اسطوره سازی از دکتر عبدالکریم سروش و پیامدهای آن، محمد سهیمی
آیا نیاز است بیش از این از آقای دکتر سروش درباره آقای گنجی نقل قول شود؟ "اشتباه مهلک" آقای گنجی این بود که با این که سوابق آقای دکتر سروش را بهتر از هر کس می دانست، مدعای "خواب های رسولانه" ایشان را نقد کرد و یکشبه به اهریمن تبدیل شد.
دریافت نسخه pdf همراه با لینک به منابع
مقدمه
در چند هفته گذشته در سه مقاله، "دکتر عبدالکریم سروش و بهائیت" ، "دکتر عبدالکریم سروش با منتقدانش چه میکند؟ " و "مریدان دکتر سروش : تقلیل نقد به "حکم تکفیر" " ، نگارنده به نقد واکنش آقای دکتر عبدالکریم سروش و مریدان ایشان در پاسخ به منتقدان خود پرداخت. بر خلاف هیاهوی مریدان آقای دکتر سروش و فرزند بزرگ ایشان در صفحات فیسبوک، این سری مقالات نه درباره نظرات قدیم و جدید آقای دکتر سروش بودند، و نه درباره نقد نظرات ایشان توسط بسیاری از روشنفکران دینی، بخصوص آقایان دکتر محسن کدیور، دکتر آرش نراقی، و اکبر گنجی، بلکه این مقالات فقط و فقط به بحث درباره واکنش این دسته از هموطنان به انتقادهای منتقدین خود پرداختند. به دلیل احترام نگارنده برای آقای دکتر سروش، نگارنده آرزو داشت که ایشان و یا فرزندان و مریدان ایشان با واکنش مودبانه و مستدل نادرستی نظر مطرح شده در سه مقاله را نشان دهند، ولی متأسفانه واکنش خشمگین آنها دقیقا و بدون هیچگونه "اما،" "ولی،" "اگر،" و "شاید" صحت نظر مطرح شده در سه مقاله را تایید نمود.
این واکنش غیر منتظره نبود. یک استاد فلسفه در ایران نقدی کاملاً علمی بنام "برخی پیامدهای احتمالی نظریۀ «رؤیاهای رسولانه» عبدالکریم سروش" را در وبسایت رادیو زمانه منتشر کرده است که در آن فقط از حروف اول نام خود[احتمالاً نام مستعار] استفاده کرده است. اینکار نویسنده برای نگارنده هم تعجّب آور بود و هم سوال برانگیز. چرا یک استاد فلسفه در استفاده از نام خود واهمه دارد، آنهم در حالیکه مقاله بسیار مستحکم و عالمانه بود؟ نگارنده بسیار تحقیق کرد تا نویسنده را شناسایی کند، ولی نتیجهای نداشت، ولی مطّلع شد که فیلسوف نویسنده مقاله گفته است] قریب به مضمون[ "اگر مقاله بنام من منتشر شود،مریدان آقای دکتر سروش و فرزندان با انواع اتهام ها به من حمله خواهند نمود. من هم آدم پوست کلفتی در برابر فحاشی نیستم و از اینها واقعاً می ترسم. "
به دلیل کار دانشگاهی، پژوهشهای علمی با تعداد زیادی از دانشجویان دکتری، و همچنین تعقیب و تحلیل تحولات سیاسی ایران و منطقه که نگارنده درباره آنها مقالات به زبان انگلیسی منتشر میکند، نگارنده تصمیم گرفته بود که دیگر به این موضوع نپردازد و مقاله جدیدی درباره رفتار آقای دکتر سروش، فرزندان و مریدانش منتشر نکند. ولی انتشار یک "مقاله" مملو از دروغ و توهین توسط یکی از مریدان و کارمندان آقای دکتر سروش به نگارنده انگیزهای قوی داد تا بار دیگر به بحث درباره واکنش اینگونه مریدان بپردازد. صرف نظر از اینکه بی اساس بودن و محتوی دروغ مقاله باید برای هموطنان گرامی آشکار گردد، نویسندگان اینگونه مقالات توهین آمیز باید به این نتیجه برسند که قادر نیستند امثال نگارنده را وادار به سکوت کنند. اگر قرار بر سکوت بود، امثال نگارنده در ایران زندگی میکردند. مطابق همیشه تمامی مراجعه مقاله در نسخه پی دی اف آن موجود هستند.
کوه موش زائید
سرانجام یکی از مریدان آقای دکتر سروش که کارمند "بنیاد سهروردی" در شهر تورنتو در کانادا میباشد که ریاست آن با فرزند بزرگ آقای دکتر سروش است، "پاسخی" به مقاله انتقادی آقای دکتر حمید رضا جلأیی پور، اصلاح طلب سرشناس داخل کشور در وبسایت زیتون منتشر نمود، که در آن آقای دکتر جلأیی پور از آقای دکتر سروش خواسته بود که به نقدهای آقایان دکتر نراقی و گنجی و همچنین نگارنده پاسخ دهد، و به همین دلیل آقای کارمند نگارنده را نیز مورد "لطف" خود قرارداده بود. ولی این "پاسخ" دقیقا همان حکایت "کوه موش زائید" میباشد. بعد از آنکه آقایان دکتر نراقی و گنجی هدف شدیدترین فحاشیهای مریدان آقای دکتر سروش در صفحات فیسبوک بودند، و بعد از اینکه همان مریدان به نگارنده در همان صفحات حملات بسیار شدیدی نمودند، با انتشار آن "پاسخ" آن فحاشیها صورت "رسمی" بهخود گرفت. لازم به تأکید است که نگارنده هرگز نه آقای دکتر نراقی را ملاقات نموده و نه با ایشان ارتباطی داشته، و نه با آقای گنجی. ولی در این مقاله نگارنده به تهمت ها جواب خواهد داد تا دروغهای آن آشکار گردند. ولی قبل از این موضوع، نگارنده "لطف" کارمند فرزند بزرگ آقای دکتر سروش را مورد بررسی قرار میدهد.
در "پاسخ" خود کارمند بنیاد فرزند بزرگ آقای دکتر سروش ادعا شد که "سهیمی که تا دیروز حتی نمیدانست روشنفکری دینی چیست و درباره انرژی هستهای مقالههای بی محتوا مینوشت،" مقاله هایش را اکبر گنجی "القاء و انشاء کرده است." هر کسیکه نثر حملات مریدان آقای دکتر سروش به آقایان دکتر نراقی و گنجی را با نثر متون خود آقای دکتر و فرزندانش مقایسه کند، به سرعت شباهتهای عجیب بین آنها را برای خود خواهد دید. در عین حال، واضح است که معمولاً انسان های مشهور بنام افراد گمنام می نویسند تا خود را پنهان کنند، اما سوابق نوشتاری نگارنده که در زیر توضیح داده خواهد شد نشان میدهد که نگارنده بیش از بسیاری از افراد به زبان انگلیسی و فارسی مقاله علمی و سیاسی منتشر نموده است و دارای چنان سابقهای است که این نوع تهمت ها به او نمی چسبد. لابد به کارمند بنیاد فرزند بزرگ آقای دکتر سروش نیز "وحی" شده است، یا ایشان در "خواب" یک شخص "بی صورت" را دیده است که برای ایشان درباره آقای گنجی و بنده روشنگری "پیامبرانه" نموده است.
ممکن است که برای آقای کارمند مفهوم "روشنفکری دینی" بسیار پیچیده باشد که فقط برای خواص قابل درک است، ولی برای نگارنده مفهومی است بسیار ساده. نه به سختی فرضیه نسبیت عام آلبرت انشتین است که نگارنده در کلاس فیزیک خود در دانشگاه آموخت، و نه به پیچیدگی مکانیک کوانتومی که نگارنده از ان در پژوهشهای علمی خود بارها استفاده نموده است. نگارنده در دهه ۱۳۵۰، زمانیکه دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بود، با آثار زنده یاد دکتر علی شریعتی "بزرگ" شد و از او آموخت. بعد از انقلاب نگارنده بعنوان یکی از هواداران "جنبش مسلمانان مبارز" نه تنها وقایع سیاسی را دنبال میکرد و در بحثها با دیگر هواداران شرکت مینمود، بلکه تمامی بحثهای هواداران و رهبر گروه، جناب آقای دکتر حبیباله پیمان را پخش مینمود. اگر نگارنده بعنوان یک استاد دانشگاه که همیشه مذهبی بوده و از کتاب ها و نوارهای سخنرانی های آقای دکتر سروش هم بسیار آموخته (بعلاوه آثار دیگر بزرگان نواندیشی دینی) ، معنای روشنفکری دینی درک را نمیکند، پس مخاطبان و مریدان آقای دکتر سروش که اکثرشان استاد دانشگاه نیستند و هیچگونه کار پژوهشی انجام نداده اند، چگونه مفهوم "غامض" روشنفکری دینی را می فهمند؟ نکند روشنفکری دینی هم مفهومی است که تنها مریدان آقای دکتر سروش قادر به فهم معنای آن هستند؟
در عین حال، چون آقای کارمند بنیاد فرزند بزرگ آقای دکتر سروش تابحال هیچگونه مقاله به زبان انگلیسی در مجلات معتبر تخصصی، از قبیل مجلات تخصصی فلسفه و یا اسلام شناسی، منتشر نکرده اند، با سادهترین اصول درباره نشر آثار علمی آشنا نیستند. اگر ناشناختهترین فرد مقالهای علمی به یک مجله تخصصی علمی ارسال کند، سردبیران مجله به صرف اینکه نویسنده بعنوان متخصص موضوع مقاله شناخته شده نیست، مقاله را بلافاصله بدون داوری ردّ نمیکنند، بلکه آنرا برای داوران متخصص میفرستند، و آن داوران فقط درباره محتوی مقاله نظر میدهند، نه نویسنده آن. ولی در دنیای "خواب گونه" این جماعت فقط کسی میتواند نظرات آقایان را نقد کند که خود متخصص باشد، و البته خود آقایان تصمیم میگیرند که چه کسی متخصص است، و چون آقایان "خدا را بنده نیستند" و احدی را قبول ندارند، در نتیجه احدی از نظر آقایان واجد شرایط نیست که به نقد اینها و مرادشان بنشیند. جل الخالق.
نگارنده پس از دریافت دکتری خود در ماه اوت ۱۹۸۴، بعنوان استادیار در سپتامبر ۱۹۸۴ در دانشگاه کنونی خود مشغول بکار شد، و پس از فقط یک دهه به رتبه استادی کامل، و یا "فول پروفسور" رسید که در آن زمان یکی از جوانترین استادان دانشگاه بود. نگارنده پنج کتاب به زبان انگلیسی در مورد پژوهشهای تخصصی خود منتشر کرده است که هزاران بار بعنوان مرجع از آن در کتابها و مقالات یاد شده اند. نگارنده نزدیک به ۴۰۰ مقاله علمی تخصصی در معتبرترین مجلات علمی دنیا منتشر کرده است که تا بحال ۱۵،۵۰۰ بار مرجع بوده اند، و بخاطر کارهای علمی خود از سازمانهای علمی آمریکا، آلمان، روسیه، و جامعههای بینالمللی جائزه دریافت کرده است که آخرین آن سال گذشته بود.
از سوی دیگر اولین مقاله سیاسی نگارنده به زبان انگلیسی در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، و از سال ۱۹۹۴ نگارنده صدها مقاله سیاسی درباره تحولات سیاسی، فرهنگی، و حقوق بشری ایران در معتبرترین روزنامههای آمریکا و اروپا، از قبیل نیو یورک تایمز، لوس آنجلس تایمز، اینترنشنال هرالد تریبیون و گاردین، معتبرترین وبسایت ها، از قبیل هافینگتون پست، نشنال اینترست، antiwar.com که مهمترین وبسایت ضدّ جنگ آمریکا است، فارین پالیسی، و تهران بیورو زمانیکه با شبکه تلویزیونی پی بی اس اتحاد داشت، و مجلات از قبیل پروگرسیو منتشر کرده است. در سال ۲۰۰۳، در اوج تهدیدهای پرزیدنت بوش پسر بر ضدّ ایران نگارنده اولین کسی بود که بر ضدّ دروغهای آقای بوش درباره برنامه هستهای ایران یک سری مقالات به زبان انگلیسی در هفت قسمت منتشر نمود، که به تصدیق موافق و مخالف تاثیر عمیقی در جهت دادن به بحث درباره برنامه هستهای ایران در آمریکا داشت، بطوریکه مجله معتبر هاروارد اینترنشنال ریویو مقاله نگارنده را درباره برنامه هستهای ایران منتشر نمود، و از آن به بعد نگارنده دهها مقاله در باره برنامه هستهای ایران به زبان انگلیسی منتشر کرده است که همیشه مرجع قرار گرفته اند.
نگارنده، علیرغم تمامی فحاشی مریدان آقای دکتر سروش به او، هنوز هم برای ایشان احترام بسیاری قائل است چون از ایشان آموخته است. ولی به آقای کارمند پیشنهاد میکند که سابقه او را با سابقه مراد خود مقایسه کند. آقای دکتر سروش که فقط دارای دکترای داروشناسی از دانشگاه تهران است، استاد هیچ دانشگاهی در ایران و غرب نبوده است و با وجود کوشش بسیاری از هموطنان ایرانی از جمله، بعنوان مثال، پروفسور روی متحده از دانشگاه هاروارد، ایشان نه تنها استاد چنین دانشگاهأیی نبوده اند، بلکه تاکنون نتوانسته اند مدیریت کرسی اسلام شناسی را در یک دانشگاه بدست آورند. دلیل آن واضح است: در دانشگاههای معتبر غرب استاد شدن مراحل بسیار سختی دارد، و در عین حال، بعنوان مثال، استاد مسائل خاورمیانه و یا اسلام شناسی کسی میشود که تحصیلات او درینباره باشد و دارای کارنامه طولانی در انتشار مقالات پژوهشی خود به زبان انگلیسی در مجلات معتبر تخصصی که مقالات را قبل از انتشار توسط کارشناسان داوری میکنند باشد. آقای دکتر سروش دارای چنین کارنامهای نیستند. کتاب انگیسی آقای دکتر سروش هم توسط آقایان دکترها احمد و محمود صدری، و خانم نیلو مبصّر ترجمه شده است.
عدم استخدام آقای دکتر سروش در سمت استاد دائم (با به اصطلاح تنیور (در دانشگاه های آمریکا توطئه داخلی و خارجی نیست. واقعیت این است که رقبای آقای دکتر سروش برای شغل های استادی دانشگاه، اولاً دارای دکتری همان رشته هستند؛ ثانیاً ده ها مقاله در مجلات معتبر تخصصی به زبان انگلیسی در رشته خودشان منتشر کرده اند؛ ثالثاً کتاب های زیادی مطابق اصول علمی به زبان انگلیسی منتشر کرده اند، و شعر و سخنرانی عمومی بدون مرجع را به عنوان مقاله تحقیقی- تخصصی به جامعه علمی دانشگاهی تحویل نداده اند، و رابعاً از نظر سنی بسیار جوان تر از آقای دکتر سروش هستند.
دکتر عبدالکریم سروش، اکبر گنجی، و آرش نراقی
در اینجا ضمن تأکید دوباره بر عدم آشنایی شخصی نگارنده با آقایان دکتر نراقی و گنجی، به یک نکته مهم دیگر نیز اشاره میشود. نگارنده با برخی از نظرات دینی و سیاسی آقای دکتر نراقی مخالف است. بعنوان مثال، نگارنده در عین اینکه مدافع حقوق همجنسگرایان میباشد، نظر آقای دکتر نراقی درباره سازگاری همجنس گرایی با قرآن را ردّ میکند و دو نقد آقای دکتر محسن آرمین بر نظریه ایشان ( اینجا و اینجا ) را درست می داند. زمانی نیز آقای گنجی یک سری مقالات در نقد نظرات زنده یاد دکتر علی شریعتی منتشر کردند که نگارنده به دلیل آشنایی کامل خود با تفکر دکتر شریعتی به آن سری مقالات انتقاد فراوان داشت و در صدد انتشار آن بود، ولی چون آقای دکتر احمد زیدآبادی و دیگران به نقدهای آقای گنجی پاسخ دادند، از انتشار پاسخ خود به آقای گنجی منصرف شد. در سال ۲۰۱۰ نیز نگارنده در یک مقاله انگلیسی از آقای گنجی به دلیل مطرح کردن بحث انکار وجود امام زمان انتقاد نمود. اینها در اینجا ذکر میشوند تا تاکید شود که نگارنده نه تنها با این آقایان آشنایی شخصی ندارد، بلکه در گذشته منتقد آنها نیز بوده است.
نگارنده با مقاله های "قرآن محمدی" آقای گنجی هم مخالف بود و هست. در زمان انتشار آنها، برخلاف ادعای دروغ کارمند آقای دکتر سروش، آقایان دکتر عطاء الله مهاجرانی، دکتر ابوالقاسم فنایی، دکتر علی پایا، دکتر آرش نراقی، دکتر حسین کمالی، دکتر محمود صدری، و... گفت و گوهای ناقدانه بسیاری با آقای گنجی داشتند که نگارنده آن بحث ها را دنبال مینمود و حق را به ناقدان آقای گنجی می داد. اما مریدان آقای دکتر سروش باید توجه کنند که همه آن نقدها شامل مدعای آقای دکتر سروش هم می شد که ادعا می کرد و می کند که قرآن کلام الله نیست. زنده یاد آیت الله العظمی حسینعلی منتظری هم کتاب مستقلی در این مورد منتشر کردند و براساس فلسفه اسلامی و خصوصاً آرای ملاصدرا از کلام الله بودن قرآن دفاع کردند. اما آقای دکتر سروش اینک آن ادعاها را صدگام جلوتر برده و چیزی باقی نگذاشته است. آیا آیت الله منتظری قادر بود یک درصد هم تصور کند که روزی آقای دکتر سروش وحی و قرآن را به خواب های پریشان و غلط گزارش شده حضرت محمد تبدیل کند؟ بر خلاف دروغ آقای کارمند، همه آن شخصیت ها بنام خودشان با آقای گنجی وارد گفت و گوهای طولانی شدند و آقای گنجی هم بنام خودش به آنها پاسخ می داد. مجموعه گفت و گوهای علمی آقای گنجی با همین چند شخصیت برجسته حدود بیست مقاله است.
نگارنده قصد نداشت که به دفاع از آقایان دکتر نراقی و گنجی بپردازد، چون از نظر نگارنده ایندو احتیاجی به دفاع ندارند چرا که، صرف نظر از درستی یا اشتباه بودن آن نقد ها، کاری بجز نقد با شالوده انجام نداده اند و در عین حال نگارنده با این آقایان دوستی و آشنایی شخصی ندارد، ولی مقاله مملو از دروغ و توهین آقای کارمند انگیزهای قوی شد برای نوشتار کنونی. همانطور که در ایران میگویند، "برای تنویر افکار عمومی،" از جمله آقای کارمند، ذکر مختصری از روابط گذشته بین آقایان دکتر سروش، دکتر نراقی، و گنجی، دستکم تا جأییکه در دسترس عموم میباشد و نگارنده قادر بود آنها را بیابد، بسیار مفید هستند.
آقای دکتر جلایی پور درمقاله خود نوشته بودند که همه دوستان ایران منتقد مدعیات جدید آقای دکتر سروش و نحوه برخورد ایشان و فرزند بزرگشان با منتقدان هستند. آقای کارمند اعتراض نمودند که چرا آقای دکتر جلأیی پور آقایان دکتر نراقی و دکتر فنایی را "قوی ترین" شاگردان دکتر سروش به شمار آورده است. اما "قوی ترین" شاگردان آقای دکتر سروش لزوماً "دانشمند" نیستند.
آقای دکتر سروش در مورد "لب لباب قبض و بسط" اینطور نوشته اند ( قبض و بسط تئوریک شریعت ، ص ۴۲۹): "این خلاصه را برادر گرامی و دانشمند آقای آرش نراقی فراهم آورده اند. از جهد عالمانه ایشان صمیمانه سپاسگزارم".
بی لطف نیست نگاهی به سوابق آقای دکتر نراقی بیفکنیم. آقای دکتر نراقی (زاده ۱۳۴۵ در تهران) دارای دکتری داروشناسی از دانشگاه تهران است. ایشان وقتی جوانی بیست و چند ساله بود، با نوشتن "لب و لباب" به "قبض و بسط" نظمی و ساختاری منطقی بخشید. آقای دکتر سروش این جوان بیست و چند ساله را برای این که منطقی برای قبض و بسط درست کرده بود، "دانشمند" خطاب نمود. آقای دکتر نراقی دارای دکتری فلسفه از دانشگاه کالیفرنیا نیز میباشند، و دانشیار دین و فلسفه در کالج موراوین (Moravian College) پنسیلوانیا هستند. اما چون ایشان نظرات آقای دکتر سروش را نقد نمودند، "دانشمند" که هیچ، حتی "قوی ترین" شاگرد آقای دکتر سروش هم دیگر نیست.
البته انصاف این است که هیچ یک از اعضای حلقه کیان شاگرد آقای دکتر سروش نبوده اند. آنان دانشجویانی نبودند که در کلاس های درس آقای دکتر سروش در دانشگاه ها شرکت کنند. بلکه برخی از آنها در سخنرانی های عمومی ایشان در مساجد شرکت می جستند و مقاله هایشان را می خواندند. در جهان علمی و دانشگاهی به این گونه افراد "شاگرد" فلان "استاد" اطلاق نمیشود، چون همانطور که ذکر شد آقای دکتر سروش در ایران هیچ گاه استاد دانشگاه به معنای معمول آن نبودند، ولی بخاطر انقلاب فرهنگی و حکم آیت الله روحالله خمینی کلاس هایی در دانشگاه تدریس مینمودند.
آقای دکتر سروش به کتاب مدارا و مدیریت مباهات مینمودند که در آن پاسخ منتقدان را داده اند، ولی حال میفرمایند نقد های آقای گنجی ارزش پاسخ گفتن ندارد. آقای دکتر سروش فراموش کرده اند که گفته و نوشته اند (عبدالکریم سروش، آئین شهریاری و دینداری، صراط ، ص ۸۹) :
"شاید در ۲۰ سال اخیر و در تاریخ جمهوری اسلامی هیچ کتابی مانند مدارا و مدیریت من به طبع نرسیده است. نیمی از کتاب، نوشته های من است، و نیم دیگر، نوشته های ناقدان. این مجموعه نادر به کوشش و همت خجسته بردار گرامی ما، جناب آقای گنجی که اکنون در اینجا حضور دارند و دیروز هم در این جمع سخنرانی کردند، پدید آمد".
در پاسخ نقدهای آقای گنجی فرزند بزرگ آقای دکتر سروش ایشان را "بولتن نویس سپاه" نامیدند، که تا جایی که نگارنده اطلاع دارد دروغی محض است. ولی پرسش این است: چرا آقای دکتر سروش، که در همان زمان هم میدانستند آقای گنجی "بولتن نویس" سپاه هستند، زمام امور صراط و کتاب هایشان را به ایشان واگذار کرده بودند؟ چرا اجازه دادند "این مجموعه نادر" را یک "بولتن نویس" پدید آورد؟ پس آن "مجموعه نادر" نیز بولتنی بیش نیست.
آقای دکتر سروش در ۲۰ تیر ۱۳۷۹ طی نامه ای به دانشجویان چنین نوشتند ( آئین شهریاری و دینداری ، ص ۱۹۸) :
"نیز به یاد آورید از آن مظلومان در بند، آن شیران در زنجیر، آن قهرمانان عرصه قلم و مطبوعات، گنجی و عماد] باقی[و لطیف] صفری [ و شمس] الوأعظین [ و عزت] الله سحابی [ و ] عبداللّه [ نوری و کدیور، که همه ما وامداران آن روزآفرینان شجاع و شب شکن هستیم ".
تا زمانی که آقای گنجی همراه آقای دکتر سروش بود، "قهرمان عرصه قلم"، "شیر در زنجیر"، "مظلوم در بند" و "روز آفرین شجاع و شب شکن" بود. وقتی ناقد ایشان شد، تبدیل شد به "بولتن نویس سپاه"، دروغگو، مفتری، سقوط کرده به گژراهه و تهمت های دیگر. نامه ای هم که بنام فرزند بزرگ آقای دکتر سروش علیه آقای دکتر کدیور منتشرشد ایشان را حتی در عرصه شناخت دین مبتدی به شمار آورد.
آقای دکتر سروش در پاسخ دروغ ها و اتهام های کیهان در ۲۹ تیر ۱۳۷۹ چنین نوشتند ( آئین شهریاری و دینداری ، ص ۴۴۴) :
"من هم چون اکبر گنجی، زندان نشین مظلوم و دلیر، به همه نامزدان این جایزه پیشنهاد می کنم که جوایز مظلومیت خود را دریافت دارند و به حسابی در آموزش و پرورش واریز کنند تا برای ساختن مدرسه ای بکار آید".
آقای دکتر سروش در مصاحبه ای درباره اعضای حلقه کیان چنین نوشتند:
"علاوه بر آقای تهرانی و شمس، آقايان حجاريان، آرمين، مرتضی مرديها، اكبر گنجی، آرش نراقی، ابراهيم سلطانی، محسن سازگارا، جواد كاشی، حسين قاضيان، ناصر هاديان، مصطفی تاجزاده و گاهی پسر خود من سروش دباغ در آن جلسات شركت می كردند. شايد تنها چند نفر را از قلم انداخته باشم اما اينها افرادی بودند كه با كيان همكاری نزديك داشتند و عموما آثارشان در كيان چاپ می شد...من آقای كديور را به گمانم اول بار در همين جلسات ملاقات كردم...نزديكترين افراد به من در آن جلسات آقای نراقی و سلطانی و تهرانی بودند".
آقای دکتر سروش در همین مصاحبه چندین بار اشاره نمودند به دیگرانی که اصلاً عضو حلقه کیان نبودند و برای این که برای خودشان نامی دست و پا کنند، به دروغ گفته اند که عضو حلقه کیان بوده اند. با این همه آقای دکتر سروش آقای محسن سازگارا و فرزند بزرگ خود را "عضو" حلقه کیان نمودند که تا جأییکه نگارنده اطلاع دارد واقعیت ندارد.
آقای دکتر سروش از اعضای حلقه کیان و نقدهای آقایان دکتر سعید حجاریان، گنجی و دکتر نراقی که در کیان بر نظرات ایشان منتشر شد سخن گفتند و افزودند، این نقدهای دوستان "نه تنها به ديگران كه به خود من هم بسيار كمك كرد و من اين انتقادات را ميراث ماندگار اين مجلات برای خودم می دانم".
آقای کارمند میبایست به آقای دکتر سروش یادآوری کنند که همان آقایان دکتر نراقی و گنجی حال هدف حملات مریدان و فرزندان خود ایشان هستند، تا با بی اهمیت جلوه دادن ایندو نفر آنها را وادار به سکوت کنند. ولی ایندو نفر تنها ناقدان آقای دکتر سروش نبوده اند. آقایان دکتر کدیور، دکتر آرمین، و دکتر محمد جواد غلامرضا کاشی هم آرای جدید آقای دکتر سروش را نقد و ردّ کرده اند. تا جأییکه نگارنده مطلع است، بقیه نو اندیشان دینی داخل کشور هم آرای ایشان را قبول ندارند.
آقای دکتر سروش برای پایان بخشیدن به اعتصاب غذای آقای گنجی نامه زیر را در ۲۱ تیر ۱۳۸۴ نوشتند که زنده یاد مهندس عزت الله سحابی، و آقایان دکتر کدیور، دکتر حجاریان و دکتر علیرضا علوی تبار هم آن را امضا کردند و در رسانه ها منتشر شد :
"به نام خدا. "خبر بلبل این باغ بپرسید که من- ناله ای می شنوم کزقفسی می آید". گنجی عزیز، این بلبل بوستان مطبوعات، و گنجی صفتان بسیار دیگر را دیری است غسس دست بر بسته است. آنان در انتظار نگاهی معدلت جویانه اند. آیا این راهم از آنان دریغ می کنند؟ آزادی سرافرازانه آنان را خواهانیم. ایشان اهل استرحام ذلت طلبانه نیستند. و تو ای گنجی نازنین: "شیر را بر گردن ار زنجیر بود- بر همه زنجیر سازان میر بود". ای گنج در ویرانه ، ای آبروی دلیری و ای نماد آزادگی ! خطای ما و تو این بود که عدل علوی وعشق مولوی را از فقه فرسوده صفوی طلب کردیم. این پنداری ویران بود و اینک ویران تر شده است وتو تاوان آن خطا را به جای همه ما می پردازی. تو آزاده تر بودی واکنون از همه دربندتری. اینک آزادگی تو به ثبت تاریخ رسیده است هرچند آزادی تو دیرتر برسد. دل قوی دار که رهائی نهائی از آن توست. تو نشکسته ای، زندان وزندانبان، شکسته تو اند. دل قوی و تن درست دار. ویران مشو که ویرانی تو ویرانی ماست. "پنهان مشو که روی تو بر ما مبارک است". "سلامت همه آفاق در سلامت توست". سلامت تو کوبنده تر از شهادت توست و یک قهرمان زنده برتر از صد قهرمان خفته. و یک شمع روشن برتر از صد شمع خاموش. وخون قلم برتر از خون شهید. روزه سی روزه خود را به پایان بر. عید فطر آزادی است:"وجود نازکت آزرده گزند مباد" گنج آزادگی و گنج قناعت، تو را مبارک باد. گنج آزادگی و گنج قناعت ملکی است- که به شمشیر میسر نشود سلطان را. این بدر می رود از باغ بدلتنگی و داغ- و آن به بازوی فرح می شکند زندان را. ماه کنعانی من، مسند مصر آن تو شد- وقت آن است که بدرود کنی زندان را ".
چه شد که آن "گنج در ویرانه ، آن آبروی دلیری و نماد آزادگی، که ویرانی اش ویرانی همه شما بود"، اینک با رهبری و همکاری فرزندان و مریدان آقای دکتر سروش باید هدف شدیدترین حملات و ناجوانمردانهترین دروغها قرار گیرد؟ آیا نقد آقای گنجی برای آقای دکتر سروش اینقدر دردآور بود، ویا سطح تحمل "ولی خدا"، "سروش قدسی افلاکیان" و مدعی دیدن "رویت خدای بی صورت" بسیار پائین است؟
آقای دکتر سروش به همراه آقایان دکتر کدیور، مهندس عبدالعلی بازرگان، دکتر مهاجرانی و گنجی در ۱۳ دیماه ۱۳۸۸ بیانیه مشترکی را به نام "خواسته های بهینه جنبش سبز از زبان پنج تن از روشنفکران دینی" منتشر کردند. تا آن زمان آقای دکتر سروش آقای گنجی را یکی از روشنفکران دینی به شمار می آوردند و حاضر به همکاری علنی در این سطح با او بودند. پس تا آنجا آقای گنجی روشنفکر دینی با رتبه بالا بود، نه "بولتن نویس سپاه".
آقای گنجی قبل از آن مقاله های "قرآن محمدی" را منتشر کرده بود. یعنی آقای گنجی و آقای دکتر سروش از نظر مدعا در یک جبهه قرار داشتند و آقایان دکتر مهاجرانی، دکتر کدیور و مهندس بازرگان مخالف ادعای آقایان دکتر سروش و گنجی بودند. وبسایت جرس با توجه به همین اختلاف مواضع اساسی در ۲۴ دی ۱۳۸۸ از آقای دکتر سروش می پرسد "شماها چگونه توانستید بیانیه مشترک صادر کنید؟" آقای دکتر سروش پاسخ می دهند :
"ما مثل آخوندهایی می مانیم که همگی قبلا رساله هایمان را نوشته ایم و اکنون نمی توانیم آنها را پس بگیریم. کسانی که این بیانیه را امضا کرده اند، آرای متفاوتی در زمینه های دیگر دارند.اما همگی در حداقل هایی که در این بیانیه آمده متفقند. آنچه که ما را برانگیخت تا این بیانیه را تنظیم ومنتشر کنیم این بود که احساس می کردیم جنبش سبز، جنبشی در خیابان و درعمل بوده است، اما هنوز چارچوبهای نظری آن جایی تبیین نشده است. ما زمانی برای نوشتن بیانیه دور هم جمع شدیم که هنوز بیانیه آقای موسوی منتشر نشده بود .لذا بعد ازآنکه بیانیه ایشان هم منتشر شد ما کارمان را فرو ننهادیم و بعضی ناگفته های نوشته ایشان را هم بر آن افزودیم. گمان می کنیم که هم نسبت به بیانیه آقای موسوی کمال وفاداری را بجا آورده ایم و هم خطوط جنبش سبز را تا حدود زیادی در این مرحله روشن کرده ایم. در مورد اینکه آیا این موضعگیری ها ی مشترک ادامه خواهد یافت یا نه ، پاسخ من این است که بله، بنابراین است که ادامه پیدا بکند و جایگاه خود را با ادامه یافتن پیدا خواهد کرد. من اکنون هیچ نامی روی این مجموعه نمی گذارم، نه آن را اتاق فکر می خوانم و نه رهبری جنبش در بیرون از ایران. من هیچ یک از این نامها را برای آن انتخاب نمی کنم. این مجموعه وقتی کارهای دیگر وموضع گیریهای دیگری کرد و بیانیه های دیگری داد، رفته رفته معلوم می شود که چیست و چه کاره است و از چه جایگاهی در این جنبش برخوردار است و چه نامی در خور اوست."
خوانندگان گرامی توجه کنند که آقای دکتر سروش می گویند که تک تک اعضا قبلاً رساله هایشان را منتشر کرده اند، قرار است چارچوبهای نظری جنبش سبز را به طور جمعی تعیین کنند، و به همکاری مشترک ادامه خواهند داد. در آن زمان آقای دکتر سروش آقای گنجی را از نظر مواضع کلامی در جبهه خود می یافت و به همین دلیل چنین سطحی برای او قائل بود و ایشان را صاحب "رساله" میدانست. آقای دکتر سروش در ۱۷ خرداد ۱۳۹۲در وبسایت جرس اعلام کردند که موسسه صراط "به همت جمعی از نیکخواهان ( اکبر گنجی، و...) تاسیس شد". پس آقای گنجی تا آن زمان هم از نیکخواهان بود.
آیا نیاز است بیش از این از آقای دکتر سروش درباره آقای گنجی نقل قول شود؟ "اشتباه مهلک" آقای گنجی این بود که با این که سوابق آقای دکتر سروش را بهتر از هر کس می دانست، مدعای "خواب های رسولانه" ایشان را نقد کرد و یکشبه به اهریمن تبدیل شد. همین رفتار را هم آقای دکتر سروش با آقایان محمد رضا جلأیی پور(که در حال حاضر مشغول پژوهش پست دکتری در دانشگاه هاروارد هستند) و آقای دکتر ابوالقاسم فنأیی، پژوهشگر حوزه دین و اخلاق داشته اند (درباره برخوردهای تند و تهمت آمیز به اینها باید مقاله مستقلی نوشته شود. بعنوان مثال فرزند بزرگ آقای دکتر سروش حاضر نشد نقد آقای دکتر فنایی را در ماهنامه مدرسه منتشر کند و ایشان ناچار شد آن را در وبسایت نیلوفر منتشر سازد. اینجا را ببینید. نگارنده از خوانندگان علاقمند دعوت میکند که نقد آقای دکتر فنایی را حتما مطالعه کنند و تصمیم بگیرند که آیا نقدی علمی از سوی یک تحصیل کرده حوزه و دانشگاه است یا بولتن سازی؟ ).
آقای دکتر سروش در کتاب خود که توسط آقایان دکتر محمود و احمد صدری به انگلیسی ترجمه شده است، به یک استاد عالیقدرروحانی و در عین حال بسیار متواضع ، که درباره هرمنوتیک می نوشت، بدون بردن نام تهمت سرقت علمی نظرخودرا زده اند، که باید به اسامی دیگران که در گذشته مورد همین اتهام قرار گرفتند، از قبیل آقایان دکتر سید جواد طباطبایی، دکتر نراقی و آقای دکتر کدیور، اضافه نمود.
نگارنده نه وقت اینکار ها را دارد، و نه مایل است این "قوطی پر از کرم" بسیار بد بو را بیشتر باز کند. ولی اگر حملات، توهین ها، و اتهامهای ناجوانمردانه فرزندان و مریدان آقای دکتر سروش ادامه یابند، در مقاله جداگانه مستند نشان خواهد داد که چه کسی سارق علمی است، چه کسی فارغ التحصیل فلان دانشگاه انگلیس است، و چه فردی "استاد" فلسفه اخلاق و فلسفه زبان فلان دانشگاه کانادا میباشد. موارد سرقت علمی نیز بسیار است و نگارنده قادر است همه آنها را به طور مستند ثابت کند. اگر این حملات، توهین ها، و اتهامهای ناجوانمردانه ادامه یابند، نگارنده مقاله ای به زبان انگلیسی منتشر خواهد کرد و نشان خواهد داد که چگونه آرای ویلفرد کنتل اسمیت، پروفسور کانادایی مذاهب، و پروفسور فضل الرحمان (Fazlur Rahman) ، استاد سابق دانشگاه شیکاگو، عیناً سرقت شده اند. برخورد دنیای انگلیسی زبان با سرقت علمی مانند برخورد ما نخواهد بود. آقایان، یا پاسخ مستدل، مستند، و مودبانه دهید، و یا سکوت کنید. جو شارلاتان بازی و شانتاژ کسی را به سکوت وادار نمیکند.
آقای کارمند باید صفحات فیسبوک فرزندان و مریدان آقای دکتر سروش را با صفحات فیسبوک آقایان دکتر نراقی و گنجی مقایسه کنند. مریدان آقای دکتر سروش در صفحات فیسبوک دیگران هم همین سیاست را دنبال میکنند، تا جأییکه حتی فرهیختهگانی که همیشه به تبادل آزاد عقاید در صفحات فیسبوک خود معتقد بودند، مجبور شده اند بسیاری از این حملات را از صفحه خود حذف کنند، چون فحاشی ناب بودند. در عین حال، این دو نفر به هیچ یک از فحاشیها پاسخ نداده اند. نگارنده که خود نه به نقد آرای جدید آقای دکتر سروش پرداخت، و نه از انتقادهای آقایان دکتر نراقی و گنجی به آرای آقای دکتر سروش دفاع نمود، و فقط از سر دلسوزی و بخاطر احترام خود برای آقای دکتر سروش از واکنش ایشان نسبت به منتقدان در نهایت ادب انتقاد نمود، هدف شدیدترین حملات قرار گرفته است، که براستی حیرت آوراست. براستی اینگونه رفتار حالت قبیلهای و فرقهای دارد.
آقای دکتر سروش شخصا ادعا کردند که آقایان دکتر کدیور، دکتر نراقی و گنجی ایشان را تکفیر کرده اند، و آقایان دکتر نراقی و گنجی به ایشان افترأ زده اند، به گژراهه افتاده اند، مغرض هستند و بهتان زده اند.
نگارنده در مقاله قبلی توضیح داد که ادعای پیامبری آقای دکتر سروش و تأسیس دین جدید توسط ایشان از سوی آقایان دکتر نراقی و گنجی، تکفیر ایشان نیست چون نه تنها ایندو نفر در جایگاهی نیستند که حکم تکفیر برای کسی صادر کنند، بلکه خود آقای دکتر سروش همین کار را با مولانا جلال الدین مولوی که همیشه مورد ستایش ایشان بوده اند ، انجام داده است و بنا بر این نظر آقایان دکتر نراقی و اکبر گنجی "دروغ و افترأ و غرض ورزی و به گژراهه افتادن" نیست که آقای دکتر سروش اعلام کرده اند. چون آقای دکتر سروش به این نتیجه رسیدند که مولوی پیامبر جدیدی است و دین جدیدی آورده است، آیا منتقدان این مدعا حق دارند آقای دکتر سروش را "دروغگو، مفتری، غرض ورز و فردی که به گژراهه افتاده" بخوانند؟ اگر آقای دکتر سروش حق دارد مولوی را پیامبر و دارای دین جدید قلمداد کند، چرا دیگران حق ندارند ایشان را پیامبر و موسس دین جدید بخوانند؟ اگر تشخیص آقای دکتر سروش در این خصوص "غرض ورزی، بهتان، دروغگویی و گژراهه " نیست، تشخیص آقایان دکتر نراقی و گنجی در مورد دین سازی آقای دکتر سروش هرچه که هست، دروغ و بهتان نیست. در هر دو مورد باید از زاویه منطقی نشان داد که آیا زور ادله مدعیان برای تأیید مدعایشان کافی است یا نه؟
اسطوره سازی و عواقب آن
واکنش غم انگیز آقای دکتر سروش، فرزندان و مریدان ایشان به منتقدان باید از جوانب مختلف تحلیل و ریشه یابی شود. در این مختصر نگارنده قصد دارد از زاویه تازه ای و به طور محتوایی رویکرد آقای دکتر سروش را نقد کرده و نشان دهد که ریشه این برخوردها در اسطوره و مرید و مراد سازی است و به همین دلیل مریدان هر ادعای بی اساسی را باور می کنند.
در ایران اسطوره سازی سابقه یی بس طولانی دارد. در همین پنجاه سال اخیر در حوزه سیاسی مردم ما چندین اسطوره ساخته اند. قیام سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹، که اولین حرکت مسلحانه بر ضدّ رژیم محمد رضا شاه بود، به یک اسطوره تبدیل شده است. آیتالله روح آلله خمینی برای طرفداران خود یک اسطوره "بیگناه" است و به همین دلیل تمامی جنایاتی که بدستور مستقیم ایشان نیز انجام شد توسط هواداران خود "توجیه" میشوند. آقای دکتر سروش برای آیت الله خمینی شعرهای باورنکردنی سرود، او را یکی از "ارباب معرفت" به شمار آورد که "آفتاب دیروز" و "کیمیای امروز" است، و پس از جنایت های دهه اول انقلاب و افشای کشتار چند هزار زندانی در ۱۳۶۷توسط آیت الله منتظری، هنوز آقای دکتر سروش می گوید که باید صبر کرد و صد سال دیگر درباره آیت الله خمینی داوری کرد. برای برخی از اصلاح طلبان آقای محمد خاتمی به صورت یک اسطوره درآمده بطوریکه، بعنوان مثال، شرکت آقای میر حسین موسوی در انتخابات ۱۳۸۸ آنهارا خشمگین نمود، و در عین حال ضعفهای آقای خاتمی، که از نظر نگارنده انسانی بسیار خوش نیت، پاک، و ایراندوست هستند، را در مقابله با تندروها و بنیادگرایان همیشه به نحوی "توجیه" میکنند. با توجه به واکنش هواداران آقای دکتر سروش به انتقاد از ایشان، به نظر میرسد ایشان نیز از نظر هواداران به یک اسطوره و یا "مراد" آنها تبدیل شده اند که هر کار ایشان کاملا قابل "توجیه" میباشد.
افراد مهم هستند. نقش افراد هم از نظر سطح فکری و نقشی که در جامعه خودشان بازی کرده اند یکسان نیست. اما اسطوره ساختن از افراد و برقراری رابطه مرید و مرادی آسیب های بسیاری به کشور ما رسانده است. اسطوره سازی عملی دو سویه است. وقتی فرد به شیوه خاصی سخن گفته و رفتار کند، این امکان را فراهم می کند که شاگردان و دیگران از او اسطوره درست کنند و رابطه مرید و مرادی متولد شود. در چنین شرایطی رفتارهای فرقه ای شکل می گیرد و کوچکترین انتقاد هر منتقدی از مراد و اسطوره با واکنش شدید مریدان روبرو شده که سعی خواهند کرد که منتقد را سرکوب کنند.
آقای دکتر سروش همیشه از رازشناسی، رازدانی و اسرار عالم وجود سخن می گوید. رازها و اسرار عالم هستی را هم اولیای خداوند می دانند. آقای دکتر سروش به روشنی تمام گفته اند که یکی از اولیا خداوند هستند. "سروش قدسی افلاکیان" هستند. خدای مطلق بی صورتی را دیده اند، بوی خدا را شنیده اند، شعرهایشان را در خواب به ایشان نشان می دهند، به ایشان وحی شده است، خدا به همان شکل که بر مولوی تجلی کرده بر ایشان هم تجلی کرده است، و غیره. به عنوان نمونه به "شــرح مثنــوی - دفتــر نخسـت - جلسه هشتم" دقیقه ۶۵ به بعد گوش کنید که یکی از مریدان شیفته وار به آقای دکتر سروش می گوید که شما رازهای عالم را می دانید و یکی از رازهای عالم را که فاش کرده اید، همین راز است که وحی یعنی خواب و قرآن حاصل خواب های حضرت محمد است.
با این ادعاهای بسیار بزرگ، چرا شاگردان آقای دکتر سروش به مرید تبدیل نشوند و ایشان را به اسطوره تبدیل نکنند؟ چرا فرقه وار به منتقدان هجوم نیاورند؟ در این بستر و زمینه است که آقای دکتر سروش هر ادعای باورناکردنی ای که مطرح می کند، از سوی مریدان پذیرفته شده و اگر منتقدی آنها را به تیغ نقد عقلانی بسپارد، از سوی ایشان و اعضای فرقه مورد حملات شگفت آوری قرار می گیرد. آقای دکتر سروش گفته اند "ولی خدا" هستند و چند سال پس از اعلام "ولی خدا" بودن در کتاب بسط تجربه نبوی (صفحه ۲۶۰) چنین نوشته اند:
"وظیفه مرید در مقابل چنین رهبری که ولی خداوند است، اطاعت محض است. برای مرید کمترین اعتراض و انتقاد و تخلفی در مقابل شیخ مجاز نیست. امتحان کردن شیخ و اعتراض کردن به او مطلقا نارواست...وقتی که او را برگزیدی دیگر باید کمر ارادت به خدمت او ببندی و باید بدانی که خطای رهبری از صواب مرید بهتر است".
آیا تفاوتی بین چنین فکری و تفکر هواداران "ولایت مطلقه فقیه" وجود دارد؟ هواداران آیتالله خامنهای، و قبل از ایشان آیتالله خمینی، نیز معتقد به اطاعت محض از آنها میباشند. نگارنده همیشه خشنود بود که آقای دکتر سروش تقلید از مراجع تقلید را به کلی نفی می کند. اما جای تأسف بسیار است که به نظر میرسد ایشان تقلید محض از خودشان را جایگزین آن کرده اند.
به نظر میرسد آقای دکتر سروش آنقدربرای کسب اطاعت محض مریدان خود عجله دارند که به مریدان می گویند ("آینه های بی زنگار"، ص ۶۳): "شخص باید ولی خود را انتخاب بکند، کسی را که احساس می کند از او گرمی می گیرد و با او تناسب روحی دارد. اولیای خداوند زیاد هستند، منتها هر کسی باید ولی خودش را پیدا کند. خیلی هم نباید معطل کرد و وسواس به خرج داد".
دعوت به عقلانیت، علم و نقادی نشان دهنده التزام به اخلاق باوری و عین روشنفکری است، اما اعتبار بخشیدن به خواب و مرید و مراد بازی درست معکوس جریان روشنفکری است. آقای دکتر سروش در چند سال اخیر خواب را بسیار برجسته کرده و به آن اعتبار بسیاری بخشیده اند. خواب های بسیاری از خود نقل میکنند و با توجه به این که به صراحت خود را "ولی خدا" قلمداد کرده، مریدان ایشان بدون نقد خواب های ایشان و ایدئولوژی خواب بینی ، کورکورانه به دفاع از ایشان برخاسته و شیفتگی مقلدوارشان را آفتابی می سازند.
آقای دکتر سروش به جای آن که در جامعه ای که در آن انواع و اقسام آئین ها و ایدئولوژی های اسطوره ای و اسطوره ساز جاری و ساری است، از راه علم، فلسفه و نقد به جنگ خرافه، فال گیری، خواب سازی و تعبیر خواب کنندگان رود، با منش خود پیروانش را خواب زده می سازد. این خواب زدگان چنان شیفته وار خواب های "ولی" شان را تصدیق و توجیه می کنند که هیچ استدلال و نقدی در آنها کارساز نیست.
خواب از نظر علمی فاقد هرگونه ارزشی است. علوم پیشرفته تجربی نشان می دهند که چه فرایندهای مغزی منجر به خواب دیدن می شوند. اما نقدهای علمی محصول علوم عصب شناسی و فلسفه ذهن در خواب زدگانی که ولی شان را "رازدان" و مظهر رازهای عالم به شمار می آورند تأثیری ندارد. نگارنده برای نسل جوان، همچون فرزندان خود، مینویسد و آنها را به علم، فلسفه، عقلانیت و نقادی دعوت میکند. ایرانیان جوان باید بدانند که با فال گیری، احضار ارواح، خواب سازی و مرید خواب سازان شدن به جایی نمیرسند و از مرتجع ترین روحانیون هم عقب تر خواهند بود.
برای اثبات آنچه گفته شد، با وجود نمونه های زیاد، به چند نمونه استناد میشود تا نشان داده شود مسیر مرید بودن و کورکورانه از کسی حمایت کردن به کجا خواهد رسید. امیدوارم که این سخنان در مریدان گوش شنوایی بیابد. نگارنده بعنوان یک پژوهشگر علمی ایمان دارد که باید مدعیان روش های غیر عقلانی را به نقد کشید. هر کس ادعای های بزرگ می کند، به همان بزرگی و قوت برای ادعاهایش باید دلیل ارئه کند.
فال گیری
آقای دکتر سروش توضیح می دهد که ایرانیان با دیوان حافظ فال می گیرند و خود او شاهد نتایج شگفت انگیز فال حافظ بوده است. پس ایشان در گام اول به مریدان می آموزد که فال گیری عملی موجه و کاملاً نتیجه بخش است. ولی ایشان به این حد از تأیید فال گیری قانع نبوده و مریدان را به نوع جدیدی از فال گیری دعوت می کند. مریدان باید مقلد ولی خدا باشند. آقای دکتر سروش می گوید که مردم با مثنوی مولوی فال نمی گیرند، اما او می گیرد ( "شرح مثنوی، دفتر نخست - جلسه دوم"، ۵ می ۲۱۱۶. دقیقه ۵۲ ). عین جملات ایشان به شرح زیر است :
"دیوان حافظ برای فال گیری انتخاب شده است.[با آن] فال می گیرند...حقیقتاً گاهی خود من شاهد بوده ام که فال های خیلی خیلی شگفت انگیزی . ولی کسی با مثنوی یا آثار مولانا فال نمی گیرد. البته این جا بین خودمان باشد، بنده می گیرم".
آیا تشویق فال گیری عملی روشنفکرانه و عقلانی است؟ آیا گشودن باب جدیدی برای فال گیری رویکردی علمی و فلسفی است؟ حالا مریدانی که راهکارهای آقای دکتر سروش برایشان حجیت دارد، باید فال گیری با مثنوی مولوی را بر فال گیری با دیوان حافظ بیفزایند تا به نتایج شگفت انگیز دست یابند.
حل مشکلات اساسی دیوان حافظ با خواب
آقای دکتر سروش وحی را به خواب تبدیل کرد تا روانکاوان و مردم شناسان آن را خوابگزاری کنند. خواب های بسیاری از خود تعریف کرد. گام بعدی ایشان این بود که مسائل لاینحل متون ادبی را هم، برخلاف شیوه های مرسوم ادبی، از طریق خواب حل و فصل کند. ایشان پرسش مهمی را طرح می کند: چرا در دیوان حافظ نام بسیاری از پیامبران آمده، ولی نام پیامبر اسلام حتی یک بار هم نیامده و حافظ هیچ سخنی درباره حضرت محمد بن عبدالله نگفته است؟ آقای دکتر سروش به راحتی این مسأله را حل کرده است. چگونه؟ از طریق خواب . می گوید یک نفر[دکتر عبدالکریم سروش؟] حافظ را در خواب دیده و این سئوال را از او پرسیده و حافظ مسأله را حل کرده است. قرن ها حافظ شناسان سر کار بودند و اینک آقای دکتر سروش با یک خواب مشکل همه آنها را حل کرده است. ایشان در "اقبال شاعر- قسمت ۴" (دقیقه ۵۱- ۴۸) در این خصوص می گوید :
"من در کاوش ها و کوشش هایی که در این باب می کردم، رفته رفته وقتی که قول یک کسی را دیدم، مردی که شاید راضی نباشد که نامش را ببریم، که رأی نسبتاً پذیرفتنی است. گفته است که من یک وقتی همین سوال را از حافظ کردم اساساً ، و این که خب پیامبر اسلام کجای دیوان تو جا دارد؟ کجای اشعار تو نشسته است؟ کجا، بوی محمد می آید از شعر تو؟ و او گفت که حافظ مرا به این غزل راهنمایی کرد. که بعداً هم من خودم، بنده هم بیشتر نظر کردم و دیدم که فی الجمله معقول است. اجمالاً می توان پذیرفت. آن غزلی که حافظ به آن شخص نشان داده بود و گفته بود که پیامبر در این غزل نشسته است، اون این است که : "هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم- هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم. ای گلبن جوان بر دولت بخور که من - در سایه تو بلبل باغ جنان شدم. قسمت حوالتم به خرابات میکند- هر چند این چنین شدم و آن چنان شدم. آن روز بر دلم در معنی گشاده شد- کز ساکنان درگه پیر مغان شدم". می گفت که پیر مغان در شعر حافظ یعنی پیامبر اسلام. این نکته خیلی جالبی است. نکته قابل توجهی است. که اولاً: حافظ به هر حال در سراسر دیوانش به پیر مغان یک موقعیتی و یک مقامی می دهد ، ابیات دیگر او را خواهم خواند در این باب ، که نشان می دهد که بالا سر همه نشسته است. یک مقامی دارد برتر از همه. و تمام این احترام حافظ ، ارادت حافظ به این پیر مغان بیش از حرمتی است که به هر شخص دیگری می نهد، فوق همه شخصیت ها نشسته، بزرگی است که همه بزرگان در نزد او حقیر می آیند و هر وقت که حافظ می خواهد بیان کند که من از این مقوله ام، از آن مقوله ام، این مرا قانع نمی کند، او مرا قانع نمی کند، دنیا را نمی خوام، آخرت را نمی خوام، صوفی را نمی خوام، فقیه را نمی خوام، آن آخرش می گوید که می روم خدمت پیر مغان، او مشکل مرا حل می کند، او جواب سوالات مرا می دهد، گره های مشکل مرا باز می کند، بزرگ نظری ای دارد، وسعت نظری دارد که هیچ کدام را دیگران ندارند".
نگارنده بارها در وبسایت آقای دکتر سروش به سخنرانی ایشان درباره مولوی، حافظ و دیگر بزرگان گوش کرده است، بسیار از ایشان آموخته است، و خود را از این جهت شاگرد ایشان می داند. نگارنده هیچگونه ادعا یی درباره شعر و ادبیات ندارد، و فقط بعنوان یک شاگرد کوچک، این ادعای ایشان را با بقیه ادعاهای خود ایشان در تعارض می بیند. این تعارض با استناد به سخنان خود ایشان نشان داده میشود:
ادامه این نوشته را از اینجا بخوانید