دوشنبه 12 مهر 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

نماز بی‌پایان رنج و محنت‌های بشری، حمید آقایی

حمید آقایی
همین مبناهای متافیزیکی است که اصول و مبانی شناخته شده حقوق بشر را بمانند ساختمانی بر روی ماسه بی ثبات و لرزان در آورده که بسته به اینکه توسط چه دولت، فرهنگ و منافعی مورد استفاده قرار گیرد، شکل و رنگ می بازد و تعاریف و کارکردهای متفاوتی از خود نشان می دهد. در این میان اما رنج و محنت بشر بمانند یک نماز بی پایان ادامه دارد. بشری که بازیچه دست افکار و اندیشه های متافیزیکی و دینی است، که ظاهرا سرنوشت او از قبل تعیین شده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


آزادی هما هودفر شهروند ایرانی-کانادایی که تحت بازداشت اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود همزمان شد با تائید حکم شانزده سال زندان نرگس محمدی. وزارت خارجه جمهوری اسلامی در این رابطه اعلام کرد که خانم هما هودفر بدلایل "انسان دوستانه ازجمله بیماری" آزاد شده است. این در حالی است که حکم شانزده سال زندان نرگس محمدی که در شرایط بسیار وخیم تری از نظر انسانی و بیماری بسر می برد تائید می گردد. مادری که بزرگترین شکنجه برای او دوری از فرزندانش است.

این کنتراست بین حرف و عمل و تعاریف متناقض و من درآوردی از انسان دوستی و حقوق بشر در ابعاد بسیار وسیعتری در ایران و جهان آشوب زده کنونی نیز دیده می شود. میلیونها انسان بیگناه با شعارهای بشر دوستانه و وعده آزادی از دست دیکتاتورهای حاکم بر کشورشان آواره کوه و بیابان می شوند. آوارگانی که حتی با وجود پذیرش گرم توسط برخی از کشورهایی اروپایی تا ابد مهر پناهنده و خارجی بر پیشانی خود دارند. پناهندگانی که فقط و فقط بدلایل خالص انسان دوستانه و حقوق بشری به کشور مقصد خود دعوت نمی شوند، که اگر چنین بود و اگر حقوق بشر و انسان دوستی به ابزاری سیاسی تبدیل نشده بود شاید جنگی آغاز نمی گردید و دلیلی بر آوارگی نبود.

واقعیت این است که اگرچه اصول مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر لحنی خنثی نسبت به ادیان، فرهنگ ها و ایدئولوژیهای مختلف دارد و مبنای آن ظاهرا، بر حقوق اولیه بشر مستقل از رنگ، نژاد و ملیت قرار گرفته است، اما در عمل و هنگام کاربرد آن رنگ و بوی فرهنگ، منافع سیاسی و اقتصادی و بطور کلی اهداف ژئوپلیتیک کشورها را بخود می گیرد. برای مثال رهبران آلمان هنگام مواجهه این کشور با موج میلیونی پناهندگان از موقعیت کنونی آلمان، بعنوان آلمان روشن در مقایسه با آلمان تاریک در زمان جنگ جهانی دوم سخن به میان می آورند و یا از حقوق شهروندی پناهنگان بجای تاکید بر حقوق بشر صحبت می کنند. پناهندگانی که حتی در کشور خودشان نیز از حقوق شهروندی برخوردار نبودند و تا کسب این حقوق در کشور جدید نیز فاصله بسیار زیادی دارند. پناهندگانی که معمولا شهروند درجه دوم محسوب می شوند، که محتاج کمک و یاری هستند.

این مقایسه تاریخی بین آلمان قدیم و جدید و تاکید بر حقوق جهانی شهروندان قطعا نا آگاهانه نبوده است و دال بر برداشت های خاصی است که هر یک از کشورها و دولت ها حتی مدرن ترین و دمکراتیک ترین آنها از حقوق بشر دارند. همانطور که در جمهوری اسلامی نیز انسان دوستی معنای خاص و سیاسی خود را دارد.

حال جای این سوال پیش می آید که علت اصلی برداشت های مختلف از اصول مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر که ظاهرا بر حقوق طبیعی بشر تاکید دارد در چیست و چرا نهادهای جهانی و منطقه ای مدافع حقوق بشر ابزاری جز ابراز نگرانی و اعلام محکومیت نقض حقوق بشر در اقصا نقاط جهان در اختیارشان باقی نمانده و یا اساسا از ابتدا در اختیارشان نبوده است. چگونه است که دولت عربستان سعودی به ریاست دوره ای کمیته حقوق بشر سازمان ملل متحد انتخاب می شود، کشوری که حقوق اولیه بشر در آن بصورت گسترده و سیستماتیک نقض می گردد؛ و چگونه است که گزارشگران کمیته حقوق بشر سازمان ملل متحد از تبعیض نژادی آشکار و عریان در ایالات متحده امریکا ابراز نگرانی نمی نماید؟ و چرا برخی از کشورها درهای خود را می بندند، در مرزهای خود حصار می کشند و یا با وجود آغوش باز بجای صحبت از حقوق بشر از حقوق شهروندی صحبت می کنند؟

سازمان عقو بین الملل در زمینه ریشه ها و پیش زمینه های فلسفی حقوق بشر به چند گرایش مهم فلسفی و دینی در تاریخ اروپا اشاره می کند و می نویسد که برای قرنهای طولانی ایده حقوق بشر بر حقوق طبیعی و ذاتی بشر استوار بوده است. حقوقی که فقط و فقط بخاطر انسان بودن، باید مشمول همه انسانها شوند. سایت مزبور در ادامه و در جستجوی ریشه های تاریخی و فلسفی نظریه حقوق بشر به نظریات فلسفی استوا (Stoa-Philosophy) در سه قرن پیش از میلاد مسیح در یونان باستان می رسد و سپس در ادامه این جستجو به نظریات دینی-فلسفی توماس اگوستین در قرن سیزدهم میلادی اشاره می کند. در سایر متون و نوشتجات فلسفی مربوط به حقوق بشر نیز به حقوق خدشه ناپذیر و ذاتی بشر که از ابتدای هستی انسان وجود داشته است، اشاره فراوان می گردد.

پال برنارد کلیتور (Paul Bernard Cliteur) استاد حقوق دانشگاهای هلند، نویسند و فیلسوف در کتاب خود فلسفه حقوق بشر، نسبت دادن حقوق بشر به حقوق ذاتی، طبیعی و جهان شمول بشر را یک گرایش عمده فلسفی در تعریف حقوق بشر معرفی می کند. وی این نوع تعریف از حقوق بشر را ناشی از یک ایده بسیار قدیمی فلسفی که معتقد به وجود حقوق پایه ای و اجتناب ناپذیر برای بشر بود می شناسد. حقوقی که ظاهرا حتی قبل از اصالت و واقعیت پیدا کردن خود انسان، در طبیعت وجود داشته است. همانطور که استوئیت ها در یونان باستان معتقد بودند که سرنوشت و حقوق ما بعنوان یک انسان از قبل تعیین شده اند و انسان فقط با سپردن خود بدست این سرنوشت خوشبخت خواهد شد. فیلسوف و نویسنده مزبور این نوع از تعریف و فلسفه بافی از حقوق بشر را اخلاقی-فلسفی می نامد. فلسفه اخلاقی که اصول و مبانی آن مستقل از هر قانون دیگر است و حقوق دانان و قضات باید از آن پیروی کنند.

به سخن دیگر مبانی فلسفی حقوق بشر که امروزه بطور عموم پذیرفته شده اند، کاملا فرضی و بر مبنای یک تبیین خاص از جهان می باشد که حتی مستقل از خود انسان و فرایند تکامل اوست. این مبانی فرضی و اولیه را می توان مبانی متافیزیکی نامید که پس از یونان باستان و با گسترش مسیحیت در اروپا شکل و نمای دینی نیز بخود می گیرند. مبانی و اصولی که با وجودی که پس از رنسانس و روشنگری در اروپا بتدریج این پوشش دینی و مذهبی را از تن بدر می آورند، اما همچنان به متافیزیک و فرضیات فلسفی خود پایدار می مانند.

بنظر نگارنده بسیاری از نظریات قراردادهای اجتماعی و اصول حقوق بشر بر مبنای اینگونه عقاید متافیزیکی، که یا بسیار بدبین به بشریت بودند و برای حفظ ثبات و امنیت عمومی وجود یکسری قوانین و مقررات اجتماعی را ضروری می شماردند وضع گردیده اند؛ و یا با برخورد مثبت و خوشبینانه به انسان که اشرف مخلوقات است و جهان برای او خلق شده و برای او حقوق اولیه و ثابتی در نظر گرفته شده است، همه را ملزم به رعایت این قوانین می کنند. عقاید و نظریات متافیزیکی که گاه خدا در مرکز و محور آن قرار می گیرد و گاه طبیعت و یا تاریخ، محورها و گرانیگاه هایی که هریک فلسفه و اخلاق خاص خود را نمایندگی می کنند.

همین مبناهای متافیزیکی است که اصول و مبانی شناخته شده حقوق بشر را بمانند ساختمانی بر روی ماسه بی ثبات و لرزان در آورده که بسته به اینکه توسط چه دولت، فرهنگ و منافعی مورد استفاده قرار گیرد، شکل و رنگ می بازد و تعاریف و کارکردهای متفاوتی از خود نشان می دهد. یک دولت حقوق بشر را مساوی حقوق شهروندی (آنهم شهروند اروپایی) می داند و دولت دیگر حقوق بشر را به وظیفه کمک های مالی و غذایی، مانند کمک به فقرا محدود کرده است، که بهتر است در همان منطقه خود بمانند، و دیگری حقوق بشر را ناشی از اراده خدای خود و یک وظیفه دینی می شمارد و بنابراین به خود اجازه می دهد که ابتدا فرهنگ و دین خود را صادر کند تا دیگران نیز مشمول این حقوق گردند. در این میان اما رنج و محنت بشر بمانند یک نماز بی پایان ادامه دارد. بشری که بازیچه دست افکار و اندیشه های متافیزیکی و دینی است، که ظاهرا سرنوشت او از قبل تعیین شده، سرنوشتی که البته حقوقی نیز برای او بعنوان یک انسان دست دوم، ضعیف و یا برده در نظر گرفته شده است.

البته ممکن است که این تصور پیش آید که حقوق طبیعی و ذاتی بشر همان است که در فرایند تکامل طبیعی کسب گردیده و اشکالی بر آن وارد نیست. اما همانطور که در بالا بطور خلاصه به آن اشاره شد و در کتب و نوشتجات پیرامون فلسفه حقوق بشر قابل دست یابی است، حقوق طبیعی (natural right) که معمولا در مباحث فلسفی به آن اشاره می شود، در حقیقت یک نظریه متافیزیکی و ذهنی در مورد حقوق ذاتی انسان است و هزاران سال قبل از نظریه تکامل داروین شکل گرفته و پوشش های دینی و فلسفی مختلفی بخود گرفته است. قوانین تکامل تفسیر کننده مکانیزم تکامل طبیعی هستند و علت و معلول اتفافات و تحولات تکامل انواع را توضیح می دهند. اتفاقا این نظریه از بنیان در مقابل دیدگاه های متافیزیکی و فرضیات اخلاقی و فلسفی قرار می گیرد و بجای تاکید و اصولا شناسایی اخلاقیات جهانشمول، متافیزیکی و ثابت بر وجود متحول شونده انسان بعنوان پدیده ای در مسیر تکامل انواع پافشاری می نماید.

به عبارت دیگر باید گفت که حقوقی که بر مبنای عقاید متافیزیکی و دینی برای انسان فرض شده اند، حقوقی که امروزه در بسیاری از روابط و مقرارات بین المللی بر آنها تاکید می شوند، در حقیقت فرع بر وجود انسان و وجود فرد هستند. به این معنی که تا خود فرد به اصالت و توانایی های فردی خود آگاه و به آنها باور نداشته باشد، چگونه می تواند بدون هیچ پیش شرطی از این حقوق برخوردار گردد. او ابتدا باید خود را بعنوان یک انسان کشف نماید و بدنبال احقاق حق خود برخیزد، وگرنه اگر هم مشمول این حقوق شود و از آنها برخوردار گردد، همچنان دست دوم و محتاج باقی خواهد ماند.

فردریش نیچه این نوع از تقسیم انسانها به دو گروه که یک عده محتاج برخورداری از حقوق و کمک های بشری و دیگر موظف به دادن این حقوق است را تحت عنوان اخلاق سروری و اخلاق بردگی معرفی می کند. تاکید نیچه به دو اخلاق متضاد اما همزاد بردگی و سروری به این معنی نیست که وی به ضرورت وجود این دو گروه در جوامع بشری اعتقاد داشته و یا مدافع برده داری بوده است. وی ریشه های اخلاق دوگانه سروری و بردگی را در اخلاقیات یونانی-مسیحی می داند که یک نظم، سرنوشت و اخلاقیات از قبل پیش بینی شده را برای جهان و جوامع بشری قائل بودند و این نظریات را شدیدا مورد نقد قرار می دهد و با طرح نظریه فراسوی خیر و شر راهگشای دوران پست مدرن می شود.

در واقع با الهام از نیچه می توان گفت که آنگاه می توان از یک حقوق بشر ثابت و استوار که بر تل شن بنا نشده باشد، صحبت کرد که این حقوق فراتر از اخلاقیات و نظریات متافیزیکی تنظیم شده و مورد استفاده قرار گیرند. حقوقی که نسبت به اصالت وجود فرد که توسط خود فرد باید کشف و محقق شود در فرع قرار می گیرند. به این معنی که قبل از اینکه فرد مستحق برخورداری از این حقوق شود و منتظر کمک های حقوق بشری بماند باید خود را کشف کند، برخیزد و حقانیت و اصالت خود را ثابت نماید و مدعی حقوق خود گردد. اخلاق سروری به این معنا است که فرد سرور و آقای سرنوشت و زندگی خود باشد و منتظر کمک دیگران ننشیند، که در این صورت برده کمک کننده خواهد شد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016