جمعه 8 مرداد 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
14 تیر» از اين ديــــدگاه: (۱۸)، ابراهیم هرندی
29 خرداد» از اين ديــــدگاه (۱۷)، ابراهیم هرندی
پرخواننده ترین ها

از اين ديــــدگاه: (۱۹)، ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
انقلاب مشروطه رویدادی دادخواهانه بود. اگرچه بسیارانی این انقلاب را خيزشی در راستای برپایی دولت و ملتی مدرن خوانده اند، اما آنچه براساس داده های تاریخی می توان گفت این است که خواست مشروطه خواهان، برقراری حکومت قانون در جامعه و برابری همگان در برابر آن بود. این خواهش، واکنشِ مردم در برابر زورگویی شاهان و شاهزادگان قاجار بود که مردم را با سبکسری های بلهوسانه خود به ستوه آورده بودند وهیچ کس را امانی از گزند آنان نبود.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


قسمت پیشین این نوشته را از اینجا بخوانید.


101. ايمــان، دين، مذهب، قدرت و اندکی فريبکاری نوانديشانِ دينی! 

ایمان هرگاه که زمینه پیدا کند دین ساز می شود و دین، مذهب ساز و مذهب، ابزاری برای بدست آوردن قدرت. اهل ایمان مردمانی نرمخوی و خوشرفتارند، اما زمانی که دیندار می شوند، دلسوزانه به راهنمایی دیگران می پردازند و به آن ها رهنمودهای بشر دوستانه می دهند. البته اگر مومنِ دیندار به قدرت دست بیابد، راهنمایی ها و رهنمودهای دلسوزانه و برادرانه و يا خواهرانه اش، جای خود را به خط و نشان های مکتبی و حکم های حکومتی می دهند. 

هنگامی که مومنِ دیندار به حکومت می رسد، دیگر نه مومن است و نه دیندار. این سخن خمینی که؛ "اگر برای حفظ حکومت اسلامی لازم باشد، حتی امام زمان هم باید فدا شود."، نمادی از این چگونگی ست. مومنِ دیندار، به حکومت که می رسد، مومنان و دینداران دیگر را "عمله و اکره"ی خود می خواهد. این که گاه گفته می شود که گناهان اهل شریعت را به حساب اهل طریقت نگذارید، سخن ناروا و بیهوده ای ست، زیرا که اگر زمینه برای اهل طریقت نیز آماده باشد، بسیار زود، بساط شریعت خود را برپا می کنند و دامِ دامنه دار و بی پايان نمايی از قدرت خواهی می گسترانند.

اين روزها اشاره به شيوه های اهل طريقت، بويژه ساده زيستی و عارف پيشگی و آزاد منشی و آسان گيری آنان، دستاويزی برای نوانديشان دينی در راستای نشان دادنِ رویه ديگری از اسلام شده است. رويه ای که با چشم اندازِ مدرن و حقوق بشر سازگارتر است. اين نوانديشان، شرمنده از ددمنشی رفتارها و کردارهای مسلمانان در گذارِ تاريخ و انسان ستيزی جهان نگری نوشته شده ی دين خود، به شخصيت های تاريخی-افسانه ای مانند؛ ابوالحسن خرقانی و ابوسعيد ابوالخير اشاره می کنند و آنان را پيروان و مفسرانِ راستين اسلام می دانند. اين چگونگی، ترفندی ست که نکته بسیار مهمی را فريبکارانه پنهان می دارد و آن اين که شريعت هماره با قدرت در پيوند بوده است، اما طريقت در واکنش به قدرتِ حکومت و شريعت شکل گرفته است. عارفان و اهل طريقت، هماره درويشان بدور از قدرت بوده اند و چون از جايگاه خود در بيرون از دايره قدرت ناخشنود بوده اند، بناگزير به جهان و کار ِ جهان، پشت می کردند و گوشه گير و درونگرا می شدند و جهان را "سه طلاقه" می کردند و در خانقاهی و يا ديری کهن، به "تزکيه نفس" می پرداختند. اما هرجا و در هرزمان که به قدرت نزديک می شدند، ديوِ درون آن ها سر بر می داشت و به جنگ افروزی می پرداختند. جنگ های "حيدری و نعمتی" در دروران صفوی، نمونه ای از اين گونه ستيزهاست.

شريعت و طريقت دو نهادی هستند که در پيوند با قدرت شکل گرفته اند. شريعتمدان، هماره بخشی از قدرت و حکومت بوده اند و طريقتمدارن، ملاهای سهم جويی که بيرون از دايره قدرت بودند و سهم خود را از حکومت می خواستند. به گواهی تاريخ، اشتهای پيروانِ اهل طريقت که خود را عارف و درويش و رهرو و فانی می خواندند، کمتر از حاکمان و شريعتمداران نبود. از اينرو، هربار که گروهی از آنان در جايی به قدرت می رسيد، نه تنها دمار از روزگار مردمِ آن سرزمين در می آورد بلکه برآن می شد تا فرقه های ديگر را نيز، ريشه کن کند. هرگاه نيز که وزيری، اميری و يا توانمندی از گردونه قدرت رانده می شد، به خانقاه پناه می برد و درويشی و نيک نمايی و مدارا پيشه می کرد و به سلکِ سالکان در می آمد. نجم الدين کبری، اين چگونگی را در دو بيت آورده است:

حاکمان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند
باز چون بر سر عمل آیند
همه يا شمر و يا یزید شوند!

بله، آنچه نوانديشان دينی از ما پنهان می کنند، اين است که اسلامِ راستينی که آنان برای نشان دادن مهرورزی و تساهل و تعامل برگزيده اند، يعنی اسلام عرفانی و انسانی پيرانِ طريقت، اسلامِ مسلمانانِ بی قدرت در روزگار تهيدستی و معزولی ست که درست، روياروی اسلامِ حاکم بوده است. در فرهنگ چنان مذهبی، هرچه حاکمانِ اهلِ شريعت، سختگيرتر و خونريزتر می شدند، اهل طريقت، چون خود را بقول امروزی ها، "اپوريسيون" می پنداشتند، نرمخوتر و انسانی تر و مهربانتر نشان می دادند. البته هرگاه که پای هريک از اين عارفان وارسته به دربار می رسيد و وقت خوشی دست می داد، آن را مغتنم می شمرد و چونان شريعتمدارن و قدرتمندانِ ديگر، سگی پيشه می کرد. بررسی پيدايش دوگانگی فرهنگی شريعت و طريقت را بايد در گستره روانشناسی اجتماعی دنبال کرد. اين دو فرهنگ، با دو منش رفتاری ويژه، دو روی يک سکه اند که در واکنش به قدرت شکل گرفته اند. چنين است که رهروان طريقت را نمونه های درستی از انسان های مسلمان، در پيوند با دينی که داعيه حکومت جهانی دارد، نمی توان دانست.

***

102. پرسـش

يکی از خوانندگان اين يادداشت ها پرسيده است که آينده رويارويی اسلام و جهان مدرن را چگونه می بينيد؟ پاسخ من اين است که نمايه ای از اين آينده هم اکنون در پيش روی ماست. اين نمايه، شيوه رويارويی مسلمانانی ست که اکنون در اروپا و امريکا زندگی می کنند. اگرچه برخورد فرهنگ ها و انديشه های سکولار و اسلامی با يکديگر، در دو سده گذشته در سراسرِ جهان وجود داشته است، اما اين برخوردها در پس زمينه ای از رويدادهای تاريخی، سياسی و اقتصادیِ بومی شکل می گرفته است. برای نمونه، در ايران، ستيز ميان فرهنگ اسلامی و انديشه های نوين غربی، از فشارهای مسائلی مانندِ برنامه های استعماریِ امپراتوری های غربی بويژه انگليس، تهيدستی همگانی، ذهنيتِ روستايی و نيز جنگِ سرد در امان نبوده است. اما رويارويی مسلمانان پاکستانی در انگليس و شيوه برخورد آن ها با فرهنگِ جامعه ميزبان، نه تنها هيچ پيوندی با سياست های کلان جهانی نداشته است، بلکه هيچ دستی در مديريت کلانِ شکل گيری اين برخورد، در کار نبوده است. فراتر از آن، در کشوری مانندِ ايران، انديشه های غربی با گذر از صافی ترجمه بی نهاد و برنامه و به آن کشور وارد شده است، اما مسلمانان پاکستانی در انگليس، با فرهنگ سکولارِ مدرن، در مهد اين فرهنگ روبرو شده اند. چنين است که می گويم که اگر می خواهيد بدانيد که آیا اسلام با دموکراسی و سکولاريسم و حقوق بشر و انديشه های مدرن سازگار است يانه، بايد به مسلمانان ساکن اروپا، بويژه از نسل دوم به بعدِ آن ها نگريست. بايد ديد که مهاجرانِ الجزايری ها در فرانسه، ترکان در آلمان و مسلمانان آسيايی در انگليس، تا چه اندازه با جهان مدرن و انديشه های آن کنار آمده اند. پاسخ اين پرسش را نيز می توان در پنداره ای که مسلمانان در آن کشورها در ذهن جوامع ميزبان شکل داده اند، يافت. بايد در کار ِ پزشک مسلمانی که در خانواده ای پاکستانی در انگليس زاده شده است و پس از سی و چند سال تحصيل و تدريس و زندگی در آن کشور، روزی ناگهان با خانواده خود به سوريه می گريزد تا به داعش بپيوندد، با درنگی ژرف نگريست. بايد به زندان های اروپايی که اروپايی که آموزشگاه های تروريست پروری شده اند، نگاه کرد و پرسيد؛ چرا؟ بايد پرسيد و پرسيد و پرسيد و از پذيرفتن پاسخ های کليشه ای آسانياب پرهيز کرد.

شايد اگر بدنبال پاسخ يابی به اين پرسش در بيرون از اروپا باشيم، ترکيه بهترين نمونه برای بررسی سازش اسلام و فرهنگ سکولار است. کشوری که تا چند سال پيش، نمونه ای سازش اسلام با جهانِ صنعتی مدرن خوانده می شد، امروز نشان داده است که حتی پس از نزديک به يک سده، اگر از ناخن پا، تا موی سر مسلمانان نيز دگرگون شود، فرهنگ آنان هيچ دگرگونی و دگرگونگی را برنمی تابد و می تواند دستاوردهای صد ساله را يک شبه به آتش بکشد.

***

103. خیزران ِ خفته

خیزران ِ خفته گیاهی ‏ست که در هر یکصد و بیست سال، تنها یکبار گل می ‏دهد. این گیاه، نخست در سال ۹۹۹ میلادی، هنگامی که به شکوفه نشسته بود در چین شناسایی شد و از آن پس تا کنون هر صد و بیست سال یکبار گل داده ‏است. آخرین تاریخ شکوفایی و گلباری ِ این گیاه، سال ۱۹۵۶ بود که برای هشتمین بار پس از شناسایی آن، بار دیگر از خواب گران خویش برخاست. شگفت آن که قلمه ‏های اين گياه نیز که از چین به دیاران دیگری چون؛ انگلیس و امریکا و روسیه برده شده بود، در آنسال به شکوفه نشست. شکوفه باری ِ آینده خیزران خفته در سال ۲۰۷۹ خواهد بود که شوربختانه بسی دورتر از زیستزمان بسیاری از ماست. این گیاه در زمان کوتاهی شتابان بارور می ‏شود و می ‏پژمرَد و می ‏میرد و تا یکصد و بیست سال دیگر، به زندگی ریشه ای خود در زیرِ زمین بسنده می ‏کند. گونه ای از خیزران خفته، هریکصد و پنجاه سال یکبار گل می‏ دهد و در هنگام شکوفایی نیز پنج روز و ششی بیش نمی ‏پاید و باز به خوابِ دور و دراز خود می ‏رود.

........
Phyllostachys Reticulata

***

104. صــد و ده سال ِ آزگــــار

انقلاب مشروطه رویدادی دادخواهانه بود. اگرچه بسیارانی این انقلاب را خيزشی در راستای برپایی دولت و ملتی مدرن خوانده اند، اما آنچه براساس داده های تاریخی می توان گفت این است که خواست مشروطه خواهان، برقراری حکومت قانون در جامعه و برابری همگان در برابر آن بود. این خواهش، واکنشِ مردم در برابر زورگویی شاهان و شاهزادگان قاجار بود که مردم را با سبکسری های بلهوسانه خود به ستوه آورده بودند وهیچ کس را امانی از گزند آنان نبود. براستی اگر از آن زمان، قانونمداری در ذهن ایرانیان جا افتاده بود و در جامعه پا گرفته بود، شايد امروز، همه ما ایرانیان مردمی دیگر می بودیم.

به گمان من، پافشاری مشروطه خواهان بر قانونمداری و گرایش بدان را باید واکنش روانی ایرانیان به هزاران سال ستم بارگیِ آل ها و ایل هایی دانست که در هزاره های گذشته برایران حکومت خودکامه راندند. از این دیدگاه، خواستن حکومت قانونمدار را باید خواهشی تاریخی و بس بزرگ پنداشت. بی گمان آیندگان در این باره بسی بیشتر درنگ خواهند کرد. شوربختانه گذشتگانِ ما، به این پیام بزرگ مشروطه خواهان بهای چندانی ندادند. تاریخ سده ی پس از انقلاب مشروطه چنان کرد که آنان که بیرق مبارزه از سوی مردم را – البته بی پشتوانه آنان- برداشتند، بجای پافشاری بیشتر بر قانون و قانونمداری در جامعه، به ویرانگری آرمان های انقلابی مشروطه خواهان پرداختند.

برپایی حکومت پهلوی، جنگِ دين و دنيا را در ایران دامن زد و سنت گرایانِ کهنه پرست و گذشته گرا را در برابردیگران نهاد. این جنگ سبب شد که برخی از روشنفکرانی که خود را نمایندگان تهیدستان و ناداران می پنداشتند، برهمه ی آرمان های مشروطه خواهان بشورند و با تئوری ها و گفتمان های ساختگی و بی اساس و من- در- آوردی، مانند گفتمانِ بازگشت به خویش، بر گوریدگی کلاف درهم بحران های کشور بیفزایند. گفته اند که انقلاب مشروطه از آنرو به پیروزی نرسید که قدرتمندان و زورمندان، دل خوشی از آن نداشتند. چنین است، اما کدام گروه را می توان یافت که در سده گذشته با آرمان های این رویداد بزرگ سر ِسازش داشته است و گامی در راه بازیابی آن ها برداشته است؟

این نکته که هنوز پس از گذشت یکصد و ده سال ِ آزگار از انقلاب مشروطه، هنوز گرفتاری‏ های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران، کم و بیش همان ‏هایی است که درآن روزگار بود، گواه تلخی برناکامی و شکست پروژه مشروطیت است.

***

105. نیایش

سه شبانه‌ روزِ تمام‌، "علمای‌ اعلام‌ و حُجج ‌ِاسلام"،‌ بدرگاه‌ خدا نالیده‌ بودند و از او طلب‌ باران‌ کرده‌ بودند. دو سال‌ بود که‌ در اصفهان‌ باران‌ نباریده‌ بود و زاینده‌ رود، مانندِ امروز، دیگر نه‌ زاینده‌ بود و نه‌ رود. بچه ‌ها نمی دانستند برف‌ چیست‌ و فقط‌ تعریف‌ِ آن‌ را ازبزرگترها شنیده‌ بودند. کم‌ کم‌ خاطره گل‏ های‌ کُرکین‌ جامه‌ ی اصفهان‌ به‌ افسانه ‌ها پیوسته‌ بود و هوا، بوی‌ خاک‌ مرده‌ می ‌داد. کسی دیگر به کسی رحم نمی کرد و می ‌رفت‌ که‌ در آینده‌ نه‌ چندان‌ دور‌، آدمخوری‌ هم‌ باب‌ شود. با این همه،‌ دعای‌ علما نیز سودی ‌نبخشیده‌ بود و از آسمان‌ همچنان‌ آتش‌ بر دشت‏ های‌ برشته‌ اصفهان‌ می دميد.

با شکست‌ِ علما، مطربان‌ِ شهر دور هم‌ جمع‌ شدند و برآن‌ شدند که‌ شبی‌ را در کوه‌ صفه،‌ برای‌ آمدن‌ باران‌، بزنند و بخوانند و برقصند. چنان‌ کردند. همگی‌ تا آخرهای‌ شب‌ می ‌زدند و می‌ رقصیدند و می ‌خواندند:

ای‌ ابر بده‌ باران
‌از بهرِ گنهکاران‌

آخرهای‌ شب‌، پاسداران سررسیدند و همه‌ را با دریده دهانی و سنگدلی، تا آنجا که می ‌شد، زدند و دایره ‌هايشان را شکستند و نی‌ لبک‏ ها را زیر پا خرد کردند و دستان‌ مطرب ‏ها را از پشت‌ بستند و در اوان‌ پگاه‌، همگی‌ را از پیر و جوان‌، خرد و خمیر، در سلول های تاريک و نمورِ زندان انداختند.

اوان‌ِ پگاه‌، بغض‌ آسمان‌ از زير لحاف چرکين و تيره ای از ابرِ اندوهی‌ سنگین‌ و دلگیر، ترکید و آنچنان‌ بارید و باريد که‌ زاینده‌ رود را دوباره‌ براه‌ انداخت‌. و چنین شد که زاینده رود دوباره همه زاینده شد و هم رود.

106. الم شـــنگه

هر سال در آستانه سالگرد ِ ۲٨ مرداد برخی از دشمنانِ خودگماشته ی ایران، الم شنگه تازه‏ ای درباره کودتای ننگین امریکایی- انگلیسی علیه دولت مصدق در رسانه ‏های جهانی براه می اندازند. چرا؟
برای آن که هرسال پرونده های تازه ای در امريکا و انگليس از رده سّری بودن بيرون زده می شود و بخش های ديگری از اين جنايت ننگين آشکار می شود. البته اين چگونگی دربرگيرنده ی همه پرونده ها نيست. بسياری از آنچه در اين باره نوشته شده است را، ای بسا هرگز بروز ندهند. اما بهررو، هرچه دامنه اين رويداد دردلِ تاريخ گسترده تر می شود، حمالانِ پوچی، دريده دهان تر از پيش می شوند. آخرين شانتاژ آنان اين است که آن کودتا، کار ِآخوندها بود و امریکا و انگلیس نه کاری با آن داشته ‏اند و نه خبری از آن! البته آشکار است که آخوندها در هيچ بزنگاه تاريخی، همراه مردم نبوده اند، اما اين سخن کجا و آن کجا.

دوباره پردازی و بازنویسی تاریخ کارِ تازه ‏ای نیست، اما این کار نیاز به چند سده و گاه هزاره دارد تا بتوان رویدادی را در روزگاری دیگر بازنوشت. اگر امروز کسی داستان تاج‏ گذاری بخت‏النصر را به گونه دیگری که گذشتگان نوشته‏ اند، بنویسد، نگارندگان تاریخ شاهان می‏ توانند در آن درنگ کنند. اما انکار نقش امریکا و انگلیس در کودتای ۲٨ مرداد، آن هم تنها چند سال پس از اقرار سردمداران آن کشورها به آن کار و پوزش خواهی آنان از مردم ایران، پیش از آن که بازنویسی تاریخ باشد، توهینی به هوش و آگاهی مردم است.
...............
http://www.bbc.co.uk/programmes/b07k0k4r

***

107. فرهنگ تهیدستی

بزرگترین و ریشه دارترین فرهنگی که در تاریخ بشر هماره با او بوده است، فرهنگ تهیدستی ست۱. این فرهنگ در پرتو کمبود سازه های زیستی، یعنی خوراک و نوشاک و پوشاک و هرآنچه انسان برای ماندگاری نیاز دارد، شکل می‏ گیرد. در گذشته این فرهنگ در سرزمین ‏های خشکسال و بی‏بهره و بیابانی پدید می ‏آمد و امروزه، بازتاب زندگی در سرزمین های تهیده و ناداری‏ ست که چیزی برای فروش در بازارهای جهانی ندارند. نمونه ی اين کشورها؛ مالی؛ سومالی؛ بنگلادش و بسیاری از کشورهای آفریقایی و آسیای ست.

فرهنگ تهیدستی، فرهنگ زندگی هماره برلبه پرتگاه نیستی ‏ست. این چگونگی سبب می شود که مردم درجامعه تهیدست، همگان را هماره دردیدرس خود داشته باشند تا اگر یکی بردیگری در کاری برتری جوید، راز آن پیشرفت را بیابند و آنان نیز چنان کنند. چنین است که در جامعه تهیدست، جایی برای فردانیت و منانگی نیست و آنچه در جاهای دیگری "حریم خصوصی" خوانده می شود، وجود ندارد. زندگی برلبه پرتگاه، جایی برای آزمایش و تجربه و خطا نمی ‏گذارد و همگان می ‏باید هماره با کاربردِ کمترین انرژی، بیشترین بازده را بدست آورند. در چنان جایی، ادبیات و هنر نیز در خدمت شیوه زیستی ‏ست و اخلاق و آداب ِ همگانی، آهرم ‏های فرهنگی پایداری آن شیوه.

فرهنگ تهیدستی، فرهنگی همردیف ِ فرهنگ جانوری ست و ریشه در رفتارها و کردارهای برآیشی انسان دارد. این فرهنگ، انسان را خودپسند، بی گذشت، رشک بر، ساده بين و قبیله ای بار می آورد و رفاه او را با چشمداشت به چگونگی دسترسی او به فرآورده های زیستبومی تعریف می ‏کند. فرهنگ ِ تهیدستی، فرهنگ ِ "همه برای یکی" ست و آن یکی، نمادی از خویشتنخواهی و دیگر- ستیزی هر فرد در آن جامعه است. فرهنگ تهیدستی، فرهنگ ِ رو در رویی بی میاندار با زیستبوم و زندگی و جهان است و پروردگان چنین فرهنگی، ساده اندیش، آسان خواه و افسانه پذیرند.

فرهنگ تهیدستی در راستای هراس انسان از مرگ شکل می گیرد و همه ترفندهای آن در دورادور بهره وری هر چه بیشتر ِانسان از زیستبومش پدید می آید. چنین است که هدف اساسی این فرهنگ، گریز از مرگ است. این چگونگی، پروردگان این فرهنگ را مجالی برای آینده نگری و پرداختن به برنامه های بلند و دراز مدت نمی دهد. فرهنگ تهیدستی، فرهنگ اینجا و اکنون و ماندگاری و درجا زدن تا جاودان است. چنین است که جوامع تهیدست هماره همسان و تغییر ناپذیرند و هرگونه دگرگونی با دلخوری و نگرانی شکل می گیرد.

تا پیش از پیدایش نفت، فرهنگ بسیاری از مردم جهان، فرهنگ تهیدستی و ناداری بود. این چگونگی پس از رنسانس در پاره اروپا دگرگون شد. پیدایش ماشین و تولید انبوه، بازرگانان اروپایی را در پی یافتن مواد خام و نیز مشتری کالاهای غربی به آنسوی آب روانه کرد. از آن پس، تولید انبوه به فرهنگ دیگری نیاز داشت که از قناعت و صرفه جویی و اصراف تهی باشد. این روند را پالایش نفت و کاربرد آن بعنوان خون دراقتصاد مدرن، چند چندان کرد. شاید اگرکشف نفت و گشودن چاه های آن نبود، چرخه صنعت و اقتصاد درجهان هرگز به شکل کنونی آن دور برنمی داشت و بسیاری از دستاوردهای الکترونیک کنونی هرگز پدید نمی ‏آمد. شاید آنچه را که به نگاه مدرن به هستی و بازتاب‏ های آن نسبت می ‏دهند، ناشی از پی آمدهای کاربرد زیربنایی نفت دراقتصاد جهان باشد و با پایان یافتن آن، جهان به روندِ تاریخی خود، به روش کند پیشین بازگردد.

پیدایش صنعت و تکنولوژی و توانایی تولید انبوه، پیدایش فرهنگی را سبب شد که مصرف بیشتر را نشانه زندگی بهتر می ‏پندارد. این فرهنگ درکشورهای اروپایی جامعه‏ های پُر ریخت و پاش پدید آورد و مصرف سرانه مردم را یکباره به ده ها برابر افزایش داد.۲ از دیدگاه این فرهنگ، انسانی که در دوران تولید انبوه می زید، دیگر نگران مرگ ِ ناشی از کمبود خوراک و نوشاک و پوشاک نخواهد بود. پس، از این چشم انداز، انسان در لبه پرتگاه نیستی نمی زید و می‏ تواند و باید در زندگی شاد و آزاد باشد و در زیستبومی آباد زندگی کند. هنگامی که انسان از " غم ِ نان" می رهد، خود را از مرگ اندکی دورتر می پندارد و به اندیشه ها و آرمان ها و آرزوهایی می پردازد که تا پیش از آن او را زمان و شرزه پرداختن بدان‏ها نبود. این گونه است که هنر و ادبیات و فلسفه در روزگار آبسالی و رفاه بارورتر می‏ شود.

....................................
۱ . فرهنگ تهیدستی(Culture of Poverty) گفتمانی دامنه دار در جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی ست.
۲. Throw Away Society

از اين ديــــدگاه: (18)

http://goob.blogspot.co.uk/


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016