نوگرایی اسلامی همان پروتستانتيسم اسلامي نیست، بهزاد درستي
نو گرایی چیست؟
نو گرایی ، اعتقادیست که به ارزشهای امروزی و ارزشهای تکامل ، توجه دارد
یکی از ترجمه های فارسی برای کلمه "ایسم" ، "گرایی" هست .
به جهت همین بسیاری کلمه اسلام گرایی را به نحوی در نظر گرفته اند ، که دین را مساوی ایدئولوژی نمی دانند و بیان میکنند در قرنهای اخیر به ایدئولوژی تبدیل شده است.( تلقی فاشیستی از دین و حکومت به قلم اکبر گنجی)
ایدئولوژی چیست؟
اعتقادات و تصوراتِ (Idea) هماهنگتر و منسجمتر ما تحت قالب ايدئولوژي (Ideology) افکار ما شناخته و دسته بندي ميشوند .
در اذهان بشري آن دستگاه شناختي COGNITIVE SYSTEM که داراي هماهنگي شناختيCOGNITIVE CONSONANCE بيشتري باشد تحت عنوان ايدئولوژي بيان ميشود.
ایدئولوژی پاسخ اعتقادات و باورهای بشری به ارزشهای مطرح در جهانست و وقتی این پاسخها قالب بندی شده و دارای برچسب باشند ، ایدئولوژی بشمار می آیند .(وگرنه ایدئولوژی یک ماهیت روشن نیست و هر متفکری بنا بر نظرهایی میتواند تفکری را ایدئولوژی بداند یا نداند)
ولی ایدئولوژی با ایدآلیسم تفاوت دارد و دومی به "آرمانگرایی" تفسیر شده است .
ایدئولوژی راهست و ایدآلیسم شهر ؛ ایدئولوژی مفهومست و ایده آلیسم مصداق ؛ ایدئولوژی ذهنست و ایدآلیسم جسم .
البته در شرح ایدالیسم ما به "اوتوپیا" وارد میشویم که آنرا "تصورگرایی" ترجمه میکنند.
"تصورگرایی" بر خلاف برداشت از نامش ، نوعی تجسم بخشیدن به ذهیتست،
این واژه ها در فلسفه افلاطون ، ماهیت خاص پیدا میکنند و "شهر مُثـُل" دقیقاٌ تجسم بخشیدن به ایده آلهای ذهنیست.
به همین خاطر کل مکاتب اعم از ادیان و مسلکها ( به عنوان مکاتب متافیزیک) و مکتبهای ایدئولوژیک معاصر (به عنوان مکاتب بشر ساخته) به جسمیت بخشیدن به ذهنیتهای خود مشغول هستند.
و همین باعث ایجاد ایدئولوژی میشود .
یعنی ابتدا شهری ساخته میشود (ایدآلیسم ) و بعد راه رسیدن به آن شهر (ایدئولوژی) مد نظر قرار میگیرد.
آیا دموکراسی نیز ایدآلیسم هست؟
هم بله و هم خیر ،
دموکراسی به عنوان بهترین راه شناخته شده بر اساس عرف ، ارزیابی میشود و نگاه
آرمانشهری ندارد ، یعنی امروز را برای رسیدن به فردا ویران نمیکند بلکه دقیقاٌ به همین امروز توجه دارد .
که البته همین موضوع نیز امروز خود به یک آرمانشهر تبدیل شده است .
که در حالت اول هدف همان وسیله است و در حالت دوم از آن جدا و نگاه ایدئولوژی های دینی مانند جمهوری اسلامی وقتی میخواهند خود را با دموکراسی پیوند بزنند ، به حالت دوم آن نگاه میکنند.
در مبحث "حقیقت برتر ، قهرمانی حقیقت و وجدان " مطرح شد که "حقیقت جویی" ما را برای شناخت جریان حقیقت برتر در جهان هستی بر اساس ظرفیتهای درونی و محیطی در هر زمان و هر مکان گسیل میدارد ، در نتیجه علم و تکامل ، شعور و عشق حقیقی بوجود می آید ،
در حالیکه "حقیقت سازی" (بُت سازی) انسان را از تحقیق معاف میدارد و بجای نگاه به آینده او را در گذشته غرق میکند .
و ایدئولوژی را ایدآلیسم به این نحو خراب میکند که بجای تعیین راه های مطلوب برای رسیدن به حقیقت ، "حقیقت مجسم" (ایدآل) برای انسان راه و چاه مشخص بنا میکند ،
و ضمن آنکه تکامل - به عنوان میثاق تکثر در دلِ "تعقل تاریخی" (حقیقت برتر) – را از بین میبرد ، زندگی را نیز به یغما و اغمای مالیخولیا میبرد.
مارکس به عنوان مطرح ترین بنا نهنده مکتب آرمانگرایانه غیر مذهبی ، یک بیان تاریخی دارد که تا کنون فلسفه تنها به شناخت توجه داشت بلکه باید تغییر دهد و وقتی آرمان همیشه هدف را از وسیله جدا میکند ، تلقی های حکومتهای کمونیستی را از این فلسفه شاهد بودیم ،
نیچه نیز با آرمان دیگری ، وسیله را از هدف جدا میکند و تلقی های فشیاست و نازیسم را از آن نیز شهاد هستیم .
شما حتماٌ در سنین پایینتر به تصاویری برخورد کرده اید که میگویند مبدأ را از میان هزاران بیراهه به مقصد برسانید،
و از آغاز کلی وقت میگذاشتیم و همه راه و بیراهه ها را آزمایش میکردیم تا به نتیجه برسیم ،
تا اینکه متوجه شدیم از مقصد اگر تنها یکراه را تعقیب نماییم به سرعت به مبدأ خواهیم رسید .(البته بعد برای مقصد نیز چند راه و بیراه تعیین کردند)
ایدآلیسم دقیقاٌ همین کار را انجام میدهد ، با جسمیت بخشیدن به حقیقت از آنطرف به سمت بشر خط و رسم میکشد .
و حرکت این طرف را (حقیقت جویی) که بر اساس آزمون و خطا ، استفاده از عقل نقاد (تکامل) صورت میگیرد ، گمراهی میداند .
و اما اگر حقیقت مطلق مجسم به عنوان آرمان ، وجود نداشته باشد تا با باورهای خود ارزش به حرکتهای بشری رسم شود ، چه ؟
انسان بر اساس ادراکات ، توانایی و ارزشهای مطلقی که در درون دارد از جمله ، انسانیت و تکامل به سمت مقصود حرکت میکند و هزاران خط ساخته و پرداخته میشود به شرط آنکه این ارزشها را پایمال نکند و بهترینها باقی خواهند ماند و انسان نه به سمت مالیخولیا و باطل که به سمت ، حقیقت حرکت کرده و زندگی را از زندگی و محبت، مشعوف میسازد .
با تمام این توضیحات متوجه میشویم که ایدئولوژی به عنوان یک نگاه منسجم ، برچسب دار و جریان ساز در تمام ادیان وجود داشته است حتی اگر متاخر از آنها باشد و مانند "ترانسپورت" که به حمل و نقل مال و حشم قدیم نیز میتوان اطلاق کرد ولی واژه ای جدیدست .
اگر چه ایدئولوژی امروز ادیان با گذشته فرق دارند که ایدئولوژی های دینی گذشته چون در زمان خود از ارزشهای مطرح ساخته و پرداخته میشدند با تکامل فاصله ای نداشتند ،
ولی امروز روز به روز از آن فاصله گرفته اند ،
در نتیجه "بنیادگرایی" به وجود می آورند که این بنیادگرایی تلقی فاشیستی از دین و قدرت خواهند داشت .
هر چند در مبحث "فربه تر از ایدئولوژی" به قلم عبدالکریم سروش ، تمایزی بشری و غیر بشری بین اینها قرار داده شده است که در سه مقاله اخیر به اشتباه متافیزیک دانستن ، ادیان و اعتقادات توجه شد.
هر چند ایدآلیسمی که ایدئولوژی را ویران میکند ، تنها نوعی از آرمانگراییست که هدف را از وسیله جدا میکند و گرنه ایدآلیسمهای دیگری نیز میتوانند وجود داشته باشند که ضد ارزش نیستند مانند همین نوگرایی .
ــــــــ
وقتی به ایدآلیست و "...گرایی" دقت میشود میبایست به یک تناقض بنیادین در "نوگرایی دینی" توجه کرد که اگر ایدآل ما در ارزشهای نوین هستند پس ارزشهای دینی دیگر چه کاره اند ؟ و اگر در ارزشهای دینی هستند ، ارزشهای نو و نوگرایی دیگر چه ارزشی دارند؟
ولی تنها به یک شرط میتوان این تناقض بنیادی را از بین برد که بتوان تلقی پروتستاتیسم از دین داشت به این نحو که :
بحث نوگرایی که ابتدا برای مسحیت با پروتستانتیسم صورت گرفت ، در مورد سایر ادیان مانند اسلام نیز مطرحست تا بتوانند قرائتهایی از دین را بروز دهند تا گوهر و حقیقتهای تاکیدی در ذات ادیان را با ارزشهای مقبول امروزی، پیوند بزنند.
و بنابر توضیحات زیر مشخص میشود این مباحث در اسلام به وجود نخواهند آمد و برای کمترین تاثیر لازمست ابتدا کسی از دایره اسلام به کلی خارج شود و بعد با این نگرش نو به آن دوباره وارد شود که در مقاله "مصلحت و مصلحت ورزی در بحران فرهنگی" بیان شد اصلاح "درون دینی" نخواهد بود .
نام پروتستانتيسم مسيحي از اعتراض نامه ي پروتستاسيو گرفته شده که بر عليه آيين کاتوليک نوشته شد و در آن "از بازگشت به اعتقاد انجيلي خالص " ذکر آورده شده است که بعدها با آيين لوتري تحت نام اصلاح گري دين مسیحیت ترکيب شد.
ولی مگر این اعتقاد به انجیل خالص چه بود ؟
جدا شدن دین از قدرت و حکومت و شخصی شدن آن ، در نتیجه آرمان شهری برای مسیحیت ترسیم نمیکند.
به عبارت دیگر بجای ترسیم خطی بین حقیقت برتر از مقصد به مبداء سعی میکند به درون اشخاص کار داشته باشد .
در نتیجه نیرویی قاهره برای برخورد با ارزشهای امروزی به وجود نمی آید ، حقوق اقلیت از بین نمی رود ، دامنه گناه کوچکتر میشود و در نهایت فرهنگ دموکراسی و خود آن شکل میگیرد (بر عکس ما که عنوان میشود در یک ماه تمام هیچ کس نباید در جامعه چیزی بخورد چون عده ای می خواهند بروند بهشت و ....)
انجيل امروز بعنوان کتاب وحي مقدس مسيحيت، برداشت "عهد جديدست" از مجموعه کتابهاي مقدس و از همانجايي که مسيح را پسر خدا ميکند و خدا را مثل يك انسان به نمایش میگذارد تا آنجا که مسيح را به صليب زندگي نه مرگ ميکشاند اثري از عقلانيت مدرن بشری نیست تا آنجا که مسيحيان در بیشتر قرائتهايشان با تحريف کتاب مقدس موافق هستند،
و با تحريف شده دانستن وحي مقدس جا براي ارائه قرائتهاي عقلاني و اصلاحگری دینی باز ميشود،
از آن گذشته در عمر مسیح ارتباطی به حکومت کردن دین نمی توان پیدا کرد بر خلاف اسلام و از آن مهمتر شیعه گری که تمام جدالش با سنی ها بر سر حیات سیاسی و حکومتست .
در انجیل نیز از قدرت سیاسی و اجتماعی برای رسیدن به ایدِآل خویش موضوعی برجسته نشده است به همین علت برداشت ناب کتاب مقدس مسیحیت ، میتواند حکم به نوگرایی (بنا بر شرح فوق ) بدهد .
البته کاتولیکها از مسیحیت نیز ایدآلیسمی به تصویر کشیدند و به محض به دست آوردن قدرت ، شروع به قلع و قمع سیاسی نمودند و بدترین دوران را در تاریخ غرب به وجود آوردند .
پس با پروتستانتيسم مسيحي نفسي در کالبد مسيحيت دمیده شد که امروز اديان /مذاهب ديگر بجستجوي آن، نفس تازه ميکنند که چیزی نیست به جز همان "نوگرایی" :
جدا کردن دین از حکومت و حتی از سیاست ، جدا کردن زندگی خصوصی از نهادهای اجتماعی.
و همانطور که شرح داده شد فضای آهنگین و لحظات روحانی سیر در پدر ، پسر و روح القدس میتواند ، با درونی کردن اعتقادات مذهبی ، جامعه را رها کند تا با ارزشهای تکامل به حرکت خود ادامه دهد و بنیادگرایی مذهبی را که میتواند منجر به تلقی فاشیستی از دین و حکومت شود را از بین ببرد .
خداشناسي قرباني مقدس، خداشناسي انجيلي ، خداشناسي ديالکتيکي ، خداشناسي تجربي ، خداشناسي فرايندي ، خداشناسي فلسفي ، خداشناسي نو، خداشناسی وجودي و .... همه اقتباسهايي هستند که سر از مسيحيت در آورده اند.
هرچند از لحاظ تاريخي مکتب کاتوليک تا زماني که قدرت سیاسی داشت ، به قلع و قمع سایر قرائتها و اعتقادات، اقدام نمود ولی در اوایل قرن بیستم حتی در خود این مکتب نیز "نوگرایی" صورت گرفته است.
و اما "پروتستانتيسم اسلامي"
آنچه که پروتستانتيسم را در اسلام بي اثر مينمايد تنها "کتاب مقدس" نيست که تمامي مسلمانها بالاتفاق بر تحريف نشدن آن معتقدند بلکه اصلاٌ پذيرش آن مدخل ورود به آيين اسلامست و عدم پذيرش آنهم خروج نام دارد .
آیا قرائتی در اسلام می تواند وجود داشته باشد که با توجه به قرآن بتواند اسلام را از حکومت و سیاست جدا کند؟
آیا سنت پیامبر اسلام میتواند؟
از بزرگترين ميثاقهاي نوگرايي ، "عقل ورزی ارزشی و نقد آن" هست و بهمين خاطر بهيچ وجه نميتوان اسلام را با عقلانيت مدرن تفسير نمود مگر عقلانیتی معتقد که خردورزی ارزشی نخواهد بود (تفاوت متفکر مذهبی با غیر مذهبی همینست که این یکی اعتقاد را تفسیر میکند و آن یکی هستی را تحلیل )
هر چند عبدالکريم سروش در تقابل با اين "جزميت گرايي" از وحي ، بعنوان تجربه ي ديني پيامبر ذکر مي آورد که اول باید معتقدان به این قرائت ، با وحی خالصانه و بی کم و زیاد بودن ، قرآن مشکل پیدا کنند و در واقع از حوزه دین اسلام خارج شوند و بعد با این قرائت بتوانند به آن وارد شوند که این نه تنها با کلمه اصلاح به مشکل برخورد میکند ، بلکه امکان وجودی نخواهد داشت و با خود تناقض بنیادی دارد.
البته میتوان به نوگرایی شریعتی نیز توجه کرد :
1) علی شريعتي نیز بنابر پروتستانتیسم ، خواهان رجعت به اصل دین شد و اين رجعت را با شيعه ي علوي پيوند داد و از آن تجدید حیات دین و مذهب سیاسی را باعث شد .
و وقتي به اسلام خالصانه رجعت نمود در آن آموزه هاي سياسي دین/مذهب را به وفور ديد که اين رجعت با رجعت مسيح تفاوت عمده و بزرگي دارد
و اين بزرگترين نقص و نقض پروتستانتيسم اسلاميست و وقتي نشود دين/مذهب را از سياست جدا نمود که ديگر "نوگرايي" مفهومي ندارد ،
چون "آزادي خواهي ديني" از بزرگترين ميثاقهاي ديگر نوگرايي هست ، و آزاديخواهي ديني هم با "دین/مذهب سياسي" در تقابل قرار دارد .
در نتیجه نوگرایی دینی به وجود نیامد .
2) شريعتي قرائتي در دل قرائت ايجاد نمود که دامنه ي آن بشدت کم است که اين خود نقيض با نوگرايي ديني هست ، يعني تا مسلماني شيعه نشود معتقد شريعتي نميشود در حالیکه خود قرائت شیعه نیز نه تنها یک قرائت مدرن نیست ، بلکه با نوگرایی به مشکلی عمیق برخورد میکند .
3)هر چند علي شريعتي و عبدالکریم سروش نظريه هاي اسلامي خود را در قالب اسلام بدون روحانيت ریخته اند تا غلظتهاي وحياني و مقدس آن گرفته شود که بتوان به آن رنگ نو زد ،
ولی نهاد روحانيت بعلت ارتباط مستقيم با "مذهب" و "توده ي مردم" اين امکان را بطور کامل سلب مينمايد ،
در حالیکه اصل شیعه گری به واسطه قرآن و سنت پیامبر که در انتهای عمر خود ابوبکر را امام جماعت کرد و بیعت را با حاکم جایز دانست ،رونق نمی گیرد بلکه به واسطه توضیحات روحانیون که به ترتیب خویشاوندی امامان خود را خلیفه میدانند (که معتقدند حقشان خورده شده است) رونق میگیرد.
البته باید توجه کرد که خود پروتستانتیسم مسیحیت نیز از اشکال بری نیست و با توجه به ارزشهای امروزی ، دین را در جایی مینشاند که اسمش را میاورد ولی خودش را نه که اشکال بزرگی ایجاد میکند که در مسئله عشق و تردید در مقاله حقیقت برتر به آن اشاره شد .
بنابراین متفکرین مذهبی به نتیجه کاری که انجام میدهند ، امید نداشته باشند واگر براستی درد حقیقت دارند و میخواهند ارزشهای برتر و اخلاقیات را در جامعه تسری دهند که باید به روشهای دیگر که در مقاله "حقیقت برتر ، قهرمانی حقیقت و وجدان" بیان شد ، دلسوزی خود را نشان دهند ،
و اگر هم نمی توانند از باورهای خود ارزش خود دست بردارند که هم به عقلانیت زحمت زیادی ندهند و هم ارزشهای حقیقت برتر را لوث نکنند .
البته بنا بر شرحی که در فرصت بعدی داده میشود ، خاکستری دیدن در تناقضات ماهیتی ، امکان ندارد و نوگرایی اسلامی یکی از همان "تناقضات ماهیتی" هست نه "تناقض صفتی
در نهایت نیز یا باید ارزشهای اعتقاد را در ارزشهای تکامل ، استحاله نمود ، نه آنها را غلیظتر و پر رنگ تر نمود ، یا عکس العملی بنیادگرایانه به جای گذاشت .
براستی آیا علی شریعتی یک تئوریزیسین بنیادگرایی نبود؟