گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
28 مرداد» دلایل واقعی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷، ایرح مصداقی28 مرداد» دلایل واقعی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ (بخش دوم و پایانی)، ایرج مصداقی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نگاهی گذرا به ریشههای قتلعام زندانیان در سالهای ۶۰ و ۶۷، ایرج مصداقیسنگ بنای خاوران و دیگر گورستانهای بینام و نشان کشور روزی گذاشته شد که در بهار انقلاب، بهشت زهرا از دفن جنازهی اعدامشدگان وابسته به رژیم پهلوی امتناع کرد و خانوادهی آنها مجبور به دفن عزیزانشان در درههای اطراف تهران شدند. بعدها این فاجعه به شکل بسیار اسفناکتری بر سر خود ما آمد
۱۵ سال پیش وقتی تصمیم گرفتم خاطرات دوران دهه سالهی زندانم را بنویسم، اولین بخش کتاب چهارجلدی «نه زیستن نه مرگ» که نوشتم، همین بخش بود. البته در ترکیب کتاب در جلد چهارم «... تا طلوع انگور» آمده است. در واقع با این نگاه بود که آغاز به نوشتن یک دوره از تاریخ کشورمان که در زندانهای تهران، شکل گرفته بود، کردم. میخواستم تجربهای را که به بهای سنگینی به دست آورده بودم، با نسلی که آن دوران را ندیده و یا فراموش کرده است در میان بگذارم. امروز بعد از ۱۵ سال به انتشار دوبارهی تمام و کمال آن در قالب یک مقاله اقدام میکنم و از همه نیروها و شخصیتهای سیاسی دعوت میکنم فارغ از همهی حب و بغضها، در آن اندیشه کنند. آیینهای است که خودمان را در آن میتوانیم ببینیم. «وقتی هیتلر به یهودیها حمله کرد ۱ آیا قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، به عنوان یکی از بزرگترین جنایتهای سازمان یافتهی تاریخ معاصر و پیش از آن قتلعامهای سالهای آغازین دههی ۶۰، بدون هیچ پیشزمینهای، یکباره از دل تاریخ میهنمان سر بر آوردند؟ سهم و مسئولیت مقامات سیاسی، مذهبی، قضایی، امنیتی و... رژیم و نیروهای سیاسی هوادارشان و جریانهای سیاسی متحد با آنها در تحکیم پایههای این رژیم و جنایتهای بعدی متولیان آن، مشخص است. سوال این است، بدون آن که ذرهای از مسئولیت حاکمان وقت در ارتکاب این جنایت بیسابقه بکاهیم، آیا نیروهای مترقی و پیشرو به سهم خود آگاهند؟ آیا دعوت ما از روحانیون و تحریک و تحریص آنان به دخالت در امور سیاسی و مشارکت در مخالفت با رژیم سلطنتی حاکم بر ایران در بروز این فاجعه دخیل نبوده است؟ پس از سرنگونی رژیم سلطنتی، هنگامی که ارتجاع مذهبی در حال بنا کردن سیستم سرکوب و اختناق منحصر به فرد قرون وسطایی خود بود، ما و نیروهای انقلابی و مترقی در این بین چه میکردیم و کدام اقدام و فعالیت ملموسی را در مخالفت با روند شکلگیری این سیستم انجام دادیم؟ آیا گاه تشویقها و تهییج کردنهای ما و گاه سکوت تأییدآمیز ما به شکلگیری این ساختار و قوام و دوام آن کمک نکرده است؟ اینها سوالهایی است که هر انقلابی و نیروی مترقی و مسئولی بایستی به آن پاسخ دهد. (۱) ۲ شاید هم ریشه آن را بتوان به یک هفته قبل از پیروزی انقلاب برگرداند؛ هنگامی که خمینی در شانزدهم بهمن ۵۷ در معرفی مهندس بازرگان به عنوان نخستوزیر دولت موقت گفت: «...ایشان واجبالاتباع است، ملت باید از او اتباع کند. یک حکومت عادی نیست؛ یک حکومت شرعی است... مخالفت با این حکومت، مخالفت با شرع است... در فقه اسلام، قیام بر ضد حکومت الهی، قیام بر ضد خداست. قیام بر ضد خدا، کفر است.» (۲) آن چه بعدها اتفاق افتاد، مخالفت با "شرع"، "قیام بر ضد حکومت الهی" و "قیام بر ضد خدا" نام گرفت و "مجازاتهای شرعی" از پیش تعیین شده متناسب با آن را نیز به همراه داشت. در بیست و پنجم بهمنماه ۵۷ بنا به حکم "نایب امام زمان"، "خمینی بت شکن"، دادگاهی بنیان نهاده شده که حاکم شرعاش صادق خلخالی بود. این سنگ بنایی بود برای حاکم شدن "حکام شرع" بر جان و مال مردم میهنمان و انتخاب شیوهای از حکومت که در سالهای آتی، نقش مخرب و ویرانگر خود را به عیان نشان داد. با صدور این فرمان، دیوی پا به عرصهی وجود نهاد که در سالهای بعد تنورهاش دهها هزار تن از شریفترین فرزندان این میهن را به خاک و خون کشید. در آن شب با حکم خمینی مشروعهخواهان، شریعتمداران و نیروهای واپسگرا که صحنهی نبرد را در جریان مشروطیت به مشروطهخواهان و نیروهای مدافع سکولاریسم و ترقیخواهی سپرده بودند، با یورشی همهجانبه تمامی سنگرهای از دست داده را در چشم به هم زدنی فتح کرده و دستاوردهای هفتاد سالهی نیروهای مترقی را به باد فنا دادند. طرفه آنکه نه تنها نیروهای "مترقی"، "سکولار"، "انقلابی" نیز از آن به عنوان "پیروزی عدالت" نام برده و به جشن و پایکوبی پرداختند بلکه آییننامه چنین دادگاهی نیز توسط حقوقدانان با سابقهی کشور نوشته شد. (۳) ما در این دوران از داشتن اندیشهورزان شجاع و دوراندیشی چون احمد کسروی محروم بودیم و یا صدایشان به جایی نمیرسید. (۴) در روزهای بعد، با حکم "امام خمینی" یک آخوند مرتجع به نام احمد آذریقمی به دادستانی انقلاب اسلامی مرکز منصوب شد و محمد محمدی گیلانی نیز به یاری صادق خلخالی پرداخت. همهی ما ناظر بر امور بودیم و هیچ یک از ما و جریانهای سیاسی لب به اعتراض نگشودیم. گویی که قضاوت و داوری شایستهی اینان بود و تا آنزمان نیز که برکنار بودند در حقشان اجحافی صورت گرفته که میباید جبران میشد. اتفاقاً نیروهای انقلابی در آن مقطع، نقش کارگزار آنان را نیز پیدا کرده بودند. آخوندهای مرتجع که از دیرباز دل خوشی از عدلیه و قانون نداشتند، به آرزوی تاریخی خود دست یافته بودند. به قول زنده یاد علیاکبر دهخدا: عدالتخانهای که برای برپایی و پایداری آن، تلاشهای گستردهای صورت گرفته بود، به "دادگاه شرع" تبدیل گشته و حکام شرع که با مجاهدت دلیرانهی پدران و مادرانمان از زندگیمان رخت بر بسته بودند، دوباره جای قاضی و داور و سیستم حقوقی و دادرسی نوین را میگرفتند و عنوانهای "مفسد فیالارض" و "محارب با خدا" از دالانهای تاریک و نمور دوران جاهلیت و قرون وسطی سر بر میآوردند و به جای عنوانهای حقوقی و قضاییای مینشستند که بشر برای دستیابی به آنها چه جانهای پاکی را که فدیه نداده بود. ۳ آیا این تراژدی نبود که امثال خلخالی و محمدیگیلانی چونان خود خمینی با دید کهنه و ایستا، برای حل و فصل مسائل انقلاب به "وسایلالشیعه" حر عاملی دخیل ببندند و نیروهای مترقی نیز به حمایت از اقدامات آنها برخیزند. نتیجهی سکوت و حمایت آن روز این شد که با توسل به همین گفتهی "حر عاملی" در جریان قتلعام سال ۶۷ بلافاصله پس از دادگاه، حکم اعدام را اجرا میکردند. هنگامی که خلخالی حق اعتراض زندانی نسبت به حکم صادره، برخورداری از وکیل مدافع، وجود هیئت منصفه در دادگاه و محاکمه طبق آیین دادرسی را شیوهای اروپایی خوانده و مخالفت خود را با آنها اعلام کرد، نه تنها هیچ کس به اعتراض و شکوه لب نگشود بلکه گروههای سیاسی حمایت هم کردند! حزب توده یکی از اصلیترین جریانهای مدافع دادگاههای انقلاب چنین نوشت: هیچ جریان سیاسی آن روزها به حقوق بشر، حقوق ابتدایی انسانی، حق دفاع، هیئت منصفه و آیین دادرسی نمیاندیشید. آنها نه تنها به روند دستگیریها و محاکمهها و اعدامهای غیرقضایی سران رژیم پهلوی که در زمرهی دشمنان ما بودند، اعتراض جدی نداشتند بلکه همچنان خواستار ادامهی کار به همان شیوه و سبک و سیاق بودند و در پنهانی و آشکار بدون توجه به پیامدهای آن، ادامهی کار دادگاهها و دادسراهای انقلاب را میخواستند. «رئیس دادگاههای انقلاب، این بازوی توانا و کارای انقلاب، به مردم نوید مهمی داد و به ضدانقلاب هشداری جدی، علیرغم توطئههای خارجی و داخلی، علیرغم اشکهای تمساح، که به نام "حقوق بشر" و "موازین قضا" توسط پایمال کنندگان بیشرم این حقوق و موازین به زمین ریخته میشود،... حضرتآیتالله خلخالی گفت که کار دادگاههای انقلاب همچنان ادامه خواهد یافت... » (۷) البته در همان دوران نیز اینجا و آنجا غرولندهایی بود و گروههای سیاسی اطلاعیههایی مبنی بر برگزاری دادگاههای علنی صادر میکردند. اما این اطلاعیهها رعایت حقوق متهمان و یا مخالفت با آیین دادرسی به کارگرفته شده در این محاکمهها را مد نظر نداشتند، بلکه اعتراض به عدم افشای جنایتهای رژیم شاه، شیوهها و کارکرد آن بود(که البته اعتراضی بود منطقی و درست). اما کسی به مسئله اصلی یعنی رعایت حقوق بشر نمیپرداخت، چون اصول آن، از پیش در ما نهادینه نشده بود. کسی را باکی نبود و گویا هیچ اتفاق شومی نمیافتاد. (۸) در همان ایام سازمان پیکار در ارتباط با دادگاههای انقلاب و احکام صادره از سوی آنان نوشت: «یک بار دیگر شعلههای خشم مقدس خلق در دادگاههای انقلاب تجلی یافت و جاسوسان و جنایتکاران دیگری را در کام خود فرو کشید. روبهکان و فرومایگانی که تا دیروز به چپاول و غارت و خیانت به تودههای رنجدیدهی خلق ما مشغول بودند و با تبختری فرعونی فرمان میراندند، چه نفرتانگیز و تهوعآور در پیشگاه خلق به عجز و لابه در افتادند و برای ادامهی زندگی ننگین خود به التماس و استغاثه دست یازیدند. و چه کوردل و احمقند اینان که میپندارند خلق، خون شهیدانش را و رنج و مشقت سالیان دراز دوران اختناق را به همین سادگی فراموش میکند و تسلیم تضرع و زاری این خائنین و جنایتکاران که دستشان تا مرفق به خون عزیزانش آغشته است، میشود. و چه کوردلتر و احمقترند اربابان این سفلگان که در غرب و اسرائیل جنجال راه میاندازند و برای "حقوق بشر" اشک از دیدگان کثیف خود فرو میریزند و برای "بشر"های زالو صفتی چون القانیان، اظهار تأثر و تأسف میکنند تا شاید که در ارادهی خلق دایر بر معدوم ساختن خائنین به خود، خللی ایجاد شود و مدافعین و عاملین برای آنان باز پس ماند، تا از منافع استثمارگرانه آنها پاسداری کنند.» (۹) مجاهدین در مخالفت با اعتراضهای بینالمللی مبنی بر عدم رعایت حقوق متهمان نوشتند: حزب توده نیز در حمایت از روند کارهای دادگاههای انقلاب نوشت: و یا «اینک باید از پیشگاه خلق قهرمان ایران پرسید: آیا به "حقوق بشر "و "صلیبسرخ" و دیگر نازکدلان جهانی اجازه میدهید این جانیان و شهید کشان را از محکمه عدل اسلامی و از معرض حکم امام خمینی، که تبلور رحمت و قهر ملت است، نجات دهند.» (۱۲) هرچند در همان مرداد ۵۸ و پس از انتخاب قدوسی به دادستانی کل انقلاب پیشبینی میشد که چه سرنوشتی در انتظار است. (۱۳) اما هیچکس به این مهم نمیپرداخت و آن را جدی نمیگرفت که اتفاقاً چنین دادگاههایی با چنان عنوانها و شیوه و سبک کاری، برای به بند کشیدن آتی نیروهای ملی، مترقی، مجاهد، مبارز و چپ، بهترین دستمایه خواهند بود. تنها زمانی صداها و نغمههای مخالف برخاست که نوبت به خودمان رسید! چنانچه ذکرش رفت، هیچ جریان سیاسیای در سالهای اولیه پس از انقلاب با عفو بینالملل و دیگر سازمانهای حقوق بشری و ارگانهای بینالمللی که خواهان رعایت حقوق بشر و استانداردهای بینالمللی در خلال کار دادگاهها و هیئتهای رسیدگی کننده به اتهامات سران رژیم شاه بودند، همراهی نکرد. توقع دارید دیوی که سر از خواب سالیان برآورده است، چگونه عمل میکرد؟ خمینی تا آنجا که میتوانست و تا آنجا که تیغ دشنهاش میبرید، زد. وقتی مهندس بازرگان که تا چند روز قبل رئیس "کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر "بود، به شکلی بسیار خفیف از در مخالفت با آیین دادرسی جدید برآمده و خواهان ارجاع پروندهها به دادگستری شد، علیاصغرحاج سیدجوادی که از قضا حقوقدان و عضو "کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر" (۱۴) نیز بود، در روزنامه اطلاعات نوشت: "لاتاخذكم رأفته فی دینالله، در اجرای احكام الهی دستخوش رأفت و عطوفت نشوید" (قرآن کریم) دستگاهی که متولی امور قضایی و مبارزه با "دشمنان انقلاب و همهی میکروبها و سمومات مولد فساد و ظلم" شده بود، به توصیهی علیاصغر حاجسیدجوادی و همفکران وی که تقریباً اکثریت جامعه و نیروهای سیاسی را شامل میشد، با شدت عمل هرچه تمامتر و بدون فوت وقت عمل کرده و آنان نیز از مصادیق بارز" فساد و میکروب و سمومات" شناخته شدند. علیاصغر حاجسیدجوادی و بسیاری دیگر شانس آوردند که به دست سیستم جایگزین "دستگاه عدالت زمان استبداد" سپرده نشدند. اتفاقاً خمینی به هنگام صدور دستور قتلعام زندانیان بیدفاع در سال ۶۷، با تأسی از نظر حاج سیدجوادی گفت: "در اجرای احكام الهی دستخوش رأفت و عطوفت نشوید" و همه را از دم تیغ بگذرانید. آیا در شرایطی که حکومتی مذهبی و خونریز بر جامعه حاکم بود، دم زدن از اشداءعلیالکفار تیز کردن تیغ زنگی مست نبود؟ بعدها لاجوردی نیز با توسل به همین شعار به قتل و کشتار و شکنجهی زندانیان میپرداخت. دردمندانه باید اعتراف کرد که یک جنون دستجمعی و عمومی بر مردم و نیروهای سیاسی مسلط شده بود. ۴ تاریخ به خوبی نشان داده است که هر ظلمی که بر دشمنانمان رفت و ما در قبال آن سکوت پیشه کردیم، خودمان نیز به همان سرنوشت و بلیه دچار شدیم. وقتی امیرعباس هویدا با آن شکل فجیع و در پی بیدادگاه خلخالی و تأیید خمینی به قتل رسید، کدام بانگ اعتراضی برخاست؟ خمینی گفت: هویدا اصلاً نیازی به دادگاه نداشت. به مجرد اینکه او در دادگاه حضور یافته و خود را معرفی میکند و اطمینان حاصل میشود که وی همان هویدای کذایی است، برای اعدام او کفایت میکند. بسیاری برای این گفتهی خمینی به به و چه چه کردند. من نیز در دل با قاطعیت او همراه بودم و چشم بر خصیصهی ضدبشری خمینی میبستم. خمینی در سال ۶۰ همین مضمون را در رابطه با کشتار نیروهای سیاسی تکرار کرد و بر پایهی آن دستور قتلعامهای گستردهی زندانیان سیاسی را داد. او این بار نیز در ارتباط با ما به صراحت اعلام کرد که مجرم نیاز به دادگاه ندارد و تنها باید "احراز هویت" شود. سنگ بنای خاوران و دیگر گورستانهای بینام و نشان کشور روزی گذاشته شد که در بهار انقلاب، بهشت زهرا از دفن جنازهی اعدامشدگان وابسته به رژیم پهلوی امتناع کرد و خانوادهی آنها مجبور به دفن عزیزانشان در درههای اطراف تهران شدند. (۱۶) بعدها این فاجعه به شکل بسیار اسفناکتری بر سر خود ما آمد. هنگامی که سرلشکر ایرج مطبوعی با نزدیک به یک قرن سن در مقابل جوخهی اعدام ایستاد، چه کسی اعتراض کرد؟ در کجای دنیا جسم پیرمردی اینگونه فرتوت را با حکم قضایی به رگبار ژ - ث میبندند و بانگ اعتراض کسی بر نمیخیزد و سلامت سیاسی و روانی آن اجتماع، مورد شک قرار نمیگیرد؟ سکوت آن روز ما باعث شد که بعدها صدها نفر را روی برانکارد، روی پتو و به فجیعترین شکل به قتل برسانند. سکوت در برابر اعدام ظالمانهی خانم فرخرو پارسا وزیر آموزش و پرورش نظام شاهنشاهی به جرم "اشاعهی فساد"، راه را برای اعدام و کشتار هزاران دختر نوجوان و دانش آموز و زن دانشجو، کارگر، کارمند، خانهدار، پیر و جوان، متأهل و مجرد، باردار و بچهدار به جرم "مفسد فیالارض و محارب با خدا" باز کرد. آیا اعدام عاملی تهرانی که اگر کارنامهاش با هر معیاری مورد بررسی قرار میگرفت جز بیگناهی چیزی نصیباش نمیشد، از فرداهای شوم خبر نمیداد؟ حتا وقتی باندهای سیاه رژیم، خارج از چارچوب دادگاههای انقلاب، به شکار قربانیان خود همچون مداح مشهور سیدجواد ذبیحی و گوینده توانای رادیو و تلویزیون، تقی روحانی پرداختند، موضوع با سکوتی تأییدآمیز مواجه شد و یا مانند هجوم عدهای به دادگاه انقلاب بهبهان و قتل سناتور اسدالله موسوی از جانب سازمان پیکار (۱۷) به عنوان اعدام انقلابی یک فئودال و مزدور امپریالیسم انگلیس مورد تأیید و تکریم قرار گرفت. آیا ادامهی این حرکات در قتلهای زنجیرهای نمود پیدا نکرد؟ ما در آن دوران بدون در نظر گرفتن تبعات منفی و خطرناک گفتارها و تحلیلهایمان، در حالی که یک رژیم قرون وسطایی مذهبی بر کشور حاکم بود، با یادآوری و تأیید رفتارهای منتسب به چهرههای مقدس از جمله "پیامبر اسلام"، آنهم در عصری که بیدادگری بدویگونه، تعصبات قومی و نژادی، جاهلیت و...غوغا میکرد، از موضعی غیرمتمدنانه به توجیه قتلعام از جنبهی مذهبی پرداخته و آن را واجب و ضروری جلوه میدادیم. مجاهدین در دفاع از "محصور نشدن در چارچوب احکام از پیش تعیین شدهی حقوق جزا" چنین استدلال میکردند: «مثلاً بعد از آن که خیانت یهودیان اطراف مدینه هنگام محاصرهی شهر به وسیلهی مشرکان مکه در جنگ احزاب مسجل شد، و بعد از آن که مسلمانان توانستند در برابر مهاجمین پایداری کنند و آنها را بتارانند، پیغمبر متوجهی این هم پیمانان خائن و میثاق شکن شد. و در یک یورش آنان را دستگیر و به طوری که مشهور است هفتصد نفر از ایشان را در یک روز اعدام کرد. شاید این عمل خشن و قساوت بار به نظر برسد، چه بسا بسیاری از این افراد که اعدام شدند در این خیانت و پیمانشکنی سهم و نقش مستقیم نداشتند، اما آنجا که آیندهی یک مکتب، سرنوشت یک انقلاب و منافع یک خلق مطرح است، باید قاطعانه عمل کرد. و چشم بر این تردیدها بست. چون هرگونه مماشات با جریانی که در صورت توفیق انقلاب را نابود خواهد کرد، مار در آستین پروردن است.» (۱۸) خمینی دو هفته بعد در ۲۷ مرداد ۵۸ برای سرکوب مردم کردستان اتفاقاً دست روی همین مورد گذاشت و گفت: «اعلام میكنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران كه اگر سر جای خود ننشینند ما به طور انقلابی با آنها عمل میكنیم. مولای ما امیرالمؤمنین ... در برابر مستكبرین و كسانی كه توطئه میكردند شمشیر را میكشید و هفتصد نفر را در یك روز چنانكه نقل میكنند از یهود بنی قریظه كه نظیر اسرائیلیها بودند و شاید اینها از نسل انها باشند، از دم شمشیر میگذراند ما نمیخواهیم در ایران ، در دنیای اسلام و در خارج كشور، وجاهت پیدا كنیم ما میخواهیم به امر خدا عمل كنیم و خواهیم كرد. "اشدا علی الكفار و رحمابینهم".» (۱۹) و آیا خمینی هنگامی که فرمان قتلعام زندانیان را صادر میکرد، با یک شبیهسازی تاریخی روی همین موارد دست نگذاشت؟ آیا ما با منطقی که پیشتر از سوی خودمان به کار گرفته شده بود، قتلعام نشدیم؟ آیا ما از خود انتقاد کرده و یا خواهیم کرد؟ ۵ «پس از قیام قهرمانانه خلق ما، دادگاههایی به نام دادگاه انقلاب اسلامی تشکیل شد. این دادگاه ها به جرائم کسانی رسیدگی میکرد که به قول امام نه متهم، بلکه مجرم بودند. جرائم و جنایاتشان برای همهی مردم روشن بود و آنها از مدتها پیش در پیشگاه خلق به جرم و جنایتهای بسیار به مرگ محکوم شده بودند. بنابر این صرف محرز شدن هویت آنان برای به جوخهی آتش سپردنشان کفایت میکرد. لازم بود به کیفر رساندن این جانیان با سرعت و قاطعیت تمام انجام گیرد، تا ضدانقلاب را، که هنوز امید خود را کاملاً از دست نداده بود، از خیره سری منصرف سازد و فرصت سربلند کردن به وی ندهد.» (۲۰) و چریکهای فدایی خلق پیش از انشعاب، چنین داوری کردند: «آغاز محاکمات ضدانقلابیون،به دستور امام خمینی و ادامه آن علیرغم زمزمههای سازشکارانه "عفو عمومی" بار دیگر قاطعیت امام را در پشتیبانی اصولی از خواست به حق مردم و گروه های مبارزی که خواستار مجازات مزدوران بودند، نشان داد. اعدام انقلابی جنایتکاران و سرسپردگان به امپریالیسم از تجدید سازمان این عناصر ضدمردمی جلوگیری کرده و عامل مهمی در راه تحکیم حفظ دستاوردهای انقلاب است.» (۲۱) سازمان انقلابی یکی از سازمانهای تشکیل دهندهی حزب رنجبران چنین نوشت: و داوری پیکار اینگونه بود: آنها فارغ از این واقعیت بودند که کودتای ضدانقلابی، پیش از سقوط تمام عیار رژیم سلطنتی، بر علیه دستاوردهای انقلاب و نیروهای ترقیخواه و انقلابی پیشاپیش تکوین یافته بود و نیازی به دخالت مستقیم خارجی و عوامل رژیم سابق نبود. خمینی و "سلسله جلیلهی روحانیت" با سوءاستفادهی تمام عیار از ذهنیت مذهبی جامعه و با کمک و همراهی عقبماندهترین اقشار و لایههای اجتماع و با هدایت بورژوازی تجاری بازار، این مهم را به عهده گرفته بودند. متأسفانه ما به جای برپایی انجمنها و سازمانهای غیردولتی مدافع حقوق بشر و حقوق انسانی، و اشاعهی فرهنگ انسانی و مترقی، با سر دادن شعارهای "امپریالیسم ستیزانه" در جهت بستن فضای جامعه به کمک و یاری نیروهای رژیم میپرداختیم. ۶ نیروهای سیاسی کشور محصول جامعهای بودند که قرنها اسیر استبداد و شقاوت و خشونت شاهان مختلف بود؛ جامعهای که در آن اثری از نهادهای مدنی و سازمانهای غیردولتی و حقوق بشری نبود؛ جامعهای که به جریانهای مترقی و پیشرو و دمکرات اجازه حیات و رشد و تکامل نمیداد و با اصول و پرنسیبهای جامعه مدرن آشنا نبود و خرد و اندیشه و نقد و انتقاد در آن جایی نداشت. اینها همه مدیون سالها حاکمیت سیاه استبداد و سلطنت در ایران بود و خود آنان نیز از اولین قربانیان شرایطی بودند که خود در بهوجود آوردناش نقش و سهم اساسی داشتند. بر این بستر بود که وقتی سال ۶۰ و سرکوب بزرگ فرا رسید، یک سیستم قضایی قرون وسطایی با یک آیین دادرسی کاملاً ارتجاعی و عقبافتاده شکل گرفته و قوام یافته بود. عنوانهای قضایی جدید "مفسد فیالارض و محارب با خدا"، طاغوتی و... قبلاً جا افتاده بود و کارایی خود را نیز در عمل نشان داده بودند و تنها موارد جدیدی مانند "باغی"، "یاغی"، "طاغی"، "ملحد" و "مرتد" که ریشهی تاریخی نیز داشتند، به پیکرهی قضایی جدید چسبیدند. دستگیری و ربایش در شب در کوچه و خیابان، بدون حکم دستگیری و استفاده از چشم بند و... و دادگاههای چند دقیقهای بدون حضور وکیل مدافع و صدور حکم اعدام و حبسهای طویلالمدت بدون حق اعتراض و اعادهی دادرسی، از قبل عادی و رایج شده بود. در این شرایط بود که ما نیز به زندان راه یافتیم و دهها هزار تن از بهترین فرزندان میهن در قتلعامهای سالهای اولیهی دههی ۶۰ و ۶۷ در این گونه دادگاهها و با حضور همان حکام شرع و بعضاً بازجویان و با همان روند دادرسی که قبلاً شکل گرفته بود، جان خود را از دست دادند. نسل ما را با همان منطقی قتلعام کردند که پیشتر سران رژیم شاه اعدام شده بودند: "مفسد فیالارض و محارب با خدا و پیامبر". و هنوز نیز بعد از گذشت بیش از دو دهه، در بر همان پاشنه میچرخد. ایرج مصداقی بعد از انتشار کتاب: «شنبه ۲۱ بهمن، ۸ شب بود که ساختمان ساواک رشت را به محاصره درآوردیم. بچهها فقط یک تفنگ سرپر داشتند. و بقیه دارای کوکتل و سنگ بودند. اما در مقابل، ساواکیها در داخل ساختمان کاملاً مسلح بودند و مرتب آتش میکردند. بر اثر تیراندازی ساواکیها یک نفر از بچهها از کتف گلوله خورد و زخمی شد و یکی دیگر هم از ناحیه کشاله ران مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. کشته شدن او خشم بچهها را به حد انفجار برانگیخت. درگیری تا ۵/۴ صبح ادامه پیدا کرد و بالاخره ساواکیها بر سر تفنگ پارچه سفیدی را بالا بردند. بلافاصله من با یکی دیگر به داخل ساختمان ساواک پریدیم. یکی از ساواکیها در حالیکه یک اسلحه در دست داشت در مقابل ما ظاهر شد با دیدن نفر اول به حالت تسلیم درآمده و اسلحه خود را میاندازد. به دنبال ساواکی اول ۸ ساواکی دیگر در مقابل جمعیت به حالت تسلیم در میآیند. در این موقع دیگر حیاط و ساختمان ساواک از جمعیت پر شده بود. ما با چماق و لگد به جان ساواکیها افتادیم. از آنها پرسیدیم زندانیان ما کجا هستند؟ آنها میگفتند ما نمیدانیم. ما آنقدر آنها را سنگ و چوب زدیم که از حال رفته و بالاخره کشته شدند. ساعت ۶ صبح لاشه ساواکیهای مزدور را از ساختمان بیرون آورده در محل پارک شهر (باغ محتشم) از پا به درخت آویزان کردیم. خبر در شهر پیچید و تودههای مردم بدیدن اجساد میآمدند. هرکس تفی بر روی جسدهای متعفن ساواکیها میانداخت و بدین ترتیب خشم و کینهی خود را نسبت به نظام ستمگر پهلوی ابراز میداشتند.» (نشریه پیکار شماره ۹۳ بیستم بهمن ۱۳۵۹صفحهی ۲۰) این گزارش تنها ۴ ماه و ده روز قبل از سی خرداد ۱۳۶۰ و آغاز کشتار وابستگان نیروهای سیاسی که اعضا و هواداران سازمان پیکار یکی از قربانیان اصلی آن بودند، انتشار یافته است. پانویس: Copyright: gooya.com 2016
|