چهارشنبه 23 دی 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از راهکارهای غيربهينه‌ی ف. م. سخن برای خروج از بحران تا قِرِ کمرِ تهران امروز قاليباف

کشکول خبری هفته (۱۰۹)
ف. م. سخن


در شماره ی ۱۰۹ کشکول می خوانيد:
- راهکارهای غيربهينه‌ی ف.م.سخن برای خروج از بحران
- فرق شهيد با کيسه ی سيب زمينی
- نگران آی کيوی ايرانيان نباشيد
- چرا عوامل حکومت اسلامی جرئت گفتن حقيقت را ندارند؟
- تفسير خبر کشکولی
- قِرِ کمرِ تهران امروز قاليباف



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




راهکارهای غيربهينه‌ی ف.م.سخن برای خروج از بحران
ممکن است تصور بفرماييد که ف.م.سخنِ طنزپرداز مثل بسياری از اهل قلمِ معاصر، دچار خودشيفتگی و نارسيسيسم و بل‌که مگالومانيا شده و اکنون بيماری او به درجه ای از وخامت رسيده که برای خروج از بحران، راهکار صادر می کند. خوشبختانه تصور شما اشتباه است و اين‌جانب فقط به عنوانِ يکی از فرماندهان جنبش سبز اقدام به صدور اين راهکارها می نمايم. باز ممکن است بفرماييد اين چه طرز حرف زدن است و فرمانده يعنی چه و اين خزعبلات چيست که به هم می بافی؟ عرض کنم حضور انورتان که مگر نه اين است که آقای محسن سازگارا فرمودند در جنبش سبز هر رهبر يک سرباز و هر سرباز يک رهبر است. مگر ما يکی از سربازان جنبش سبز، و در نتيجه يکی از رهبران جنبش نيستيم؟ پس چرا راهکار صادر نکنيم.

به هر حال، چه شما اين استدلال را بپذيريد چه نپذيريد، چه ما ف.م.سخن باشيم چه محسن سازگارا يا محسن مخملباف يا حتی بزرگ تر از آن ها، کسی مثل آقای عطاءالله مهاجرانی پيدا خواهد شد که اصلا هيچ يک از ما را آدم حساب نکند و ما را متهم به نشناختن حدّ و اندازه ی خودمان کند، پس بهتر است زور بيخودی در جهت توجيه صدور راهکار و تنوير افکار نزنيم و وظيفه ی ملی و ميهنی مان را که همانا صدور راهکار و بعد از آن سکوت برای چند هفته است انجام دهيم.

اين راهکارهای غير بهينه و غير حداقلی را اين جانب بدون تشکيل اتاق فکر(*) صادر فرموده ام که مطمئن هستم روی دستِ راهکارِ مهندس موسوی و راهکارِ خمسه ی سابقاً آلِ عبا و راهکارِ آقای کروبی خواهد زد و کشور در يک چشم بر هم زدن از بحران خارج خواهد شد:
- آقای خامنه ای هر چه زودتر تشريف‌ شان را ببرند. (قم و کاراکاس اش برای ما فرق نمی کند ولی برای حفظ امنيت جان شان هر چه دورتر باشند بهتر است).
- حکومت اسلامی ملغا و "جمهوری ايران" اعلام شود.
- مجلس مؤسسان برای تهيه و تدوين قانون اساسی جديد با حضور نمايندگان واقعی مردم تشکيل شود.
- مواد قانون اساسی جديد منطبق با مفاد حقوق بشر باشد.
- دين از حکومت جدا شود.

اما نظر به اين که راهکار ما، از حدود سی سال پيش توسط گروه های مختلف اپوزيسيون به زبان های مختلف بيان شده و بيان اش هم متاسفانه هيچ اثری بر دلِ سنگِ حکومت اسلامی نگذاشته لذا پيشنهاد می کنم ضمن در نظر داشتن اين راهکار (که به سنگِ بسيار بزرگ و سنگينی می ماند که در ضرب المثل فارسی علامت نزدن است)، دنبال راهکار کوچک تر و سبک تری که همانا باز پس گرفتن رای ربوده شده مان است باشيم و همين سنگ کوچکِ ناقابل را –که متناسب با زورِ بازوی جناب مهندس موسوی ست- فعلا بزنيم تا بعد ان شاءالله تعالی، به راهکارهای مفصل تر و بزرگ تر برسيم. اگر اين کار را نکنيم ممکن است يک دفعه آقايان، ضمنِ طرحِ راهکارهای بزرگ و دهن پُر کن، بنشينند پشت ميز مذاکره و با مقام معظم رهبری و رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام فالوده بخورند، بعد، همان سنگ کوچک را بيندازند توی رودخانه ی خون آلودی که دو تا جوی زلال به طرف اش روانه کرده اند و کلاه جنبش سبز پسِ معرکه بماند. يا از آن بدتر آقا حوصله ی فالوده خوردن و بحث و جدل نداشته باشد و از ابعادِ راهکارِ آقايان بترسد و دستور بدهد آقايان را مستقيماً ببرند اوين که باز رای ما به لقاءالله خواهد پيوست.

از ما ارائه ی راهکار بود و از شما هم احتمالا گفتن اين که "رژيم در حال فرو ريختن است و اين هنوز رای اش را می خواهد! کجای کاری عمو؟!"

* اين اتاق فکر همان اتاقی ست که قديم ها جای شما خالی در آن می نشستيم چايی و قهوه می خورديم و سيگار و پيپ می کشيديم و بر سر مسائل سياسی کشور بحث و جدل می کرديم. آن زمان ها اين اتاق، اتاق فکر نام نداشت و صفايش بيشتر بود. الان از وقتی اينترنت و چت روم و پالتاک و فيس بوک آمده و ما با اصطلاحات استراتژيست های غربی مثل تينک تنک و امثال اين ها آشنا شده ايم همه چيز اسم اش عجيب غريب شده است.

فرق شهيد با کيسه ی سيب زمينی
با کيسه ی سيب زمينی می توان معامله کرد. يعنی من يک کيسه سيب زمينی از مزرعه دار می خرم، می آورم می فروشم به شما به قيمت بالاتر. چيزی که در اين معامله برايم مهم است سود و زيان است. بعضی وقت ها ممکن است دو تا کيسه سيب زمينی را از دست بدهم، برای اين که يک کيسه سيب زمينی را به قيمت گران تر بفروشم. به هر حال اصل، معامله و سود است. من متاعی را عرضه می کنم، تو می خواهی آن را بخری، شروع می کنيم چانه زدن. تو می خواهی ارزان بخری، من می خواهم گران بفروشم. خلاصه يکی تو می گويی، يکی من می گويم، وسط اش را می گيريم خيرش را می بَريم (صلوات!)

البته اين همه ی ماجرا نيست. بعضی وقت ها کالای موردِ معامله، اصلا متعلق به من نيست، بل که امانتی ست که به من سپرده اند، و من بدون اجازه ی صاحب اش بر روی آن معامله می کنم. طبيعتا، چون مال، مالِ خودم نيست، با آن راحت تر و ريلکس تر هستم چرا که اثرات زيان اش به خودم باز نمی گردد.

حالا بعضی وقت ها، در بعضی سياست ها و سياست بازی ها، شهدای جنبش اعتراضی چيزی می شوند مثل کيسه ی سيب زمينی. با آن ها می توان معامله کرد و به فکر سود و زيان بود. يک چند تا شهيد می دهيم، يک سری امتياز می گيريم، بعد برای اين که ضررمان زياد نشود، بر اساس قاعده ی جلوی ضرر را هر وقت بگيری فايده است، جلوی ضرر را می گيريم. آن قسمتی هم که سوخت شده، فدای سر خودمان و زن و بچه مان. تازه مالِ خودمان نبوده که ناراحت شويم.

نفهميديد چه گفتم؟ اين جمله را که يک نظريه پرداز سبز در سايت جنبش راه سبز (جرس) نوشته بخوانيد شايد به فهم شما کمک کند:
"...بيانيه ميرحسين موسوی راهی برای توافق باز می کرد، دولت و حکومت می دانند و می دانستند که ادامه اين شرايط جز به قيمت نابودی کل حکومت تمام نخواهد شد. اما همه می دانند که اگر جنبش نخواهد اعتراضات را ادامه دهد، از هراس شکست خوردن نيست، بلکه بخاطر اين است که اگر قرار است از خون صد نفر چشم بپوشيم تا سيصد نفر ديگر کشته نشوند، اين کار عاقلانه و منطقی است. حتی اگر قرار است با قدرت تمام نيروهای حکومت را حذف کنيم و تمام قدرت را در دست بگيريم، اين عمل معقول و منطقی نيست، چرا که خود می دانيم که حاميان دولت و حکومت موجود نيز در تحليل نهايی بايد سهم شان را از قدرت داشته باشند، وگرنه هرگز به يک تعادل دموکراتيک نخواهيم رسيد..."

نگران آی کيوی ايرانيان نباشيد
در سايت وزينِ ايران امروز مطلبی خواندم با عنوان "چرا آی کيوی ايرانيان رو به نزول است" که در آن نوشته شده ميانگين ضريب هوشی ايرانيان به ۸۴ رسيده و اين موضوع موجب تعجب بسياری از نخبگان ايران شده است. می خواهم عرض کنم که اين عدد-مَدَدها نبايد باعث نگرانی ما شود، به دلايل زير:
ما با ضريب هوشی ۸۴ توانسته ايم اولين داروی ضد ايدز را در دوران آقای احمدی نژاد کشف کنيم.
ما با ضريب هوشی ۸۴ توانسته ايم در آشپزخانه ی منزل مان انرژی هسته ای کشف کنيم.
ما با ضريب هوشی ۸۴ توانسته ايم رهبران جهان را برای نظر خواستن جهت اداره ی بهينه ی کشورهايشان پشت اتاق ملاقات مان به صف کنيم.
ما با ضريب هوشی ۸۴ توانسته ايم بر خلاف تمام کتاب های تاريخ جهان ادعا کنيم که اصلا هولوکاستی در کار نبوده است.
ما با ضريب هوشی ۸۴ توانسته ايم در موسسه ی رايان، گوسفندْ شبيه سازی کنيم (اين کار بخصوص برای آينده خيلی لازم است. به کاريکاتورهای نيک آهنگ کوثر با عنوان قلعه ی حيوانات در سايت خودنويس مراجعه شود).
ما با ضريب هوشی ۸۴ می خواهيم جهان را اداره کنيم.
ما با ضريب هوشی ۸۴ هر چه سازمان برنامه-مرنامه است تعطيل کرده ايم و با هوش خود يک سری محاسبات را بر اساس داده های کسبه ی ميدان نارمک انجام داده ايم که يک مملکت ۷۰ ميليونی با آن اداره می شود.
ما با ضريب هوشی ۸۴ رئيس جمهوری با ضريب هوشی ۸۴ انتخاب کرده ايم که توانسته در طول دوران رياست جمهوری اش نه ايران، بل که جهان را با گفتار و اعمال خود به لرزه در آوَرَد...

نه عزيزم. نه آقای شهرام يزدانی، دانشيار دانشگاه علوم پزشکی شهيد بهشتی که اين مقاله ی علمی را با تعجب و حسرت نوشته ای. اين عدد-مددها ساخته ی استکبار جهانی ست و ما فردا که بمب اتم درست کرديم، تازه می فهميد که از اين ضريب هوشی ۸۴ چه کارها بر می آيد! منتظر باشيد و ببينيد!

چرا عوامل حکومت اسلامی جرئت گفتن حقيقت را ندارند؟
واقعا برای من سوال شده است. تقيه زمانی که انسان دارای قدرت نيست قابل توجيه است. شما برای اين که جانت به خطر نيفتد، پنهان کاری می کنی. اما وقتی قدرت در اختيار توست، و جانت هم در خطر نيست، آن وقت دروغ گفتن و نقش بازی کردن و پنهان کاری چه معنايی دارد؟ مثلا:
- چرا بازجوهای حکومت اسلامی، متهم را با چشمِ بسته بازجويی می کنند و خود را به متهم نشان نمی دهند؟
- چرا وقتی قرار است مسابقه ای با اسرائيلی ها داشته باشيم، مسئولان رسماً و علناً اعلام نمی کنند که در مقابل حريف اسرائيلی قرار نخواهند گرفت و به انواع و اقسام دروغ ها مثل مريض شدن ورزشکاران متوسل می شوند؟
- چرا وقتی بسيجی انقلابی، دختر بی گناهی را با گلوله می زند نمی گويد که من زدم، خوب کردم زدم، به خاطر اسلام عزيز زدم، و به دروغ می گويد که اين کار کار آمريکايی ها بوده است؟
- چرا وقتی مامور نيروی انتظامی جوانِ معترضی را زير می گيرد، نمی گويد من کردم، خوب کردم، به خاطر اسلام عزيز کردم، و به دروغ می گويد که اين کار کار دشمنان اسلام بوده است؟
- چرا وقتی لباسْ شخصیِ دو آتشه ی مسلمان، به طرف ماشين آقای کروبی شليک می کند نمی گويد اين کار کار من بوده، و به خاطر ولايت فقيه بوده، و به دروغ می گويد که اصلا گلوله ای در نشده و کروبی شايعه می سازد؟

سوال ها بی شمار است. تنها جوابی هم که به نظر می رسد اين است که آقايان به رغم ادعای شجاعت شان، ذره ای دل و جرئت ندارند، و به آن چه می گويند و می کنند بی اعتقادند.

تفسير خبر کشکولی
* اسفنديار رحيم مشايی- زندگی نوح را ببينيد، ۹۵۰ سال زندگی کرده اما مديريت جامع نکرده است. نتوانسته عدالت را برقرار کند... «بی بی سی»
** نوح [با عصبانيت]- نتوانستم عدالت را برقرار کنم ولی توانستم نسلِ جانورانی مثل تو را نجات دهم.

* فرخ نگهدار در تائيد بيانيه هفدهم موسوی- کوه يخ را داريم از هزار سو به تموز می کشيم. امسال فهميديم که خيلی زودتر از آنچه که سال پيش همين وقت ها فکر می کرديم، اين زمستان دارد می شکند. همه جا جلوه ی اميد "به تجلی است بر در و ديوار". اين يعنی بهار دارد به چشم انداز ميرسد. بهار را باور کنيم... «ايران امروز»
** روح يکی از فدائيان اعدام شده در دهه ی شصت- يادش بخير! ما هم داشتيم کوه يخ سرمايه داری را به تموز سوسياليسم می کشانديم، اما نمی دانم چرا يک دفعه بعضی ها سر طناب را ول کردند رفتند...

* خشونت را با هزار من سريش هم نمی توان به بهائيان چسباند. «علی کشتگر، خبرنامه گويا»
** - ای آقا! هزار من سريش لازم نيست. وقتی اين ها می توانند با يک جمله ندا را، بدل کار حرفه ای فيلم جا بزنند، خشونت را هم به همان راحتی می توانند به بهائيان بچسبانند...

* سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟ «دکتر اسماعيل نوری علا، سکولاريسم نو»
** - عرض کنم حضورتان، چند تا روزنامه، چند تا مجله، يکی دو پست در حد وزارت، چند صندلی در حد وکالت، اجازه حضور در انتخابات رياست جمهوری (اگر هم شورای نگهبان رد صلاحيت کرد، حکم حکومتیِ "آقا" قبول است)،... همين ديگر!

* علی مطهری: اين ولايت شيطان است. «خبرنامه اميرکبير»
** - علی آقا! فکر نکن بچه مطهری هستی بهت رحم می کنند. اين ها به بچه ی خودِ خمينی هم رحم نکردند. به بچه ی خودشان هم رحم نکردند...

* ترور يک استاد دانشگاه «خبرگزاری ها»
** - بعد از سرد شدن اخبار مربوط به مرتضوی به يک خبر داغ ديگه برای سرگرم شدن نياز داشتيم. دست بچه های وزارت اطلاعات درد نکند!

قِرِ کمرِ تهران امروز قاليباف
می خواستم امروز برايتان از چشم بصيرت بنويسم. بالاخره در مطالب کشکول کمی تنوع لازم است و برای اين کار چه چيزی بهتر از پرداختن به مسائل عرفانی. خسته شديم از بس از سياست برايتان حرف زديم.

ببينيد! شما دو عدد چشم داريد که با آن به جهان اطراف می نگريد. مثلا با اين چشم، به کسی مثل آقای خامنه ای نگاه می کنيد. چه می بينيد؟ يک عدد کله با ريش بلند و عينک و عمامه، يک عدد شانه ی نحيف که بر روی آن چفيه انداخته شده، يک عدد بدن لاغر که با عبای سياه پوشيده شده است. اين ها را چشم معمولی شما می بيند.

چشم بصيرت اما آن است که شما وقتی اين شخص را می بينيد، يک تاريخ سی ساله جلوی چشم تان آشکار می شود. همين طور که به اين آدم نگاه می کنيد، در مغزتان –آنجايی که چشم بصيرت در حال عمل کردن است- يک عده آدم می بينيد که در تاريکخانه ها و شکنجه گاه ها، در حال فرياد کشيدن اند. بهمن احمدی امويی را می بينيد که او را با چشم بسته روی صندلی نشانده اند و سعی دارند وادار به اعتراف اش کنند. احمد زيد آبادی را می بينيد که نخواست به اين شخص نحيف و لاغر، "معظم" بگويد و او را در سلولی قبر مانند حبس کرده اند تا کلمه ی معظم را با طيب خاطر و رضايت وافر بر زبان بياورد. همين جور عقب می رويد و عقب می رويد تا می رسيد به روزی که اين شخص رهبر مملکت شد و بلايی که به سر ما نبايد می آمد آمد. به اين می گويند چشم بصيرت.

ببخشيد انگار باز به جای بحث شيرين عرفانی وارد بحث تلخ سياسی شدم. عيبی ندارد، مثالی بود برای روشن کردن معنای چشم بصيرت. اما، اين چشم بصيرت در نزد هر کسی به اندازه ی معينی می تواند حقيقت اشخاص و اشياء را هويدا کند. مثل اين دستگاه های جديد که قرار است در فرودگاه های اروپايی کار بگذارند و تمام درونيات ما خاورميانه ای ها را با آن آشکار سازند، چشم بصيرت نسبت به طول موجی که دارد می تواند در درون اشخاص و اشياء رسوخ کند. بنابراين سلسله مراتبی برای چشم بصيرت هست و ارباب بصيرت رده بندی های گوناگونی دارند.

از اصحاب بصيرت، يکی هم آيت الله مصباح يزدی ست که شاگردانی تربيت کرده که چشم شان نه به اشعه ی ايکس که به نوعی اشعه ی ناشناخته –که احتمالا منشاء الهی دارد- مجهز است. اين آقا و شاگردان و هيئت تحريريه ی روزنامه اش می توانند چيزهايی را ببينند که هيچ چشم مسلح و غير مسلحی قادر به ديدن اش نيست.

مثلا شما به اين تصوير نگاه کنيد:

چه می بينيد؟ لوگوی يک روزنامه که متعلق به سردار قاليباف است. اما چشم بصيرت ياران مصباح چيزهايی را در اين لوگو می بيند که خارق العاده است. می نويسند:
"حروف کلمه امروز در لوگوی روزنامه «تهران امروز» همراه با تغييرات معنادار به‌گونه‌ای روی هم سوار شده‌اند که شکل زنی را در حال رقص به خود گرفته است. از جمله تغييرات ايجادشده می‌شود به موارد زير اشاره کرد: ۱- انتهای حروف «ر» در اين کلمه به‌گونه‌ای تغيير کرده است که شکل پای زن در حال رقص به خود گرفته است. ۲- انتهای حرف «و» و «ز» هم دستکاری شده تا بيش‌تر شکل دست به خود بگيرد. ۳- نزديک‌شدن نقطه حرف «ز» به خود حرف هم شکل سر را تداعی می‌کند در حالی که به‌صورت طبيعی جای نقطه آن‌جا نيست و موارد ديگر که انتشار آن صحيح نيست. از مسؤولا‌ن ارشاد تقاضا می‌شود تا ضمن تذکر به «تهران امروز» آن‌را به تغيير لوگو استفاده شده ملزم کند. همچنين بيش از پيش مراقبت نمايند تا عده‌ای خواسته يا ناخواسته دست به چنين اقداماتی نزنند. لا‌زم به ذکر است تهران امروز چندی پيش به دليل توهين به رئيس‌جمهور و سياه‌نمايی عليه دولت برای مدتی توقيف شده بود و پس از انتشار مجدد لوگوی خود را تغيير داده و اين طرح را برگزيده است." «پرتو سخن شماره ی ۵۱۱، ۱۶ دی ۱۳۸۸»

البته من سعی کردم با چشم بصيرت خودم آن قسمتِ هيجان انگيزی که انتشار آن از نظر ياران مصباح صحيح نبوده را ببينم و حظّ بَصَر ببرم. حقيقتاً با چشم بصيرت ام، جميله و ناديا را در حال رقص بابا کرم ديدم که بسيار طرب انگيز بود. به هر حال عرفان را بايد از اهل دل ياد گرفت که آيت الله مصباح و شاگردان اش از نمونه های عالی آن می باشند. اين بود آن چه در باره ی چشم بصيرت می خواستم خدمت تان عرض کنم. والسلام.

[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016