سه شنبه 29 تیر 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
24 تیر» سیستم تعلیم و تربیت یا کارخانه گوسفندسازی؟! محمدحسن حسینی
پرخواننده ترین ها

دکتر شریعتی، جوجه نگون‌بخت و من!؟ محمدحسن حسینی


در این دلنوشته سعی کرده ام به نوعی به مهندسی نرم نسلها توسط بسیج و سپاه هم اشاره کنم.

در بدو ورودم به تیمارستان آزادی تهران! (بخشی از سرگذشت من تحت عنوان "بازداشت و شکنجه محمد حسن حسینی توسط سپاه پاسداران" را در گوگل جستجو و مطالعه کنید)— هنگامیکه ماموران مرا در آنجا به جوخه شکنجه خود سپردند به یاد آن جوجه نگونبخت افتادم!! آری آن جوجه -- آن جوجه بازی گوش و زیرک و در عین حال نگون‌بختی که دکتر شریعتی تصویرش کرد – دکتر شریعتی همو درخت سروی که جسارت روییدن در جهنم کویر را داشت – همو که او را شیوخ قبایل برای پختن نانی و بساط سیخ و کبابی – برای مجلس عیش و نوش خود و قبیله خود -- در تنورش سوزاندند.

در کتاب "کویر" دکتر شریعتی خواندم که روزی ایشان در حیاط پدریش در روستای مزینان سبزوار – که در ۱۲۰ کیلومتری روستای ماست -- مرغی را دید که آن قدر سر کوچک جوجه اش را زیر رگبار شلاق های نوک فولادی خود گرفت تا جوجه بینوا جان شیرین خود را به جان آفرین تقدیم کرد!! و مرد!!! شریعتی که از دیدن این ماجرا شوکه و مبهوت شده بود از خداوند پرسید: خدا یا چگونه ممکن است که یک مادر/ پدر فرزند خود را این چنین با توحش به کام مرگ بفرستد؟!! و او اما پاسخی دریافت نکرد: آری – به نظر من هم-- حق با خدا بود!: علی خود باید پی به این راز وحشتناک می برد. بنابراین او در پی رسیدن به این راز ولایتش را ترک کرد و ... و شد دکتر شریعتی.

و پاسخ استاد شریعتی به آن سؤال -- بعد از سالها تفکر:
دکتر به این نتیجه رسید که آن کار مرغ نهایت درجه عشق او بود به جوجه که – به نظر من از دید ما زمینیان -- در فرم قساوت جلوه کرد: او در واقع خودش را فدای جوجه کرد. " وی با هر منقار خشمگینی که بر پشت و پهلوی جوجه اش می زند پاره ای از قلب خویش را به منقار می‌کند." البته در پایان استاد این عمل مرغ را به این گفته یک فیلسوف که "من تو را که دارم فدای تو می‌کنم" ارتباط می‌دهند و این فلسفه را نیز می پذیرند که درواقع مرغ بواسطه عشقی که به جوجه داشت او را فدای خودش (جوجه) کرد.

شاید – شاید حق با دکتر است!؟ آری – به نظر من -- درواقع هر دو نظریه یک واقعیت را توجیه می‌کنند: و واقعیت – به نظر من -- این است که آن مرغ خواسته با این کار بهترینش را فدای بهترینش کند. همین! -- آری می توان این چنین نیز فرض کرد. حال تفاوتی ندارد که بگوییم آن مرغ از فرط عشقی که به جوجه داشته خودش را فدای او کرده و یا او (جوجه) را فدای خودش (جوجه) کرده. – مهم این است که می توان از فرض استاد به این نتیجه رسید که مرغ جوجه را فدای خودش (مرغ) نکرده!!؟؟ اجازه بدهید حال که استاد در کتاب خود به توضیح این فلسفه نپرداخته اند من سعی کنم – در حد توان خودم - انرا برای شما توضیح دهم – البته یادتان باشد که من دکتری آموزش زبان انگلیسی دارم و نه مثل دکتر شریعتی دکتری فلسفه و یا جامعه شناسي و تاريخ اديان:

با این فلسفه بافی هایی که استاد شریعتی کرده‌اند چاره‌ای نیست جز این‌که فرض کنیم.... آری فرض کنیم! که ...

که آن کار مرغ می‌تواند شبیه همان کاری باشد که حضرت ابراهیم (ع) با اسماعیل کرد. فرقی نمی‌کند که بگوییم او با قربانی کردن اسماعیل درواقع خودش را قربانی کرد (بواسطه درد جانکاهی که بعنوان یک پدر از اجرای این تکلیف به امر کسی که او هم بهترینش بود کشید) و یا این‌که بگوییم اسماعیل را قربانی کرد.

اجازه دهید قبل از ادامه بحث مثالی قابل هضم تر برای شما بزنم:
من در سال ۱۳۶۹ قرار شد با یک دخترخانم ازدواج کنم اما متاسفانه در آخرین لحظات با پشتیبانی و حمایت نیروهایی خاص و صاحب نفوذ که از جمله آنها یک سردار سپاه بود او را به عقد یک برادر سردار شهید در آوردند!؟! من گفتم اشکالی ندارد!؟ شهدا به گردن ما حق دارند! مخصوصا اگر سردار هم بوده باشند! اما متاسفانه چندی بعد دقیقا همین ماجرا تکرار شد!! یعنی قرار شد با یک دخترخانم دیگر ازدواج کنم اما متاسفانه همان نیروها که با شنود تلفن و ... در جریان تمام امور و تصمیمات ما بودند در آخرین لحظات او را نیز به عقد یک برادر شهید دیگر در آوردند!!؟؟ البته من به چند دلیل تحت کنترل و مغضوب برادران بسیجی و سپاهی که در عمل نقش خدا را ایفا می کنند واقع شده بودم که امیدوارم قسمتی از آن را از مقاله ای که به آن ارجاع دادم متوجه شوید. در هر صورت من بازهم گفتم شهدا به گردن ما حق دارند!؟! اگر شهدا نبودند ما این آرامش! و آسایش؟ و امنیت!؟ و رفاه!؟ را نداشتیم. ما حاضریم تمام حق‌وحقوق و ... خود – مثل سهمیه کنکور و کارها و .... را که حق ما هست به حقه و زور از ما بگیرند و به خانواده شهدا بدهند!. بگذریم. سال بعد از آن با جبر و اجبار خانواده که به شدت تحت فشارهای همان نیروهای خاص!؟ بودند تن به نامزدی با دختر خانمی دادم که خدایان سرنوشت من برای من و مهندسی نسل من در نظر گرفته بودند. و من اما در اولین فرصت این نامزدی را بر هم زدم. اما متاسفانه کمی بعد از آن، با عملیات روانی گسترده که همان نیروهای خاص!؟ بر من و خانواده ام تحمیل کردند دوباره تن به ازدواجی / قضا و قدری!! دادم که هیچ میلی به آن نداشتم. در ۲۶ سالگی به اجبار به من زن دادند! – (با وساطط همان افراد مرموز که سعی در رقم زدن سرنوشت من داشتند – و هنوز هم دارند!؟ - همانها که خود را خدا پنداشته اند) و من در اولین فرصت از او جدا شدم. در هر صورت آن دختر معصوم و بینوا هیچ مشکلی نداشت-- مشکل از من بود که هیچ میلی به او نداشتم. حتی تصور این‌که بتوانم باقی عمرم را با ایشان سپری کنم برایم غیر ممکن بود چراکه هیچ وجه مشترکی نداشتیم. تا جاییکه ترجیح می‌دادم تنها باشم تا با او!. بنابراین از او جدا شدم و درواقع از دید جامعه او را طلاق دادم و قربانی کردم! بله تردیدی نیست که نوعی قربانی کردن اتفاق افتاد -- لطفا منصف باشید و شما هم در قضاوت عجله نکنید و مرا مانند آن قاضیان به صلابه نکشید و تصمیم نگیرید که برای موفق تر جلوه دادن و شادی آن دو برادر شهید هم که شده مرا از هستی و نیستی ساقط کنید تا نگرش آن دو دختر – که قرار بود با من ازدواج کنند - به آن برادران شهید را ارتقا دهید!. اجازه دهید توضیح دهم:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


از دستهای پلیدی که من را به این سو سوق دادند و این سرنوشت را برای من رقم زدند بگذریم!، جنس قربانی شدن خانمی که برای من در نظر گرفتند و من او را طلاق دادم از جنس قربانی کردن ملتها توسط سلاطین نبود: من او را برای حفظ خودم و یا قبیله خودم قربانی نکردم بلکه ایشان را قربانی خودش کردم – به نوعی از همان نوع قربانی کردن بیمار توسط پزشک – او که با زدن یک آمپول به بیمار طعم تلخ درد را به او می چشاند (به نوعی او را عذاب می‌دهد و قربانی می‌کند) اما بعد از این درد بیمار از درد طاقت فرسایی که در انتظارش بود رهایی می یابد. بنابراین قربانی کردن آن خانم توسط من اتفاق افتاد نه برای خودم بلکه برای خودش: یک لحظه درد را احساس کرد و رها شد – واقع ماجرا این است که اگر من ایشان را طلاق نمی‌دادم به علت این‌که میلی نداشتم که پاسخگوی نیارهای او باشم ایشان ممکن بود یک عمر دوام نیاورد و به بیراهه کشیده شود. بنابراین من با طلاق دادن او حداقل او را از سرنوشتی هولناک که در انتظارش نشسته بود نجات دادم – و البته که او از این فرصت استفاده کرد و ازدواج کرد و طعم شیرین مادر شدن را چشید – طعم خوشبختی را – طعمی که هیچگاه در زندگی با من به آن نمی رسید چون من به او علاقه ای نداشتم.

از آن طرف قضیه هم می توان به مسئله نگاه کرد: آری درواقع من به خاطر این‌که به نوعی به ایشان عشق می ورزیدم – به خاطر این‌که ایشان را یک دختر بی گناه در این قضیه یافتم -- خودم را قربانی ایشان کردم: من یک انسانم و درد هم نوعم را احساس می‌کنم – من هم درد کشیدم از جنس همان نوع دردی که ابراهیم کشید. علاوه بر این من می دانستم که این امر – طلاق دادن او – چه عواقبی را برای من به دنبال خواهد داشت – خدایان سرنوشت من بارها و بارها و از كانالهاي متفاوت به من یادآوری هم کرده بودند!!. اما من او را رها کردم – آری خودم را قربانی کردم --- نه‌تنها برای او بلکه برای جامعه هم ... . همان‌طور که گفتم اگر من ایشان را طلاق نمی‌دادم او ممكن بود به بیراهه کشیده شود / فاسد شود عین همان اتفاقی که در حال حاضر برای خیلی از زوجها که بعنوان مثال دچار طلاق عاطفی شده اند افتاده و دارد می‌افتد .. و... و بیچاره آن کودکانی که در این خانواده‌هاي جهنمي پا به عرصه وجود می گذارند ...و ...و بیچاره تر آن جامعه و تمدنی که این کودکان ستونها یش خواهند بود.... بنابراین من با طلاق دادن او و به عبارتی با قربانی کردن خودم نه‌تنها او را بلکه به نوعی جامعه را نيز – به نوبه خودم -- از سرنوشتی شوم نجات دادم – او ازدواج موفقی کرد و بنابراین فرزندان او نقش مفیدتری در جامعه ایفا خواهند کرد....

--- آری در این نوع قربانی کردن نیز می توان تبلوری از عشق ورزیدن را چشید: آری عشق ورزیدن و نه دوست داشتن را:

و اما تفاوت دوست داشتن و عشق ورزیدن از دیدگاه من که البته کمی متفاوت از دیدگاه دکتر شریعتی در این زمینه می‌باشد: اگر شما کسی را "دوست بدارید" او را برای خودتان می‌خواهید و حتی حاضرید او را برای خودتان قربانی کنید عین همان کاری که سلاطین با رعایای خود می‌کنند – از جنس همان رابطه بین یک چوپان و گوسفندانش... و یا بگذارید بگویم از جنس همان رابطه بین شاه عباس و اسلام...بگذریم! و اما...

و اما اگر شما به کسی "عشق بورزید" او را برای خودش می‌خواهید – و نه برای خودتان -- و حتی حاضرید خودتان را و اگر لازم باشد نسلتان را برای او قربانی کنید. اگر بخواهیم یک نمونه در حد اعلای آن بیاوریم می توان گفت همان‌گونه که امام حسین (ع) به دین جدش عشق می ورزید و.....

اما....

اما با تمام احترام و ارزشی که برای استاد دکتر شریعتی قائل هستم باید بگویم که همان‌طور که گفتم من تردید دارم که فلسفه بافی رمانتیک و فرض ایشان برای توجیه آن ماجرای هولناک (ماجراي مرغ و جوجه) درست باشد. مگر می‌شود باور کرد که یک مرغ که در حال کشتن جوجه اش هست به او بگوید: "من تو را – عشقم را – به زندگی کردن نخواهم آلود"! این نوع ادله و بازی با کلمات نمی‌تواند توجیه کننده رفتار یک حیوان آنهم یک مرغ باشد. منطقی به نظر نمی رسد. می رسد؟!! نمی رسد چراکه به گفته شاندل کسی می‌تواند ]به تعبیر من عشق بورزد[ که پیش از آن زندگی در پیش چشمهای وی مرده باشد. و یک حیوان آنهم یک مرغ را یارای رسیدن به چنین درجه ای نیست. پس....

پس چاره‌ای نیست انگار...

--حالا که انصاف نیست صورت مسئله را پاک کنیم طور دیگر باید به آن نگاه کنیم... چاره‌ای نیست – باید بپذیریم وجود مسئله را – قرن قرن بیست و یکم است: پاک کردن و یا مطرود و مخفی کردن مسیله ها (و افراد صاحب اندیشه) جایز نیست: این یک خطاست.

-- چاره‌ای نیست جز این‌که یک بار دیگر فرض کنیم .... آری فرض کنیم: فرض کنیم آن مرغ و جوجه از دست تقدیر در عهد و عصر کسی همانند شاه عباس صفوی می زیستند.-- آری می توان این چنین نیز فرض کرد -- همان‌طور که فرض کردیم جنگل نبود از روز نخست – همان‌طور که فرض کردیم مرده بدنیا آمدیم از روز نخست در این دیار!؟ -– چه ایرادی دارد....

ما در زبان انگلیسی معتقدیم:
A word out of a text is like a fish out of water.

یعنی تفسير و درک بعضی وقایع فقط با در نظر گرفتن متنی که در آن اتفاق می افتند امكان پذير می‌باشد. و حقيقت اين است كه متنی که این اتفاق (کشته شدن جوجه) در آن افتاد دوره شاه است!؟ همان دوره که شبیه عصر شاه عباس بود: یادتان هست عصر شاه عباس را؟!

-- عصر معاویه: عصر فریب و نیرنگ و ریا و تزویر در جوی سرشار از اختناق و خفقان و تهدید و ارعاب و...

--- عصر شکستن آینه ها و مخفی کردن مخالفان...

- عصر زندان با اعمال شاقه و شلاق بر پیکر روح و روان مخالفان ...

-- عصر ترور شخصیت اندیشمندان، دگر اندیشان و متفكران ديني...

-- عصر معدوم کردن نسلها و اندیشه ها و...

-- عصر به صلیب کشیدن نرم اندیشه ها در اذهان و پسران در صلب پدران

-- عصر قربانی و زنده به گور کردن نه‌تنها انسانها و اندیشه ها که ادیان...

-- عصر فرار مغزها ...

که نهایتاً منتهی می‌شود به ... طغیان اندیشه ها و... و ظهور مختارها .... و انقراض صفويان.

بنابراین -- با این پیش فرض -- پاسخ من به سؤال دکتر شریعتی از خداوند قابل هضم تر خواهد بود -- پاسخی که روح بزرگ خود دکتر هم از شنیدن آن به وجد آيد و کیف کند:

آری مقصر خود جوجه نگون‌بخت بود-- خود دکتر-- خود من! آری خود جوجه! به نظر می رسد که او با بازی گوشی ها و کنجکاوی غیر قابل تحمل خود (غیر قابل تحمل برای مسولش! -- برای مرغ – که در آن عصر می زیست – و یا برای شاه! – شاید آن مرغ شاه!؟ بوده! و یا....!) وارد عرصه هایی شده بود که نباید ( گناه کبیره بوده!!؟) و واقعیا تی را دید که نباید. بعنوان مثال شاید جوجه خروس بینوا گفته بود:

-- بابا / مامان / ...حاج‌آقا؟!!

--- دل من اون جوجه مرغه قشنگه رو که شب قبل از ازدواج با من به خونه جوجه خروسهای کدخدا بردندش!!! نمی خواد. اصلاً اگه اونطوریکه می گید قضا و قدر!؟ -- نوشته شده توسط کد خدا – اون دو تا اولي رو اون هم به اين صورت برام در نظر گرفته من حالا که اینطوره نه این قضا و قدر رو می خوام!!؟؟؟ و نه این کدخدای از خدا بی خبر و سپاهش رو!! مگه زوره؟!!

و یا شاید پرسیده بود:

-- ...حاج‌آقا؟!!

-- آیا واقعاً سرافراز کردن اون دوتا برادر شهید جلو زنهاشون (که قرار بود زن من باشند اما اونا رو از من دزدیدید و به عقد اونا در آوردید) این قدر مهم بود که حاضر شدید براش دنیا و آخرت من رو از من بگیرید و با مانع تراشی در تمام امورات زندگی من من رو از هستی ساقط کنید!؟ آیا واقعاً هنوز بر این باورید که این به اصطلاح شهدا که باقی مانده‌هاشون همه هستی و نیستی و حقوق ما رو غصب کردند به بهشت میرن حاج‌آقا!؟ اصلا شما واقعا به بهشت و جهنم اعتقاد دارید؟! آیا واقعا اگر اعتقاد داشتید ایم همه ظلم و ستم و خدعه و غارت و اختلاس رو داشتید؟!

و یا شاید در ادامه این سوال عجیب را پرسیده بود:

-- حضرت عظما؟!!

چرا به جای اینکه احمدی نژاد رو به خاطر آنهمه خسارت که به ملت زد اعدام کنید عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام کردید!؟

و یا شاید -- در ادامه -- پرسیده بود:

--- راستشو بگو!!!!! شما به من و بقیه گله!!! عشق می ورزید و یا ... و یا ما رو دوست دارید؟! راستشو بگو ها!!!!!

و یا شاید پرسیده بود:

-- حضرت آقا؟!!

-- چرا شما كه اين همه حرف قشنگ مي زنيد و ظاهر موجهي داريد در مواقعي خاص عين گرگ درنده ايد؟! و حتی همنوع خودتون رو به روشهای نا محسوس!؟ معدوم می کنید!!؟ و بعد میگید سکته و یا خودکشی و تصادف و ... کرد!؟؟؟
و یا شاید هم جوجه بینوا پرسیده بود:

-- ...حضرت آقا!!

--- اصلاً چرا ما که بال و پر داریم اجازه و توان انتخاب و پرواز نداریم؟!!! – من این نوع زندگی رو دوست ندارم!!!! ترجیح می دم بمیرم؟! تا این‌که بال داشته باشم اما اجازه پرواز و انتخاب نداشته باشم؟؟!!!
و یا شاید هم پرسیده بود:

-- آغا جان؟!!

--- چرا درحالی‌که لباس پیغمبر رو پوشیدید نگرش یزید و مرام معاویه رو دارید؟!!!

--- و این نوع دلیریهای دل و سؤال ها و سر کشی ها! در این عصر همان و بارش رگبار تازیانه های شلاق بر سر و ذهن تحلیل گر و بر پیکر اندیشه طغیانگرش و تبدیل دنیای کوچک او به جهنمی هولناک برای معدوم کردن او و باورهایش همان. آری آن نوع سخنها و سؤال ها و ایدیولوژی به قیمت زندگی جوجه بازی گوش تمام شد چراکه او – در این عصر – حتی اجازه نداشته به مفاهیمی مثل آزادی و انتخاب و پرواز فکر کند -- چه رسد به انکار شب و گردن ننهادن به کور و برده‌وار زیستن و پرسیدن چنین سوالات وحشتناکی و نتیجتا وحشتناک‌تر از آن تفکر و تأمل در پاسخهای احتمالی به آن‌ها در زیر سیطره سپاه یک دیکتاتور!

جرم جوجه خروس بیچاره پس این بود که به فکر روز بود -- به فکر نور – او آرامش و آسایش را به قیمت کور و برده‌وار زیستن بر نمی تافت --- او به فکر انتخاب بود و شکستن ... آری شکافتن پیله و رسیدن به خویشتن خویش... جرم او تفکر در پروانه شدن بود و پرواز – پرواز با هر که بخواهد!!!-- به سوی گلها -- به سوی زیبایی ها و .... جرم او این بود که نمی خواست بیشتر از این مثل یک کرم / گوسفند / مرغ به زندگی ادامه دهد. آری این بود جرم او. همین! ---- و او – كه داشت مي رفت كه تبديل شود به همان خروس بي محلي كه بيژن كرجاليان چايجاني در كتابش )اشك قلم) از او گفته -- تاوان سر کشیش!! را پس داد – تاوان فرياد زدن در دل تاريكي هنگاميكه همه گوسفندان (مردم) به خواب غفلت فرو رفته بودند – همو فريادهاي بي محلي که شبهاي رويايي شیوخ قبایل بی بصیرت را تبديل به كابوسي براي آنان كرد و آنان نيز او را برای ادامه مجلس عیش و نوش خود و قبیله خود گردن زدند و براي بساط سیخ و کبابی در تنورش سوزاندند: آري:
آری. "او را به جرم آگاهی و احساس و گستاخی اندیشه شمع آجینش کردند که در روزگار جهل، شعور خود جرم است و در جمع مستضعفان و زبونان بلندی روح و دلیری دل / و در سرزمین غدیرها – به تعبیر بودا -- = خود جزیره بودن = (اوپا) گناهی نابخشودنی است." آری آن جوجه قربانی شد: قربانی شد تا که مبادا... تا که مبادا... بگذریم.

همانطور که ملاحظه فرمودید رابطه آن مرغ با آن جوجه خروس مظلوم از جنس همان رابطه طاوس هست با پاهایش که علی (ع) در نهج البلاغه از آن گفته! آری همان طاوس زیبایی که از پاهای زشتش شرم دارد! – آری آن پاها برازنده طاووس نیست! و این است دلیل این‌که طاووس همیشه در صدد مخفی کردن آنان است! در هر صورت تفاوت و نکته بسیار رقت انگیز و سلول خاکستری خراش این است که این مرغ بیچاره از وجود جوجه بازی گوشش نه شرم که "هراس" داشت و بنابراین در صدد نه مخفی کردن او که "معدوم" کردن او برآمد – عین همان رابطه شاه!؟ با دکتر شریعتی و یا عین همان رابطه... رابطه شاه با من ....!؟ در هر صورت این (این نوع! قربانی کردن) یک تراجدی بود -- یک تراجدی اسفبار – يك شرم ابدي براي آن قاتل.

یادآوری: در انتها باید این مطلب را یاد آوری نمایم که بعد از اینکه به این نتیجه رسیدم که خدایان سرنوشت ایرانیان - که من مغضوبشان شده بودم - به من اجازه ورود به دانشگاه های دولتی جهت ادامه تحصیل هم نمی دهند (لیسانس و فوق لیسانس را در دانشگاه آزاد گرفتم) در سال ۱۳۸۴ برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا عازم هندوستان شدم. متاسفانه در آنجا هم این خدایان سرنوشت با بخدمت گیری عوامل سر سپرده خود در انجمن اسلامی ها و نمایندگی وزارت علوم "هر" رذالتی که توانستند به خرج دادند تا من موفق نشوم. از همانجا بود که تصمیم گرفتم در مورد ماهیت، فساد و غارتها و خیانت های این خدایان به تحقیق و افشاگری بپردازم که نتیجه اش آن شد که در گزارشم (که قرار شد در گوگل سرچ و مطالعه کنید) به آن پرداخته ام. این گزارش در وبلاگم هم در دسترس می باشد:
http://beyondelt.blogfa.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016