شنبه 29 خرداد 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
8 خرداد» از این دیــــدگاه: (۱۶)، ابراهیم هرندی
22 اردیبهشت» از این دیــــدگاه: (۱۵)، ابراهیم هرندی
پرخواننده ترین ها

از اين ديــــدگاه (۱۷)، ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
فرهنگ ما، زادگان ِ بنیاد کاو و پرسشگرنمی پرورد. چنین است که این فرهنگ با پژوهش و پالایش ذهنی، بیگانه است و ذهن انسان را انبانی از رهنمودهای خطر گریز می خواهد. در چنین فرهنگی، اندیشمند و نویسنده، مانند "زینب ِ زیادی" ِ تغزیه اند و پژوهش و کاوش و نگارش، کارهایی تشریفاتی و فرمایشی و زورکی

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


۸۹. آينده

جهان در پنداره هرکس، به سویی می رود. یکی آن را رویان بسوی تکامل می پندارد و دیگری روان به ژرفای نیستی. یکی مانده است تا که کسی بیاید و جهان را پر از "عدل و داد" کند و دیگری در این آرزو که کسی برود تا جهان آبادان شود. یکی آن را با آرمان های خویش همراه می داند و دیگری با ده فرمان خدا. اما راست این است که این جهان در اندک زمانی که انسان در آن می زید، به هیچ کجا نمی رود. هرچه هست، پرتوهايی از بازی های رنگارنگ ذهن آدمی ست که جهان را در راستای آرمان های او نشان می دهد.

برآوردهای زمین شناسیک، عمر زمین را نزدیک به پنج میلیارد سال می داند. نسلِ انسان در پنجاه هزار سال، برروی زمین پدید آمده است و ای بسا که در پنجاه هزار سال آینده نیز، نشانی از او برروی این گوی گردان نباشد. نسل هر زینده ای در جهان عمر ویژه‏ای دارد که با پایان یافتن آن، همه دسته ‏ها و رسته ‏ها و گونه ‏های آن زینده، رخت از جهان برمی بندند. البته اگر دگرگونی ‏های ناگهانی زیستبومی، پیش از پایان عمر نسل آن زینده، او را از درگاه طبیعت بیرون نکند.

بــله، هر چه هست در ذهن ماست. تاریخ با کسی قراری ندارد و جهان به جایی نمی رود.

***

۹۰. چقدر از خودمان داستان در آوردیم.

"هرملت با زبان نیک و بد خویش سخن می گوید. همسایه ‏اش این زبان را نمی فهمد. او بنا بر قانون و سنتِ خویش، زبان خویش را بنا کرده است."
(نیچه)
…………
هرچه پیشتر می ‏رویم، بیشتر درمی‏ یابیم که بریدن از قافله تمدن جهانی در راستای "بازگشت به خویش"، چه کارِ ناروای بزرگی بوده است. به ما گفته بودند و پذیرفته بودیم که بخود آمدن و بازگشت به گذشته، کلید راه آینده است و راه رستگاری فردا را باید در بازگشت به دیروز جُست. گفته بودند و برخی هامان پذیرفته بودیم که پاسخِ همه پرسش‏ های اساسی این مرز و بوم را، گذشتگان ما داده ‏اند و ما والگان وادی مغرب زمین، بیهوده با پیروی از راه ‏ها و روش‏ های غربیان، در پی آینده ‏ای بهتر هستیم. ِیکی گفته بود؛ همین بادگیرهای ساختمان‏ های یزد، کولرهای طبیعی‏ ست، که گذشتگانِ ما برای رهایی مردم از گرمای سوزان کویری ساخته ‏اند. حالا ما بی خبر از این گره گشایی ‏های شگفت انگیز بومی، دل و دین در گروی راه‏ ها و روش‏ های غربی نهاده ‏ایم و نسخه ‏هایی را که آنان برای سرزمین ‏های خود پیچیده ‏اند، برای درمان بیماری ‏های فرهنگی و اجتماعی خود بکار می ‏بریم.

دیگری گفته بود؛ راه چاره، بازگشت به دوران با شکوه ایران باستان است. روزگاری که تخت جمشید برای جهانیان سازمان ملل بود و مردم از گوشه و کنار جهان برای برطرف کردن همه گیرو گرفتاری ‏هایشان به سوی این سازمان سرازیر می شدند. برخی نیز مدام فریاد می زند که؛ اسلام به ذات خود ندارد عیبی. خیر و صلاح دنیا و آخرت را باید در این دین الهی جست. خدا راه را داده و چاه را هم داده است. واعتصمو بحبل‏الله جمیعاً ولاتفرقو. انگشت شمار کسان نیز هی می گفتند: "زرشک".

***

۹۱. آموزش و ايدئولوژی.

فرهنگ ما، زادگان ِ بنیاد کاو و پرسشگرنمی پرورد. چنین است که این فرهنگ با پژوهش و پالایش ذهنی، بیگانه است و ذهن انسان را انبانی از رهنمودهای خطر گریز می خواهد. در چنین فرهنگی، اندیشمند و نویسنده، مانند "زینب ِ زیادی" ِ تغزیه اند و پژوهش و کاوش و نگارش، کارهایی تشریفاتی و فرمایشی و زورکی.

آموزش چندین شیوه دارد که دوتای از آن ها بر دیگر شیوه‏ ها برتری دارد؛ یکی این که آموزگار، پدیده ای را داستان وار آنگونه بیاموزاند که دانش آموزدر پایان بپرسد؛ " بعدش چی؟". برای نمونه؛ هنگامی که راوی می گوید؛ یکی بود، یکی نبود، شنونده در پی دنباله داستان می ماند. براساس همین شیوه می توان گفت که؛ زمین در نزديک به چار میلیارد سال پیش، چون لخته سنگی از خورشید جدا شد و چون جزیره آتش گرفته ای در کهکشان، به گردش بدور خورشید پرداخت. با شنیدن این جملهِ، شنونده در پی شنیدن ِ دنباله داستان زمین است. از اینرو این شیوه را "بعـــدش چـــی؟۱ می خوانند.

شیوه دوم این است که آموزگار از پایان کار آغاز می کند. هنگامی که می گوییم که رستم به دست سهراب کشته شد. نخستین پرسشی که در ذهن هر پُرسنده سالم شکل می گیرد این است که؛ "چگونه؟" آنگاه آموزگار، ناگزیر از بازگشت به آغاز داستان ِ رستم و سهراب و بازگفت چگونگی کشته شدن رستم بدست فرزند خویش خواهد بود. پس با شنیدن این جمله که؛ " زمین در زمانی نزدیک به پنج میلیارد سال پیش پدید آمده است، نخستین پرسش این خواهد بود که، "چگونه". و هم از اینرو، این شیوه آموزشی را شیوه، "چگونه"، می خوانند.

این دو شیوه، دو جهان نگری گوناگون به کودکان می آموزند. در کشورهایی که آزاد اندیشی ممنوع است، آموزش و پرورش، شیوه نخست ( بعدش چی؟) را برمی گزیند. این شیوه آموزشی، ذهن کودکان را انبانی از افسانه های بارداری می خواهد که وی را در بزرگسالی به خدمت ایدئولوژی گروه حاکم بگمارد. این شیوه چیزی جز آموزش " بایدها" و "نباید ها"ی ایدئولوژی ویژه ای نیست. پرورده این شیوه آموزشی، به حُکم جلودار، سر در پیش می ‏دارد و راه را تا پایان می پیماید و هیچ از درستی و نادرستی آن نمی پرسد.

شیوه دوم با پرسشگری سروکار دارد و از چه و چون و چرا می پرسد. این شیوه آموزشی که برآیندی از فرهنگ روزگارِ مدرن است، ویژه نهادهای آموزشی برتر در کشورهای دموکراتیک است. این شیوه، شکّاک پرور است و دانش پژوه را کنکاشگر و پرسشگر و به ناگزیر، نوآور بار می آورد.۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . What next and How
۲. چندی پیش با خانمی که گزینشگر ِ دانشجو در دانشگاه آکسفورد انگلیس است گفتگو می کردم. می گفت که همه متقاضیان دانشگاه آکسفورد برترین های هوش و پشتکارند و همه می پندارند که داشتن نمره ‏های خوب برای ورود به این دانشگاه کافی ست. اما، ما تنها کسانی را که توانایی چند رویه نگری و نوآوری دارند، می ‏پذیریم.

۳. تصویر ِ" جزیره ِ آتش گرفته" را از این شعر ِ جاودانياد، نادر نادرپور گرفته ام :

آیا شود که روزی از این روزهای گرم
از آفتاب پاره سنگی جدا شود
وان سنگ چون جزیزه آتش گرفته ای
سوی دیارِ دوزخی ما رها شود
ما را بدل به توده خاکستری کند
خاکستری که خفته درآن برقِ ِ انتقام

***

۹۲. هونـــدا

هوندا چان در زايشگاه هوندا چشم به جهان گشوده بود و در کوی کارگران هوندا بزرگ شده بود و پدر، مادر، عموهايش، کارگران کارخانه هوندا بودند. پدر و مادر و عموهای بهترين دوستانش نيز. هوندا چان در چهار سالگی به کودکستان هوندا رفته بود و سپس به دبستان و دبيرستان هوندا و سپس تر به کالج تکنولوژی هوندا راه يافته بود و اندکی پس از پايان دوره آکادميک خود، در بخش موتور هليکوپتر سازی هوندا به کار پرداخته بود.

جهان هوندا چان، جهان هوندا بود. شيک، امروزی، ثروتمند و اميدوار به آينده. هوندا، گاه در روزهای تعطيل، بهمراه دخترش سيويک و خانم‏ اش ساچی به کلوپ مهندسان هوندا می رفت و يکبار هم شانس آورده بود و در ماموريتی سه روزه به هلند رفته بود. پيش‏ تر از آن سفر، هوندا، گاه وسوسه شده بوده که بکند و بزند برود به اروپا و يا آمريکا. شنيده بود که چندی از آن ها که رفته اند، کارشان به جاها رسيده است. اما سفر به هوندای هلند و مقايسه آن با هوندای ژاپن، آتش اين وسوسه را در جانِ هوندا برای هميشه خاموش کرده بود. ديده بود که هوندا، هونداست. همان کارخانه و همان سازوکار و همان رژيم کاری. او که هرگز خيال نداشت که از دايره هوندا بيرون بزند. پس اينجا و آنجا برايش يکی بود. تازه، هوندای مادر در ژاپن امکانات بيشتر و بهتری داشت. اگر روزی از کار در کارخانه هليکوپتر سازی خسته می‏ شد، آسان می ‏توانست به بخش قايق سازی برود و يا در همان بخشی که پدرش کار می کرد که ماشين چمن زنی می ساختند، دست بکار شود.

فراتر از آن، او که نمی توانست با اين اسم، در جای ديگری مثل؛ تويوتا و يا نيسان تقاضای کار بکند. آنها چشم ديدن رقبای خود را ندارد. پدرش از پدر خودش، يعنی پدر بزرگ هوندا خواسته بود – يعنی وصيت کرده بود – که بپاس قدردانی از کمپانی هوندا، اگر روزی پسری بدنيا آورد، نام او را "هوندا" بگذارد. او خودش – يعنی همان پدر بزرگ هوندا – که در سال ۱۳۴۸ در کارخانه هوندا کارگرفته بود و چهل سال پس از آن در گورستان هوندا بخاک سپرده شده بود، پشيمان بود که چرا پسر خودش – يعنی پدر هوندا – را به همين نام نخوانده بود. او به پسرش گفته بود که تو هميشه خدمتگزار کمپانی باش، کمپانی هم هميشه هوادار تو خواهد بود. اين قانون هونداست. پس کارگری هوندا برای هوندا بيشتر از موضوع کارگر و کارفرما بود. هوندا هويت هوندا بود.

....

آنگاه مدير عامل صنايع جهانی هوندا، نگاهش را روی دايره مردمی که بر گرد مزار ايستاده بودند چرخاند و با صدای بلند و کشيده و پُرنما گفت؛ هونــدا نمـــرده است، نه، هونـدا هرگز نمی ميرد.

مدير عامل از سيرتا پياز زندگی هوندا را که در انشايش نوشته بود، با لحنی صميمی نما و اندوهگين خواند و همه چيز را گفت، اما نگفت که هوندا، روز پيش از خودکشی‏ اش، نامه اخراج خود از کمپانی هوندا را دريافت کرده بود. نامه ‏ای که کسادی بازار جهانی را عامل بيکار کردن هزار کارگر و کارمندِ کمپانیِ هوندا دانسته بود.

***

۹۳. شان نزول

جریان از این قرار است که یوزپلنگ در هنگام رویارویی با دشمن، پُفی در موهای تن خود می‏ اندازد و آن‏ ها را سیخ می ‏کند تا جثه خود را درشت تر ازآن که هست بنمایاند. از اینرو، در زبان فارسی، "خالی بندی" را " پُفیوزی" می‏ گویند. یعنی خود را به ناروا بزرگتر و بهتر و برتر نشان دادن. سیخ شدن موی تن در میان جانوران مودار، کرداری طبیعی ست و موهای تن انسان نیز در هنگام رویارویی با خطر سیخ می شوند، گو این که موهای تن انسان از زمان جدایی وی از رسته میمون ها، ریخته است و امروز تنها دمُبک ‏هایی از انبوه موهایی که در روزگار میمونی، تن او را می‏پوشاند، به یادگارمانده است. با این همه، این کردار کهن ژنتیک همچنان در فهرستِ کردارهای خودکارِ وی، بجا مانده است. پرت نشویم

"پفیوزی"، در زبان فارسی یعنی خود را به ناروا بهتر و برتر نشان دادن و یا - ساده‏ تر بگوییم - پُزدادن و قـُمپز در کردن است. چنین است که آن را سخنی درشت می ‏دانند.

***

۹۴. بازتاب‏ های ناخواسـته

روزگاری بیدادگران، نابرابری حقوقی را با گفتاوردهای بزرگانِ دين و فلسفه و اخلاق، درست و بجا می دانستند. یکی آن را کارِ خدا می ‏دانست، دیگری بازتاب گوهرِ گوناگون افراد و برخی نیز جایگاه و پایگاه خانوادگی، زیستبومی، قومی، فرهنگی و یا دانشی کسان را زمینه نابرابری در جامعه می ‏پنداشتند. اما روند رویدادهای فرهنگی و اجتماعی در کشورهای صنعتی شونده، مانند؛ چین و کره و هندوستان نشان می ‏دهد که نابرابری حقوقی بر اساس آنچه تاکنون پنداشته می ‏شده است، دیگر خریدار ندارد، زیرا که توجیه اقتصادی ندارد.

این چگونگی، یعنی که دیگر نمی توان پرداختن به برابری حقوقی را تشریفات زائدی پنداشت که تنها در ادبیات روشنفکری کاربُرد دارد. بل، که برنامه ریزان کشورهایی مانند کره جنوبی و هندوستان به این نتیجه رسیده ‏اند که برای هماوردی بازرگانی با چينه و کُره و ژاپن، ناگزیرند که برخی از سنت های قومی و قبیله ای خود را که با هنجارهای بازار سرمایه داری جور در نمی آید، از میان بردارند. در خبرها آمده بود که دولت هندوستان به تازگی برنامه گسترده ای در زمینه سنت زدایی آغاز کرده است که پی آیندهای آن می ‏تواند در آینده، ساختار طبقاتی را در آن کشور دگرگون کند. چشم انداز گسترده این برنامه، برداشتن دیوارهای فرهنگی و ذهنی میان گروه های گوناگونی ست که سده ‏ها چون جزیره‏ های بسته و بی ‏گذارِ اجتماعی، بی هیج رفت و آمد و گرفت و داد و گفت و شنودی، در کنار یکدیگر زیسته اند. یکی از این برنامه ‏ها، وادار ساختن کانون ‏های آکادمیک به پذیرش ِ دانش آموز و دانشجو از طبقه " ناپاکان" است. براساس ِ این برنامه، مرکزهای آکادمیک ناگزیرند که هرساله ۲۰ درصد از دانش پژوهان خود را از میان این طبقه برگزینند.

درست است که هدف از این کوشش‏ ها، بازسازی و بازپردازی ساختار فرهنگی و اجتماعی جامعه هند در راستای نیازهای اقتصادی آن کشور است، اما هر کنش دو گونه واکنش در پی دارد؛ یکی پیش بینی شده و دیگری ناخواسته و حساب نشدنی. این دومی بزرگترین سازه دگرگونی‏ های ناخواسته در جهان بوده است که بسیاری از آن ها خجسته و بسیاری نیز زیانمند بوده است. البته اگر این چگونگی در کار نمی بود، جهان هنوز در چنبر بیداد فراعنه و پیشینیان آنان می بود. صدام را همین واکنش ناخواسته به روز سیاه انداخت. شاه را هم، همچنان که بخت النصر و ضحاک و همه دیکتاتورهای دیگر. بسیاری از افروزه ‏های امید در کشورهای پیرامونی، بازتاب همین واکنش های ناخواسته است. بسیاری از ناهنجاری ‏ها نیز.

شگفتا که در روزگاری که بسیاری از مردم کشورهای پیرامونی در پی کمرنگ کردن و زدودن سنت‏ های سنگلاخی و دست و پاگیرند، در کشور ما حکومتیان در پی پرنما کردن و کاراکردن این سنت ‏ها. چرا؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. Untouchables
۲. Unintended Consequences. کردار شناسان بازتاب های این چنینی را پیرو قانونی ناشناخته می دانند و بدان The Law of Unintended Consequences می گویند.

***

۹۵. روانکاوی ايرانی، رمالی مدرن

شيوه شکل گيری ذهنيت پيرامونی ما سبب می‏ شود که ما اشتهای پايان ناپذيری برای گفتمان ‏های افسانه ‏ای و خرد ناپذير داشته باشيم. يکی از اين افسانه ‏ها افسانه شکل گيری روان انسان به روايت زيگموند فرويد پدر روانکاوی ‏ست که ريشه در باورهای کهن و جهان نگری يهوديان و عيسويان دارد. زيگموند فرويد برآن بود که ساختار روانی انسان را روابط قدرت در خانواده شکل می ‏دهد. شيوه شکل گيری اين چگونگی اين گونه است که نوزاد انسان، با آگاهی از وجود مزاحم قدرتمندی بنامِ "پدر"، ناگزيز از پذيرش حضور وی در جهان می ‏شود و از آن پس، با آگاهی از زورِ پدر در خانواده، ناگزير از پذيرش سلطه او برمادر، به سرکوب کردن خواهش‏ های نفسانی خود می‏ پردازد. اين چگونگی که در نهانخانه ی ذهنِ کودک، در ورای گوشِ هوشِ او رخ می دهد، عقده‏ای هماره راهبند، در ساختار روانی او پديد می‏آورد که فُرويد آن را "عقده اوديپ" نام داده اتس.

افسانه شکل گیری ژرفساخت روانی انسان از چشم‏انداز فرويد و فرويديست‏های پس از او، از ديدگاه دانشی، ارزشی بيش از قصه های پای کرسی ندارد. اما چون افسانه ‏های "کلثوم ننه ‏ای"، به مذاق ما بنديان افسانه ‏ای سرزمين ‏های پيرامونی بسيار خوش می‏ آيد، دکان روانکاوی و روان گردانی در کشور ما رونق بسيار گرفته است. ما اکنون دکان ‏های روانکاوی و روانشناسی و مشاوره روانی زيادی در درونه و بيرون از ايران، برای خالی کردن جيب هموطنان و هم مينهان خود داريم. يکی می‏ گويد که اگر هر روز پس از برخاستن از خواب، ده بار بشکن زنان بگويی؛ " من می توانم"، پس از چندی بر هرکار، توانا می‏ شوی و کارتان کارستان می شود!! ديگری برآن است که چشم‏ ها را بايد شست و با "انرژی مثبت" ( يعنی چه؟) به زندگی نگاه کرد. اگر بتوانی اين کار را بکنی، نانت توی روغن خواهد بود. کمی بيشتر که نوشته‏ های استاد را می ‏خوانی، در می ‏يابی که برای اين که بدانی چگونه با انرژی مثبت به جهان نگاه کنی (و بچه مثبتی بشوی)، بايد نخست ۲۵۰ دلار برای استاد بفرستی و همه دوازده تا سی دی دوره "انرژی مثبت" را بخری!!. خب، يک حساب سرانگشتی به ما می ‏نماياند که اگر صد مشتری بی کله هم به تور استاد بيفتند، ۲۵۰۰۰ دلار به حساب ايشان واريز می ‏شود. آشکار است که اين ارز بادآورده، انرژی مثبت استاد را افزايش می ‏دهد. پس انرژی مثبت دروغ نيست، اما راه و چاه و دنگ و فنگِ خودش را دارد!

نگاهی سرسری به کتاب‏ هايی که اينروزها در ايران در اين باره چاپ می ‏شود و نيز ليست برنامه‏ هايی که در راستای شاد کردن مردم و خوشبخت کردن آنان در تهران و شهرهای بزرگ ايران و اروپا برپا می‏شود، نشان می‏دهد که چه مافيای کلاشی در اين زمينه درميان ايرانيان شکل گرفته است که در فضای ناقانونمند و هنجارستيز کنونی به خالی کردن جيب ساده لوحانی که در پی زندگی بهتر و آسانتر هستند، پرداخته است. البته بايد گفت که اين چگونگی تنها ويژه ايران نيست، اما در ايران امروز، زمينه اين گونه ترفندها فراهم ‏تر است. شايد تنها روانکاو و يا روانشناس ايرانی می‏ تواند بيماران خود را از راه دور، دربرنامه‏ای تلويزيونی درمان کند و حال و بالشان را ميزان کند! اين گونه کارها را تل- رمالی بايد خواند. روانشناسی چيزی ‏ست و روان - رمالی چيزی ديگر.

گويا يخِ برخی از اين رمالانِ روان چاق کن فتوژنيک، چنان گرفته است که هرروزه از جابلقا به جابلسا برای ميزان کردن حال و بال مشتريان دلمرده خود در نشست‏ های گروهی سفر می ‏کنند و با تردستی هريک را چند ده دلاری برای شرکت درآن نشست‏ تيغ می‏رنند.

شکل ديگری از اين چگونگی، بررسی‏ های شبه دانشی کارهای بزرگان ادبيات است. بررسی غزليان حافظ از چشم‏ انداز فرويد، روانکاوی بوف کور، عقده اوديپ در شعر اخوان، نيما برميز تشريح، همه نمونه ‏هايی از اين کوشش‏ های عقده گشا و بيهوده است. اين کوشش‏ ها به کشتی رانی در کوير می‏ ماند و شتر چرانی بر دريا.


[از اين ديــــدگاه: (۱۶)]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016