جمعه 22 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فوق‌العاده انتخابات: بای بای آقای احمدی نژاد!

کشکول خبری هفته (۸۳)

بای بای آقای احمدی نژاد!
هرگز گُمان نمی کردم چنين روزی را در جمهوری اسلامی ببينم. ساعت ۹ شب است و به هر گوشه شهر که سر می کشی هزاران نفر را می بينی که در حال اعتراض به رئيس جمهور منتخبِ نظام اند. بی پروا، بی محابا، بی ترس و واهمه يک صدا فرياد می زنند: احمدی بای بای!

اين‌جا کوی دانشگاه با تعدادِ اندکی دانشجو نيست که شعار اعتراضی می دهند. اين‌جا سالن آمفی تئاتر دانشکده با پنجاه شصت دانشجوی دگرانديش نيست که بر سر رئيس جمهور فرياد می زنند. اين‌جا جنوب، شمال، شرق، غربِ تهران با چهارده ميليون جمعيت است که مردم اش، آری مردم اش، به خيابان ها ريخته اند و با رئيس جمهور منتخب نظام خداحافظی می کنند. با او بای بای می کنند. رفتن او را آرزو می کنند. مردمی که شادی می خواهند، راستی و درستی می خواهند، تغيير می خواهند.

زن، مرد، جوان، نوجوان، حتی کودکان، به خيابان آمده اند تا احمدی نژاد برود. تا ديگری بيايد. ديگری کيست، چندان مهم نيست. آن که بايد برود مهم است. مردم –بخصوص جوانان- اگر ديگری را خوب نمی شناسند، در عوض احمدی نژاد را خوب می شناسند. صفت زشت او را که ما در طول چهار سال بارها و بارها گفتيم و نوشتيم، همه بر لب دارند: دروغگو. و اين کلمه که در طول چهار سال گذشته نسبت دادن اش به رئيس جمهور می توانست سر نويسنده ی معترض را بر باد دهد، اکنون از دهانِ هزاران ايرانی شنيده می شود؛ از دهان سه نامزد ديگر رياست جمهوری شنيده می شود؛ از دهان رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام، رئيس مجلس خبرگان، پسر او، پسر رئيس سابق مجلس و بازرس رهبر جمهوری اسلامی ايران شنيده می شود.

چند صد نفر در يک سوی خيابان جمع شده اند با نوارهای سبز رنگ؛ روپوش های سبز رنگ؛ روسری های سبز رنگ. در سوی ديگر چند ده نفر با پرچم جمهوری اسلامی ايران که اين روزها سَمْبُلِ احمدی نژاد شده است. طرفداران پُرشمار موسوی عليه احمدی نژاد شعار می دهند و طرفداران اندک شمار احمدی نژاد عليه موسوی. ماموران امنيتی با لباس شخصی ميان دو گروه پخش اند و برخلاف گذشته که به نفع حاميان احمدی نژاد وارد عمل می شدند و تنْ زخمی می کردند و سر می شکستند اين بار مراقب اند که کنترل اوضاع از دست شان بيرون نرود و شعارها شدت و تندی نگيرد. ظاهرا دستور صادر شده است که درگيری به وجود نياورند و به جان کسی نيفتند حتی به جانِ کسانی که از ديدگاهِ آن ها، مخالفِ نظام اند و طرفدار انقلاب سبزِ مخملی. و اين البته دليل نمی شود که دستور هرگز صادر نشود و به دست اين ها تن ها زخمی نشود و سرها نشکند.

دو گروه هوادار به رغم شعارهای تند و گاه اهانت آميز، به يکديگر حمله ور نمی شوند و درگيری به وجود نمی آورند. پس هر درگيری که تا کنون به وجود آمده نه خواست اين يا آن گروه، که خواست عوامل حکومت بوده است. چنان که امروز در يکی دو شهرستان، درگيری شديد رخ داد که قطعا می توانست رخ ندهد و جلوی آن به صورت مسالمت آميز گرفته شود.

در اين شب ها، صدای موتور بسيجی ها، که به صورت جمعی در خيابان ها رژه می روند و نام احمدی نژاد را فرياد می زنند ترس به دل کسی نمی اندازد. مردم حتی کودکان شان را به خيابان ها آورده اند. دختران و پسران جوان، هم‌چون روزهای انقلاب، سر از پنجره ی اتومبيل ها بيرون آورده اند و شاد و خندان، رفتن احمدی نژادِ ديکتاتور را می خواهند. جوان ها صدای ضبط اتومبيل هايشان را تا آخر بلند کرده اند و در جلوی چشم ماموران انتظامی که تا ديروز، به خاطر چند تار مو همين جوان ها را به داخل ون های گشت ارشاد می کشيدند، سرود شادی می خوانند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




اما چند کلمه هم از مردم ساکت بگويم که تعداد شان در يکی از ده ها اجتماعی که امروز ديدم به هزار می رسد و در حاشيه خيابان ايستاده اند. بانوی مسنی را می بينم که فرياد نمی زند و داخل جمع سبزپوشان نمی شود ولی ساکت و آرام در گوشه ای ايستاده و عکس ميرحسين موسوی را به دست گرفته است. دختر جوانی را می بينم، که در گوشه ای ديگر بدون اين که حرکتی بکند يا شعاری بدهد، عکس موسوی را رو به خيابان گرفته است.

طرفداران احمدی نژاد با پيراهن های روی شلوار و چهره هايی يک دست و استاندارد (!) با هم فرياد می کشند "موسوی کم آوُرده / بچه سوسول آوُرده". شان و منزلت شعار دهندگان از محتوای شعار پيداست؛ همان شان و منزلتی که احمدی نژاد در طول اين چهار سال با ادبيات خاص خود به دست آورده است. از آن سو اما، طرفداران موسوی که تعدادشان چند برابر طرفداران احمدی نژاد است با خنده، يک صدا فرياد می زنند: "احمدی بای بای! احمدی بای بای!" در اين شعار کوتاه، می توان شعارهای ديگر را ديد که به زبان نمی آيد: ديکتاتور بای بای! زورگو بای بای! دروغگو بای بای!

اين روزها شايد ديگر تکرار نشود. پس اين چند خط را می نويسم و از خانه بيرون می زنم. سعی می کنم تا جايی که ترافيک سنگينِ اين شب ها اجازه بدهد به مناطق مختلف شهر سر بزنم و شکوه مبارزه با ديکتاتورِ دروغگو را يک بار ديگر به چشم خود ببينم. شور را ببينم. شادی را ببينم. کلمه ی "دروغگو" را که مردم طی چهار سال گذشته در گفت و گوهای دو نفره و چند نفره به احمدی نژاد نسبت می دادند و من در نوشته هايم منعکس می کردم، اين بار به صورت فرياد بشنوم و در نوشته هايم منعکس کنم. اميد به تغيير را با دو چشم خود ببينم. اميد به فردا را با دو چشم خود ببينم. و من هم همراه با مردم فرياد بزنم: احمدی بای بای! احمدی بای بای!

بچه ها حالا می توانيد بفهميد چرا انقلاب شد
بچه ها! سبزپوش ها، سفيد پوش ها، طرفداران آقای محسن رضايی!
سوال می کرديد پدران و مادران شما چرا در سال ۱۳۵۷ انقلاب کردند؟ جواب اين سوال را اکنون خودتان به خودتان می دهيد! چرا شما اکنون با روبان سبز و شال سفيد و پوستر آقای رضايی در خيابان هستيد؟ چرا به نفع اين يا آن نامزد فرياد می زنيد؟ چرا به نفع اين يا آن نامزد شعار می دهيد؟ چرا به خاطر اين يا آن نامزد کتک می خوريد؟ چرا به خاطر اين يا آن نامزد فحش می شنويد؟ مگر چقدر در مورد مهندس ميرحسين موسوی می دانيد؟ چقدر آقای کروبی را می شناسيد؟ چقدر با آقای محسن رضايی آشنايی داريد؟ جز اين است که به خاطر بيرون کردن احمدی نژاد از صحنه ی سياست ايران به خيابان آمده ايد؟ جز اين است که تغيير می خواهيد؟

پدران و مادران شما هم مثل شما بودند. آن ها هم به خاطر بيرون کردن شاه، به خاطر تغيير وضع موجود به خيابان ها آمدند. آن ها هم مثل شما زياد با آن که قرار بود بر سر کار بيايد کار نداشتند. شعارهای او را می شنيدند و به ثمر رسيدنِ آرزوهايشان را در تحققِ اين شعارها می ديدند. آن ها می گفتند که شاه بايد برود. می گفتند هر چه بشود از امروز بهتر خواهد بود. از غرور و تبختر و دروغگويی شاه نفرت پيدا کرده بودند. آن بيچاره هم مثل احمدی نژاد فکر می کرد که تمام مردم ايران او را می پرستند و اعمال اش را می ستايند. او هم مثل احمدی نژاد دل خوش بود به آمار و ارقامی که نهادهای دولتی از سازندگی و پيشرفت ارائه می دادند. آمار وارقامی که همه در حال رشد بود و البته مسائلی مانند گرانی و تورم و اعتراضات محدود دانشجويی (که حتما از خارج خط می گرفتند و وابسته سازمان های جاسوسی کمونيستی بودند) و چند زندانی سياسی جيره خوارِ ارتجاعِ سرخ و سياه در مقابل اين همه رشد بی اهميت بود. همان طور که در اين چند شب مناظره ديديد که احمدی نژاد را چه غروری گرفته است، طوری که بزرگان حکومت و صاحب منصبان را هم آدم حساب نمی کند، شاه را هم همان غرور گرفته بود و کسی را آدم حساب نمی کرد.

ولی مردم واقعيت ها را می ديدند (هر چند چيزی نمی گفتند، چون ترس حاکم بود؛ چون نشريات آزاد وجود نداشت؛ چون هر که حرف می زد کارش به اوين و تخت شلاق کشيده می شد). مردم می شنيدند. مردم می فهميدند. مردم در سکوت، در خفا، انتخاب می کردند و بر می گزيدند. ديکتاتور می توانست مانع ديدن شود، مانع گفتن شود، مانع شنيدن شود، مانع نوشتن و خواندن شود، اما نمی توانست مانع فعل و انفعال سلول های مغز شود، مانع تفکر شود، مانع انديشيدن شود، مانع نتيجه گرفتن شود. و همه ی اين ها جمع شد تا روزهای انقلاب؛ روزهای انتخاب؛ روزهايی که می شد ديد و گفت و شنيد و نوشت و خواند، و انديشه ها از نهان‌خانه بيرون آمد. آن روزها، انتخاب، همان انقلاب، و آوردن حکومتی ناشناخته به نام جمهوری اسلامی بر سر کار بود.

امروز شما يک درجه پيش هستيد و به جای اين که تن به انقلاب و خونريزی و انتخاب ناشناخته بدهيد، سعی می کنيد از ميان گزينه های موجود در داخل حکومت يکی را برگزينيد. آخر خارج از حکومت کسی هم نيست که بتوانيد به او دلگرم باشيد. هر چه باشد اين‌هايی که هستند جلوی چشم‌تان هستند و بد و خوب شان را می بينيد و می شناسيد.

ولی آن چه شما را به خيابان می کشد، دليل و برهان نيست. هيجان است. شور است. نشان دادن قدرت فردی و جمعی به حکومت است. می خواهيد بگوييد که شما حضور موثر داريد و می توانيد در سياست کشورتان نقش بازی کنيد. می توانيد آن کسی را که نمی خواهيد، بيرون کنيد و از ميان انتخاب هايی که برای تان گذاشته اند يکی ديگر را بر سرِ کار بياوريد. می خواهيد قدرت نمايی کنيد. پدران و مادران شما هم همين طور بودند و همين کار را کردند.

شما امروز چقدر به روشنفکران گوش می دهيد؟ چقدر به گفته های شخصيت های سياسی باور داريد؟ چقدر از تئوری های سياسی و اجتماعی و اقتصادی برای به خيابان آمدن بهره می گيريد؟ چقدر به سوابق کسانی که قرار است بر سر کار بياوريد کار داريد؟ چقدر با عمل کردِ گذشته ی آن ها آشنايی داريد؟ چقدر بنيادهای فکری و ديدگاه های آن ها را می شناسيد؟ به همان اندازه پدران و مادران شما گوش دادند و باور داشتند و بهره گرفتند و کارداشتند و آشنا بودند و می شناختند!

بچه ها! سبز پوش ها، سفيد پوش ها، طرفداران آقای محسن رضايی!
برای انقلاب سال ۵۷ دليل می خواستيد؟ وقتی در خيابان هستيد و به نفع اين و به ضرر آن شعار می دهيد، به خودتان نگاه کنيد! دليل، خودِ شما هستيد!

دکتر هم دکتر های قديم
احمدی نژاد در مناظره ی تلويزيونی خطاب به دکتر محسن رضايی: "شما سطح تخصص دولت را ببينيد آقای رضايی. قريب به اتفاق شون دکترای تخصصی جدی دارن [ادای کلمه ی جدی با تاب دادن لب ها به حالت تاکيد بيش از حد]، يعنی جدی جدی دکترا گرفتن. يعنی رفتن کنکور دادن، وارد شدن، رفتن کلاس، درس خوندن، پای کلاس استاد نشستن. از اين دکترهايی که مُد شد يک دفعه همه حمله کردن دکترا بگيرن نيست [نگاه جالب آقای رضايی همراه با لبخندی ملايم به احمدی نژاد در حين بيان اين سخنان. نوعی نگاه حاکی از اين جملات که "اگه می دونستی با اين حرف هات داری ريشه ی چی رو می زنی! يا حالا صبر کن، دارم واست!]..."

آقای احمدی نژاد با اين سخنان می خواست تلويحاً به آقای رضايی و بينندگان مناظره بفهماند که دکترای آقای رضايی جدی نيست، يعنی جدی جدی دکترا نگرفته است، کنکور نداده است، به کلاس نرفته است و درس نخوانده و استاد نداشته است. آقای رضايی از آن دکترهايی ست که وقتی گرفتن دکترا مُد شده يک دفعه حمله کرده و دکترا گرفته است! (حمله کردن برای گرفتن چيزی هم که به آقای رضايی اصولا می آيد!)

پيش از اين که به اين نوع دکترا که مَدِّ نظر آقای احمدی نژاد است بپردازيم بگويم که درست است که من از اقتصاد سر رشته ای ندارم و در مقابل سواد بسيار بالای آقای احمدی نژاد (که از تک تک کلمات و گفتار و کشفيات علمی و تاريخی ايشان -مثل قرارداد گلستان چای- پيداست) ادعای مدرک سيکل هم نمی توانم بکنم، اما حقيقتاً و بدون شوخی و طنز، از گفتار، رفتار، ادب و خونسردی و شيوه طرحِ عقايد و برنامه های اقتصادی و سياسی آقای رضايی لذت بردم و متاسف شدم که ايشان چرا در پُستی مثل دبيری مجمع تشخيص مصلحت نظام به قول آقای احمدی نژاد به کار نظری و غيراجرايی مشغول است. ای کاش آقای احمدی نژاد که دکترای جدی جدی ترافيک دارد، و لابد در مدت تصدی امور مختلف دولتی مثل فرمانداری و استانداری و شهرداری، وقت داشته، کنکور داده، کلاس رفته، از استاد درس گرفته، و ابداً هم تابع مُد نبوده و برای گرفتن دکترا حمله نبُرده، به اندازه ی آقای رضايی، دانش و متانت يک دکتر جدی جدی را داشت و به گونه ای سخن می گفت که آدم به آن دکترا که هيچ، به فوق ليسانس و ليسانس اش هم شک نکند. اين‌جانب با همين سواد اندک ام و به عنوان يک شهروند عادی، از سخنان آقای رضايی، و مناظره ی ظريف و جالبی که با آقای احمدی نژاد داشت، لذت بسيار بردم و خوشحال شدم از اين که تحصيل دانشگاهی توانسته اين مقدار در رفتار و گفتار و منش آقای رضايی تغيير مثبت ايجاد کند.

اما، برگرديم سر اصل مطلب و دکترای جدی جدیِ مورد نظرِ آقای احمدی نژاد. ايشان به آقای رضايی متلک می اندازد که قريب به اتفاق اعضای دولت دکترای تخصصی جدی دارند. سوالی که پيش می آيد اين است که قريب به اتفاق، يعنی "نزديک به همه" و نه "همه". اين لفظ "قريب"، يعنی اين که در ميان اعضای دولت باز اقليتی هستند که مدرک دکترای جدی ندارند. خُب اين ها کيستند آقای احمدی نژاد؟

اگر اين قريب به اتفاق، يک عبارتی بود که به خاطر فضای مناظره و اشتباه در گفتار همين طوری از دهان تان بيرون پريد، پس آن آقای کردان، وزير محترم کشورتان که دکترای جدی آکسفورد داشت، و جدی بودن دکترايش توسط افرادی در اينترنت مورد ترديد واقع شد و شما بعد از مقداری مقاومت، قبول کرديد که ايشان جدی جدی دکتر نبوده ولی لياقت مديريت داشته که بود؟ بالاخره اين مدرک دکترا که شما به رُخِ آقای رضايی می کشيد مهم است يا لياقت مديريت و توان اجرايی؟

قربانت گردم، لااقل وارد بحثی شو که خودت در گرداب آن گرفتار نيستی. دولت شما که به خاطر کُردان زبانزد خاص و عام شده است، جايی برای بحث در مورد نوع دکترا، چه جدی و چه شوخی نمی گذارد. حتی جايی برای لياقت و اخلاق هم نمی گذارد که اگر می گذاشت با سابقه ی قضايی و انقلابی درخشان و اتهام ازاله ی بکارت، چنين شخصی را وارد کابينه نمی کرديد و به "جدی بودن" خود و اعضای کابينه مفهومی جديد نمی بخشيديد.

يک مشکل بزرگ: اگر مهندسان انتخاباتی با طرح پيچيده پيروز شوند...
اگر مهندسان انتخاباتی با طرح پيچيده و امدادهای غيبی همچون سال ۱۳۸۴ احمدی نژاد را از صندوق های رای بيرون آوَرَند چه خواهد شد؟ (اين امر بعيد نيست و کيهان از هم اکنون ندايش را داده و به رغم بيشتر بودن طرفداران ميرحسين موسوی و کروبی نسبت به طرفداران احمدی نژاد نوشته است که احمدی نژاد در همان دور اول با سونامی مردمی پيروز خواهد شد.)

در اين صورت، تندروان و تماميت خواهان در بوق و کرنا خواهند دميد و در رسانه های متعددشان انتخابات را به اين شکل تحليل خواهند کرد که ميليون ها نفر به طور خودجوش در انتخاباتی سالم شرکت کردند، و برای انتخاب رئيس جمهور مورد نظرشان دست به تبليغات گسترده ی مطبوعاتی و خيابانی و حتی راديو تلويزيونی زدند، اما چون آقای دکتر احمدی نژاد آرای بيشتری به دست آورد، رئيس جمهور شد و اکنون وقت آن است که همه، تن به پذيرش آرای اکثريت بدهند و آرام و سر به زير به سازندگی کشور اسلامی شان بپردازند. دوران انتخابات به سر رسيد و اکنون نامزدها و هواداران شان بايد انتخاب "اکثريت مردم" را بپذيرند و شيرينی اين پيروزی بزرگ را که پيروزی نظام جمهوری اسلامی و ولايت مطلقه فقيه است با اعتراض های بی جا تلخ نکنند. اين عين دمکراسی ست و کسانی که سنگ دمکراسی را به سينه می زنند بايد به انتخاب اکثريت تن در دهند.

اگر خدای نکرده احمدی نژاد انتخاب شود، چنين استدلالی از دروغگويانِ تبليغاتی او بعيد نيست و شرکت کنندگان در انتخابات و هوادارانِ آقايان موسوی و کروبی و رضايی و اکثريت خاموش مدام زخم زبان خواهند خورد. بايد ببينيم گستردگی رای به کانديدای اصلاح طلبان می تواند بر تقلب مهندسان انتخابات فائق آيد يا خير. به خاطر اين گونه سخنان و استدلال ها هم که شده اميدواريم فائق آيد.

رئيس جمهور اصول گرای اصلاح طلب، انقلاب می کند!
[فردای انتخابات است. آقای موسوی با ۲۰۰۰۰۰۰۰ رای انتخاب شده و پيروز ميدان است. مردم خوشحال و خندان از دفع شر احمدی نژاد، در استاديوم آزادی گرد آمده اند تا رئيس جمهور منتخب برای شان سخنرانی کند. رئيس جمهور در حالی که حلقه ای از ماموران امنيتی و مسئولان آينده گرداگرد او را گرفته اند وارد جايگاه مخصوص می شود. مردم با خوشحالی زايدالوصفی دست می زنند و سرود ای ايران می خوانند؛ از بلندگوهای استاديوم اما سرود جمهوری اسلامی پخش می شود (ديگر دورانِ سرود ای ايران و يار دبستانی به سر آمده و اکنون بايد رسمی برخورد کرد). اکنون نوبت رئيس جمهور است که برنامه ی انقلابی خود را برای مردم تشريح کند. بعد از تشکر از کليه ی اقشار برای حضور در انتخابات و اين که اين انتخابات يک رفراندوم جهت تائيد نظام و مشروعيت قانون اساسی و اصل ولايت فقيه بود، مهندس موسوی برنامه ی انقلابی خود را برای چهار سال آينده بدين شرح اعلام می کند:]
- من از فردا تلاش می کنم که وضع کشور را به ۴ سال قبل يعنی سال ۱۳۸۴ و روی کار آمدن دولت قبلی برگردانم [مردم با خوشحالی کف می زنند؛ گوينده ی استاديوم سه بار الله اکبر می گويد].
- من قانون آزادی مطبوعات را در چارچوب قانون اساسی به مجلس تقديم می کنم. نمی دانم مجلس و بعد از آن شورای نگهبان آن را قبول می کنند يا خير، ولی من اين کار را می کنم.
- من قانون آزادی تلويزيون های خصوصی را در چارچوب قانون اساسی به مجلس تقديم می کنم. اميدوارم مجلس و شورای نگهبان آن را قبول کنند.
- من به وزارت ارشاد دستور خواهم داد که تعداد مميزان کتاب را بيشتر کند تا کار مميزی کتاب ها سريع تر انجام شود و نويسندگان برای اطلاع از مواردی که بايد حذف کنند، مدت زيادی معطل اين وزارت‌خانه نشوند.
- من به وزارت کشور دستور خواهم داد، تا به نيروی انتظامی توصيه کند، که گشت ارشاد يا جمع شود يا کم تر مردم را اذيت کند. البته چون فرمانده اصلی نيروی انتظامی من و وزارت کشور نيستيم پذيرفتن اين توصيه بستگی خواهد داشت به فرمانده اصلی که اميدواريم بپذيرند و اگر هم دستور برچيدن آن را نمی دهند، لااقل دستور دهند که زن و بچه ی مردم را به خاطر مو و لباس کم تر بگيرند و اذيت کنند.
- من به قوه ی قضائيه به عنوان مسئول حُسنِ اجرای قانون اساسی توصيه خواهم کرد که اهل تفکر و انديشه را بی‌خود و بی‌جهت دستگير نکنند، و اگر دستگير کردند، آن ها را به مدت طولانی بازداشت موقت نکنند، و اگر بازداشت موقت کردند، آن ها را داخل سلول انفرادی به مدت چند ماه نيندازند، و اگر انداختند، آن ها را آزار روحی و جسمی ندهند، و اگر دادند، با لنگه کفش به سرشان نکوبند، و اگر کوبيدند، لااقل جسدشان را در اختيار خانواده قرار دهند، و اگر ندادند، دست‌کم از خانواده ی مقتول عذر بخواهند، و اگر نخواستند، آن ها را بی خود جهت شکايت در ادارات دادگستری ندوانند، و اگر دواندند، لااقل نمک بر زخم شان نپاشند. بله. من حتما توصيه خواهم کرد.
- من از همسر دانشمند و روشنفکرم خواهم خواست تا تکليف دانشجويان ستاره دار را مشخص کند، و چون مسئول ستاره دار کردن ايشان وزارت علوم است، از وزارت علوم خواهم خواست تا ايشان را خلع ستاره کند تا اين فرزندان عزيز بتوانند، درس شان را بخوانند، ولی اين که فردا در حياط دانشگاه اين دانشجويان عزيز را به دلايل نامعلوم ديگر بگيرند و مثلا يک باره آن ها را بازداشت کنند، اين جزو وظايف قوه ی مجريه نيست که بتواند مانع آن شود و ما البته به قوه ی قضائيه وشخص دادستان محترم تهران جناب قاضی مرتضوی اعتراض خواهيم کرد و منتظر اقدام انسان دوستانه و علم پرورانه ی ايشان خواهيم شد.
...
[مردم با شنيدن هر بند از سخنان مهندس موسوی، هورا می کشند و الله اکبر می گويند. ان شاءالله توصيه های مهندس توسط مسئولان ذی‌ربط شنيده و حتما عملی خواهد شد و مردم شاد و خندان در خاتمه ی چهار سال رياست جمهوری در تائيد گفته های مهندس هورا خواهند کشيد و الله اکبر خواهند گفت].

ممنون آقای محسن رضايی
آقای محسن رضايی. ممنون از شما و سخنان جالبی که در مناظره با آقای احمدی نژاد بيان کرديد. نظر من نسبت به شما با ديدن اين مناظره کلاً عوض شد. بخصوص وقتی آمار فلاکت اقتصادی در ايران را در مقابل خود گرفتيد و نمودار آن را نشان داديد، پی بردم که شما حقيقتا يک اقتصاد دان خبره هستيد.

برای کسی که می نويسد –حتی در سطح آماتوری مثل من- يافتن و شناختِ کلمات اهميت بسزايی دارد. گاه نويسنده می خواهد چيزی را توصيف کند، می بيند که کلمه ی مناسب را نمی يابد و گنجينه ی لغاتی که در ذهن دارد به دادش نمی رسد. شما امشب کلمه ای را عرضه کرديد که پيش از آن شايد بارها و بارها آن را به کار برده بودم ولی هرگز نمی دانستم که می توان آن را با نمودار و عدد و رقم نشان داد که شما نشان داديد و اکنون می توانم وقتی از دولت احمدی نژاد ياد می کنم از اين کلمه به صورتی ديگر بهره بگيرم.

شب گذشته نيز مهندس موسوی آمار فساد در ايران و رتبه بسيار بالای کشور ما را در اين زمينه به مردم نشان دادند که اين آمار فساد در کنار آمار فلاکت اوضاع بسيار جالب مردم ايران را نشان می دهد. اعتراف می کنم در طول سال‌ها نوشتن، هرگز نمی توانستم فساد و فلاکت را به خوبی شما دو بزرگوار نشان دهم و تشريح کنم و البته محال بود اين همه مخاطب داشته باشم که شما کار ما را راحت کرديد و اين دو پارامتر اجتماعی و اقتصادی را با زبان تصوير و نمودار به مردم فهيم مان نشان داديد. از شما سپاسگزارم و افسوس می خورم که زمان مناظره ها بسيار کوتاه بود، والا قطعاً چيزهای جالب ديگری از شما و نامزدهای محترم می شنيديم و ياد می گرفتيم.

يک سوال کم اهميت از آقايان موسوی و کروبی
فضولی بد دردی ست. آدم فضول می خواهد از هر چيزی سر در بياورد و اين اصلا خوب نيست. ولی نويسنده جماعت، اصولا فضول است. دست خودش نيست، بايد به هر جايی سَرَک بکشد و از هر چيزی سر در بياورد. حالا چند شب است که اين فکر –که نوعی فضولی در کارِ بزرگان است- به سرم افتاده و نمی گذارد راحت بخوابم. پس اين سوال را مطرح می کنم به اين اميد که پاسخی بگيرم و دست از فضول بازی بردارم:

آقای موسوی، آقای کروبی! اگر شما به عنوان رئيس جمهور انتخاب شويد، سه وزير اطلاعات، کشور، و ارشاد را چه کسی انتخاب و به مجلس معرفی خواهد کرد؟ شما يا مقام رهبری؟

اگر شما اين سه وزير را انتخاب کرديد و رهبر با انتخاب شما مخالف بود چه خواهيد کرد؟ مقاومت، پذيرش، مطرح کردن اين مخالفت با رسانه ها و مردم يا کار ديگر؟

و اصلا، چه کسانی را برای اين سه پست در نظر داريد؟ شما که صدها صفحه برنامه و طرح برای انتخابات ارائه کرده ايد و جناب کروبی حتی معاون اول و معاون زن کابينه ی خود را نيز معرفی کرده است، آيا می توانيد پيش‌پيش اين سه فرد را به ما معرفی کنيد؟

نفرماييد فضولی در کار بزرگ تر ها عاقبت خوبی ندارد. خودم نيک می دانم که فضول را کجا می بَرَند و چه بلايی سرش می آورند. می دانم کاری می کنند که فضول به غلط کردن بيفتد و بگويد توبه توبه! من هم پيش از اين که کار به آن جا ها بکشد از شما و سه وزير محترم که فضولی اش به من نيامده است که چه کسی آن ها را انتخاب می کند عذر خواهی می کنم.

به فقرا و روستائيان اهانت نکنيم
در تحليل های سياسی می خوانيم که احمدی نژاد برای خريد رای به مردم محروم سيب زمينی می دهد و ايشان در نزد فقرا و روستائيان پايگاه مردمی دارد. اين سخن، توهينی ست به فقرا و روستائيان. يعنی اين ها رای خود را به سيب زمينی و پول می فروشند و خوب و بد را تشخيص نمی دهند. چنين نيست.

سال ۱۳۷۶، در روز انتخابات رياست جمهوری، در سفر بودم. رای خود را در شهرستان داده و سفرم را آغاز کرده بودم. در قهوه خانه ی بين راه مشغول نوشيدن چای و استراحت بودم که جيپ های وزارت کشور، صندوق های رای سيار را برای رای دادن مردم دهات اطراف به آن قهوه خانه آوردند. روستائيان از بالا و پايين کوه، شناسنامه به دست، با جديت و احساس مسئوليتی که از چهره هايشان پيدا بود، آرام آرام به قهوه خانه آمدند و رای خود را به نامزد منتخب شان دادند.

از کيفيت عالی رای گيری و شيوه ی پيش‌گيری از تقلب در آن منطقه سخن نمی گويم تا بحث طولانی نشود. همين قدر بگويم که اکثر آن مردم بی سواد بودند. يک نفر که سواد داشت، در گوشه ای نشست و زير نظر مامور وزارت کشور، نامِ نامزدِ مورد نظرِ بی سوادان را نوشت و برگه را به دست آن ها داد که داخل صندوق بيندازند.

من آن جا خود شاهد بودم که پيرمردان و پيرزنان با صدای بلند رای شان را به سيد (خاتمی) می دادند؛ نه يک نفر، نه دو نفر، بلکه اکثريت قريب به اتفاق. اين برای من باور کردنی نبود که روستائيان به مردی که از کنج کتاب‌خانه ی ملی و بدون تبليغات خاص پا به عرصه ی انتخابات گذاشته رای بدهند ولی رای دادند چرا که رفتار سياسی عامه ی مردم برای بيشتر ما مشخص نيست (در آن سال ها نه از توزيع سيب زمينی مجانی خبری بود، نه از بخشش و تقسيم پول نفت، نه از واگذاری سهام عدالت و امتيازات مادی ديگر).

مردم زحمتکش، شايد گرفتار فقر و مشکلات اقتصادی باشند، شايد بی سواد باشند، اما شعور دارند و خوب و بد را می فهمند. به شعور ايشان با تحليل های نسنجيده اهانت نکنيم.

احمدی نژاد، زخم خورده و خشمگين
آن چه انتخابات اين دوره را از انتخابات پيشين متمايز می کند زخم خوردن و خشمگين شدن شخص احمدی نژاد است. احمدی نژاد در دوره ی گذشته به عنوان يک فرد ناشناخته و انقلابی بر سر کار آمد. او از پيروزی غيرمنتظره اش خوشحال بود و انرژی بسيار برای پياده کردن برنامه های خود داشت.

اما امسال، وضع کاملا متفاوت است. احمدی نژاد در طول ۴ سال گذشته زخم زبان های بسيار خورده و ملامت های فراوان شنيده است. به قول خود او همه به او توهين کرده اند و او تنها و مظلوم بوده است. در اين چند هفته ی اخير نيز، نه تنها مردم کوچه و خيابان، نه تنها دختران و پسران، بل که بسياری از اقتصاددانان، هنرمندان، اساتيد دانشگاه، نويسندگان، متفکران، و افراد نامدار عليه او و سياست هايش گفته اند و نوشته اند و به او زخم زده اند.

احمدی نژاد، آن طور که من او را در طول ۴ سال گذشته شناخته ام، بر خلاف ظاهر خشن و محکم اش، بسيار حساس و تحت تاثير گفته ها و نوشته های مخالفان خود است. او از نقد و انتقاد ظاهرا استقبال می کند و در مقابل مخالف لبخند بر لب می آورد اما به محض فاصله گرفتن، در صدد بر انداختن منتقد و مخالف و انتقام گرفتن از او بر می آيد. اين نظر شخصی من است و البته می توان با اين نظر موافق نبود.

اگر احمدی نژاد پيروز شود قطعا از کسانی که در اين مدت عليه او گفتند و نوشتند انتقام خواهد گرفت. از مردم و جوانان به نوعی، از هنرمندان و نويسندگان به نوعی و خلاصه کاری خواهد کرد که مخالفان و منتقدان از کرده ی خود پشيمان شوند. هنوز يادمان نرفته است چه بلايی بر سر منتقدان و مخالفان پلی تکنيکی احمدی نژاد آمد هر چند در آن جلسه لبخند بر لب داشت و سعی می کرد خود را خونسرد و منطقی نشان دهد. اين تفاوت احمدی نژاد امروز با احمدی نژاد ديروز است. مردی که در طول ۴ سال خود را به شدت خسته کرده، و از کار و تلاش بسيارش نه نتيجه ی مثبت که نتيجه ی منفی گرفته است. همه را با خود دشمن کرده است. همه را ضدِّ خود بسيج کرده است. احمدی نژاد در صورت انتخاب شدن، حتما انتقام خواهد گرفت.

برای پيش‌گيری از اين انتقام، بخصوص انتقام از مردم، بسياری به ميدان خواهند آمد تا به طرف مقابل احمدی نژاد و يکی از سه نامزد رياست جمهوری رای دهند. اين امری ست منطقی که نمی توان و نبايد با آن مخالفت کرد. اين جا ديگر سخن از کسب مشروعيت نظام و سابقه ی تاريک کانديداها نيست؛ سخن از دفاع از خود و دفاع از اهل انديشه و قلم و هنر در مقابل فرد زخم خورده ای ست که امکان و قدرت برخورد دارد؛ که امکان و قدرت انتقام دارد. شايد بتوان اميدوار بود که اگر تعداد آرای طرف مقابل احمدی نژاد بيش از حد شود، تقلب و مهندسی و امدادهای غيبی نتواند در اين آرا اثر کند. با اين استدلال، بالاخره خود را راضی می کنم که به يکی از نامزدهای اصلاح طلب رای بدهم.

بله بفرماييد
وقتی صدا و سيمای جمهوری اسلامی، ما را جز در مناظره ها راه نمی دهد، و تريبون در اختيارمان نمی گذارد، طبيعی ست که بخواهيم از تلويزيون های پر مخاطب فارسی زبان، مثل بی.بی.سی يا صدای آمريکا به عنوان تريبون استفاده کنيم و صدای مان را به گوش مردم ايران برسانيم. پس عجيب نخواهد بود که مثلا آقای کرباسچی به عنوان معاون اول آقای کروبی سر از تلويزيون صدای آمريکا و برنامه تفسير سياسی روز در آورد و به بيان نظرات و ارائه ی برنامه های آقای کروبی بپردازد.

اين موضوع هم قابل درک است که تلويزيون صدای آمريکا، بالاخره تلويزيونِ کشوری ست که تا همين چند وقت پيش، ما پرچم اش را آتش می زديم، و روی آن رژه می رفتيم. هنوز که هنوز است مرگ اين کشور را در شعارهای خيابانی مان می خواهيم، و چند سال پيش هم سفارت يا به عبارتی جاسوس‌خانه شان را فتح کرديم و ساختمان جاسوس‌خانه هنوز هم در اشغال ماست. پس گفت و گو در تلويزيون چنين کشوری، که حکومتِ ما هنوز او را دشمن و شيطان بزرگ می خواند و هزار خباثت به او نسبت می دهد، کار آسانی نيست چون ممکن است فردا گريبان آدم را بگيرند که چرا رفتيد در تلويزيون دشمن صحبت کرديد و دل دشمنان را شاد نموديد. لذا برای خنثی کردن اين نوع برخوردها، بايد کمی سَرْسنگين با اين تلويزيون و مجريان آن برخورد کنيم و جوری حرف نزنيم که انگار پسر خاله ايم و رابطه ای با هم داريم (حاشا و کلا و استغفرالله).

بله. همه ی اين مسائل قابل درک است. آن چه قابل درک نيست، اين است که وقتی وارد برنامه ای می شويم، که در آن افراد ديگری حضور دارند، که اتفاقا، کارشناس امور سياسی هم هستند، که اتفاقا مدرک دکترا هم دارند (دکترای جدی جدی البته)، که اتفاقا متشخص هم هستند، که اتفاقا هميشه، با همه، چه موافق، چه مخالف با نهايت ادب و متانت گفت و گو می کنند، آری، وقتی وارد چنين برنامه ای می شويم که چنين افرادی در آن حضور دارند، ادب حکم می کند، که به ايشان –حالا لازم هم نيست که با نام بردن تک تک شان، بل که در همان حالت کلی و جمعی- سلام کنيم و بعد وارد بحث شويم.

بينندگان و شنوندگانی که سخنان نامزدهای رياست جمهوری را اين روزها دنبال می کنند، بيشتر از طرح های کلی و بحث های تخصصی و اشک های احساسی، به اين جزئيات ظاهرا بی اهميت رفتاری و اخلاقی و نحوه بيان و حتی کلمات به کار گرفته شده در گفت و گوها توجه دارند. در هيچ جای اخلاق اسلامی که آقايان خود را مبلغ آن می دانند، نديده ايم که توصيه شده باشد، گفت و گو با چند نفر را با "بله بفرماييد" آغاز کنند، بل که يک سلام خشک و خالی می تواند هم اخلاق اسلامی آقايان، و هم ادب ايرانی ما را نشان دهد.

مرسی آقای احمدی نژاد
جناب آقای احمدی نژاد
می دانم که در چند سال گذشته شما و هواداران تان را با نوشته هايم رنجاندم، و از اين بابت عذر می خواهم. يکی از دلايل عذرخواهی من اين است که برای حرف هايی که می زدم مدرک و نمودار نداشتم، و از روی آن چه حس می کردم چيز می نوشتم. مثلا من چه می دانستم ضريب جينی يا توليد ناخالص داخلی يا نرخ تورم و نقدينگی چيست. من با همين گرانی گوشت و ميوه و خورد و خوراک کار داشتم و گرانی را از روی اين چيزهای بی اهميت حدس می زدم و در موردش می نوشتم و چون اقتصاد دان نبودم و از اقتصاد سر در نمی آوردم، همه اش نگران بودم که نکند من اشتباه می کنم و وقتی مثلا برای خريد گوشت به جای ۶۰۰۰ تومان، ۱۱۰۰۰ تومان می پردازم اسم اين در علم اقتصاد گرانی نباشد و مثلا ارزانی باشد و من اشتباه کنم و خوانندگان ام را به اشتباه بيندازم. من اتفاقا بر خلاف آقای کروبی که در مناظره ی تلويزيونی با شما گفتند من (يعنی آقای کروبی) از بيابان ها نيامده ام، از بيابان ها آمده ام و سواد درست و حسابی هم ندارم و مثلا فرق بورس را با دلار فروش های چهار راه استامبول نمی دانم.

در مورد توهمِ حضرت‌عالی هم وقتی داستان پردازی می کردم و شما را در يک بيمارستان امراضِ روحی تصوير می کردم، فقط از روی گمان و مشاهده ی ميميک صورت تان بود که اين ناراحتی را حدس می زدم و سند ديگری برای اثبات گفتارم نداشتم، و همه اش نگران بودم که مبادا حدس و گمان من اشتباه باشد و شما شخصی توهم زده نباشيد تا اين که در طول مناظره، جناب مهندس موسوی به توهم شما اشاره فرمود و خيال مرا از اين بابت راحت کرد.

يا در مورد دروغ گويی شما، وقتی چنين اظهار نظری می کردم، و حتی از کتاب گناهان کبيره ی آيت الله دستغيب فاکت می آوردم که اين کار خيلی خيلی بد است، جز شنيده ها و اقوال، مدرک ديگری نداشتم. شنيده هايی مانند هاله ی نور، يا دختر شانزده ساله ای که انرژی اتمی را در آشپزخانه ی منزل شان به کمک داداشش اينا کشف کرد، يا اين که ما در دانشگاه کلمبيا پيروز شديم، يا آمريکا از بين خواهد رفت و اسرائيل از روی زمين محو خواهد شد عواملی بود که من چنين داستان سرايی هايی می کردم ولی باز در مناظره با آقای موسوی وقتی ايشان که خود يک زمانی همه کاره ی اين مملکت بود شما را دروغگو خواند و در روزنامه اش دروغگو بودن شما را تيتر کرد و بخصوص وقتی مردم در خيابان ها شما را دروغگو ناميدند، خيال ام راحت شد که به شما تهمت نزده ام و قلم را بيهوده بر کاغذ نرانده ام.

طبيعی ست همه ی اين حرف ها و نوشته ها باعث رنجش شما شده است، اما اکنون می خواهم از شما تشکر کنم. تشکر کنم از شما و مردمی که به شما رای دادند. اين را واقعا از سُوِيدای دل می گويم که اگر شما نبوديد، ما امروز در خيابان ها شاهد چنين اجتماعات عظيمی از مردم جان به لب رسيده نبوديم. شاهد چنين سخنان افشاگرانه ای در مناظره های تلويزيونی نبوديم. اگر در سال ۸۴، به خاطر رای امثال من، آقای رفسنجانی از صندوق بيرون می آمد، باز امسال شاهد چهار کانديدای پير و پاتال مثل آقايان کاشانی يا معين يا عسکراولادی بوديم که می آمدند برای مثلا مبارزه با آقای رفسنجانی، و باز عده ای خمود و کسل می رفتند به حوزه های رای گيری چند رايی به اين و چند رايی به آن و چند ميليون رای به آقای رفسنجانی می دادند و آقای رفسنجانی برای بار دوم (و به عبارتی چهارم) انتخاب می شد. نه بحثی، نه فحصی، نه به خيابان ريختنِ مردمی، نه روبانِ سبزی، نه مناظره ی تلويزيونی‌و نه اتفاقِ ديگری.

اين شما، بله شما بوديد که اين حادثه و رخداد عظيم را به وجود آورديد. اين شما بوديد که با کارهای غير متعارف تان مردم را به خيابان ها کشانديد. اين شما بوديد که با سخنان عجيب و خارق العاده تان حکومتيان سابق را در مقابل خود قرار داديد و آن ها را به اعتراض و بازگو کردن تمام بدبختی های ملت وادار کرديد. اين شما بوديد که امثال مرا که هيچ علاقه ای به مهندس موسوی نداريم، به هواداری از هوادارانشان به خيابان ها کشانديد، و بعيد نيست روز ۲۲ خرداد برای حذف شما هم که شده، رای مان را به يکی از نامزدهای اصلاح طلب بدهيم و از مردم جدا و دور نمانيم. به خاطر تمام اين ها آقای احمدی نژاد، من از شما تشکر و قدردانی می کنم، و اعتراف می کنم که نيامدن شما در چهار سال پيش، بزرگ ترين اشتباهی بود که در تاريخ معاصر ايران می توانست اتفاق بيفتد –و عامل اين اشتباه کسانی مثل من بوديم- که به لطف مهندسان انتخابات، و امدادهای غيبی رای امثال ما به حساب نيامد و شما بر سر کار آمديد.

چه بسا کسانی، امروز هم معتقد باشند که آمدن شما برای ۴ سال ديگر نه تنها بد نيست، بل که خيلی هم خوب است و امثال من باز داريم اشتباه می کنيم. نمی دانم؛ شايد همين طور باشد؛ ولی حقيقت اين است که من هم مثل ميليون ها ايرانی ديگر ترجيح می دهم که ديگر شما نباشيد، هر چند در اين مدت از وجودتان بهره ی بسيار برديم. علت نگرانی من از انتخاب شما برای ۴ سال ديگر اين است که وجود شما که در طول ۴ سال باعث چنين اعتراضات خيابانی شد، در پايان ۸ سال می تواند منجر به انقلابی خونين و وحشت آفرين شود که البته مثل هر انسان عاقل ديگر ابداً علاقمند به وقوع چنين حادثه ای نيستيم و جايگزينی تدريجی و مسالمت آميز را ترجيح می دهيم. با سپاس مجدد از شما.


[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016