسی آمریکا می گوید« مزایای جهانی شدن به یکسان بین طبقات تقسیم نشده است. به اقشار میانی و کارگران چیزی نرسیده» درآمد سرانه ی یک خانواده ی متوسط آمریکایی با پنج هزار دلار کاهش ،از سال ۹۹ در سال ۲۰۱۴، به ۵۳۶۷۵ دلار رسیده است، اقتصاددانان برای این حالت اصطلاح تلخی دارند: ناباروری اقتصادی .رویای آمریکایی که در آن ادعا میشد، برای هر کسی امکان پیشرفت وجود دارد، حالا دیگر در مورد خیلیها صادق نیست. از سوی دیگر ۴۰۰ نفر از مردم آمریکا به اندازه ی دوسوم مردم کشور سرمایه در دست دارند. بر اساس همهپرسی هایی هفته ی اخیر ۷۱ درصد آمریکایی ها عقیده دارند که سیستم اقتصادی به نفع اقشار معینی دستکاری میشود. «Riged» اصطلاحی ست که توسط برتی سندرز سوسیالیست در انتخابات استفاده و حالا ترامپ آنرا مصادره کرده است. هفته ی گذشته وقتی در پنسیلوانیا محاسبه کرد که ارتباط تجاری با آسیا برای این ایالت به قیمت ۶۸۹۰۰ شغل تمام شده، مردم با شور و حرارت برایش دست زدند. ترامپ، روز سه شنبه در سخنرانی برای هزاران هوادار گفت «این موج جهانی شدن ، طبقه ی متوسط ما را کاملاً از میان برده است.» جملهای که میتوانست به همین ترتیب از دهان سندرز،ماری لوپن و یا خیلی از طرفداران برکسیت بیرون بیاید. ترامپ با جمهوری خواهان در یکی از مسائل اساسی اختلاف دارد. او علیه تجارت آزاد با امریکای شمالی و قرارداد هنوز امضا نشده ی تجارت آزاد با آسیا و اروپاست. عقیده دارد که به این ترتیب کنسرن های بزرگ به بازارهای بیگانه، دست رسی پیدا میکنند، اما برای بسیاری از کارگران به معنای از دست دادن شغل شان خواهد بود. به نظر گالستون فقط عضویت چین در بازار جهانی تجارت در اواخر سال ۲۰۰۱ «راه را برای همه نوع صادرات» به سوی غرب گشود . درست است که تجارت آزاد موجب افزایش ثروت می شود، ولی چهره ی دنیا را هم عوض کرده است. از جوامع صنعتی اروپایی، جوامع پسا صنعتی سر برآورده اند، که ذخیره ی مالی و انسانی شان حالا در چین، مالزی و تایوان خوابیده. بر خط مونتاژ به جای کارگرانی از منچستر یا دیترول ، افرادی از کولالامپور و «ووان» می بینیم. این تغییر در ساختار موجب شد که در غرب نیروهای کار به تخصص های جدیدی نیاز پیدا کنند. دیگر نه کارگران صنعتی که دهه ها ستون فقرات اقتصاد غرب را تشکیل میدادند، بلکه افراد تحصیلکرده و برنامه ریز که با سیستمهای رسانه ای به هم مربوط هستند و دنیا را به خوبی می شناسند، خریدار دارند. همینها هم در بریتانیا به طور عمده به ماندن در اتحادیه ی اروپا رأی دادند. به همین دلیل است که مرزهای اختلاف سیاسی، امروزه نه براساس جهان بینی، بلکه برپایه ی برندگان مدرنیزه شدن و بازندگان این فرآیند تعیین میشود. دنیا تقسیم شده به دوگروه. آنها که از باز شدن درها و برداشته شده دیوارهای میان کشورها بهره بردهاند و آنها که گمان می کنند، به حال خود رها گشته اند. جنبش برکسیت توانست همدلی مردم سرخورده ی بریتانیا را به دست بیاورد. رفراندم اتحادیه ی اروپا اختلاف میان لندن ثروتمند و حاشیه نشینان فقیر انگلیس را به نمایش گذاشت، تفاوت میان پایتخت مالی و حواشی را. طبقه ی کارگر موجودیت خود را در خطر می بیند، او دارد کارش را از دست میدهد. در فرانسه هم فرون ناسیونال (جبهه ی ملی) مدت هاست که تبدیل به بزرگترین حزب کارگری شده است. آن هم حسرت بازگشت به گذشته ی فرانسه را نمایندگی می کند، کشوری با تعداد کمتر مهاجر واقتصادی که سررشته اش در درست خود دولت باشد . حزب با شعار «حمایت از تولید داخلی»، سراب بازگشت به دهه ی شصت را به مردم می فروشد. ماری لوپن با علاقه ی فراوان در مورد «فراموش شدگان» حرف میزند . آنها موتور محرکه ی او هستند. فرون ناسیونال، بیشترین نیرویش را مدت هاست در،شمال، مرکز صنعتی سابق فرانسه و در جنوب که از نظر ساختاری ضعیف هستند، دارد. اما حالا دیگر لایه ی میانی طبقه ی متوسط هم خود را در خطر دیده و بیشترتحت تاثیر تبلیغات پوپولیست ها قرار می گیرد. یکی از جامعه شناسان فرانسه به نام (christophe Guiluy)در کتابش به نام (Franktures francaises) می نویسد که فرون ناسیونال بیش از همه در میان حاشیه نشینان قدرت گرفته است. مناطقی دور دست که با مشکلات منطقه ای دست و پنجه نرم میکنند و از نظر اقتصادی بیش از همه بازنده هستند. او مینویسد که طبقه ی حاکم هنوز هم نفهمیده که چه دره ی عمیق فرهنگی و ایدئولوژیک میان آنها و مردم معمولی به وجود آمده است. یعنی با اینکه هنوز هم بسیاری از فرانسویها اعتقاد دارند که باید آپارتمان های دولتی برای طبقات کم در آمد ساخته شود، اما چون میدانند که مهاجرین در این آپارتمان ها ساکن خواهند شد ، با آن از در مخالفت در می آیند. رأی دهندگان خشمگین همه ی کشورها، مهاجرین را تهدیدی برای خود می بیینند. آنها میتوانند همین شغلهای باقیمانده را هم از چنگ شان در آورند. درست برعکس طبقات تحصیل کرده و متخصص. سفیدپوست های فقیر آمریکایی در همان حال که فکر میکنند مکزیکی ها برایشان خطرناکند، از مهاجرین پولدار که باعث رشد اقتصادی میشوند، استقبال میکنند. این احساس که سیاستمداران آنها را از یاد برده اند، در میان همه ی رأی دهندگان خشمگین مشترک است. تفاوتی نمیکند که کدام حزب و یا گروه بر سرقدرت باشد. گالستون میگوید « در سالهای گذشته و در دمکراسی های غربی تفاوتی میان دولت های چپ میانه و راست میانه وجود نداشت. همهشان این فرصت را که در رابطه با نتایج گلوبالیزه شدن ،واکنش درستی نشان دهند، از دست دادند.» جورج مونبیوت، روزنامهنگار چپ انگلیسی در گاردین، رفراندوم انگلیس را فوران آتشفشان خشم فقرا و فراموش شدگانی میداند که براثر الیگارشی اقتصادی زخم خورده اند. «این فریاد خشمگینی علیه سطوح بالا، بیگانگی و از دست دادن قدرت است.» و به همین دلیل شعار (Take back control) اینقدر خوب عمل گرد. اگر چپ ها نتوانند با این وضعیت کار گنند ، پس به چه دردی میخورند؟ وقتی که مردم گمان کنند جهان آشنای شان در حال فروپاشی ست، تبدیل به طعمهای آسان برای آنهایی میشوند که بدون دلیل و با سروصدا و تبلیغات غلط، مهاجرین را مقصر قلمداد میکنند . دیوید بروکس در نیویورک تایمز مینویسد « طبقه ی ممتاز جامعه ، زیاده طلب بودند و حالا همه چیز دارد در جهت عکس پیش می رود. آدمهای کم سواد ، تصویر دیگری از آینده در سر دارند، تصویر بسته تر، اشتراکی تر و محفوظ تر و قسمت بندی شده تر» متفکر معروف فرانسوی (Michael Wieviorka) به تازگی کتابی منتشر کرده و وارد مقوله ی دیگری شده،فرضیه ی سیاسی. (Le seisme) یا همان زلزله در روز دوشنبه هشتم ماه مه سال ۲۰۱۷ آغاز میشود،غروب روز قبل ماری لوپن ،رهبر فرون ناسیونال با ۵۱ درصد رأی فرانسویان، به مقام ریاست جمهوری رسیده . نویسنده تصور میکند که لوپن چطور در این شب برفراز میدان کنکورد میایستد و در کنارش بریژیت باردو که از هواداران وفادار این حزب است ، ایستاده. خانم رئیس جمهور به احساسات پرشور مردم پاسخ می گوید. نویسنده امیدوار است که تصاویر کتاب هیچ وقت به واقعیت نپیوندد.اما واقعیت ترسناک این است که انگلیسیها با برکسیت، به این بازی ذهنی ، به شکلی وهم انگیز ، مشروعیت بخشیده اند. او به تازگی اعتراف کرد که دیگر در رأی گیریها شرکت نمیکند :حزبی وجود ندارد که به او اعتمادکنم، چیزی که آدم از جامعه شناس معروفی چون او انتظار نمی رود. ویویروکا که مدتها خود را به نام «یکی از همراهان جنبش چپ» معرفی میکرد ، حالااعتقاد دارد که «چپ فرانسه مرده است» . بحران چپ، فروپاشی سیستم سیاسی فرانسه را سرعت بخشید. خیلی از فرانسویها خشمگین اند. از دست رفتن اعتماد میان شهروندان و دولتمردان هیچوقت به این اندازه نبوده است. برجاماندگان، بالاترین توانایی بالقوه ی خشم را با خود حمل میکنند و به همین دلیل هم بالقوه جزونیروهای هوادار جنبش های پوپولیستی فرانسه به حساب می آیند، که ماری لوپن نه تنها نماینده ،بلکه معروف ترین آنهاست. لوپن ، برای فرون ناسیونال یک برنامه ی ضد لیبرال اقتصادی نوشت که در آن حمایت از تولید داخلی و ضدیت با تجارت آزاد در نظر گرفته شده است. او به طبقات ممتاز جامعه به شدت انتقاد میکند ، میخواهد جلوی موج مهاجرت بایستد و راه فرانسویان را به بازار کار هموار نماید. حزب در سایه ی رهبری کاریزاماتیک او به سومین نیروی سیاسی در فرانسه، کشوری که همیشه دو حزبی اداره می شد، تبدیل گشت. وحشت از سقوط، یا حداقل طی کردن آرام سیر نزولی، گریبانگیر طبقه ی متوسط هم هست. «ما میدانیم که فرزندانمان ، زندگی بهتری از ما نخواهند داشت. برعکس، حالا دیگر بسیاری از والدین به بچههای بزرگسال خود هم کمک میکنند ، به آنها پول میدهند تا بتوانند باحقوق ناچیزشان به زندگی ادامه دهند و یا اجاره خانهشان را می پردازند.» در کنار بحران اقتصادی، فرانسه، چون خیلی از کشورهای اروپایی با بحران هویت هم دست به گریبان است. جامعه به شدت دو قطبی شده و دیگر چون گذشته حاضر نیست حول محور ایده ی جمهوری خواهی گرد بیاید. ویویروکا عقیده دارد« فرانسه مدتهاست که دیگر از شکل یک جامعه خارج شده و حالا دیگر فقط یک دولت از آن به جا مانده است.» در بریتانیا بسیاری از مردم بر این عقیده اند که امپراطوری خود را از دست داده و دیگر راهی برای به دست آوردن عظمت پیدا نمیکنند . در ایالات متحده هم خیلیها فکر میکنند که اولین قدرت دنیا بودن دارد ارزشش را از دست میدهد. وحشت عمیقی که در مورد خیلی از کشورهای اروپایی هم صادق است. رادیکالیزه شدن خیلی از شهروندان را میتوان پاسخی به سیاست دانست که نتوانست راه حلی برای سؤالات اصلی پیدا کند، در کنارش بسیاری از اروپاییان به این نتیجه رسیدهاند که احزاب کلاسیک از نظر ایدئولوٰژی تفاوت چندانی با هم ندارند و همهشان در یک راستا عمل میکنند . مخصوصاً به دلیل واحد پول برابر که همه ی کشورهای اروپایی را به ریاضت اقتصادی و رفرم ناچار نموده است، سیاست تا حد زیادی بدون نبرد میان احزاب پیش می رود. آلترناتیوی وجود ندارد. از این رادیکالیزه شدن بیش از همه چپ های اروپای غربی ضربه دیده اند. آنها در فرانسه، بریتانیا یا امریکا بر سر اینکه در ربط با گلوبالیزه شدن چه واکنشی باید نشان داد، با هم در جدالند. به این دلیل که نیروهای پشتیبانشان تا حد زیادی به جبهه ی مخالف پیوسته اند. طبقه ی کارگر کلاسیک که به جبهه ی بازندگان رانده شده و تحصیل کردگان لیبرالی که در صف برندگان هستند. همان اختلافی که حزب لیبرال انگلیس را به دو نیم کرده و در بین سوسیالیست های فرانسه به شدت عمیق شده است. مشکلی نظیر این را هیلاری کلینتون در آمریکا هم دارد. این شوهر او ، بیل بوده که قرارداد تجارت آزاد امریکای شمالی را به قانون بدل کرد. خودش به عنوان یک دمکرات، نماینده ی بورژوازی ست و در حال حاضر اتیکتی بیشتر از نمایندگی بورژوازی در غرب، رمیدگی ایجاد نمیکند. به همین دلیل او به سختی توانست جنبش ضد بورژوازی برنی سندرز را شکست دهد و حالا هم ناچار است درست در همین جبهه با ترامپ بجنگد. حالا او هم میگوید که مخالف بازشدن بازارهای آسیایی ست، او هم تلاش میکند که رأی دهندگان خشمگین را به سوی خود جلب کند، البته در حالی که آنها را به تصمیم گیری عاقلانه دعوت میکند. اگر ترامپ این همه نقطه ی ضعف نداشت، میشد جدأ نگران دورنمای آینده ی کلینتون بود. او با چالش هایی روبه رو ست که همه ی سیاستمدارانی که علیه پوپولیسم می جنگند ، درگیرش هستند:رای دهندگان خشمگین به این دلیل که بند بند برنامه ی آنها قانع شان کرده، به جبهه ی آنها نمی پیوندند، بلکه به این دلیل که انعکاس خشم شان را در ماری لوپن و ترامپ می بینند، به سوی آنها می روند. برای آنها اهمیتی ندارد، یا کلاً برا این باور نیستند که توقف تجارت آزاد یا خروج از اتحادیه ی اروپا وضع شان را از الان هم بدتر میکند ، همین حالا خودشان را جزو محرومان جامعه می بینند. دیواری که ترامپ میخواهد در مرز مکزیک بکشد، مشکل مشخصی را حل نخواهد کرد، اما یک سمبل نیرومند است. درست به همین معنا، هم همه ی رأی دهندگان به برکسیت، به راستی خواهان جدایی از اتحادیه ی اروپا نبودند. آنها فقط میخواستند نشان دهند که : ما هم هستیم، مارا ببیند ، کاری کنید. ما از دست شما به تنگ آمده ایم. شاید عصر رأی دهندگان خشمگین، تازه شروع شده باشد.
Copyright: gooya.com 2016
|