در همين زمينه
8 اسفند» کشکول خبری هفته (۱۴۳)، از نامه خداوند به دکتر عبدالکریم سروش تا وزیر اطلاعات و کشف کلمات جدید فارسی 26 دی» کشکول خبری هفته (۱۴۲)، از نامه به محضر مبارک حضرت آيت الله خامنه ای رهبر انقلاب اسلامی تا قرار سبز مسیح علی نژاد 8 دی» از کيهان تو خيلی نامردی تا مهرنامه در منزل استاد عزتالله فولادوند 26 آذر» از نوریزاد و الگوی عاشورا تا شکايت امام حسين(ع) به شرکت مخابرات 18 آذر» از اميد دادنهای آقای کروبی بیدليل نيست تا اميرحسين آريانپور و حماقتاش
بخوانید!
19 اسفند » گلایه شهرام ناظری نسبت به پخش بیاجازه آثارش از صدا و سیما
19 اسفند » از هاشمی بایبای تا درگذشت استاد ايرج افشار 19 اسفند » کیمیایی در بیمارستان بستری شد، مهر 18 اسفند » ايرج افشار درگذشت، ايسنا 18 اسفند » مسعود کيميايی در بخش سی سی يو بستری شد، ايلنا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از هاشمی بایبای تا درگذشت استاد ايرج افشارکشکول خبری هفته (۱۴۴) در کشکول شماره ی ۱۴۴ می خوانيد: هاشمی بایبای کی باور می کرد؟ واقعا هاشمی بای بای؟! بله. به قول مهندس غلامرضا اربابی باور کردنی نيست ولی حقيقت دارد. البته... البته اين بای بای به اعتقاد اينجانب موقتی ست و اين اوضاع مدت زمان زيادی دوام نخواهد آورد. اهل پيشبينی سياسی نيستم ولی مطمئن ام روزی را خواهيم ديد که آقای خامنه ای آدم می فرستد سراغ آقای رفسنجانی که حاجی بيا سکان را در دست ات بگير که دريا سخت طوفانی ست. يک خریّتی بود کرديم شما ببخش. دو تا فحشی را هم که اين سعيد جان مان [سعيد چهارم] به صبيه داد به خودمان بده بی حساب شويم. من و شما که اين حرف ها را نداريم. پنجاه سال رفيق هم بوديم و هنوز هم هستيم. يعنی خودت گفتی که هستيم. ناسلامتی خودت منو آوردی اين بالا نشوندی. حالا من يک شکری خوردم در آن نماز جمعه ی کوفتی گفتم که با احمدی نژاد بيشتر احساس نزديکی می کنم تا شما. نه که از موسوی اين ها عصبانی بودم، دق دل ام را سر شما خالی کردم. حالا قول می دم مهندس را هم بياورم. اوضاع کشتی خيلی درب و داغان است. شيخ را می فرستم نوک کشتی ديده بانی. مهندس را می فرستم موتورخانه به وضع اقتصاد و فرهنگ يک سر و سامانی بدهد. شما هم سکان را بگير دست ات ما را نجات بده. اسلام را نجات بده. گندی زده ايم که اگر برويم، اسلام هم با ما خواهد رفت. اين تو بميری از اون تو بميری ها نيست. قديم ها می گفتيم اسلام يعنی ما و ما يعنی اسلام، ولی مردم می گفتند نه بابا اسلام يک چيز ديگه است. دين محمد و علی کجا، دين اين ها کجا. حالا ولی خود مردم میگن که به اندازه ی کافی از اسلام ديديم و شنيديم، حالا بهتره دين از حکومت جدا بشه و بره توی مسجد. ای دادِ بيداد. می بينی چه خاکی به سرمون شد. مردم هم باورشون شده که اسلام مائيم. اين پسره جُعَلَّق را هم می دم سر به نيست اش کنند. تازگی ها مدعی شده که خود امام زمانه و اصلا به من سيد خراسانی نيازی نداره... حالا آشتی؟ جان من آشتی؟ قهر نکن ديگه. قربون اون شکل ماهت برم. احمدی نژاد کدوم خريه. تو عزيز دلمی... جمهوری اسلامی دچار نشاط می شود جالب اين جاست که خبرنگار آينده نمی نويسد طرف را "آوردند" يا "آمد"؛ می نويسد "منتقل شد". بنده ی خدا را بگو که در اين سن و سال احساس تکليف کرده است سکان خبرگان را در دست بگيرد. اين ها به کنار، شور و نشاطی که با آمدن ايشان در فضای سياسی کشور به وجود آمده را بگو. من که شخصا يک حالت طربناکی پيدا کرده ام ناگفتنی. جمهوری اسلامی با آمدن ايشان خون تازه ای در رگ هايش جاری خواهد شد. امسال بايد سال نشاط و سرزندگی جمهوری اسلامی نام بگيرد. اين يک نکته، نکته ی بعدی دو دستی احترام کردن به آقای مصباح يزدی ست. طفلی مامور حفاظت چه حالی داشته وقتی ايشان را ديده. البته در چگونگی دو دستی احترام کردن ميان علما اختلاف نظر هست. يک حالت اش اين است که طرف دو دست خود را مثل عرب ها به طرف پيشانی می برد و اهلاً و سهلاً می کند. يک حالت اش اين است که دو دست را به حالت ضربدر بر روی سينه قرار می دهد و دولا می شود. يک حالت اش اين است که دو دست اش را به سبک هندی و درست تر بگويم به سبک سلام کردن آقای احمدی نژاد به زنان خارجی طرف بينی اش می برد و سرش را به طرف پايين خم می کند. يک حالت ديگرش هم اين است که دو دست اش را روی هم، در قسمت ناگفتنی بدن قرار می دهد و تعظيم می کند. چون اين مسئله مسئله ی مهمی بود که در خبر آينده آمده بود لذا ما اقدام به تفسير آن کرديم و کاش خبرنگار مزبور جريان اين دو دستی احترام کردن را به شکل دقيق تری توضيح می داد و تفاوت آن را با احترام کردن يک دستی مشخص می کرد... گزارش نشست اول مجلس خبرگان خبرنگار ما همچنين از اوضاع نامساعد حضرت آيت الله مهدوی کنی گزارش می دهد که متاسفانه در اثر بی احتياطی کارکنان مجلس از روی ويلچر به روی زمين پرتاب شدند. در اثنای سخنرانی آيت الله العظمی مصباح يزدی که در زمينه ی به کارگيری خشونت و فحاشی عليه مخالفان فکری و عقيدتی بود عده ای از نمايندگان دچار حمله ی عصبی شدند که بلافاصله به بيمارستان انتقال يافتند. گزارش های بعدی متعاقبا ارسال خواهد شد... در ستايش نخواندن و ننوشتن مزخرف گويی را ببين! من اگر جای وزارت ارشاد بودم درِ مجله ی نگاه نو را به خاطر انتشار اين خطابه ی گولزننده و مخرب تخته می کردم. آخر چرندگويی تا چه حد! خدا را شکر که من برنده ی نوبل ادبيات نشدم والّا سخنرانی يی می کردم که يوسا سکه ی يک پول شود. اين خزعبلات چيست که اين نويسنده ها به خوردِ آدم می دهند؟ اميدوار باشيم که بداريم آن چه نداريم؟! هاهاها! بباشيم آن چه نيستيم؟! هرهرهرهر! روح مان آکنده شود از سرکشی و طغيانی که در پس همۀ کردارهای قهرمانانه ای است که از خشونت رابطۀ انسان ها کاسته است؟! لوووووووووووول! يوسا جان! ما تو را صميمانه دعوت می کنيم به جايی که همه ی اين حرف ها در سه سوت از يادت برود! در ايام قديم در کتاب های فلسفه راجع به ايده آليسم می خوانديم. چقدر تو ايده آليستی بشر! حالا يک خطابه ی غرای واقع گرا برايت می خوانم تا کيفِ دنيا را ببری. اين شما و اين هم خطابه ی من: سعيد تاجيک زير شکنجه ی شديد عوامل دادستانی هم اکنون به ما از طريق يک منبع موثق خبر رسيد که سعيد تاجيک، شخصی که به فائزه هاشمی در شاه عبدالعظيم فحش ناموسی داده بود، زير شکنجه ی ددمنشانه ی عوامل دادستانی قرار دارد. به گفته ی اين منبع، سعيد تاجيک در حالی که در يک اتاق، پشت ميزی نشسته و عده ای حدود ۵ نفر او را محاصره کرده اند، در حال مقاومت در مقابل اين شکنجه های غير انسانی می باشد. عوامل شکنجه گر، يکی يکی، مشغول تحت فشار قرار دادن سعيد تاجيک برای همکاری می باشند. يکی از اين عوامل در حالی که به سعيد تاجيک نزديک شده، گفته است، بايد قبول کنی، بايد بپذيری، والّا ما تو را رها نخواهيم کرد. به گفته ی اين منبع سعيد تاجيک از پذيرش خواسته ی بازجويان تا اين لحظه خودداری کرده است. مقاومت او در مقابل اين همه فشار شايد ديری نپايد و ناچار به پذيرش درخواست های تحميلی شود. نفر بعدی به او نزديک شده و گفته حالا اگر دوست نداری کارشناس وزارت اطلاعات شوی، بايد بپذيری که در اطلاعات سپاه به عنوان کارشناس کار کنی. سعيد تاجيک بدون تحت تاثير قرار گرفتن، از اين خواست اجباری نيز سر باز زده است. نفر سوم به او پيشنهاد همکاری در بخش بازجويی آگاهی تهران با حقوق يک ميليون در ماه را داده که سعيد با پوزخند در پاسخ او گفته، وزارت اطلاعات و سپاه را با در آمدهای نامحدود قبول نکردم، بيام آگاهی برای يه ميليون؟! بالاخره شکنجه گران دادستانی اجماع کرده اند و از سعيد خواسته اند تا به عنوان کارشناس ارشد به طور همزمان در وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران مشغول به کار شود که مقاومت سعيد در هم شکسته و به خواست عوامل دادستانی تن داده است. به محض دريافت اطلاعات جديد شما را در جريان امر قرار خواهيم داد... تبريک به مناسبت روز زن تبريک عرض می کنم به مناسبت روز زن به زنان ايران، که ان شاءالله بيشتر از ظاهر به باطن می پردازند. يعنی به جای اين که يقه کسی را که می گويد "زنم" بگيرند که چرا می گويی "زنم" و نمی گويی "همسرم"، به فکر رفتارهای غيرمتمدنانه چه در مردان و چه در زنان باشند. زنانی که مثل فاطمه ی معتمد آريا در فيلم عينک دودی نخواهند مردان را توی دريا بريزند بل که بخواهند تفکر مردسالار يا زن سالار و اصولا کينه ورزی ميان انسان ها را از ميان بردارند. زنانی که در کنار ظاهر، به فکر باطن و در کنار باطن، به فکر ظاهر باشند. نه از اين طرف بام بيفتند و نه از آن طرف. زنانی که نخواهند مرد باشند و جای مردان مردسالار را بگيرند. زنانی که در کنار حرف های قشنگ و روشنفکرانه به واقعيت های اجتماعی و اکثريت زنان ايرانی توجه داشته باشند که فرهنگی متفاوت و عقايدی متفاوت و ديدگاهی متفاوت با فرهنگ و عقايد و ديدگاه آن ها دارند و قبول کنند که اين ها هم زن هستند و وقتی از زنان ايرانی سخن گفته می شود، بايد ناظر به اين زنان نيز باشد. قبول کنند که تغيير فرهنگ انسان ها، يک شبه مقدور نيست و راه بسيار درازی در پيش است. قبول کنند که محترمانه با اکثريت زنان برخورد کنند هر چند تفاوت ديد و فرهنگ داشته باشند. تبريک می گويم به زنانی که تبريک مرا نمی شنوند. زنانی که در روستاها و کارخانه ها کار می کنند و زحمت می کشند. زنانی که با دست خالی و نان خشک فرزندان شان را پرورش می دهند. زنانی که اگر سواد ندارند، تجربه زندگی و اداره ی زندگی دارند. اگر خانه شان کوچک و محقر است، در عوض قلب شان بزرگ و مِهرشان بی پايان است. زنانی که ممکن است جسم شان زير چادر باشد، ولی روح شان مثل روح هر انسان ديگری آزاد است... روز زن را تبريک می گويم به زنانی که پيش از آن که زن باشند، انسان هستند. مامور ما در کيهان نه که ما مامور سيا و اينتليجنس سرويس و موساد هستيم، پس لابد به غير از نوشتن، به کار آدمگماری و آدمخری هم مشغول می باشيم و مامورانی زبده در اين جا و آن جای دنيا داريم که زيرْزيرکی ماموريت های ما را انجام می دهند. حالا چون آقای طائب لو داد که عده ای قلم به دست ضد انقلاب جاه طلب را خريده و پول سايتی چيزی به آن ها داده که يقه ی موسوی را بگيرند که چرا در زمان نخست وزيری اش آن اعدام ها و شکنجه ها صورت گرفته، ما هم لو می دهيم که ماموران خود را به قلب دشمن فرستاده ايم و آن ها به برخی قلم به دستان کيهانی دلار و پوند داده اند تا مطالب ما را در روزنامه های دولتی چاپ کنند. حالا ما مثل طائب به جاسوسان خودمان که اين کار را می کنند توهين نمی کنيم تا بهشان بر بخورد و ديگر اين کار را نکنند بل که ضمن تشکر از ايشان می خواهيم هم چنان به اين کار شريف ادامه بدهند و مطالب ما را در نشريات دشمن منتشر نمايند. امروز قصد دارم به مامور خودمان در روزنامه ی کيهان اشاره کنم که دست اش درد نکند هر روز بهتر از ديروز به انتشار مطالب ما مبادرت می نمايد. قبلا از دست اش ناراحت بوديم که تغييرات زيادی در نوشتجات ما می دهد طوری که خودمان هم نوشته مان را نمی شناسيم. محمود خان فرجامی صاحب وب سايت آی طنز در توضيح اين تغييرات می نويسد کولاژ کيهان به اين می ماند که عکس يک نفر را تکه تکه کنيم، بعضی تکه ها را دور بريزيم، بعد مثلا گوش را ببريم در جای چشم و چشم را ببريم در جای پا و دست را ببريم در جای سر قرار دهيم و بگوييم اين عکس شماست. بله. عکس ما هست و همه ی اجزای آن هم متعلق به ماست ولی آيا اين عکس ماست؟ خب معلوم است که نيست! [نقل به مضمون]. اين ماموری که ما در کيهان داشتيم به خاطر ترس از لو رفتن، اين کار را می کرد که به او تذکر داديم اين کار را ديگر نکند و اگر می بُرد و می دوزد يک جوری ببرد و بدوزد که معلوم شود چه می خواستيم بگوييم. حالا اين چند روزه شروع کرده است به تمرين و دست اش درد نکند دارد يک چيزی می شود. چيزی هم نشود، همين که انگيزه ايجاد می کند در خوانندگان کيهان که بروند ببينند نويسندگان مقالات سايت های ضد انقلاب که کيهان اين طور با شوق و ذوق مقالات شان را منتشر می کند، غير از اين ها در اينترنت چه چيز ديگری نوشته اند ماموريت ما انجام شده است. بالاخره خواننده کيهان خودش هم نه، بچه اش که کامپيوتر و اينترنت دارد. تيتر مقاله و کلمه ی گويانيوز را که سرچ کند می رسد به نام نويسنده و بعد می خواند مقالات کولاژ نشده و نظر واقعی نويسندگان ضدانقلاب را. مثلا خامنه ای بايد برود. جمهوری اسلامی بايد برود. قانون اساسی بايد عوض شود. موسوی بايد بيايد. کروبی بايد بيايد. حقوق بشر بايد رعايت شود. و به قول دکتر زيبا کلام قس علی هذا... همين ديگر. عرض ديگری ندارم. خواستم بگويم ما به عنوان مامور سيا و موساد غير از نوشتن از اين کارها هم می کنيم شايد امريکا و اسرائيل حقوق ما را زياد کنند! مينینظر اقتصادی اين همه نظر سياسی و اجتماعی و هنری و فرهنگی و فلسفی و غيره تا به امروز داده ام، يک نظر کوچک اقتصادی هم بدهم که کلکسيون نظرهايم تکميل شود؟ آن هم فقط در يک خط. بدون روده درازی؟ اول اين را بخوانيد: اين هم نظر من در باره ی اين خبر: اين معوقات نه به آقای خامنه ای که به عمه جان بنده ربط دارد. اين عدد ناقابل ۱۵۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تومان نقطه ی سياهی در کارنامه ی اقتصادی آقای خامنه ای نيست، بل که نقطه ی سياهی در کارنامه اقتصادی عمه جان بنده است. تمام. درگذشت استاد ايرج افشار در گرامیداشت مرد بزرگ فرهنگ کشورمان چه چيز می توانم بگويم که قبلا گفته نشده است؟ چه می توانم بگويم که با آنچه بعد از اين خواهند گفت تفاوت داشته باشد؟ چه می توانم بگويم که مرثيه نباشد از آن نوع که تا ساعاتی ديگر صفحات اينترنت از آن پُر خواهد شد؟ به خودم دلداری می دهم که استاد زنده است، هر چند جسم اش تا چند روز ديگر به خاک سپرده خواهد شد. او در لابهلای سطور کتاب ها و مقالات اش با ماست. او در کنار ما حضور دارد. با ما سخن می گويد. يافته هايش را در اختيار ما قرار می دهد. به ما می آموزد. به خودم دلداری می دهم که از آن چه استاد نوشته است، تنها يک بخش کوچک، يک بخش خيلی خيلی کوچک را خوانده ام. از آن چه استاد سعی کرده است به ما ياد بدهد، يک بخش کوچک، يک بخش خيلی خيلی کوچک را آموخته ام. پس هنوز می توانم از دانش او بهره بگيرم آن قدر که عمر من هم کفاف اين همه معلومات را ندهد. به خودم دلداری می دهم که نام آوران و فرهنگ سازانی چون استاد، نمی ميرند و تا زمانی که دانش و معلومات شان به کار بيايد، در اذهان اهل فرهنگ زنده اند و نام نيک شان بر زبان ها جاری ست. نمونه های بسياری را می توان در تاريخ ادب ايران سراغ کرد. از خيلی قديم تا همين دوران معاصر. نام نويسنده ای مثل نظامی عروضی سمرقندی ۹۰۰ سال است به خاطر چهار مقاله اش بر زبان اهل فرهنگ ايران جاری ست. يعنی نويسنده ای که از زندگی فرهنگی اش اطلاع درستی هم نداريم فقط به خاطر نوشتن اين کتاب به اندازه ی ۹۰۰ سال در اذهان اهل فرهنگ زندگی کرده است. يک شاعر به نام نيما، بعد از هفتاد هشتاد سال، چنان به ما نزديک است که اگر صاحب پسر شويم نامش را بر او می نهيم و قيافه اش را بهتر از قيافه ی همسايه مان در ذهن داريم. حال به هنر اين ها اضافه کنيد انسانيت و شخصيت مردی بزرگ و اهل دانش را و طول عمر او را در سال های آتی بسنجيد. با اين افکار به خودم دلداری می دهم ولی همچنان غمگين ام. سعی می کنم علت اين غم را در خود جست و جو کنم. چشمه ای زيبا و پاک را در دل سرزمينی خشک می بينم که بی هيچ توقع و تکبری آبی زلال و گوارا به خاک آن می بخشد و محيط اطراف را سر سبز و حاصلخيز می کند. اين چشمه ی جوشان به بستر دريايی بزرگ از آب شيرين در لابهلای صخره ها و لايه های پنهانی که طی قرون متمادی شکل گرفته است راه دارد و می تواند سال ها بجوشد و سرزمين خشک را به سرزمينی سر سبز و حاصلخيز تبديل کند. اين چشمه به ناگهان خشک می شود. آيا می توان از اين اتفاق غمگين نشد؟ نه. اين اندوه را با نوشتن، توصيف نمی توان کرد. بهترين کار سکوت است و دقايقی انديشيدن و ياد او را گرامی داشتن و قدرشناس آثاری که طی حيات پر بارش خلق کرده بودن. روان اش شاد. Copyright: gooya.com 2016
|