چهارشنبه 7 مهر 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

"فراز" و "رها" جدیدترین قربانیان "قتل‌های زنجیره‌ای"، ایرج مصداقی

فراز و رها
۲۸ سال از کشتار بیرحمانه‌ی زندانیان سیاسی در سال ۶۷ می‌گذرد و من دردمندانه و با اندوه بسیار از خواهر و برادری می‌نویسم که در "پژواک" دادن به صدای قتل‌عام شدگان، به ویژه‌‌ قربانیان کشتار ۶۷ از هیچ چیز دریغ نکردند و عاقبت غریبانه خاموش شدند و به کهکشان درخشان مبارزات مردم ایران پیوستند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


[نسخه‌ی پی‌دی‌اف مقاله را با کلیک اینجا دریافت کنید]

داستان زندگی «فراز» و «رها» ، ادامه‌ی سرنوشت خونبار و تلخ نسلی است که پس از حاکم شدن نکبت اسلامی بر کشورمان، در دهه‌ی ۶۰ به قربانگاه رفت.
بیست و هشت سال از کشتار بیرحمانه‌ی زندانیان سیاسی در سال ۶۷ می‌گذرد و من دردمندانه و با اندوه بسیار از خواهر و برادری می‌نویسم که در «پژواک» دادن به صدای قتل‌عام شدگان، به ویژه‌‌ قربانیان کشتار ۶۷ که آیت‌الله منتظری از آن به عنوان «بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی» نام می‌برد، از هیچ چیز دریغ نکردند و عاقبت غریبانه خاموش شدند و به کهکشان درخشان مبارزات مردم ایران پیوستند. جانیان با قتل بیرحمانه‌ی آن‌ها برگ دیگری به کارنامه قطور جنایات رژیم جرم و جنایت افزودند.
قتل بیرحمانه «فراز» و «رها» یک بار دیگر نشان داد قاتلان، مادامی که اهرم‌های قدرت را در دست دارند یک دم از جنایت فرو نمی‌گذارند و آن‌هایی که دم از «بخشش» و «گذشت» می‌زنند، چه بخواهند و چه نخواهند، آگاهانه یا ناآگاهانه دست در دست جانیان و خون عزیزانمان دارند.


حسین متولد ۱۳۵۷ بود و لیسانسیه نقاشی
ندا متولد ۱۳۵۸ بود و لیسانسیه عکاسی

دوستان و آشنایان، آن‌ها را «فراز» و «رها» صدا می‌کردند؛ نامی که خود انتخاب کرده و دوست‌اش داشتند. هر دو دانشجوی اخراجی دانشگاه هنر تهران بودند.
پدرشان در دهه‌ی ۶۰ به اتهام ترور امام جمعه خرمشهر و ارتباط با گروه فرقان اعدام شده بود. با این حال «فراز» و «رها» معتقد بودند این ترور توسط پدرشان صورت نگرفته بود.
ایرج صنوبریان، دایی این دو نیز در ارتباط با فرقان اعدام شده بود.
مادرشان در سال ۱۳۶۶ در اثر فشارهای وارده سکته‌ی مغزی کرد و جان باخت و این دو با مادر بزرگ و پدربزرگشان زندگی می‌کردند که آن دو نیز درگذشتند.
«رها» به مدت ده سال از یک بیماری نادر چشمی رنج می‌برد و در سال‌های اخیر موجب نابینایی‌اش شده بود. پس از مداوای بسیار و عمل جراحی موفقیت آمیز، بینایی او بازگشت. انگار همین دیروز بود که «رها»‌با خوشحالی، خبر بینایی‌اش را به من داد. پس از مدتی در اثر ضربه‌‌ای که به تحریک دستگاه امنیتی توسط یکی از اعراب خوزستان با چماق به سر او زده شد، دوباره بطور موقت بینایی‌اش را از دست داد. پس از مدتی «رها» در بازداشت و زندان، در اثر پرتوافشانی با لیزر روی چشم‌هایش توسط یک پزشکیار ناشی که کوچکترین تخصصی نداشت، نابینا شد.

در سال ۱۳۸۹ عکس‌‌های این دو در خاوران توسط ساجده، خواهرزاده مجتبی حلوایی یکی از مسئولان کشتار ۶۷ در اوین لو رفت. این دو به عنوان دانشجویان ستاره دار همراه با موجی که در دانشگاه هنر تهران آمد، اخراج شدند.

اخراج آن‌ها از دانشگاه هنر همزمان بود با فعال‌ شدن هسته‌های دانشجویی در این دانشگاه و مطالعه دسته‌جمعی کتاب «نه زیستن نه مرگ» که به حساسیت‌های زیادی در این دانشگاه دامن زده بود. «فراز» و «رها» از جمله فعالان این هسته‌ها بودند.

علیرضا آوایی و غلامرضا خلف رضایی دو تن از جنایتکاران علیه بشریت و مسئولان قوه قضاییه که بیش از سه دهه‌ در سرکوب و جنایت مشارکت داشتند در گفتگو با یکی از جوانان پرشور میهن‌دوست به این موضوع اشاره کردند:

«خلف‌رضایی:‌ ... یادم است در یك جلسه‌ای اگر اشتباه نكنم سال نود بود، در تهران مسئولین كادر سابق زندان‌ها گرد هم آمده بودند، اتفاقا بنده بیاد دارم همین حاج داوود رحمانی را دعوت كرده بودند كه البته نتوانست بیاید و رفته بود شمال اما با تلفن وصلش كردند و از شش جلسه در جلسه آخر حضور پیدا كرد. در جلسات یاد شده راجع به این كتابهای خاطرات زندان بحث شد و اصلاً موضوع جلسه مبارزه مجازی با این كتب بود چون یادم است جناب مقیمی مسئول حراست دانشگاه هنر تهران هم بود و بیچاره از دست دانشجوهای هنر به ستوه آمده بودند. خب دانشجو است و به اینترنت دسترسی بی قید و شرط دارد و در اینترنت هم همه چیز موجود است. این كتابها هم به راحتی آب خوردن در دسترس همگان است متاسفانه. اما در جلسات صحبت شد كه بشدت سختگیری كنند و بیاد دارم چند دانشجویی كه اینها را رهبری می‌كردند جملگی اخراج شدند خدا را شكر... اخراج شدند و برخی دو ترم معلق شدند. اینها جلسات دوره‌ای گرفته بودند و ذهن دانشجوها را نسبت به جمهوری اسلامی بدبین كرده بودند و بالطبع دانشگاهها هم قاطعانه با اینها برخورد كردند.

آوایی: بله جناب حسینی... حاج آقا باورتان نمی‌شود در دانشگاه هنر استاد آمده درباره كتاب‌های مصداقی صحبت كرده! ببینید تو را به خدا؟ این اوضاع دانشگاه‌های ما است. واقعاً باعث تأسف است. شنیدم جمعی محفل خصوصی گرفته و همانطور كه جناب خلف‌رضایی فرمودند كتاب‌های این منافق را دوره كرده بودند. جلسه مسئولین هم جهت آگاه سازی بود كه چه باید كرد!؟ در آخر لیدرهای ایشان اخراج شدند. در جلسات یادم است فرزندان شهید لاجوردی هم بودند. آقای مبشری و نیری هم تشریف آورده بودند. صحبت شد و یك عده بر این بودند كه این مسائل نباید فراموش و یا مخفی شود و البته بعضی‌ها مثل جناب مقیسه و نیری اذعان داشتند بهتر است فعلا سكوت شود كه البته از نظر بنده سكوت در قبال این مسائل صحیح نیست و همین سكوت مسئولین و مجریان وقت بوده كه ضد انقلاب فرصت یافت این همه تبلیغات كند و به نظر من چند گام جلو افتادند.»
http://pezhvakeiran.com/maghaleh-81111.html

سال گذشته در مورد بخشی از این حساسیت‌ها در مقاله‌ی «پاسخ من به دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم برای مناظره در «دانشگاه هنر تهران» توضیح دادم.
http://pezhvakeiran.com/maghaleh-73416.html

پس از انتشار نامه‌ی سرگشاده‌ام به مسعود رجوی تحت نام «گزارش ۹۲» و واکنش‌های لجام‌گسیخته‌ و بی‌شرمانه‌ی «فرقه رجوی» علیه من، به ابتکار «رها» و «فراز» و ... برخلاف میل من «كمپین صدای شهدای دهه شصت - حامیان ایرج مصداقی» در داخل کشور تشکیل شد که با عکس‌العمل‌ شدید وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی از یک سو و «فرقه‌ رجوی» از سوی دیگر روبرو شد.

https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=574553636005774&id=382388628555610

برخلاف فرقه‌ی رجوی که انتشار «گزارش ۹۲» را به سود رژیم و در راستای منافع آن تبلیغ می‌کرد، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی با حساسیت فوق‌‌العاده‌ای موضوع را پیگیری کرده و به واکنش‌های دیوانه‌واری دست زد.

بر اساس تحلیل دستگاه امنیتی و قضایی، از آن‌جایی که نمی‌خواستند زندان‌های تهران و شهرستان‌ها با زندانیان سیاسی جدیدی تحت عنوان «كمپین صدای شهدای دهه شصت - ...» پر شوند و از این طریق معضل و بحران امنیتی جدیدی به دست خود ایجاد کنند، کوشیدند با چراغ‌ خاموش به بازداشت، شکنجه، تجاوز و فیلم‌برداری از آن،تحقیر، تهدید به قتل و انتشار فیلم‌های تجاوز در فضای مجازی، اعزام شکنجه‌گران به منزل افراد و ایجاد «واحد مسکونی» (۱) در محل و سربه نیست کردن فعالان، این حرکت خودجوش و اعتراضی را سرکوب کنند.

البته جانیان این‌جا و آن‌جا از سرویس دهی آگاهانه و ناآگاهانه وابستگان «فرقه صاحب‌مرده‌ی رجوی» نیز برخوردار بودند.

«فراز» و «رها» و دیگر فعالان «کمپین» با آن که زیر تیغ رژیم بودند در پاسخ به یاوه‌گویی‌های «فرقه رجوی» اعلام کردند:‌
«سازمان مجاهدین خلق و هوادارانش در هر سطح و لایه‌ای در هركجای دنیا كه می‌خواهند باشند، فرقی‌نمی‌كند باید این را بدانند كه نه اینجا فضای قرارگاه اشرف است و نه لیبرتی است و نه اصولا ما هوادار یا عضوشان هستیم و نه ترسی از ایشان و رهبرانشان داریم و نه عملیات جاری و غسل هفتگی و دیگ در كار است! ما دانشجویان هوادار حقیقت و شهدای دهه شصت و زندانیان سیاسی سابق به ویژه ایرج مصداقی هستیم و عاشق ایران و مردممان هستیم، و به هیچ كس اجازه نخواهیم داد با این ضد ادبیات زشت و سخیف با ما گفتگو كند و باید این را هم بدانند كه ما دشمن آشتی ناپذیر رژیم خونخوار جمهوری اسلامی می‌باشیم. ما اصل ستیز و مبارزه مان با این رژیم فاسد و خونریز است و با هر دیكتاتوری در هر پٓك و بسته‌بندی و رنگ و رویی كاملاً مخالفیم.
ما جوانان آگاه و نسل پیشتاز امروز ایرانیم! اگر یك زمانی جوانان نسل‌های گذشته با "شاه" جنگیدند ولی نمی‌دانستند چه می‌خواهند و مملكت را دو دستی تقدیم خمینی‌ها و خلخالی‌ها و لاجوردی‌ها و گیلانی‌ها و حاج داوودها و دیگر شكنجه گران كردند، ما لیك خوب خوب می‌دانیم چه چیز نمی‌خواهیم و چه چیز می‌خواهیم. بله ما جوانان نسل پیشتاز این سرزمین هستیم، ما مطالعه می‌كنیم، از اخبار خبر داریم، ما روزنامه می‌خوانیم، اخبار هر دو سو ( داخل و خارج) را با تحلیل دنبال می‌كنیم، ما كاربران حرفه‌ای اینترنت و فضای مجازی هستیم، ما كتاب می‌خوانیم، ما از سرگذشت‌ها و تاریخ‌ها عبرت می‌آموزیم، ما روح این سر زمین هستیم، ما دنبال آزادی و رهایی این مملكت از یوغ جبر و استبداد حكامیم! ما لذات زندگی و تفریح و مسافرت و لباس مارك و پارك رفتن و خندیدن و سینما رفتن و هنر آموختن می‌خواهیم، دختران و زنان ما آزادی‌های فردی و اجتماعی می خواهند، آنها می‌خواهند در كار و زندگی برابر و حتی بالاتر از مردان باشند، آنها می‌خواهند حجابی در كار نباشد و خود برای این امر تصمیم بگیرند، ما فرزندان همان روزگارانیم كه نسل ایرج مصداقی در زندان‌های رژیم بودند و شكنجه می‌شدند...»

https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=574553636005774&id=382388628555610

جدا از این که هیچ‌گاه خود را شایسته‌ی محبت‌هایی که نثارم می‌شد نمی‌دانستم، از همان ابتدا با توجه به شناختی که از رژیم و دستگاه امنیتی‌ آن داشتم، تمایلی به تشکیل چنین «کمپین»‌هایی که در چندین شهر و استان ایران راه افتاده بود، نداشتم و مخالفت خودم را از هر طریق که می‌توانستم اعلام کردم؛ با این حال قادر به جلوگیری از تشکیل آن‌ها نشدم. مخالفت من با این گونه فعالیت‌ها به منظور خوشامد این و آن و یا بازداشتن جوانان و به ویژه دانشجویان از مبارزه با رژیم و شکل‌گیری جنبش اعتراضی به هر طریق و یا کاستن از سطح فعالیت‌های آنان نبود و نیست بلکه بارها اعلام کردم که فعالیت در حمایت از یک فرد، باعث به هرز رفتن نیرو و انرژی‌شان می‌شود چرا که من و یا امثال من در موقعیتی نیستیم که بتوانیم جنبشی را بخصوص از خارج از کشور و در حالی که از دور دستی بر آتش داریم، هدایت کنیم. (۲)
با این حال نسل عاصی و معترضی که از دل جنبش ۸۸ برآمده و همچون آتش زیر خاکستر است، گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست.
پس از تشکیل «کمپین» بچه‌های فعال آن علیرغم این که از طرف دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم و مجاهدین به صورت تؤامان و مشترک تحت فشار‌های طاقت‌فرسایی بودند، یک دم پا پس نگذاشتند.

در پاسخ به بی‌شرمی‌های صورت گرفته از سوی مجاهدین علیه من، «فراز» و «رها» و ... اقدام به تهیه‌ی «نامه‌ی جمعی از جوانان جنوب كشور به ایرج مصداقی» با ده‌ها نام و امضای مشخص کردند که با مخالفت من روبرو شد و اجازه ندادم انتشار پیدا کند که باعث رنجش و گله‌مندی امضا کنندگان نامه از من شد.

بعدها بیش از ۴۰۰ امضای دانشجویان دانشگاه هنر به طوماری که تهیه شده بود افزوده شد. وزارت اطلاعات همان موقع به نامه‌ و طومار مزبور دست پیدا کرد اما با این حال من از انتشار آن‌ها جلوگیری کردم چرا که از یک طرف نمی‌خواستم مشکلی برای بچه‌هایی که در ایران بودند، پیش بیاید و از طرف دیگر در موقعیتی قرار نداشته و ندارم که بخواهم برای خودم دسته و گروهی داشته باشم و یا تمایل به این کار داشته باشم و از هرگونه چهره‌شدن یا بت‌سازی کاذب که یکی از معضلات جامعه‌‌ و فرهنگ‌ ماست به شدت گریزانم. چرا که بهتر از هرکس به ضعف‌های انسانی خود آگاهم و از بیان آن‌ها بصورت خصوصی و عمومی خودداری نمی‌کنم.

در طول این سال‌ها هم دائماً تلاش کردم از بیان آن‌چه در ارتباط با خودم در داخل کشور می‌گذرد، خودداری کنم. تنها سه بار در پاسخ‌ام به «علی اکبر رائفی پور» و روشنگری در مورد کامران دانشجو یکی از فاسدترین چهره‌های رژیم و دلدادگان ولی فقیه و انتشار گفتگو با آوایی و خلف‌رضایی دو نفر از مسئولان کشتار ۶۷ به موضوع پرداختم که آن هم دلیل خاص خودش را داشت.

http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-73416.html

http://www.irajmesdaghi.com/maghaleh-635.html

امروز نیز از این بابت به طرح موضوع می‌پردازم که توضیح دهم چرا «فراز» و «رها» مورد کینه‌جویی دستگاه امنیتی قرار گرفتند و به مرگی فجیع جان باختند.

در قسمتی از نامه‌ی تهیه شده توسط «رها» و «فراز» و ... در معرفی امضا‌ء کنندگان آمده بود:
«ما جمعی از جوانان (پسر و دختر) جنوب كشور هستیم كه در جلساتی كه داریم كتاب‌های مختلف شما را می‌خوانیم و راجع به آن نشست‌ها و نقد و بررسی‌های مختلف برگزار می‌كنیم. خوشبختانه در این جلسات چشمانمان به بسیاری از حقایق مختلف روشن شد و به همین خاطر از شما نه تنها تشكر و قدردانی می‌كنیم بلكه حمایت‌های همه جانبه خود را از شما اعلام می‌داریم. در این راه از هیچ چیز و هیچ كس و هیچ نیرویی واهمه‌ای نداشته و تا به آخر پای آن خواهیم ایستاد.»

آن‌ها فعالیت‌هایشان را این گونه تشریح کرده بودند.
«بخشی از بیلان كاری ما را در زیر مشاهده بفرمائید:

۱- برگزاری جلسات جهت مطالعه كتاب "نه زیستن نه مرگ " با صدای بلند
۲- نشست هایی موسوم به "دهلیزهای پر خون" نقد و بررسی كتاب "نه زیستن نه مرگ"
۳- خوانش كتاب‌های مختلف "ایرج مصداقی" به همراه نقد و بررسی
۴- معرفی كتاب‌های ایرج مصداقی به دانشجویان و روشنفكران و قشر فرهنگی و جوانان
۵- پخش كپی شده كتاب‌های مختلف ایرج مصداقی بر روی سی دی و كاغذ (مجلد) میان علاقمندان به مطالعات سیاسی
۶- فیش‌برداری از بخش‌های مختلف كتاب‌های "نه زیستن نه مرگ" و " دوزخ روی زمین" و پخش آن در مكان‌های مختلف "دانشگاه‌ها و كتابخانه‌ها و..."
۷- پیدا كردن مزارهای دسته جمعی مربوط به شهدای دهه شصت و عكس گرفتن از آن‌ها
۸- پیدا كردن خانواده شهدا و زندانیان دهه شصت و دعوت آن‌ها به جمع دوستان
۹- طراحی و نقاشی از شخصیت‌های مبارز و سیاسی و زندانیان و شهدای دهه شصت و درست كردن آثار تجسمی پیرامون ادبیات زندان
۱۰- نمایشنامه‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی و داستان كوتاه و سرودن شعر برای دهه شصت
۱۱- آهنگ سازی در سبك‌های مختلف برای بچه‌های دهه شصت
۱۲- وبلاگ نویسی و فعالیت در فضای مجازی پیرامون موضوع دهه شصت»

ابتدا فکر می‌کردم که «فراز» تنها یک پرتره از من کشیده است. آن را هم در صفحه‌ی فیس بوک او دیدم:

بعداً متوجه شدم «فراز»، ده‌ها تصویر از چهره‌ی من کشیده و نمایشگاه‌های خصوصی متعددی در سالگرد کشتار ۶۷ و ۱۹ بهمن سالگرد کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی و ... برپا کرده بود که باعث شرمساری‌ام شد. چرا که فکر می‌کنم نه استحقاق چنین محبت خالصانه‌ای را داشتم و نه باری از دوش مردم ایران بر می‌دارد و نه دردی از دردهای رنج‌دیدگان را کم می‌کند.
در طول این مدت هرچه کوشش می‌کردم مانع فعالیت دانشجویان در ایران و در ارتباط با خودم شوم، نتیجه‌ی عکس می‌گرفتم. می‌دانستم نسل جوان معترض و عاصی نمی‌تواند این نامردمی‌ها را ببیند و دم فرو ببندد از طرف دیگر نمی‌خواستم به خاطر من بهایی بپردازند و یا تحت فشاری قرار گیرند.
به مطلب اعتراضی‌ که در صفحه‌ی «کمپین» گذاشته شده بود توجه کنید. این تنها یک مورد و مشت نمونه خروار است که البته در همان‌جا پاسخم را داده و نگرانی‌ام را مطرح کردم. می‌دانستم آن‌ها از من دلگیر می‌شوند اما دلگیری آن‌ها از خودم را به مشکلات بعدی که می‌توانست برایشان ایجاد شود ترجیح می‌دادم.
https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=824811900979945&id=382388628555610

دوازدهم نوامبر ۲۰۱۵ ساعت ۱۱ و ۱۷ دقیقه شب، «رها» با من تماس گرفت و اطلاع داد که چشم‌هایش بعد از عمل جراحی خوب شده و می‌بیند. او همچنین توضیح داد که ۴ مأمور اطلاعات به خانه‌شان ریخته، بعد از تخریب تابلو‌های برادرش «فراز» ، با ضرب و شتم او را با خود بردند.


ندا نانوایی‌زاده (رها)


روز ۱۶ نوامبر ۲۰۱۵ «رها» برایم نوشت که با او تماس گرفته‌ و خبر داده‌اند که برای بردن «فراز» به میدان فلکه اهواز برود.
«رها» روز ۱۷ نوامبر ۲۰۱۵ خبر داد که «فراز» را پس از آزادی از زندان، به بیمارستان منتقل کرده‌اند.

«رها» در مورد وضعیت جسمی «فراز» پس از آزادی نوشته بود:‌
«دو پا از زانو و تا بالای زانو شكسته و دست راستش (دست طراحی) از بازو تا مچ شكسته شده و دنده هاش ضرب دیده و چشم چپش اصلا نمی‌بینه در اثر ضربه‌هایی كه خورده؛ خودش می‌گه سیدی برده توی اتاق و تا تونسته عقده هاشو خالی كرده روش، فحش‌های بسیار ركیكی به شما داده و فراز رو مجبور كرده بوده فحش بده به شما و وقتی فراز حاضر نشده فحش بده، زده دست و پاشو شكسته و تمام ضربه‌ها رو فقط سیدی زده؛ تمام كاغذ دیواری‌های خانه ما را دستور داد بكنند. لپ تاپ و كامپیوترهامونو شكسته تحویل دادند، گفتن امضا كنید همینطوری بودن از اولش. راستی تمام دندانهای جلویی فراز خرد شده عكسشم هست؛ بعد لختش كردن و باتوم را یكی از نگهبانان فرو كرده بهش؛ بهش گفتن مجبورت كنیم از مدفوع خودت بخوری ؟ الان در بیمارستان رازی اهواز بستریه و یك ساعت قبل اومدن گفتن نمیشه اینجا بستری بشید و كادر پزشكی تهدید شده اند. الان با كالبد داغون باید ببرمش؛ هی سرش داد می زده ( زیستن یا مرگ؟) و فراز باید جواب می‌داده.»

چنانچه ملاحظه می‌‌کنید یکی از جانیان به «فراز» با باطوم تجاوز می‌کند. تجاوز در زندان‌ها تنها مختص «کهریزک» نبوده و نیست. این شیوه‌‌ی نظام نکبت اسلامی است که به طور سیستماتیک در زندان‌ها اعمال می‌شود و از آن فیلم‌برداری می‌کنند.

«رها» همچنین نوشت:‌
«این آقای سیدی تماس گرفت و یك عالمه منو تهدید كرد كه می‌بریمت و بهت تجاوز می‌كنیم؛ خیلی می‌ترسم»

روز ۱۹ نوامبر ۲۰۱۵ «رها» پریشان با من تماس گرفت:‌


در شوک این بودم که چه بر سر او آمده؟ «رها» ادامه داد:‌

هنوز نمی‌‌توانستم دنائت او را هضم کنم و «رها» برایم توضیح داد:‌

«این سیدی بی شرف دیشب ساعت دو اومد داخل خونه، من تنها بودم ، با زور وارد شد، اول یه سیلی خیلی بد زد به من، بعد گفت اومدم كمكت كنم، منظوردار و با طعنه حرف می‌زد، بعد لحنش عوض شد، نرم و آرام شد، گفت می خوام بهت یه امكانی بدم، خیره شده بود بهم، می‌گفت روسریتو بردار راحت باش ، بعد با شیطنت گفت، بهم بگو دوستت دارم؛ چشماش یه جوری بود. گفت اگه سرمو بذاری رو سینه‌ات بهم بگی دوستت دارم دیگه با فراز كاری ندارم. دست نزد، ولی مبل را كثیف كرد. من چسبیده بودم تو دیوار، از ترس داشتم می‌مردم. خودشو ارضاء كرد. لحنش خیلی وحشتناك بود. گفت بیا زن من بشو. بعد تا صبح موند. رفت داخل حمام غسل كرد. بعد نماز خوند و رفت. من تو اتاق در را قفل كردم. بعد دست خط گذاشت و رفت. »

«رها» به نقل از «فراز» برایم نوشت، عکس بزرگ مرا در توالت اداره اطلاعات اهواز زده بودند و «سیدی» یکی از مأموران وزارت اطلاعات از روی عکس من با خشم راه می‌رفته و یا وقتی اسمم را می‌آورده، لکنت می‌گرفته و یا از خشم می‌خندیده.

برایشان پیغام گذاشتم بنازم به خودم که در «مستراح» هم دست از سرتان بر نمی‌دارم و خواب و خوراک را از شما گرفته‌ام.

«رها» در ادامه گفت:‌


سرانجام رها گفت:‌

محبت «فراز» و «رها» و ... به من در حالی بود که بارها از آن‌ها خواسته بودم حتی از من تعریف و تمجید نکنند چرا که به لحاظ شخصیتی برای من خوب نیست و باعث غرور بیجا می‌شود:‌



ماجرا به همین‌جا ختم نشد. ۲۲ نوامبر ۲۰۱۵ «رها» برایم نوشت «... ما به خاک سیاه نشستیم. الان من چشمانم نمی‌بینه از دوستم خواستم برایم تایپ کنه. فراز بیمارستانه. امروز یه مرد عربی آمد با چوب محکم زد توی سرم و فرار کرد و بر اثر ضربه به چشمام آسیب وارد شد.... امروز رفتن سراغ فراز و اکسیژن را ازش کنده‌اند که منجر به سکته‌اش شده و به من ضربه زدن. بعد امروز موبایلم زنگ خورد که دوستم دیده بود شماره از اردن بوده و یکی پشت خط به فارسی گفت به زودی می‌کشیمت کثافت هرزه. »

«سیدی» و اداره اطلاعات در اهواز بسیاری از جنایات خود را از طریق عوامل عرب خود انجام داده و سپس نه وزارت اطلاعات بلکه «خلق عرب» را مسئول جنایات فوق معرفی می‌کنند. موردی را می‌شناسم که اخیراً یکی از عوامل وابسته به خلق عرب که هیکلی بزرگ داشت و مطلقا فارسی نمی‌دانست پس از شکنجه‌های بسیاری که متحمل شده بود از طرف شکنجه‌گران وزارت اطلاعات مأمور شد در سلول، یک زندانی سیاسی را مورد آزار و اذیت جنسی شدید قرار دهد. جانیان از صحنه‌های آزار شدید جنسی که توسط وی اعمال می‌شد فیلم‌برداری کرده‌اند.

ذکر این نکته ضروری است که «فراز» و «رها» فعالیت‌های زیادی علیه تمایلات تجزیه‌طلبانه در خوزستان داشتند و به همین دلیل «فراز» یک بار هدف شلیک گلوله‌ی آنها قرار گرفته و از ناحیه‌ی پا زخمی شده بود.

پس از چند روز، آن‌ها برای ادامه مداوا و خلاص شدن «رها» از تهدیدات جنسی مأموران اداره اطلاعات، از اهواز به تهران رفتند.
رها»، از آن شب مدام خواب «سیدی» را می‌د‌ید و «تاجمیری» یکی دیگر از مأموران اداره اطلاعات از طرق گوناگون با او و «فراز» تماس می‌گرفت و موجبات اذیت و آزار آن‌ها را فراهم می‌کرد. بی‌خود و بی‌جهت به خانه‌ی «فراز» رفته بود و یک سیلی محکم به او زده بود و با اشاره به من گفته بود «حالا بیاید تناقض بگیرد».

روز ۸ ژانویه ۲۰۱۶ ساعت ۱۲ و پانزده دقیقه، در حالی که از یک ماه قبل در لندن و در کنار بستر زنده‌یاد عباس محمدرحیمی (رفیق دوست‌داشتنی دوران زندان) شاهد خاموشی شمع وجودش بودم، «تاجمیری»، یکی مأموران وزارت اطلاعات که تازه کار بود و به قول خودش تازه می‌خواست «حرامزادگی» یاد بگیرد، پیغامی به این شرح برایم در فیس بوک گذاشت:

چنانچه ملاحظه می‌کنید او نوشته بود:
«تازه اصلا هم دلم نمی‌خواد بنده خدا مثل این خدا بیامرز مائده خودكشی كنه یا مثلاً بره بیرون تصادف بكنه با ماشین، بعد باباش از غصه دق بكنه و بمیره، اصلاً دلم نمی‌خواد شیطان پرست‌های آزاد اون بیرون زنشو بدزدند و بهش تجاوز كنند و بكشندش، حتی نگران فراز و رها هم هستم كه یه مرتبه بیرون با ماشین تصادف نكنند و قطع نخاع بشن یا بمیرن، دنیا را چه دیدید؟ بالاخره مرگه دیگه!؟ نه؟ ممكنه هر لحظه سراغشون بیاد، اون وقت من خیلی غصه‌دار می‌شم و براشون لباس سیاه می‌پوشم و الفاتحه می‌گم، این سیدی پدرسوخته خیلی اینها را اذیت كرد خدانشناس امیدوارم خدا ازش نگذره...»

و بعد در ساعت ۱ و ۴دقیقه دوباره پیام فرستاد:
«من پیاده بودم، وقتی كسی از عرض خیابان می‌خواد عبور كنه باید مراقب ماشین‌ها باشه، بی‌خود گردن من نندازید، تهران كه مثل اهواز خلوت نیست، آقای مصداقی اون فقط یك تصادف بود ربطی به من نداره، من اتفاقی از اونجا عبور می‌كردم، پیاده هم بودم، «فراز» پسر سر به هواییه، احتیاط نكرد.»

ساعت ۱ و ۱۵ دقیقه بعد از ظهر یکی از مسئولان ستاد خبری وزارت اطلاعات با همان آی‌دی پیغام گذاشت:‌

«سلام علیکم جناب ضد انقلاب، نگران آقای فراز نباشید دکتر منگله درمانش می‌کنه. احتمالاً سلیقه غذایی‌تون تغییر کرده و اهل پیتزا شده‌اید»

ساعت دو بعد از ظهر همان روز، وی در فیس بوک پیغام گذاشت که «چقدر جوان می‌میره، خبر بدی دادند بهم، حالم بده، طفلک جوان بیچاره، خب بنده خدا را ماشین زد کشت، ناراحتش شدم از بیمارستان زنگ زدند.»

دل تو دلم نبود. در بیمارستان بودم. وضعیت دوستم عباس بحرانی شده و هشیاری‌اش را از دست داده بود و در حال رفتن به کمای عمیق بود. شب قبل نخوابیده بودم و در طول روز برای این که تمرکز داشته باشم یک پشت سیگار می‌کشیدم و وقتی بالای سر عباس بودم طول اتاق را قدم می‌زدم. پرستاران بیمارستان متوجه پریشانی‌ام شده بودند.


حسین نانوانی‌زاده (فراز)

منتظر تماس «رها» بودم. ساعت شش و سی دقیقه بعد از ظهر، «رها» با من تماس گرفت و اطلاع داد که «فراز امروز صبح با یك مینی بوس زائران شاه عبدالعظیم تصادف كرد و مرگ مغزی شد، فردا صبح دستگاه‌ها را ازش قطع می‌كنند.»

راستش مانده بودم چه کنم. «فراز» مدت‌ها بود که «جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته بود» و حالا روز موعود فرا رسیده بود. نمی‌دانستم برای او بگریم یا برای عباس که جلوی چشمانم پرپر می‌‌زد یا برای «مادر صونا» که بر بالین فرزند برومندش نشسته بود و خاموشی او را نظاره گر بود. مادر ۵ فرزندش را در راه رهایی مردم ایران داده بود و خود و همسرش سال‌ها زندانی بودند و حالا مادر و فرزندش و خانواده‌اش آماج حملات کینه‌توزانه و رذیلانه‌ی «فرقه‌‌ی رجوی» قرار گرفته بودند و با آه و نفرین از مسعود رجوی یاد می‌کرد. نگاه به چهره‌ی رنجور مادر که آه می‌کشید و عباس که دیگر در کما بود و یادآوری سرنوشت «فراز» و «رها»، غمم را دو چندان می‌کرد اما اراده‌ام را صیقل می‌داد. مانده بودم به حملات لجام‌گسیخته‌ و رذیلانه‌ی «فرقه رجوی» در آن ایام پاسخ دهم یا به تهدیدات وزارت اطلاعات که تیغ‌شان را هر روز تیزتر می‌کردند و از انجام هیچ زشتی و قباحتی فروگذار نمی‌کردند و یا با سپهر
فرزند عباس گفتگو کنم و او را از برخورد واکنشی با فرقه رجوی بازدارم که پستی از حد گذرانده بودند. نگران خیلی‌ها بودم. اما می‌دانستم پشتم به «کوه احد» نسلی گرم است که شکوهمندترین تابلوهای مقاومت را خلق کرده است. می‌دانستم اگر شرایط سخت‌تر هم بشود خسته نمی‌شوم و یک تنه به سهم خودم، می‌توانم از پس‌شان بربیایم و لحظه‌ای پا پس نکشم.

روز ۹ ژانویه ۲۰۱۶ دوباره یکی از مسئولان «ستاد خبری وزارت اطلاعات» پیغام گذاشت:‌
«سلام علیكم یا اخی... تسلیت عرض می‌كنم بابت طراح خصوصیتون، انشاء‌الله غم آخرتان باشه یا اخی. برای شادی روح رفتگان...الفاتحه...
الفاتحه. هرچه عمر ایشان بود عمر شما باشه. الفاتحه. صلوات بفرستید لطفاً. آقای فراز فرزند گراز برادری دلسوز و صبور و مهربان بود.
ایشان به ما درس صبر و بردباری داد. او به ما درس صبر و بردباری داد. او به ما یاد داد با همگان مهربان باشیم. خواهرم اون بچه را ساكت كن لطفاً. الفاتحه. الفاتحه» [سند در اختیار من است]

رها روز ۱۱ ژانویه در مورد واقعه برایم نوشت:‌

«تو مینی‌بوس دو پیرمرد و یك پیرزن و سه بچه آسیب دیده‌اند. خود راننده هم یه پیرمرد مفلوك و معتاده. رضایت دادم بهش، عیالوار و بدبخت بود و بسیار درب و داغون. فراز رفته بود نون بخره و برگرده كه در اثر بی احتیاطی سرش می‌خوره به مینی بوس در حال حركت و ضربه مغزی می‌شه. امروز خاك سپاریش بود. در قطعه ٩٩ بهش زهرا یعنی جایی كه مادر بهكیش را خاك كردند. دیگه تنهای تنها شدم. دیگه به چشمام نیازی ندارم! جالبه! حالا كه می‌بینن فراز زنده نیست. فقط طراحی‌هاش باقی مونده كه نود درصدش چهره‌ی شماست. تاجمیری و دوستانش هم اومده بودند برای خاك سپاری!!!! بهم تسلیت هم گفتن! »

برای من جای تردیدی نبود و نیست که قتل «فراز» نقشه‌ی وزارت اطلاعات بود و دست‌های پنهان پشت پرده را در اجرای آن به خوبی می‌شد دید. این که چگونه صحنه‌پردازی کرده بودند بر من مشخص نیست، چون نتوانستم با «رها» راجع به کم و کیف آن گفتگو کنم.

به جز این‌ها، پیام‌های دیگری هم به همین مضمون برایم ارسال کردند که به نوعی مرا تهدید کنند. البته پاسخ‌های لازم را همان موقع دادم و تأکید کردم که من بیدی نیستم که به این بادها بلرزم و تنها اراده‌ام را در مبارزه با رژیم محکم‌تر می‌کند و بر تعهد و مسئولیتم می‌افزاید.
جانیان حتی به سنگ قبر «فراز» هم رحم نکردند تا به این ترتیب کینه و عداوت خودشان را نشان دهند.

۲۲ ژانویه ۲۰۱۶، در حالی که درگیر مراسم خاکسپاری و بزرگداشت دوست نازنینم «عباس محمدرحیمی» بودم، تاجمیری با هک صفحه‌ی فیس بوک دکتر «ف ف» یکی از پزشکان و جراحان مغز و اعصاب متعهد کشور که کینه از او به دل داشتند، و تغییر اسم آن به Yissraeel akka verjen به تهدید ضمنی چند زندانی زن سیاسی سابق چپ که در خارج از کشور زندگی می‌کنند، پرداختند و نام من را نیز در لابلای تهدیدات به میان آوردند. به آن‌ها توضیح دادم که منشاء پیام‌ها را می‌شناسم و در آینده در مورد آن خواهم نوشت.

در یکی از پیام‌ها تاجمیری به تهدید آبکی روی آورده و نوشته بود:‌

«يك جلسه تشكيل شده در وزارت اطلاعات ايران و قراره اين‌هايي كه خاطرات زندان نوشتند را يه نوازشي بكنند از نوع ميكونوسي! ... من نمي‌خوام بترسونمت ولي براي دهه فجر قراره اين عمليات انجام بشه و هفت زن و سيزده مرد كه خاطرات زندان نوشته‌‌‌اند را.... »

«تاجمیری» همچنین با هک یوزر قبلی همسر این دکتر شریف، azazelthrone@gmail.com از قول او به این و آن پیام‌های غیراخلاقی داد و عکس‌های خصوصی همسر وی را برای دوستانش فرستاد.

پس از آن که «فراز» را به قتل رساندند، «رها» را دستگیر کردند، بعد از ۶ روز که او را بازگرداندند، چشم‌اش نمی‌دید و دچار لکنت زبان شده بود.
بعداً متوجه شدم که «رها» از طرف تاجمیری مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود. او تا زمانی که زنده بود اجازه نداد خبر گستاخی تاجمیری به گوش من برسد و از دوستانش خواسته بود موضوع را با من در میان نگذارند تا مبادا موجب ناراحتی‌ام شود.
در مقابل این همه محبت و عشق چه می‌توان گفت؟ چگونه می‌توان در مقابل این همه ایثار و از خودگذشتگی سر تعظیم فرود نیاورد.
در همین دوران برای «رها» خواستگار خوبی پیدا شد اما او نپذیرفت و گفت شرایط ازدواج را ندارد.

از قرار معلوم «رها» بعد از آن با دو رادیو خارجی مصاحبه کرده بود؛ گفتگوها انتشار یافت یا نه خبر ندارم. اما هرچه که بود باعث حساسیت مسئولان وزارت اطلاعات شده بود. در ماه مارس ۲۰۱۶ او را دستگیر کردند.

همان موقع یکی از دانشجویان که سختی‌های زیادی هم متحمل شده است، برایم نوشت یکی از جانیان به او پیامی به شرح زیر داده که به من برساند:

«با شماره‌ای كه همش صفر و مربع و ستاره است اس ام اس داده كه حاج آقا می‌گه می‌خوای هنوز بازی كنی یا بسه؟ نوشته بیا شطرنج بازی كنیم مهره‌هاش هم بچه‌هات باشند خودتم شاه سفید و بازی بكن!»

به زعم خودشان مبارزه را صحنه‌ی شطرنج می‌بینند. شاه سفید من هستم و شاه سیاه آن‌ها. اصولاً کسانی که امروز قتل‌های زنجیره‌ای را سازماندهی و اجرا می‌کنند، لباس سیاه، و اتوموبیل سیاه با شیشه‌های دودی دارند. آن‌ها به خیال خود تصور می‌کردند می‌توانند به این ترتیب خللی در اراده‌ی من ایجاد کنند. حاشا و کلا که ۳۵ سال زیادی زنده بوده‌ام و امروز هدفی جز پژواک دادن به صدایی که خاموش شد ندارم و هیچ چیز و هیچ‌کس نمی‌‌تواند مرا از این راه بازدارد.

«رها»، در تاریخ ۱۱ ماه مه ۲۰۱۶ برایم پیغام گذاشت: «سلام من آزاد شدم، الان اهوازم، شما خوبید؟» پاسخ‌اش را دادم اما دیگر پیامی از او دریافت نکردم تا دو هفته بعد که خبر مرگش را دریافت کردم. می‌دانستم چشم‌‌اش نمی‌بیند و همین پیام را یکی از دوستانش برایش تایپ کرده بود.

مرگش دردناک و تکان دهنده بود. شب از یک ماشین مشکی رنگ که سرکوچه متوقف شده بود پیاده می‌شود و بی حس و حال تا خانه می‌رود. همسایه‌ها در را با کلید برایش باز می‌کنند. عصای مربوط به نابینایی‌اش شکسته بود و یکی از همسایه‌ها او را به داخل خانه می‌برد. او در حالی که حالت عادی نداشته هیچ کلامی بر زبان نمی‌آورد. دو مسکن استامینوفن به او می‌دهند و او را به رختخواب می‌برند ولی دیگر بیدار نمی‌شود.
صبح همسایه‌اش به او سر زده و می‌بیند که نفس نمی‌کشد و سراسیمه بقیه را خبر می‌کند. وقتی آمبولانس می‌رسد یک ماشین بنز شیشه دودی از راه می‌رسد. مأموران باقی همسایه‌ها را پراکنده می‌کنند و از آن‌جایی که «رها» کس و کاری نداشت خیالشان راحت بود و نیاز نبود جنازه را به کسی تحویل دهند. معلوم نشد با جسدش چه کردند. در حالی که جسد را از خانه خارج می‌کردند مأموران به همسایه‌ها گفته‌اند خودمان کارهای کف و دفن‌اش را تقبل می‌کنیم. ماشین بنز شیشه دودی همراه آمبولانس می‌رود.

خبر مرگ «رها» را یکی از مأموران اطلاعات در تاریخ ۲۴ ماه مه ۲۰۱۶ در پیامی به فیس بوکم فرستاد.

«سلام و علیکم، خبر دادند تو خرمشهر حلوا می‌دن! حیف نمی‌رسیم بریم بخوریم ... هوالباقی، الفاتحه! صلواه رسا ختم کنید، الفاتحه... طفلک عمرش به دنیا نبود. الفاتحه، با عرض تأسف و قلبی سرشار از اندوه درگذشت نابهنگام سرکار خانم رها را خدمت عزیزان ایشان تسلیت عرض می‌کنم. متأسفانه خبر رسیده ایشان امروز صبح در رختخواب خود فوت شده‌ اند. الفاتحه. »

روز بعد «سیدی» یکی از شکنجه‌گران با هک فیس بوک «رها»، پیغام زیر را به فیس بوکم فرستاد:‌

«متاسفیم ولی این یكی هم بسوخت جناب رییس!!! یوزر البته با صاحبش سوخت...در آنی كلیه‌ها و كبد و جگر و معده و همه دم و دستگای داخلیش از كار افتاد! این یكی هم رفت داخل كوزه...تا ببینیم بعدی كیه!؟ شما فكر می‌كنید بعدی ممكنه كی باشه؟
من كه نمی‌دونم ولی ممكنه هركس در این قرعه نامش بیاد بالا و سعود [صعود] كنه!؟ به هر حال ما كاره‌ای نیستیم آقای رییس.
یك واحد اندازه‌گیری هست بهش می گن "یارد" و بسیار مهمه و خب خیلی‌ها باهاش سر و كار دارند. "یارد" چند ساله كه سر زبان‌ها افتاده و من توصیه می‌كنم غیر متخصص‌ها دنبالش نباشند بهتره! نه؟ نظر شما چیه جناب رییس؟ شما نظرتان درباره "یارد" چیه؟؟؟
قربان شما "سید یاسین" از بچه‌های خوب و خونگرم جنوب!!!»

واکنش دستگاه اطلاعاتی و امنیتی و کینه‌‌جویی عجیب‌شان علیه «فراز» و «رها» در حالی صورت گرفت که هواداران «فرقه رجوی» به سادگی و بدون پرداخت هزینه‌‌ی چندانی از درون زندان گوهردشت و اوین خاطرات منتشر می‌‌کنند، علیه خامنه‌ای اطلاعیه می‌دهند، از ایرانیان خارج از کشور دعوت می‌کنند در مراسم سالیانه مجاهدین شرکت کنند، برای مریم رجوی نامه‌ی فدایت شوم می‌نویسند و در خیمه‌شب بازی‌ها و مراسم بالماسکه مریم رجوی از آن‌ها استفاده‌ی ابزاری می‌شود و آب از آب تکان نمی‌خورد. به نمونه زیر توجه کنید.
http://aftabkaran.com/maghale.php?id=5624

آن‌ها حتی از درون زندان‌های رژیم بدون این که با واکنش جدی جانیان روبرو شوند «شعار درود بر رجوی» و «زنده باد ارتش آزادی بخش ملی» می‌دهند و از «ضحاک زمان» و «خلیفه ارتجاع» و «خمینی جلاد» می‌گویند.
http://aftabkaran.com/akhbar.php?id=30918

امیدوارم هیچ‌گاه اتفاق ناگواری برای این افراد نیافتد و آن‌ها قربانی سیاهکاری‌های «مرحوم رجوی» و «فرقه»‌اش که برای ادامه‌ی حیات نیاز به خون دارد تا بتواند از آن ارتزاق کند، نشوند. آرزو می‌کنم وزارت اطلاعات همچنان بر سیاستی که در مورد آن‌ها دارد بماند چرا که «فرقه صاحب‌مرده» به هر دری می‌زند تا شاید رژیم آن‌ها را اعدام کند و از این نمد کلاهی برای خود تهیه کند.

رفتار رژیم در قبال هواداران مجاهدین و تحمل آنان در زندان به خوبی نشان می‌دهد که «فرقه رجوی» تهدید امنیتی برای رژیم محسوب نمی‌شود و فقط از آن‌ها برای توجیه سرکوب جنبش مردم و ایجاد اختناق هرچه بیشتر استفاده می‌کند وگرنه ساکت کردن آن‌ها توسط یک رژیم فاشیستی از آب خوردن هم راحت تر است. رژیم که از نفرت عمومی از مجاهدین باخبر است با آزاد گذاردن دست آن‌ها به مکاتبه از درون زندان، هم مانور ثبات و قوام و دوام می‌دهد و هم مانور آزادی انتشار افکار و عقاید مخالف حتی از درون زندان!.

یکی از دلایل برخورد سخت وزارت اطلاعات با «فراز» و «رها» تلاش آن‌ها برای راه‌اندازی رادیو اینترنتی و «گویا» کردن «گزارش ۹۲» و «گزارش ۹۳» که هر دو در نقد «فرقه رجوی» و ولی فقیه در غیبت آن نگاشته شده، بود. طبق تحلیل وزارت اطلاعات، من خود به خاطر نقد جامع «فرقه رجوی» و ... به تهدید امنیتی برای نظام تبدیل شده بودم و می‌بایستی با این دو نوشته‌ام، برخورد می‌شد.

جانیان با قتل «فراز» و «رها» به زعم خود صدای «كمپین صدای شهدای دهه شصت - حامیان ایرج مصداقی» را خاموش کردند و انتقام خود گرفتند. زهی خیال باطل.

در این راه، آن‌ها از مساعدت تام و تمام «فرقه رجوی» و مزدوران این باند نیز برخوردار بودند.

خاموشی «فراز» و «رها»، انگیزه‌‌ و تعهد من در مبارزه با «ارتجاع غالب» و «ارتجاع مغلوب»‌ را که در سیمای کریه خمینی و خامنه‌ای از یک سو و رجوی از سوی دیگر تبلور یافته، دو چندان می‌کند و همه‌ی تلاشم را به کار می‌بندم تا صدای این دو «جان شیفته» را پژواک دهم.

در ساعت ۹:۲۶ دقیقه بعد از ظهر ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۶ یکی از جانیان وزارت اطلاعات به نام احتمالاً «ابوالقاسم ضامن» که خود را «نوید» می‌نامد، پیام زیر را برایم فرستاد و ضمن تهدید من به ترور نوشت:

«این روزها که سال تحصیلی داره آغاز میشه همه چیز با تغییرات شروع میشه و کسی دیگه جرأت نداره راجع بهت حرفی بزنه تو دانشگاه‌ها چون من اجازه نمی‌دم و هرکس کوچکترین خطایی بکنه سرش یه راست می‌رسه تو چاه مستراح. این برای بچه سوسول های هوادارته و دخترا هم تکلیفشون مشخصه! یه دسته بیل کلفت شق و رق می‌ره اونجاشون که اسم باباشون از خاطرشون بره... به تو هم هشدار بدم بدونی بپا مثل فریدون فرخزاد و کاظم رجوی نشی چون این روزا داری شلوغ بازی در میاری. بهتره جمعش کنی بساط رجز خونی رو چن [چون] به نفعت نیست.»

در پاسخ به این جنایتکار تازه‌کار که فکر می‌کند با چند تهدید آبکی از میدان به در می‌روم بایستی بگویم، من ۳۵ سال زیادی زنده بوده‌ام و از چیزی که در دنیا هراسی ندارم، مرگ است. وظیفه‌ی من پژواک صدایی است که خاموش شد. جنایات رژیم تنها بر تعهد من و بار مسئولیتم می‌افزاید. همه‌ی کسانی که من را می‌شناسند و به ویژه اعضای «کمپین» به خوبی می‌دانند که اسیر این‌گونه باج‌خواهی‌ها نخواهم شد.

این همه ماجرا نبود یکی دیگر از کسانی که مأمور «رصد» شبانه‌روزی من در وزارت اطلاعات است، مدعی شد:‌

و مأمور دیگر، روز یک شنبه ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۶ ساعت ۲:۱۸ دقیقه بعداز ظهر تهدید خود را به شکل زیر عنوان کرد:‌

«رها» و «فراز»، اولین قربانیان رژیم نبودند و حتماً آخرین آن‌ها هم نخواهند بود. نمی‌دانم جانیان چه برنامه‌ای مدنظر دارند اما با توجه به ماهیت رژیم، می‌دانم رنج و مصیبت جدیدی در پیش است. طی هفته‌های جاری باز هم جنایتکاران دست به شکنجه و آزار و اذیت و تجاوز به اعضای «کمپین» زدند. باز هم به سطح تهدیدات خود افزودند اما هیچ‌یک از این اقدامات، گره از کار فروبسته‌ی رژیم باز نخواهد کرد. چنانچه انتشار فایل صوتی آیت‌الله منتظری یک بار دیگر نشان داد که تلاش مقامات امنیتی و قضایی برای جلوگیری از «پژواک» صدای قتل‌عام شدگان، به جایی نخواهد رسید. مظلومیت قتل‌عام شدگان و خون جوشان آن‌ها کار خود را خواهد کرد.

از تمام خوانندگان، دوستان و عزیزانی که ممکن است عکس و یا خاطره‌ای از «فراز» و «رها» داشته باشند درخواست می‌کنم در صورت امکان یک کپی از آن را به آدرس ایمیل من ارسال کنند.

ایرج مصداقی

irajmesdaghi@gmail.com
www.irajmesdaghi.com

ـــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
۱- بدترین شکنجه‌گاه زندان قزلحصار که در آن زنان زندانی مجبور شدند ۱۴ ماه با ۴ بازجوی وحشی و درنده‌خو در یک محل زندگی کرده و بدترین شکنجه‌های جسمی و روحی را متحمل شوند.
یکی از دانشجویان سابق دانشگاه هنر در این مورد نوشت:
۲- «كمپین دانشجویان هوادار ایرج مصداقی كه در سال نود و سه راه اندازی شد و روز به روز بر تعداد این هواداران افزوده شد از دانشگاه هنرهای زیبا آغاز شد و در همان زمان خود ایرج و همسر محترم ایشان بشدت از تشكیل این كمپین ناراحت شده و حتی با دانشجویان مسئولش برخورد كرده و خواستار آن شدند كه كمپین تعطیل شود اما دانشجویان زیر بار نرفتند و بر شدت فعالیت‌های خود افزودند و این باعث شد تا وزارت اطلاعات وارد عمل شده و چند تن از آنها را تعلیق و اخراج كند اما در آخر نتوانستند صدای دانشجویان را خاموش كنند... امروز فعالیت این كمپین خیلی كمتر شده اما من بشما می‌گویم كه آتش زیر خاكستر است و روزی شعله‌ور خواهد شد.»
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-79254.html


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016