شنبه 22 مرداد 1384   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اسطوره ي وحدت، اكبر كرمي

bozorgkarami@yahoo.com

فكر مي كنم بهتر است موضوع را از همان جايي شروع كنم كه براي خودم شروع شد، يعني از گفتمان اسلام و بهتر است سوالي را كه مي خواهم به آن بپردازم، همانطور طرح كنم، كه براي خودم اول بار طرح شد: آيا چيزي به نام اسلام وجود خارجي دارد، يا نه؟
آشكار است كه اين سوال با سوال هاي همچون، آيا چيزي به نام، علم وجود خارجي دارد، يا نه؟ يا، آيا چيزي به نام مسيحيت وجود خارجي دارد، يا نه؟ يا، آيا چيزي به نام درخت وجود خارجي دارد يا نه؟ معادلند.

من بر اين باورم كه چيزي به نام درخت وجود خارجي ندارد، در واقع آن چه وجود خارجي دارد درخت ها هستند، يعني مصاديق درخت. درخت، نامي است مشترك، ذهني و انتزاعي بر همه ي درخت ها. تصور كنيد بخواهيم تعريف جامع و مانعي از درخت پيش بكشيم، به گونه اي كه بتواند همه ي درخت هاي موجود، يا درخت هاي را كه تا كنون بوده اند، يا خواهند بود يا مي توانند باشند، يا حتي درخت هايي را كه مي توان تصور كرد را شامل شود، روشن است كه چنين تعريفي ممكن نيست يا حداقل بسيار دشوار و مبهم خواهد بود. در واقع به نظر مي رسد در تعريف مفاهيم انتزاعي مشكلات جدي بسياري وجود دارد:

الف) هر چه قدر مصاديق موجود يا ممكن يك پديده بيشتر باشد، تعريف - نام كلي، يا انتزاعي - آن پديده، سخت تر و مخرج مشترك آن نيز كوچك تر خواهد بود.

ب) براي تعريف مفاهيم انتزاعي با مشكل دور هم روبرو هستيم، يعني اگر بخواهيم از مصاديق شروع كنيم، احتياج به تعريف داريم تا مصاديق را بشناسيم و تميز دهيم و اگر بخواهيم از تعريف شروع كنيم، محتاج مصاديقيم تا جان مايه ي تعريف را بدرآريم.

زبان راهي است كه بشر براي غلبه بر اين تكثر خردكننده و خيره كننده پيدا كرده است و كلمه، كلمه ي سحرانگيزي است كه مي توان به واسطه ي تكرار آن، از اين اقيانوس مواج، آنتروپيك، ناآرام و بي شكيب گذشت.

در نتيجه وقتي مي گوييم درخت، روشن است:

اول: درخت مفهوم يا نامي انتزاعي است، دوم: وجود خارجي ندارد، يا ما به ازاي خارجي ندارد(زباني و ذهني است)، سوم: به مصاديق متنوع و متكثري اشاره دارد، چهارم: اگر بخواهيم اين كلمه براي ديگران مفهوم شود بايد قيد هاي متعددي بر آن بزنيم، پنجم: هر چقدر قيدها بيشتر باشد، مفاهمه بيشتر خواهد بود و دست آخر: هيچ وقت مفاهمه كامل نخواهد بود، يعني هيچگاه نمي توان اطمينان داشت كه از بيان كلمه ي درخت همان احساسي در شنونده ايجاد شود كه در گوينده بوده است. در واقع به نظر مي رسد مفاهمه كامل مستلزم ميل كردن قيدها به بي نهايت است و وقتي قيدها به بي نهايت ميل مي كنند، مجموعه تهي مي گردد.

ج) مشكل حتي از اين هم عميق تر است، زيرا وقتي از يك درخت صحبت مي كنيم، اين "يك" هم نامي انتزاعي است و وجود خارجي ندارد. براي مثال مي توان از يك درخت در زمان هاي مختلف يا مكان هاي مختلف ياد كرد، يعني از "يك هاي" متكثر و متعدد.

زبان براي غلبه بر تكثر ياد شده قيد ديگري ساخته است و براي مثال - براي مفاهمه ي بيشتر- مي توان گفت "اين يك درخت" يا "اين درخت"، يعني اين درخت در اين زمان و اين مكان.

د) شايد تصور شود بازي به آخر رسيده است و ما به همين آساني بر كثرت اشاره شده چيره شده ايم و براحتي ميتوانيم با هم مفاهمه ي كاملي داشته باشيم. اما اين تصور، تصور باطلي است و انگاره هاي جديدفلسفي، فيزيكي، زبانشناسانه و معرفت شناسانه بر آن خط قرمز مي كشد.

از يك مثال فلسفي شروع مي كنيم: فرض كنيم انسان هاي الف و ب در جامعه ي كلامي نسبتن مشتركي متولد شده اند، طبيعي است اين انسان ها وقتي در يك محيط نسبتن مشترك با يك- به ظاهر- گوجه فرنگي رو به رو مي شوند، در مورد رنگ گوجه احساسي پيدا مي كنند كه جامعه كلامي مشترك نام مشترك قرمز را بر آن نهاده است، بنابر اين، انسان هاي الف و ب مي گويند: گوجه فرنگي قرمز است. اما چه دليلي در دست است كه بپذيريم اين دو نفر احساس يكساني دارند؟

در مورد اين سوال سه نوع موضع گيري ممكن است.

اول: پيش فرضمان آن باشد كه احساس ها به طور كامل يكسانند، دوم: پيش فرضمان آن باشد كه احساس ها به طور كامل متفاوتند و سوم: پيش فرضمان آن باشد كه احساس ها نه به طور كامل متفاوتند و نه به طور كامل يكسان. اگر همين تحليل را در مورد ساير داشته ها و يافته هاي مربوط به گوجه فرنگي اعمال كنيم، روشن است در چگونگي شناخت گوجه فرنگي، سه گزينه در برابرمان خواهد بود.

اول: يك گوجه فرنگي كاملن يكسان وجود دارد، كه مي توان از يك راه كاملن يكسان به شناخت آن نايل شد و در مورد آن مفاهمه ي كامل داشت (مونيسم، مطلق انگاري و بنياد گرايي).

دوم: گوجه فرنگي هاي كاملن متفاوتي وجود دارند كه مي توان به روش هاي كاملن متفاوت به شناخت هاي كاملن متفاوتي از آن ها دست يافت (آنارشيسم).

سوم: گوجه هايي وجود دارند كه نه كاملن متفاوتند و نه كاملن يكسان، از راه هايي كه نه كاملن يكسانند و نه كاملن متفاوت، مي توان به شناخت هايي رسيد كه نه كاملن يكسانند و نه كاملن متفاوت و در يك جامعه كلامي مشترك (قراردگرايي) مي توان در چگونگي و نسبت آن ها صحبت كرد و به مفاهمه اي نسبي دست يافت (پلوراليسم، واقع گرايي انتقادي).

به نظر مي رسد واقع گرايي انتقادي، قراردادگرايي و پلوراليزم وجود شناسانه (به زبان فلسفه)، جهان عارضي، حدوث و عدم حدوث گيبزي و عدم قطعيت هايزنبرگ (به زبان فيزيك)، هرمنوتيك و مرگ مولف (به زبان زبان شناسانه) و سكنا گزيدن قافله ي دانش بشر در حد فاصل بنيادگرايي معرفتي و آنارشيسم معرفتي (به زبان شناخت شناسانه) به پذيرش گزينه سوم كمك مي كنند.

بر همين قياس مي توان نتيجه گرفت كه علم برخلاف تصورات ماقبل علمي و گاهي افلاطوني (برآمده از پيش فرض دنياي مثل افلاطون) وجود خارجي ندارد، يا مابه ازاي خارجي ندارد. در واقع، تيپ ايدال، خزانه يا ابژه اي به نام علم، كه بتوان به آن دست يافت، آن را فرا گرفت يا به پايانش رسيد وجود ندارد. علم نامي است انتزاعي، ذهني و مشترك به تاريخ فعاليت هاي آدمي - در شناخت و تحليل طبيعت يا هستي-، دستاوردهايشان، قيل و قال هايشان، نوشته هايشان و ... آن چه به ما امكان مي دهد در مورد اين تاريخ متكثر و كشدار گفت و گو و مفاهمه داشته باشيم اشتراكات تاريخي يا برش هاي از تاريخ علم است كه براي ما مشترك است. در واقع ما هر كدام به برش هايي از تاريخ علم تعلق داريم و به اندازه اي كه اين برش ها با هم همپوشاني داشته باشند مي توانيم با هم مفاهمه داشته باشيم، بنابر اين مفاهمه در مورد علم مفاهمه اي نسبي، قرارددادي، نام گرايانه و چشم اندا! ز (به پارادايمي مربوط است كه ما در آن قرار داريم) ايست.

با توجه به آنچه گفته شد به نظر مي رسد زمينه لازم فراهم آمده است تا بتوانم به جايي كه از آن شروع كرديم بازگرديم و پاسخي درخور براي سوال نخست فراهم آوريم. سوال نخست اين بود: آيا چيزي به نام اسلام وجود خارجي دارد، يا نه؟

با توجه به آنچه گفته شد، روشن است اسلام، نامي است انتزاعي، ذهني، نومينال و مشترك بر واقعيت متكثر و كشدار مسلمانان. به تعبير ديگر، اسلام نامي است بر تاريخ مسلمانان كه همه ي المانهاي تاريخي مسلمانان، دستاوردهايشان، روياهايشان، قيل و قال هايشان، كتاب هايشان، اختلاف هايشان و ... را شامل مي شود. اگر مي توانيم در مورد اسلام گفت و گو و مفاهمه داشته باشيم، نه از آن روست كه واقعيتي خارجي و مشترك به نام اسلام وجود دارد، بلكه به واسطه ي تاريخ نسبتن مشتركي است كه در آن زيست مي كنيم. از آن جا كه ما آدميان منحصر به فرديم، تاريخمان نيز منحصر به فرد و يگانه است. آنچه به ما امكان مي دهد در مورد موضوعاتي چون علم، اسلام، مسيحيت و تشيع گفت و گو كنيم هم پوشاني هاي تاريخي ماست.

اگر بخواهيم براي غلبه بر اين كثرت، بر تاريخ اسلام يا تاريخ علم قيد بزنيم و براي مثال بگويم اسلام تنها به برش تاريخي دوران رسالت حضرت محمد محدود مي شود، بازهم نتوانسته ايم بر مشكلات چيره شويم. زيرا به راحتي مي توان ادعا كرد و تاريخ مسلمان سرشار از آن است كه كه برش تاريخي ما ادامه ي راستين همان تاريخ 13 ساله است. تازه مشكلات فراوان ديگري نيز وجود دارد، مثل اين كه، چرا اين 13 سال؟ يا اين كه، كدام 13سال؟ و ... در واقع براي رها شدن از اين چمبره و نيز براي بيرون كشيدن مخرج مشتركي كه همه را راضي كند و همه را شامل شود، آنقدر بايد بر اين تاريخ قيد بزنيم تا باقي مانده به چيزي مشابه يك مجموعه تهي تبديل شود. اين كه چه قيدهايي بر اين تاريخ بزنيم و از چه چشم اندازي به آن بنگريم، واقعيتي است كه فرقه هاي مختلف را در يك دين و خوانش هاي گوناگون را در يك فرقه و تك تك مسلمانان را در يك خوانش نسبتن مشترك متمايز و تف! كيك مي كند. براي مثال "اسلام ناب"، "شريعت محمدي"، "شيعه ي علوي" و "مذهب حقه" نمونه هايي از اين گرايش در اسلام گراهاي سنتي اند و "دين حداقلي"، "دين ذاتي"، "دين به مثابه معنويت"، "شريعت عقلاني" و "دين شخصي" نمونه هايي از آنند در اسلام گراهاي متاخر.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




به باور من اين رويكرد، نادرست، بنيادگرا، مطلق انگار و غيرقابل توجيه است. بهتر است به موضوع از اين چشم انداز نگاه كنيم كه آن چه واقعي است تاريخ مسلمانان است، يعني تاريخ تك تك مسلمانان. مسلمان بسته به تاريخي كه در آن زيسته اند و اندازه ي همپوشاني كه اين تاريخ منحصر به فرد با ديگران دارد، مي توانند با ديگران مفاهمه و گفت و گو داشته باشند. بر اين قرار، تعريف اسلام هميشه وابسته و بسته به مصاديق آن يعني تاريخ تك تك مسلمان دارد و تمايز اين مصاديق، از جهت ديگر در گرو داشتن تعريفي از اسلام است، روشن است برون رفت از اين كثرت خيره كننده و خرد كنند حتي به مدد جادوي كلمات غيرممكن و رها شدن از چمبره ي آن دست نايافتني است. وحدت تنها اسطوره ايست كه بايد در سايه سار آن بياراميم و قصه سازكنيم.





















Copyright: gooya.com 2016