سه شنبه 4 آبان 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

من می‌ترسم، پس وجود دارم، حمید آقایی

حمید آقایی
آنقدر در دهه‌های اخیر و حتی از دو دهه پیش از انقلاب اسلامی بر طبل ترس از دست دادن هویت اسلامی-شیعی خود در برابر موج جهانی شدن کوبیده شده است و آن اندازه ترس و نگرانی از دشمنان موهوم در گوش مردم خوانده شده است، که شوربختانه دیگر نمی‌توان از روحیه مثبت و جستجوگر برای یافتن آلترناتیو‌های جدید صحبت به میان آورد. ترس‌هایی که به جای تحرک و انگیزه بخشی، به دلیل موهوم بودن، خود جزیی از هویت بسیاری از ما ایرانیان شده‌اند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


تکیه کلام رهبر جمهوری اسلامی که «دشمن دشمن» است، دیگر آن اندازه یک ترجیع بندی تکراری و خسته کننده شده است که خود او نیز، چندی پیش در دیدار با کارگران، به آن اعتراف کرد. وی در این دیدار گفت: «می‌گویند چرا شما مدام «دشمن دشمن» می‌کنید؛ خب، حالا گیرم بنده نمی‌گویم دشمن؛ دشمنى تمام شد؟ دشمن هست.»

اما، او که خود اذعان می‌کند و باور دارد که با تکرار یا عدم تکرار این ترجیع بند، دشمنی امریکا با نظام جمهوری اسلامی عوض نمی‌شود، چرا باز هم در هر موقعیتی به مردم و مسئولین حکومتی ماهیت دشمن و «دسیسه‌های» آنرا یاد آوری می‌کند، و خود نیز از تکرار «دشمن دشمن» خسته نمی‌شود؟ او که نیروهای امنیتی-سپاهی و روحانیون وفادار را در اطراف خود جمع کرده و ارکان اصلی اداره مملکت و حفاظت از قدرت ولایت را بدست آن‌ها سپرده است، قاعدتا نباید نگران فراموش شدن دشمن اصلی و یا جدی نگرفتن دسیسه‌های آن باشد. این نیرو‌ها نیز مانند خود او کینه‌ای عمیق و دشمنیِ دیرینه‌ای با امریکا دارند و هر روز نیز از طریق بلندگوهای دولتی «دشمن دشمن» می‌کنند.

آیا آنطور که معمولا تحلیل می‌شود، این تکرار «دشمن دشمن» و هشدار نسبت به برنامه‌های آن، بخاطر ترسِ از دست دادن «قدرت و ثروت» است؟ به این معنی که گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با امریکا، موضوعاتی مانند دمکراسی، فضای باز سیاسی و حقوق بشر را نیز بدنبال خود خواهند آورد. موضوعاتی که موجب تضعیف موقعیت نیروهای اقتدار گرا می‌گردند.

اما، برای یافتن دلیل نفرت خامنه‌ای از امریکا نیازی به اینگونه تحلیل‌های کلیشه‌ای و یا جستجو‌های طولانی نیست، خود وی در همین دیدار اضافه می‌کند: «(امریکا)... دشمن با اصل این حرکت عمومى مردمى و با اصل انقلاب و با اصل نظام است. آمریکا یک روز در اینجا همه‌کاره‌ى این کشور بوده؛ امروز حتّى یک سفارتخانه در این کشور ندارد؛ به‌خاطر اینکه نظام اسلامى سرِ کار آمده؛ خب با نظام اسلامى دشمن است و می‌خواهد‌‌ همان وضع قبلى برقرار باشد.»

در این گفته رهبر جمهوری اسلامی حقیقت مهمی نهفته است، که بنظر نگارنده، دلیل اصلی و بنیادی دشمنی‌های وی، و نیروهای همچنان وفادار به انقلاب اسلامی را با آمریکا آشکار می‌سازد. دشمنی با آمریکا و شیطان بزرگ، در واقع در هسته اصلی و در جوهره انقلاب اسلامی نهفته است و جزئی جدایی ناپذیر از آن می‌باشد. انقلابی که با شعارهای مرگ بر …. به پیروزی رسید، با همین شعار‌ها تثبیت شده و با همین شعار‌ها نیز، که همچنان روزانه سر داده می‌شوند، به حیات خود ادامه می‌دهد.

البته باید گفت که با وجودیکه حقیقت مزبور یک حقیقت بسیار ساده و آشکار است و علی خامنه‌ای نیز در این مورد بوضوح صحبت کرده است؛ اما ظاهرا، بنظر می‌رسد، بسیاری از اصلاح طلبان، بخاطر وفاداریشان به انقلاب اسلامی و رهبری آن، یا این حقیقت ساده را هنوز در نیافته‌اند و یا نمی‌خواهند بپذیرند. حقیقتی ساده مبنی بر اینکه دشمنی با امریکا و بدبینی نسبت به سیاستهای آن بمانند غده‌ای سرطانی از‌‌ همان ابتدا در دل انقلاب اسلامی، در طیف گسترده نیروهای وفادار به آن و در فرزند آن جمهوری اسلامی نهادینه شد، رشد یافت و منبع هویت بخش آن گردید. غده‌ای که سمبل‌های امروزی آن علی خامنه‌ای، امامان جمعه و سپاه پاسداران انقلابی هستند.

اصلاح طلبان مزبور و یا دیگر وفاداران به انقلاب اسلامی اما، بجای پذیرش این حقیقت ساده، همچنان بدنبال تحلیل‌های کلیشه‌ای و دلایلی از قبیل ترس از دست دادن قدرت و ثروت و تضعیف موقعیت اقتدارطلبان برای توجیه دشمنی‌های این نظام و رهبری آن با امریکا می‌باشند. در حالیکه، وقتی می‌بینیم که دشمنی‌های رهبر جمهوری اسلامی، هر روز عمیق‌تر و خونین‌تر می‌شوند و در واقع امر، مدت‌ها است که تبدیل به نفرت و وسواس مالیخولیایی شده‌اند و او را از نظر روانی بیمار کرده و رنج می‌دهند، دیگر نمی‌توان از یک دشمنی ساده و ترس از دست دادن قدرت و ثروت، بخاطر رابطه با امریکا، صحبت به میان آورد.

بنابراین باید وسواس و نفرت علی خامنه‌ای از رابطه با امریکا، ریشه‌های عمیق تری داشته باشند؛ نفرت و وسواسی که آن اندازه عمیق‌اند که حتی وی حاضر است منافع خود و نظامش را در معرض خطرهای جدی قرار دهند. نفرت و وسواسی که ریشه در ترسهای او و هوادارانش دارد؛ ترسهایی بسیار وسیع‌تر و عمیق‌تر از صرفا ترس از دست دادن قدرت و ثروت. ترسهایی که حتی می‌توان گفت، دهه‌ها قبل از انقلاب اسلامی وجود داشته‌اند، ترسهایی که باید علت‌های تاریخی، فرهنگی و روانی آنرا در جای دیگری جستجو نمود.

از منظر روانی ترس یکی از حالات عمومی انسان و اساسا همه موجودات جاندار است. با این تفاوت که انسان بر این حالت و شرایط روانی خودآگاه است و دیگر موجودات از خودآگاهی کامل برخوردار نیستند و عمدتا بخاطر مکانیزمهای شرطی شده، در مقابل عوامل ترس برانگیز واکنش نشان می‌دهند. این نوع از ترس را که معمولا در برابر یک موجود مشخص یا یک اتفاق عینی و مادی ایجاد می‌شود، می‌توان ترس کلاسیک نامید. برای مثال ترس از حمله یک حیوان وحشی و یا حوادث طبیعی مخرب که احتمال وقوع آن‌ها بسیار بالا است، در ردیف ترس‌های کلاسیک قرار می‌گیرند. در این رابطه، انسان‌ها سعی می‌کنند تا حد امکان از رو در رویی با این حملات و حوادث پرهیز کنند و یا امکانات و وسایل لازم را برای کاهش ترس و افزایش اطمینان فراهم آورند.

در کنار ترسهای کلاسیک اما ترسهای نامشخص و از نوع غیر کلاسیک نیز همواره در دل بشریت و حتی در دل انسان مدرن امروزی وجود داشته و دارند. ترسهایی که نمی‌توان منبعی مشخص و عینی برای آن تعیین نمود. برای مثال، پندار نسبت به وجود موجودات ناشناخته و یا باور به خشم خدایان از جمله منابع وهم و ترس برای بشر دوران باستان بودند.

انسان امروزی اما با وجود برخورداری از امکانات نسبی برای مقابله با حوادث طبیعی و بنابراین ترسِ کمتر نسبت به حملات و اتفاقات مشخص و قابل پیش بینی، و علی رغم بی‌اعتقادی و ناباوری نسبت به خشم خدایان و نیروهای ناشناخته طبیعی، همچنان و حتی بیشتر از انسانهای پیشین از عوامل موهوم، ساختگی و نا‌مشخص جدیدی، که ارتباط مستقیمی با زندگی روزانه او ندارند، در وحشت است و یا بعبارت بهتر در وحشت و ترس نگاه داشته می‌شود.

فرانک فورِدی (Frank Furedi) نویسنده کتاب سیاستِ مبتنی بر ترس (The politics of fear)، که این یادداشت با الهام از کتاب او و مصاحبه‌هایش به نگارش در آمده، معتقد است که ناامیدی عمومی که بشریت امروز دچار آن گردیده است، عمدتا بخاطر ترسهای موهوم و مصنوعی هستند، که توسط رهبران سیاسی ترویج می‌شوند. ترس‌ها و توهماتی که بخاطر تکرار دائمی و توهم پراکنی به فرهنگ ترس و طرز نگرش توهم آلود و توطئه اندیش تبدیل شده‌اند. برای نمونه، «ترس و نگرانی از آینده فرزندان»، «نگرانی از بیکاری»، «نگرانی از گسترش اسلام و هجوم مسلمانان به مرزهای کشورهای اروپایی» از جمله چنین ترس‌ها و نگرانی‌هایی هستند. نگرانی‌هایی که همه را بخود مشغول ساخته‌اند و بخاطر ساختگی و سیاسی بودن، به یکی از زمینه‌های اصلی بروز احساس ضعف، احساس ضربه پذیری و کاهش اعتماد به نفس تبدیل شده‌اند. این در حالی است که ترسهای واقعی و حقیقی، معمولا انگیزه بخش انسان برای تجهیز خود و یافتن آلترناتیوهای جدید و بنابراین رشد و آزادی بیشتر بوده‌اند.

بعبارت دیگر، یکی از عوارض مهم و خطرناک ترس و نگرانی‌های موهوم و مصنوعی، علاوه بر عدم اعتماد به نفس، باور به این امر کاذب است که در برابر مشکلات و دشمنان راه حل و آلترناتیوی وجود ندارد و بنابراین باید به وضعیت موجود تن داد. همانطور که رهبری جمهوری اسلامی، با دشمن دشمن کردن، می‌خواهد مردم را به این باور برساند که در برابر وضعیت موجود و با توجه به حضور دشمنان، در پشت مرزهای کشور، راهی جز تن دادن به وضعیت موجود و تداوم نظام جمهوری اسلامی وجود ندارد.

اما داستان ترس و توهمات حاکم بر رهبری جمهوری اسلامی که در طول چندین دهه سعی کرده است آن‌ها را جزیی از فرهنگ و طرز نگاه مردم به وضعیت حال و آینده بنماید، صرفا در ترس از دشمنان و یا ترس از گسترش جنگ‌های منطقه خاورمیانه به داخل مرزهای ایران خلاصه نمی‌شوند. این ترس‌ها و نگرانی‌ها نمادهایی از ترس و نگرانی‌های بسیار عمیق تری هستند. ترس و نگرانی که با آغاز فرایند مدرنیزاسیون در ایران، از اوائل دهه چهل شمسی به بعد، بتدریج در بخش‌های سنتی جامعه ایران، روشنفکرانی مانند علی شریعتی و جلال آل احمد و در میان آخوندهای حوزه علمیه قم به رهبری روح الله خمینی شکل گرفتند. ترسهایی که توسط روشنفکران مزبور و روحانیت، تحت عنوان حمایت از هویت خود و یا «بازگشت به خویش» تئوریزه گردیدند.

به سخن دیگر ترس از ورود به دنیای مدرن، ترس از دست دادن هویت دینی و سنتی خود، ترس از ورود به جهان سکولار و آزاد که توسط بسیاری از روشنفکران مسلمان و حتی غیر مسلمان که همه زیر چ‌تر رهبری آیت الله خمینی گرد آمده بودند، ترویج و تبلیغ می‌شدند، بجای ایجاد روحیه و انگیزه مثبت برای ساختن آینده کشور خود در ارتباط با دنیای مدرن و آزاد، روحیه منفی، مرگ طلب و دشمن ستیز را در بسیاری از ما ایرانیان کاشت و نهادینه کرد، روحیه‌ای که منجر به آرزوی مرگ برای دشمنان و تخریب هر آنچه آثار مدرنیته را در خود داشت، گردید.

در واقع باید گفت که آنقدر در دهه‌های اخیر و حتی از دو ده پیش از انقلاب اسلامی بر طبل ترس از دست دادن هویت اسلامی-شیعی خود در برابر موج جهانی شدن کوبیده شده است و آن اندازه ترس و نگرانی از دشمنان موهوم در گوش مردم خوانده شده است، که شوربختانه دیگر نمی‌توان از روحیه مثبت و جستجوگر برای یافتن آلترناتیو‌های جدید صحبت به میان آورد. ترس‌هایی که بجای تحرک و انگیزه بخشی، بدلیل موهوم بودن، خود جزیی از هویت بسیاری از ما ایرانیان شده‌اند، گویی که من ضعیف هستم، من می‌ترسم، پس وجود دارم و چاره‌ای نیز جز پذیرش این واقعیت را ندارم. شعار دشمن دشمن خامنه‌ای ناشی از قوت و اقتدار او نیست، علامت ضعف و ناتوانی او است و می‌خواهد از این طریق به مردم حقنه کند که دوام و موجودیت ما منوط به ترس از دشمن و رضایت به همین وضعیت موجود است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016