چهارشنبه 10 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از ترور دکتر نوری‌زاده در سايت‌های سبز تا احمدی‌نژاد جاهل می‌شود

کشکول خبری هفته (۱۳۸)
ف. م. سخن

در کشکول شماره ی ۱۳۸ می خوانيد:
ترور دکتر نوری زاده در سايت های سبز
خداحافظ شهلا
طلای سياه يا بلای ايران
بيچاره خليج فارس
احمدی نژاد جاهل می شود



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




تبريک
سايت سکولاريسم نو چهارمين سال زندگی خود را چند روز پيش آغاز کرد. سايت خودنويس هم تا چند روز ديگر اولين سال تولدش را جشن خواهد گرفت. سالروز تولد اين دو سايت را به جناب دکتر نوری علا و نيک آهنگ عزيز تبريک می گويم.

ترور دکتر نوری زاده در سايت های سبز
خدا را شکر که در اينترنت غير از خبرنامه های سبز خبرنامه های ديگری هم هست والّا از کجا می فهميديم دکتر نوری زاده قرار بوده ترور شود؟ البته يک راه ديگر هم بود، و آن اين که مثلا به سايت "گاردين" مراجعه کنيم چون آن ها هم اين خبرِ از نظرِ سايت های سبز "بی اهميت" را منتشر کرده اند. شما تشريف ببريد در يکی از اين سايت های سبز در قسمت جست و جو کلمه ی نوری زاده را وارد کنيد ببينيد چه نتيجه ای به دست می آيد. ما که هر چه وارد کرديم گفت "سرچ" ما هيچ "ريزالت"ی را "ريترن" نمی کند. نوری زاده را جدا جدا نوشتيم نشد. سر هم نوشتيم نشد. با "ی"ِ عربی نوشتيم نشد. عجب. ولی در سايت گاردين شد. لابد خبر ترور ايشان برای انگليسی ها مهم تر از ايرانی هاست.

حالا چطور شده که اين طور شده نمی دانيم والله. خبر به گوش دبيرانِ خبرِ سايت های سبز نرسيده؟ به گوش شان رسيده ولی در مورد صحت و سقم آن ترديد داشته اند؟ ترديد نداشته اند ولی با خبر حال نکرده اند؟ حال کرده اند ولی دکتر نوری زاده برای شان مهم نبوده؟ شايد هم در سايت های سبز، فيلتری هست مثل فيلترهای حکومتی که نمی گذارد بعضی چيزها رد بشود، نه تنها در مطلب و مقاله که حتی در خبر. والله چه عرض کنم. ما که هر چه به مغزمان فشار آورديم چيزی دستگيرمان نشد. انگار نه انگار که قرار بوده انسانی کشته شود؛ آن هم انسانی اهل قلم؛ آن هم انسانی که اين همه از جنبش سبز حمايت کرده و می کند.

حالا خدا را شکر می کنيم بلايی سر دکتر نوری زاده نيامد و طرف نتوانست سمّ در داخل ليوان ايشان بريزد. اگر می ريخت و خدای نکرده زبان‌ام لال زبان‌ام لال اتفاقی برای ايشان می افتاد، ممکن بود سايت های سبز خبر ترور ايشان را اين طور بنويسند:
"طبقِ اطلاعات واصله عالمِ متهتکی به نام دکتر نوری زاده شب گذشته ترور شده است. البته منابع خبری مستقل ترور ايشان را تائيد نکرده اند و احتمال سکته ی قلبی ايشان نيز می رود..."
خدايا! ما را از شرّ سانسور سبز و سرخ و سياه نجات بده. آمين!

خداحافظ شهلا
"۸ سال شب‌ها قدم زدم و فکر کردم و سختی‌های زيادی کشيدم. خانواده همسرم خصوصا مادر همسرم سختی‌های زيادی کشيد و حالا همه ما در انتظار قصاص هستيم. اميدوارم اين پرونده تمام شود تا من و خانواده همسرم کمی آرامش داشته باشيم... فکر می‌کنم ديگر همه چيز تمام شده و حالا من و خانواده همسرم در انتظار اجرای حکم هستيم. ما بايد امضا بزنيم تا اين پرونده برای اجرای حکم در نوبت قرار بگيرد و مراحل اداری را طی کند. حکم اعدام قاتل همسرم داده شد و خوشحالم که در نهايت تکليف همه چيز مشخص شد... من ۳۲ سال در اين فوتبال بودم و جدايی از فوتبال سخت است. خيلی‌ها به من می‌گويند که بايد به فوتبال برگردم تا روحيه‌ام عوض شود. من هم منتظرم تا اين پرونده تمام شود و بتوانم دوباره به فوتبال برگردم..." «سايت گُل دات کام»

شهلا خانم
نمی خواهم برايت مرثيه بخوانم، و دو روز بعد انگار نه انگار که آدمی را بر بالای دار کشيدند، مثل ده ها نفری که همين يکی دو سال گذشته به دار کشيده شدند و ما به فاصله ی يکی دو روز همه چيز از يادمان رفت. نه جانم. مرثيه برايت نمی خوانم. بغض هم نمی کنم. اشک هم نمی ريزم. فقط يک سوال از تو خانم دارم:
اين مردک پست –ناصر محمدخانی را می گويم- چه چيزی داشت که تو عاشق اش بودی و خودت را به خاطرش به کشتن دادی؟

راست اش دلم می خواهد بدترين فحش هايی را که بلدم بر زبان بياورم. دلم می خواهد کثيف ترين کلمات را نثار ناصر محمدخانی بکنم. اما وقتی فکر می کنم، به خودم می گويم که چه؟ اين سيستم صدها ناصر و صدها شهلا توليد می کند آن وقت ما از صبح تا شب بايد بنشينيم و فحش بدهيم...

ولی اين آقا ناصر حقيقتا نامرد است. عيش و نوش اش را با شما کرده، حالا با کشتن شما دنبال آرامش است! می خواهد عيش اش تکميل شود. لابد بعد از بلند شدن از پای منقل، يک استکان خون شيرين می چسبد. ايشان تازه می خواهد فوتبال هم بازی کند. خدا کند اين کار را بکند تا من بتوانم راحت او را هو کنم.

شهلا خانم
رفتی. خداحافظ. ۸ سال زجرکش شدی. نمی دانم پای چوبه ی دار چه گفتی و چه کردی. ديگران چه کردند. لابد به پای اوليای دم افتادند. لابد التماس کردند که از خون تو بگذرند. اگر يک نظام بشری بر ايران حاکم بود تو اعدام نمی شدی. اگر هم قانونی برای اعدام بود، اعدام ات را موکول به خواست اين و آن نمی کردند. با اين همه نقاط تاريکی که در پرونده ات هست اصلا چنين حکمی صادر نمی کردند. به هر حال. گذشت. و چه بر تو گذشت ای زن جوان.

نه. مرثيه نمی خوانم. بغض نمی کنم. اشک نمی ريزم...

طلای سياه يا بلای ايران
وقتی دوست ارجمندم کتاب طلای سياه يا بلای ايران را به من هديه داد، تصور نمی کردم کتابی باشد که فرصت مطالعه اش را پيدا کنم. کتابی در ۵۸۱ صفحه، آن هم تماماً در باره ی نفت، طبيعتاً جذابيتی برای خواندن ايجاد نمی کند، بخصوص وقتی در سال ۱۳۲۹ هم نوشته شده باشد. ولی با باز کردن صفحه ی اول، مطالب کتاب مرا به دنبال خود کشيد و جز چند جا که بحث برايم کسل کننده می شد، کتاب را خواندنی و آگاه کننده يافتم.

ما هر روز از نفت و درآمدهای نفتی و غارت نفت و اهميت نفت سخن می گوييم يا در جرايد در باره ی اين موضوعات می خوانيم، ولی اطلاعات و آگاهی ما قطعا به اندازه ی اهميت اين ماده ی مهم و حياتی نيست. کتاب آقای ابوالفضل لسانی در واقع بخشی از تاريخ نفت ايران است که خواندن آن به ما کمک می کند از چگونگی دست اندازی قدرت های بزرگ به اين ثروت ملی آگاه شويم و شيوه های زيرکانه ی آن ها را بشناسيم. با خواندن اين کتاب مطمئن خواهيم شد که نفت ما امروز هم در حال غارت شدن است و ما تنها از يک سری کليات با خبريم که اهل فن بايد ما را در جريان جزئيات قرار دهند.

کتاب طلای سياه يا بلای ايران شامل ۱۶ فصل است که از "اهميت نفت در دنيای صنعتی و جنگ" آغاز می شود و در فصل پايانی، نويسنده اين سوال را مطرح می کند که برای استيفای حق ملت ايران چه بايد کرد؟ توجه داشته باشيد که اين کتاب در سال ۱۳۲۹ يعنی همان سالی که قانون ملی شدن صنعت نفت به تصويب مجلسين رسيد منتشر شده است. نويسنده در فصل آخر، نظر خود را برای استيفای حق ملت ايران چنين بيان می کند:
"نويسنده بنام يکفرد ايرانی و علاقمند بسعادت مردم اين سرزمين باين پيشوايان سياسی دنيا که هميشه بنام دمکراسی اظهار دلسوزی و غمخواری ميکنند و در واقع مقصودی جز فروش اجناس متراکم و فاسد در انبارهای کارخانجات خود ندارند ميگويم: ملت ايران را بخير شما اميد نيست شر مرسانيد. شما که فقط از نظر داشتن زور و قوت مهمترين ثروت اينکشور را مانند سيل بممالک غربی سرازير ميکنيد حداقل حقوق قانونی اين ملت را بدهيد. آنوقت نه بقرضه احتياج داريم و نه کمکهای نظامی و نه قبول منت و نه رفتن تحت تاثرات سياسی و اقتصادی ملل غربی..." (ص ۵۵۰).

کتاب طلای سياه يا بلای ايران کتابی ست برای علاقمندان به تاريخ معاصر ايران که بر محور نفت شکل می گيرد. اين کتاب حاوی متن قراردادهايی ست که اغلب به ضرر ملت ايران منعقد شده اند. متنِ اسنادِ مهمِ مربوط به نفت که در اين کتاب گردآوری شده می تواند اطلاعات خوبی در اختيار خوانندگان علاقمند و محققان قرار دهد. اين کتاب، داستان يا رمان تاريخی نيست لذا تهيه و مطالعه ی آن تنها به علاقمندان جدی تاريخ توصيه می شود.

بيچاره خليج فارس
عجب گيری کرده ايم! از يک طرف دولت های بزرگ دنيا مثل چين و امريکا افتاده اند به جان خليج فارس ما، از طرف ديگر حکومت خودِ ما که مثلا خير سرش دارد از خليج فارس دفاع می کند. آن ها بر می دارند با وقاحت تمام نام خليج فارس را خليج ع رب ی می کنند. اين هم بر می دارد نقشه ی خليج فارس را روی "فلان"ِ ورزشکار ترسيم می کند. آدم می خواهد سرش را بکوبد به ديوار. آقاجون نخواهيم شما دفاع بکنيد که را بايد ببينيم؟ خيلی دلم می خواهد بدانم فکر ترسيم نقشه ی ايران و خليج فارس بر فلان آقای ورزشکار برای اولين بار به ذهن کدام آدم بيماری خطور کرده است. حالا اين آدمی است که به قرآن بی وضو دست نمی زند. کلمه ی الله را به صورت سه نقطه در روزنامه و مجله چاپ می کند که مبادا در مواقع استفاده ی بهينه از نشريات -مثل تميز کردن شيشه و سبزی پاک کردن- به مقدسات اهانت شود. آن وقت بر می دارد نقشه ی ايران را روی مايو چاپ می کند. حالا ده تا موضوع طنز با ديدن اين تصوير در ذهن ما نقش بسته که والله از خليج فارس خجالت می کشيم آن ها را روی کاغذ بياوريم. البته عده ای اظهار خوشحالی کرده اند که کشور امارات در فلان جای ورزشکار فرو رفته و جای خوبی پيدا کرده. ديگر نمی گويند که با امارات، تنگه ی هرمز و چند شهر ما هم در راستای مورد نظر قرار گرفته و زمينه برای... لااله‌الاالله. بهتر است دهان مان را ببنديم و چيز ديگری نگوييم...

احمدی نژاد جاهل می شود
"به خدا اگر ترورها تکرار شود، تک تک اعضای دايم شورای امنيت را به محاکمه می کشانيم... محمود احمدی نژاد در واکنش به ترور روز دوشنبۀ دو استاد دانشگاه در تهران، با بيان اينکه "تقاص خون آنها را خواهيم گرفت"، گفت: به خدا اگر اين اتفاق بار ديگر تکرار شود، تک تک اعضای دايم شورای امنيت را به محاکمه می کشانيم. وی همزمان اظهار عقيده کرد: "نمی خواهيم که با نوچه های خيابانی آنان درگير شويم، بلکه ما يقه اربابشان را می گيريم و چند سيلی به گوش آنان می زنيم تا چرتشان پاره شود و بفهمند با چه کسی طرف هستند"..." «سحام نيوز»

ماشاءالله به آقای رئيس جمهور! به اين می گويند مرد! به اين می گويند حامی ترور شدگان! ما که کيف کرديم از شنيدن اين سخنرانی. يادِ قيصر افتاديم و پاشنه های ورکشيده و چاقوی ضامن دار. ولی رئيس جمهور کشور که معمولا از ميان افراد فرهيخته انتخاب می شود علی القاعده لات بازی بلد نيست. اين جملات هم قطعا جزو فرهنگ اش نيست و احتمال می دهم که در فيلم های فارسی شنيده و آن ها را بر زبان آورده. به همين خاطر می خواهم توصيه کنم، آقای رئيس جمهور، فيلم "جوجه فکلی" ارحام صدر را هم ببينند و يک دوره در انستيتو جاهلیِ آممدعلی رامين بگذرانند و بعد وارد گود شوند.

بالاخره لات بازی هم برای خودش اصولی دارد و نمی توان بی گدار به آب زد. يقه گرفتن، سيلی زدن، تنها يک بخش از کار است. بايد نسق گرفتن، عربده کشيدن، ميز برگرداندن و امثال اين ها را هم ياد گرفت. بخصوص که ايشان با نوچه ها هم کار ندارد و می خواهد سراغ بزرگ ترها برود و يقه ی آن ها را بگيرد. به اميد موفقيت ايشان در ديپلماسی لات مدار!

[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016