خداي خون آلود، علي پژوهنده
خدا، آيا هيچ سه حرف ديگري را ميشناسيد، كه به نامش ميلياردها حرف و سخن گفته باشند، دهها و صدها ميليون جلد كتاب برايش نوشته باشند، اثباتش كنند،انكارش كنند، احترامش كنند، پرستشش كنند، برايش بجگنند، بكشند، ببخشند، حكومت كنند، قضاوت كنند، قرباني كنند و.... و در آخر هيچ كس حتي يك كلمه راجع به او نداند.
در طول حيات آدمي چه ميزان خونها به نام اين خدا ريخته شده تا نظرش به آدميان جلب شود؟
هزاران سال است بشر در مرز بلاهت و بلاغت، بلا تكليف و سرگردان در گرداب اين سئوال بطرز حيرت آوري گير افتاده.
اين سه حرف ساده، گويي نه مرز و زمان مي شناسد ونه تكنولوژي و نه پير و جوان و نه روشنفكر و نه عوام. همه را به نوعي معطل و سرگردان خود نموده است. اين معطلي و سرگرداني در طول اين هزاران سال همواره محل احداث بهترين دكانهاي كاسبي براي انواع مختلفي از شارلاتانها و همزمان موضوع يكي ازاصليترين معما هاي انسانهاي روشنفكر نيز بوده است. هر چند متفكرين در تمام طول تاريخ تا به امروز هنوز نتوانسته اند به پاسخي در خور در زمينه چيستي و كجايي خدا دست يابند، اما عده اول بر عكس، همواره بهترين منبع تغذيه را از بدنه مغذي اين سئوال مهم و اساسي همه انسانها داشته اند.
در حاليكه عامه مردم، كه بزرگي سئوالي همچون چيستي خدا، آنها را بسوي نوعي نجواي دروني رانده و قانعشان نيز نموده، اما بدبختي بزرگ اين است كه قائده اين هرم بزرگ كلاشي و شارلاتانيزم بر دوش همين قانعين نجواكننده است. در اين هرم بزرگ محوريت هر چيز با خداست، او تصميم ميگيرد، او ميميراند،او بدنيا مي آورد، زلزله و سيل كار اوست، ماه و خورشيد گرفتگي از آيات اوست كه بايد برايش نماز وحشت خواند، بي اذن او برگي بر زمين نمي افتد،آسمان و زمين صنع اوست، مهربان است، رحيم است، بخشنده است، توانا است، ناظر است و .... اما به محض اينكه موضوع به حوزه مسئوليت كشيده ميشود و صحبت از ناهنجاريها پيش مي آيد، ديگر كوچكترين مسئوليتي متوجه او نيست، تمام ناهنجاريها مانند، قحطي و بيماري، جنگ، كمبود منابع، اتلاف بي دليل نسلها در بستر حوادث غير قابل كنترل و مانند اينها همه و همه متوجه انسان است، آنجا كه اين حوادث بي هيچگونه اختياري تمام هستي اش را نابود مي كند، نيز پاسخي درخور جز مقداري مقالطه و سفسطه نخواهد داشت. جا افتادگي اين باور غير منطقي تا جايي است، كه ديگر نياز به سوفيستهاي قدري همچون آناكساگوراس* و مانند آنها را ندارد. امروزه هر كسي كه در هيچ رشته علمي و تخصصي، استعدادي براي پذيرفته شدن ندارد، ميتواند معلوماتي ابتدايي را تحت عنوان طلبه ديني ياد گرفته و اندكي ديرتر با عناويني همچون حجت الاسلام، آيت الله، آيت الله العظمي و كشيش و كاردينال و خاخام و كاهن مانند اينها به امرار معاش بپردازد و خيالش راحت باشد كه نه تنها هرگز ملزم نخواهد شد آدرسي واقعي از خدا به كسي بدهد و براي گفته هايش نيز هيچكس وي را بازخواست نخواهد كرد، بلكه اگر كسي بافته هاي وي را زير سئوال برد، يك سيستم پر قدرت با صدور حكم مرگ*، از وي حمايت خواهد كرد.
متفكرين مان هم آنچنان سرگردان توجيه و تبيين اين(احتمالا خلقت) پر از جهل و ابهام و نقصند كه نه تنها فرصتي براي درگير شدن با دكه داران ديني ندارند كه گاها از درگيري نيز اجتناب مي كنند كه نكند حقيقتي در اين گفتار باشد.
آدرس خدا در قلب و دل، محور اصلي پاسخي گنگ و غير قابل اثبات و استناد خداشناسي ديني است. ظاهرا منظور از دل همان قلب است، اما براستي خدا جايي مناسب تر از قلب براي استقرار نزد آدميان نداشت؟ موتورخانه اي با عمر كوتاه، پر از عيب و نقص اما پركار، پر از خون و عاري از هر گونه سيستم ادراكي.
فراگير بودن و در عين حال بي بنياني اين باور شباهت عجيبي به انديشه بطلميوس، با اصل معروف اما باطل مركزيت كره زمين دارد. انديشه اي احمقانه كه آرام آرام توسط جاهلان عالم نما چنان قوت گرفت كه زماني كه گاليله همت به تزلزل آن گماشت، شارلاتانهاي الهي پس از محاكمه وي و بدليل توبه، با يك درجه تخفيف از سوزانده شدن، بجرم دخالت در كار خدا، مادام العمر در بازداشت خانگي حبسش كردند.
امروزه نيز وضع چندان تفاوتي باگذشته ندارد. چند شب قبل در تلويزيون ايران شيخي مشغول اظهار فضل بود و در پاسخ چگونگي يافتن خدا همان آدرس باستاني را تكرار ميكرد، كه خدا در قلب شماست. اين طايفه از بطالسه خدا شناس تا زماني كه در مصادر حكومتي نباشند تمامي خطر و ضررشان اين خواهد بود، كه ما هرگز نفهيميم اين خدا چيست،كيست، كجاست،از ما چه ميخواهد، چگونه بايد بصورت واقعي با او ارتباط بر قرار كنبم و مانند اين سئوالها، اما هنگامي كه حاكم بر مصادر حكومتي شوند آغاز يك تراژدي انساني خواهد بود. كه بارز ترين مثالهاي غلاظ و شدادش را در كشور هاي افغانستان ديروز،عربستان، ايران خودمان و انواع رقيقتر و امروزي شده تر آن را در اسراييل و جنوب شرقي آسيا و نمونه هاي زيادي از آن را ميتوانيم در تاريخ جستجو كنيم.
ما لزوما نبايد اقتصاد دان باشيم، تا دريابيم اگر نفت نداشتيم و هفتاد ميليون جمعيت، در حالي كه هر يك خدا را در قلبمان داريم، با سياستهاي اين باستان شناسهاي ديني امروزه دچار چه وضعي بوديم. از عامه مردم و شارلاتانهاي ديني كه بگذريم، تنها اميدمان چه دراعماق تاريخ و چه در دوران معاصر لاجرم معطوف به انديشمندان بشري خواهد بود.
از افلاطون شروع كنيم ميبينيم اين شخصيت بزرگ كه كه جمهوري و قوانين را تدوين نموده آنگاه كه به حالت اجرايي آن مي انديشد، گويي نوعي واهمه و ترس وجودش را فرا مي گيرد زيرا مي گويد، براي تحقق دولت آرماني، لزوما بايد قدرت و انديشه كه هميشه از يكديگر جدا بوده اند با يكديگر پيوند يابند و اين امر جز به (لطف الهي) امكانپذير نيست.
آيا براستي اين قسمت آخر (لطف الهي) كلام افلاطون است. جزييات يك دولت ايده ال براي اداره سيستم شهري و مدني توسط افلاطون تدوين ميشود، اجراي آن ( پس از كوشش هاي عملي و بي ثمر خود وي) معلق به لطف خدا ميگردد، بيش از دو هزار سال ميگذرد،اما از آن لطف الهي هيچ خبري نيست كه نيست. آنقدر نيست كه ايده زيباي افلاطوني تبديل به ايده اي دست نيافتني به نام اتوپيا يا آرمانشهر بصورت ضرب المثل ميشود. حس ميكنم اين لطف الهي شبيه همان جايگاه خون آلود خدا است، كه در قلب انسانها تعريف گرديده. براستي كسي ميتواند بگويد منظور افلاطون از اين عبارت چه بوده؟
به ناگهان دو هزار سال را پشت سر ميگذاريم و به عصر كانت ميرسيم اين فيلسوف بلند آوازه عصر ما مي گويد ستارگان بالاي سرم و قوانين اخلاقي درونم مرا به خدا ترسي وادار مي كند.
ترس از خدا، لطف الهي، خدا در قلب انسان، اينها و مانند اينها چيستند. وضعيت در اكثر موارد مشابه هم است از انديشمندان شرقي و غربي در طول تاريخ تا عصر حاضر آنانكه رو به انكار نداشتند در مواجه با نام خدا كم و بيش يكسان عمل نموده اند، حزم و احتياط در سخن و كلي گويي بي ثمر راجع به موجودي كه نه خودش قابل رويت و ارتباط است، نه عوامل اجرايي اش در دسترسند و در حالي كه بر همه امور احاطه دارند، ذلت بارترين سقوطهاي بشري را فقط نظاره مي كنند. راستي تا چند هزار سال ديگر كره زمين بايد در نظر ما انسانها مسطح باشد و اين كره مسطح! در حالي كه مركز عالم است و همه اجرام آسماني پيرامون آن ميگردند، بر شاخ يك گاو استوار است كه آن گاو نيز بر گرده يك ماهي سوار است.
هواپيماي بويينگ 747 متعلق به ژاپن اير لاينزكه در اواخر در دهه هشتاد ميلادي سقوط كرد وضعييت دلخراش تري نسبت به ساير سقوطها داشت زيرا درب هواپيما كنده شده بود و هواپيما نيم ساعت تمام تلاش ميكرد از سقوط خود جلوگيري نمايد. در نهايت هواپيما سقوط كرد و همه سيصد سرنشين آن كشته شدند. تكه نوشته هايي كه بعد از سقوط جمع آوري شد، حاكي از آن بود، كه اكثر سرنشينان در واپسين لحظات، به مناجات با خدا براي نجاتشان مشغول بودند، اما جز اجساد تكه پاره و سوخته چيزي بر جاي نماند. وضعيت سرنشينان بويينگ ژاپن در طلب انتظاري مادي و قابل دسترس از خدا، وضعييت قابل تعميم به تقريبا تمام افراد ساكن در اين كره خاكي است كه معتقد به وجود خدا هستند و در انتظاري به جا و بحق معتقدند اگر خدا بعنوان قدرت برتر و ناظر و ناظم اين جهان حضور جدي دارد لزوما بايد براي ناتوانيهاي بشر دستكم تا هنگام توانمندي ايشان نوعي دخالت قابل قبول و قابل تكرار در ناهنجاريهاي موجود در خلقت خود داشته باشد. اين انتظار منطقي در خلاء يك سيستم جستجوگر كارا آمد و تكامل يابنده و پاسخگو در پستوهاي نمناك و تاريك ويژه تحصيل علوم ديني، به انحرافي حيرت آور كشيده شده است. آيا براستي اديان كماكان ميتوانند مدعي تفسير و توضيح رابطه انسان با خدا يا خدايان* باشند و در حالي جز مقداري سخن و مطاع باستاني چيزي براي عرضه ندارند مطالباتي بسيار سنگين از انسان امروزي طلب كنند؟ و يا بايد با تعيين سهم اديان بعنوان يك رشته نظري و تاريخي در حاشيه علوم ديگر قرار گيرند؟
آتشفشان شهر پمپي و دفن كامل شهر زير ميليونها تن خاكستر و مرگ فجيع تمامي سكنه شهر، زلزله كوبه ژاپن با هشتصد هزار كشته، جنگهاي جهاني اول و دوم مجموعا با حدود 100 ميلون كشته و زخمي. كمي عميقتر و در لايه هاي مياني تاريخ در اين دنياي خاكي چه جنايتها نكردند بنام خدا، براي خدا و بدستور خدا. آيا مسئوليت تمامي اين ناهنجاريها صرفا متوجه بشر است؟ و آينده با اين خداي در قلب انسانها، آيا كسي ميتواند بگويد، چقدر طول خواهد كشيد جمعيت جهان به يكصد ميليارد نفر برسد، آن زمان آب و نفت و هوا و زمين و غذا و بهداشت و غيره را از كجا خواهيم آورد تا زنده بمانيم، تا قلب داشته باشيم، تا خدا در آن ساكن شود؟ شايد براستي زمان اضمحلال خداشناسي سبك ديني فرا رسيده باشد.
با اينكه به نظر مي رسد سئوال اصلي تر اين است كه آيا خدا وجود دارد يا نه، اما مشروط بر اينكه وجود خدا را انكار نكنيم پاسخ ما چه خواهد بود اگر بپرسيم، راستي خدا كجاست؟!
علي پژوهنده
اناكساگوراس سخن پرداز شهير و زبردست عهد يونان باستان
·توجه نوشتار به تمامي اديان توحيدي و غير توحيدي است
به نظر ميرسد حكم ارتداد و مرگ بدون لحاظ مليت و كشور امروزه مختص اسلام افراطي باشد هرچند كه صدور اين حكم از پاپ كشيشان نيز در تاريخ ثبت شده است.