شنبه 13 شهریور 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
6 شهریور» جار بزن! باز مرا بر چمن، رضا مقصدی
23 مرداد» با مهربانی‌های "چمخاله"، رضا مقصدی
پرخواننده ترین ها

غم‌های شهریور، رضا مقصدی

رضا مقصدی
...در جستجوی آن درختانی که در پاییز روییدند ./ در جستجوی سایه ـ سارانی که با من مهربان بودند./ اما کجای سینه‌ی خورشید را باید بجویم من؟ / وقتی که نور نام‌هایم نیست. // دیری‌ست نیمی این دلِ غمناک / همواره تاریک است / روشن‌ترین مهتاب هم، چندی فراز جان بی‌تابم / آبی شعرش را فرو می‌بارد و ناگاه -/ از بارش پیگیر می‌ماند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


جانیانِ جمهوری اسلامی ایران در دهه ی ۶۰ (و تابستان۶۷) زندان های سیاسی
خود را به کشتارگاهِ انسان های آزاده وُ آرزومند، بدل کرده بودند.
از این روی، داغ ننگی ماندگار بر صورت وُ سیرت ِ چرکین خود گذاشتند.
هرچند پیش از این وُ پس از آن نیز کارنامه ی سیاهِ شان با خون ورق می خورَد.

دردا، چرخه ی این مرگ آفرینان، همچنان از چرخش ِ سیاه اش باز نایستاده است.

"غمهای شهریور" بازتابی کوچک ، از جنایتی بزرگ است.

ـــــــــــــــــــــــــــــ
غمهای شهریور

یکباره گویی آسمان، امشب تَرَک خورده ست.
انگار امشب هرستاره، آتش ِ آهی ست.
از رویش ِ رنگین ترین آواز
مهتاب هم ،خالی ست.
در روبروی آرزوی دیشبم، امشب
در روبروی رنگِ رویاهای دیروزین .

در جستجوی آن درختانی که در پاییز روییدند .
در جستجوی سایه ـ سارانی که با من مهربان بودند.
اما کجای سینه ی خورشید را باید بجویم من؟
وقتی که نور ِ نام هایم نیست.

دیری ست نیمی این دلِ غمناک
همواره تاریک است
روشن ترین مهتاب هم،چندی فراز ِ جانِ بی تابم
آبی ِ شعرش را فرو می بارد وُ ناگاه -
از بارش ِ پیگیر می مانَد.
زخم ِ تبر بر هر درختِ تر
جانِ مرا ـ در ابتدا ـ آشفت وُ پرپر کرد
چندان که مهر ِ سایه ـ ساران نیز
تاریک گشت وُ داستانی ، تیره تر سرکرد.

این ست اندوهِ دلم ابر ی ست بارانی
بر هرکجا در هر نفَس ـ خاموش ـ می بارد.
وقتی که زخمی در نهانجای دلت ،پیوسته بیدارست
بامن بگو آیا
من با کدامین لحظه ی سرشار
شادابیِ چشم ِ غزل / افشانِ مستی را توانم زیست؟

با من پیام ِ سبز ِ باران بود
با آن درختانم هوایِ صبح ِ فروردین
اما چه باید کرد با غم های شهریور؟

باور کن ای خورشید!
آن شب که سقفِ آسمان، آنجا تَرَک خورده ست
این جا دلم مُرده ست.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016