دوشنبه 25 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فوق‌العاده انتخابات ۲: اين برگه های رای مردم است که در آتش حماقت حُکّام می سوزد

کشکول خبری هفته (۸۴)
ف. م. سخن

اين برگه های رای مردم است که در آتش حماقت حُکّام می سوزد
چند شب پيش در خيابان ها، جوانان با خنده و شادی شعار می دادند و سرود می خواندند. امشب در خيابان ها، جوانان با خشم و عصبانيت مخزن های زباله ی شهرداری را به وسط خيابان می کشند و آتش می زنند. تابلوهای راهنمايی را از جا در می آورند و برای ايجاد راه بندان به وسط خيابان می افکنند. اين آتشی ست که آقای خامنه ای و صاحبان قدرت در حکومت اسلامی بر افروخته اند. اين آتشی ست که اگر با عقل و درايت مهار نشود، دامن همين آقايان را خواهد گرفت و به سرنوشتی تلخ دچار خواهد کرد.

آقايان موسوی و کروبی مردم را به آرامش دعوت می کنند. اين گناه مردم نيست که خشمگين‌ند. مسئولان آن ها را خشمگين کرده اند. واکنش در مقابل سال ها فشار و سرکوب، سال ها توهين و تحقير، سال ها زورگويی و تماميت خواهی اکنون به شکل شعارهای تند و اعمال خشونت‌بار بروز می کند. اين شامل گروهی خاص نمی شود؛ شامل جوان عاصی نمی شود. امشب، در خيابان به چشم خود شاهد بودم که زن و مرد و پير و جوان، نه بر بالای بام ها و دور از چشم گزمگان، که در وسط خيابان و رو در رو با ماموران مسلح فرياد الله اکبر سر می دادند و رای شان را پس می خواستند. فرياد می زدند مرگ بر ديکتاتور. فرياد می زدند محمود تقلب می کنه، رهبر حمايت می کنه.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




و ماموران مسلح که معلوم بود از اوج گرفتن اعتراضات به وحشت افتاده اند، و وحشت شان را با عکس العمل های تند و خشن پنهان می کنند، به اين مردم خشمگين هجوم آوردند. با باتون به جان شان افتادند. گاز اشک آور زدند و مردم هراسان هر يک به گوشه ای پناه بردند تا از ضربات مهلک اين مامورانِ معذور که مثل ماشين کتک زنی بدون ذره ای رحم و احساس باتون را بالا می بردند و بر سر جماعت می کوفتند جان به در برند.

چند دقيقه بعد، با بی سيم به فرمانده گروه اطلاع داده شد که در جايی ديگر مردم سر به شورش برداشته اند. ماموران سوار بر موتورهايشان محل را ترک کردند و زن و مرد و پير و جوان دوباره در پياده رو يا در وسط خيابان شعارهای ضد حکومت، ضد رهبر، ضد احمدی نژاد سردادند.

اين بار جوانان، سراغ چوب و چماق و سنگ رفتند، و آن ها را در حاشيه ی پياده رو آماده گذاشتند تا اگر سرکوب‌گران بازگشتند، به جای گريختن، مقابله به مثل کنند. حاضر هم نبودند هيچ حرف و توصيه ای را برای رفتار مسالمت آميز و بدون خشونت بپذيرند. استدلال شان هم اين بود که چرا کتک بخوريم؟ چرا آن ها بزنند و ما تماشا کنيم؟ و با خشم به بحث پايان می دادند.

شعارهای الله اکبر و مرگ بر ديکتاتور که اوج گرفت، باز سر و کله ی موتور سوارها پيدا شد. اين بار عده ای به ساختمان های اطراف پناه بردند و عده ای ديگر درگير شدند. جنگ تن به تن در گرفت. سنگ بود که از چپ و راست پرتاب می شد و باتون و چماق بود که بر سرها و تن ها فرود می آمد. در اين ميانه ضربه ای نصيب من شد و ضربات بسيار نصيب جوانان؛ جوانان جان به لب رسيده ای که با شعارهای تند حق شان را طلب می کردند.

گفتم جوانان و شعارهای تند؛ اما اين جوانان نيستند که عامل تندی و خشونت اند. عُمّال حکومت، ماموران مسلح، بسيجی های باتون به دست اند که آن ها را تحريک می کنند. مردم روز جمعه با نهايت آرامش به پای صندوق های رای رفتند و از ميان چهار گزينه که خودِ حکومت آن ها را از فيلتر گذرانده بود، يکی را انتخاب کردند. اما حکومت تقلب کرد. کاش تقلب می کرد؛ کودتا کرد. احمدی نژاد را که رای‌اش به ۶ ميليون هم نمی رسيد صاحب بيست و چند ميليون رای کرد، و کروبی را که نزديک به ۱۴ ميليون رای داشت، رای‌اش را به سيصدهزار کاهش داد. موسوی را که نزديک به ۲۰ ميليون رای داشت به جايگاه دوم فرستاد، و آرای محسن رضايی را از ۹ ميليون به چند صد هزار تقليل داد. حکومت، شب رای گيری اعلام کرد که مانور اقتدار در سطح شهرها برگزار خواهد کرد. روشن بود که می خواهد رعب و وحشت ايجاد کند و کرد. به جان معترضانی که رای شان به سرقت رفته بود افتاد و آن ها را مضروب کرد. و شد آن چه نبايد می شد. مردمی که آرامش می خواستند، به ميدان درگيری کشيده شدند.

دراين شب ها، اين برگه های رای مردم است که در آتش حماقت حکام می سوزد. دامنه ی اين آتش تا کجا گسترده خواهد شد نمی دانم. آن چه اکنون در خيابان می بينم، آغاز ويرانی و تخريب است. آغاز خشونت کور و ويرانگر است. وقتی برگه های رای بسوزد، دود آن به چشم همه ی ما می رود. به چشم مسئولان حکومت اسلامی؛ به چشم ماموران نيروی انتظامی؛ به چشم ما مردم؛ و در يک کلمه به چشم همه.

گاز اشک آور می زنند تا پراکنده شويم. بوی آشنای آن مرا به ياد دوران انقلاب می اندازد. هر کس به سويی دوان است. ماموران با تمام وجود مردم را می زنند. دودی که در فضاست، اثر گاز را خنثی می کند. به راهم ادامه می دهم، و به نقطه ای ديگر از شهر می روم. از هر گوشه ی شهر، صدای فرياد جان‌به‌لب‌رسيدگان به گوش می رسد. شعله های آتش است که در وسط خيابان زبانه می کشد. آتشی که برگه های رای مردم را، انتخابات را، دمکراسی را می سوزاند و از ميان می بَرَد. با افسوس از ميان آتش می گذرم...

تفسير خبر کشکولی
* روز يکشنبه ميرحسين موسوی با آيت الله خامنه ای ديدار کرده است «جمهوری اسلامی»
** دلسوخته- آيا با يکديگر فالوده هم خورده اند يا نه؟

* احمدی نژاد برود يعنی من بروم «همان که خودتان می دانيد و ما می ترسيم اسم اش را بياوريم!»
** ارشميدس- يافتم! يافتم! علت علاقه ام به رفتن احمدی نژاد را يافتم!

* دستگيری های ديشب؛ بيانيه ها و راهکارها در راه است «محمدعلی ابطحی»
** متفکرزاده- صحيح... نمی دانستيم که با بيانيه و راهکار فرد دستگير شده آزاد می شود. برويم مقداری بيانيه و راهکار صادر کنيم، بل که زندانيان سياسی اوين و دانشجويان در بند آزاد شوند.

* تحريمی ها، سفته هايتان را به اجرا بگذاريد! «اميرفرشاد ابراهيمی»
** حسابدار حاج آقا- البته تو حساب پول مول نيست. احتمالاً سفته هايتان واخواست می شود و يک هزينه اضافی هم روی دست تان می ماند.

* اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيوساز کجاست؟ «دکتر اسماعيل نوری علا»
** - والله پيدا کردن آدرس يک خانه در ماداگاسکار، راحت تر از پيدا کردن آدرس اين اردوگاه در ميان ما ايرانيان است.

* ابراز ترديد آمريکا به آزاد و منصفانه بودن انتخابات در ايران «راديو فردا»
** - جنابِ آمريکا خسته نباشيد! حالا چرا اين قدر عجله؟!

* احمدی نژاد را رئيس جمهور نمی دانم «مهدی کروبی»
** ف.م.ملامتگر- سه سال پيش ما همين را گفتيم و نوشتيم شما گوش ندادی تا بلا سرت اومد.

* اعتراض قانونی آری، اغتشاش هرگز! «جمهوری اسلامی»
** - حالا شما خودت را زياد خسته نکن.

هيچ چيز عوض نشده است؛ ما سر جای خود ايستاده ايم!
ما سی سال اين حکومت و بازی هايش را تحمل کرده ايم. با بد و خوب اش (خوب اش؟!) ساخته ايم. زشت و زيبايش (زيبايش؟!) را ديده ايم. هر چه فشار بر ما وارد آورده تحمل کرده ايم. فشار به اهل قلم؛ فشار به اهل هنر؛ فشار به اهل تفکر؛ فشار به عامه ی مردم.

اکنون در آخرين اقدام، حکومت دست به کودتا عليه مردم زده است. ذهن بيمار و ماليخوليايی حکومت که همه چيز را کارِ دشمن می پندارد، برای اين که کوچک ترين تغييرِ "نرمی" در کشور به وقوع نپيوندد (حکومت به تغيير نرم می گويد، انقلاب مخملی) دست به کودتای مخملی زده تا از شرِّ هر چه "تغيير" است به يک باره راحت شود. اکنون، در آخرين و عجيب ترين اقدام، حکومت، نه دست به تغيير جزئی و جابه جايی آرا، که دست به ايجاد و توليدِ آرا زده و جای يکی را به ديگری بخشيده است.

اين اقدام حکومت، منجر به اعتراض مردم شده که رای شان را از روی ناچاری به گزينه ی بهتر از ميان منتصبان حکومت داده اند ولی حکومت اين رای را هم قبول نکرده و مستقيما و بدون تعارف آن کسی را بر صندلی رئيس قوه ی مجريه و "تدارکاتچیِ آقا" نشانده که می خواسته. شايد فکر کرده به قول آقای جنتی، مردم مدتی غُر می زنند و بعد آرام می گيرند، و ما اگر اين غرها را چند هفته تحمل کنيم در عوض يک عمر آرام خواهيم بود (نقل به مضمون). شايد اين آرامش طبق تئوری آقای جنتی حاصل شود؛ شايد هم نشود. بحث من بر سر اين نيست.

بحث من اين است که حکومت، در طول سی سال گذشته بلاهای بسياری بر سر تک تک ما آورده و ما تحمل کرده ايم. حتی اگر اعتراضات کنونی به جايی نرسد –که احتمالا نخواهد رسيد- و ما چهار سال ديگر مجبور به تحمل احمدی نژاد شويم، اتفاقِ خاصی رخ نداده که تحمل اش برای ما غيرممکن باشد. چهار سال او را تحمل کرده ايم، چهار سال ديگر نيز تحمل می کنيم (نگرانی شخص من، تنها از يک جهت است و آن واکنش کشورهای غربی در مقابل او و احتمال وقوع جنگ و درگيری بخصوص ميان ايران و اسرائيل است).

اگر مورد جنگ نباشد، احمدی نژاد را هم مثل خيلی از سردمداران حکومت اسلامی در خودمان و فرهنگ مان حل می کنيم. نگاه کنيد همين ميرحسين موسوی و همين مهدی کروبی و بخصوص همين محسن رضايی از کجا به کجا رسيده اند. احمدی نژاد هم به همان جا خواهد رسيد. البته رنج خواهيم بُرد و عذاب خواهيم کشيد، اما زندگی هم خواهيم کرد. نخواهيم گذاشت او زندگی را بر ما تلخ کند. ما سر جای خود ايستاده ايم، و به اشکال مختلف با زورگويی مبارزه می کنيم. آرام آرام و بی هيچ هول و شتابی. يقين داشته باشيد در يک جا شاهد تغيير اساسی و بنيادی خواهيم بود. شايد وقت آن امروز باشد، شايد فردا. ما هم نبينيم، شما جوانان خواهيد ديد. تاريخ نمی توان برای آن مشخص کرد و از دير و زود آن سخن نمی توان گفت اما مطمئن باشيد که چنين خواهد شد. اين يک دلداری دادن بی پايه و از روی دلسوزی نيست. اين سنت تاريخ است. سنت جوامع بشری ست. در اين دوره ی گسترش اطلاعات و دانايی، اين ها يا بايد خود را عوض کنند، يا واقعيت های جامعه عوض شان خواهد کرد. بخشی از واقعيت های جامعه و عاملان تغيير، خود ما هستيم. ما حاکمان را آرام آرام بدون اين که حتی خود بفهمند با گفتارمان، با کردارمان، با هنرمان، با نوشته هايمان، با اشعارمان و با خيلی چيزهای ديگر تغيير می دهيم. حاکميت احمدی نژاد و احمدی نژاد ها ما را نسبت به اين تغيير نااميد نخواهد کرد.

تقاضا از سازمان های محترم سياسی
فدايتان شوم. در اين چند روز که مردم ايران دست به اعتراضات گسترده زده اند، شما سازمان های محترم سياسی، نظرها و رهنمودهای خود را در قالب اعلاميه ها و اطلاعيه ها منتشر کرده ايد که سعی تان مشکور باد. اما بنا به سابقه، لطف بفرماييد، زياد جوگير نشويد و از آن وضع صلح و مصالحه ای که ميان خود و حکومت به وجود آورده ايد زياد فاصله نگيريد. اين حالت را ما در شما چند بار ديده ايم و از بی ثباتی شما حقيقتا چشم مان ترسيده است. مثلا در دوران آرامش، حکومت را تائيد کرده ايد، بعد در دوران بحران، نابودی حکومت را خواسته ايد، و بعد که دوباره وضع آرام شده و امکان مصالحه پيش آمده، دست از "نابود باد" برداشته ايد و تغيير تدريجی را ترجيح داده ايد، که دست تان درد نکند، زحمت کشيده ايد.

اکنون می ترسم با وضع به وجود آمده در ايران که يادآور دوران انقلاب است، باز کمی تند شويد و نابودی حکومت و بسته شدن يک باره ی پرونده اش را خواستار شويد، که اگر چنين نشود، يعنی دفتر حکومت بسته نشود، و حکام فعلی بتوانند اين خيزش مردمی را سرکوب کنند، دوباره مجبور خواهيد شد، راه ميانه درپيش بگيريد و با حکومت رفيق شويد و اين شل کن سفت کن، باعث از ميان رفتن اعتبار و آبروی شما در نزد هواداران و هواخواهان تان خواهد شد.

نمی دانم چرا هر وقت کشور دچار بحران می شود ياد شما سازمان های عزيز می افتم که موضع گيری هايتان يک باره تند و شديد و انقلابی می شود، و بعد از آرام شدنِ اوضاع، ملايم و خفيف و اصلاحی. بهتر است هم اکنون نيز راه ميانه و اعتدال در پيش گيريد که فردا مجبور به پس گرفتن مواضعتان نشويد. از ما گفتن بود، از شما ان شاءالله شنيدن!

امروز برای راهپيمايی مسالمت آميز به ميدان انقلاب می رويم
بعد از الله اکبر ديشب، امروز برای راهپيمايی مسالمت آميز و بدون خشونت به ميدان انقلاب می رويم. گروهی برای بازپس گرفتن آرای‌شان از حکومت متقلب، و رئيس جمهور کردن آقای موسوی در اين راهپيمايی حضور می يابند، و عده ای ديگر مانندِ ما، برای حمايت از حقوق اين گروه در اين راهپيمايی شرکت می کنند. همه ی ما، با هر طرز تفکر و عقيده ای، در اين راهپيمايی به سوی "آزادی" گام بر خواهيم داشت.

ديشب، حکومت، جواب الله اکبر را با باتون و گاز اشک آور داد. شايد امروز جواب راهپيمايی را -که جزو حقوق اوليه ی ماست- با تفنگ و گلوله بدهد. مشخص است که اين حکومت ظرفيت ندارد و چيزی به نام حقوق بشر و حقوق شهروندی را به رسميت نمی شناسد. بايد کاری کنيم که به رسميت بشناسد. اعتراضات آرام و گسترده ی خيابانی شايد راه گشا باشد.

امروز، پا به پای سبزها و سفيد ها –که اکنون سياه پوش شده اند- انقلاب را پشت سر خواهيم گذاشت و به آزادی خواهيم رسيد. اميدوارم سرکوب‌گران بگذارند که به آزادی برسيم و ما را به انقلاب باز نگردانند.

کاريکاتورهای آريا در گويانيوز
کاريکاتورهای آريا را که در گويانيوز منتشر می شود بسيار دوست دارم. منتظر فرصتی بودم تا مجموعه ی کارهايش را ببينم و بعد مطلبی در باره ی آن ها بنويسم. متاسفانه پيش‌تر فرصت نشد و اکنون نيز موقع مناسبی برای اين کار نيست. اما با ديدن آخرين کار او، زير عنوان "سرزنش" گفتم اين چند خط را بنويسم و از او به خاطر اين کاريکاتورِ گويا و رسا، تشکر کنم. کار قبلی آريا نيز که نقاشی کردن احمدی نژاد و نمودار کشيدن او را نشان می داد فوق العاده بود؛ هم‌چنين اکثر کارهايش که بسيار به دل من به عنوان يک بيننده ی عادی که هيچ تخصصی در زمينه کاريکاتور ندارد می نشيند.

در کارهای آريا، يک انرژی پنهان وجود دارد که با قدرت به بيننده منتقل می شود. به غير از اين، ظرافت طرح و استيل کارهای او، محتوا و پيام را خيلی روان در ذهن بيننده جاری می کند.

جز اين ها، تا آن جا که از اين چند کاريکاتور فهميده ام، آريا، هنرمندی ست مسئول نسبت به جامعه و بخصوص جوانان. از اين مسئوليت خيلی از هنرمندان و نويسندگان سخن می گويند، ولی حقيقی آن را يافتن بسيار دشوار است. به نظر می رسد، آريا حقيقتاً اين مسئوليت را احساس می کند که لاجرم باعث می شود، کلام تصويری اش بر دل بنشيند.

متاسفم که با کارهای ديگر اين کاريکاتوريست ارجمند آشنايی ندارم و آن چه از او ديده ام، همين چند کاريکاتوری‌ست که در خبرنامه ی گويا منتشر شده است. به هر حال در موقع مناسب، احساس خودم را نسبت به کارهای او دقيق تر و مفصل تر خواهم نوشت.

برای آريا، آرزوی موفقيت دارم.

چقدر خوشحالم که رای دادم
ممکن است از من بپرسيد در روز رای گيری، رای‌ت را که آن همه برايش ارزش قائل بودی به چه کسی دادی؟ (حالا شخصِ شما ممکن است نپرسيد، اما از فحوای کلام برخی کامنت گذاران و نويسندگان چنين سوالی استنباط می شود!) به شما خواهم گفت من رای‌م را به بچه هايی دادم که چند شبانه روز، به اميد تغيير، خيابان های تهران را پُر کرده بودند. به لبخندشان، به شادی شان، به رقص و پای‌کوبی شان، به آرزوها و خواسته های بسيار بسيار ساده شان رای دادم. به همين بچه هايی که اکنون خيابان ولی عصر را پُر کرده اند، و رای شان را که حکومت اسلامی مصادره کرده است پس می خواهند، رای دادم. به همين بچه هايی که پليس ضدشورش مثل قوم مغول به جان شان افتاده و باتون و مشت و لگد می خورند و به خاطر همان يک رای تا حد مرگ پيش می روند رای دادم.

و بايد بگويم، که بسيار خوشحالم از اين که رای دادم. بسيار خوشحالم که به خاطر صيانت از همين يک رای در کنارِ بچه ها در خيابان ولی عصر حضور دارم. اگر رای نداده بودم، فکر می کردم که چون من و امثالِ من رای نداديم، احمدی نژاد پيروز شد. وقتی برای اولين بار در سی سال گذشته، مدت يک ساعت در صف حوزه ی رای گيری ايستادم، وقتی انبوهِ مردمِ خودکار به دست را با چشم خود ديدم (همان ها که شنيده بودند ممکن است با خودکارهای جوهر نامرئی رای شان ضايع شود و با خود خودکار آورده بودند و تعدادشان اصلا هم کم نبود)، وقتی حرف ها و متلک ها و مزه انداختن هايشان را به احمدی نژاد شنيدم، وقتی بعد، به کناری ايستادم و چند ساعتی در جاهای مختلف صف های طويل را نظاره کردم، حرف هايی که رد و بدل می شد را شنيدم، برايم مشخص شد که برنده کيست و بازنده کيست، و امروز که برنده را بازنده کردند، خيالم راحت است که برنده، واقعا برنده بود، چون امثال خودم را موقع رای دادن ديده بودم.

بايد اعتراف کنم، که توجيه خودم برای رای دادن بسيار سخت بود. در حالی که رای چون منی به نامزدی مشخص، حتی در صورت اشاره به نامِ آن نامزد –که اشاره هم نشد- ارزشی نداشت و ندارد و رای برای کسی نمی سازد، به رغم اين نکته، رای دادن برايم واقعا دشوار بود. مثل اين بود که کار خلاف و غيروجدانی انجام می دهم. اما وقتی شوق و ذوق و بخصوص اميد بچه ها را ديدم، خودم را در تحقق اين اميد مسئول دانستم (*).

من آن قدر فراموشکار نشده ام که نوشته ی دو سه هفته پيشم را "در ستايش رای" از ياد ببرم و يک‌شبه از تحريم گر به تائيد گر تبديل شوم. آلزايمر هم نگرفته ام که مطلب ام با عنوان "زندگی همين دو روز انتخابات نيست" را از ياد ببرم. اما آن که به او رای دادم، هيچ يک از چهار کانديدا نبود (که می دانم و می دانيد، هيچ کدام شان را آن هم در متن حکومت اسلامی به عنوان رئيس جمهور قبول ندارم). رای من به اميد و شادی بچه هايی بود که رفتن احمدی نژاد را می خواستند. که فکر می کردند با رفتن او ايران گلستان خواهد شد. من باور نداشتم که چنين خواهد شد، اما انسان است و اميد جمع.

ما نه دنبال قافله بوده ايم و هستيم (که بترسيم از آن عقب بمانيم)، نه نفع شخصی از آمدن يک نامزد و رفتن يکی ديگر نصيب مان می شود. اگر کسی رای دادن مان را حمل بر اين موارد می کند، گو بکند. دست ما رو و تکليفِ ما مشخص است. ما يکه و تنها، بدون قافله و همراه، بدون نام و نشان، با اين بچه ها و برای اين بچه ها زندگی می کنيم و البته به خواست و بينش شان –هر چند خطا- احترام قائليم. روشنفکریِ ما –اگر اجازه داشته باشيم چنين صفتی را به خودمان ببنديم و حمل بر خودبزرگ‌بينی نشود چون معادلِ مناسبِ ديگری به جای آن پيدا نمی کنيم و تازه همين لفظ هم اين روزها چيزی شبيه به ناسزاست- باری روشنفکری ما به جای خود، همراه با مردم بودن مان هم به جای خود. بالاخره ما هم متاثر از محيط پيرامون هستيم و چه خوب که هستيم چون اين تاثيرپذيری باعث می شود تا ذهن مان جوشان و خروشان و تازه بماند و سنگ نشود. سيال بماند و متحجر نشود. يک جهتی و صد در صدی نشود.

و باز بگويم و تکرار کنم که چقدر خوشحالم که رای دادم. اگر رای نداده بودم، ممکن بود خودم را در پيروزی احمدی نژاد مقصر بدانم. خوشحالم که رای من و امثال من باعث شد بدانيم احمدی نژاد نه با رای که با کودتا مقام خود را حفظ کرده، و اگر رای دادن، همين يک فقره آسودگی خيال را برای ما به ارمغان آورد، ما را بس.

* سه دليل ديگر برای رای دادن در ذهنِ من روز به روز پر رنگ تر می شد که آن ها را در سه نوشته ی مجزا، زير عناوينِ "يک مشکل بزرگ: اگر مهندسان انتخاباتی با طرح پيچيده پيروز شوند..." و "احمدی نژاد، زخم خورده و خشمگين" و "مرسی آقای احمدی نژاد" توضيح دادم. در مقاله ی اول، نگران چنين روزهای شومی بودم که متاسفانه پيش آمد. در مقاله ی دوم نگرانی خود را از انتقام گيری احمدی نژاد از مخالفانش در صورت پيروزی ابراز کردم که اميدوارم هرگز چنين اتفاقی نيفتد. در مقاله ی سوم هم نگرانی ام را از وقوع انقلاب خونين و وحشت آفرين در صورت انتخاب احمدی نژاد يادآور شدم که زودتر از آن چه تصور می کردم به حقيقت پيوست.

[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016