یکشنبه 16 تیر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

برگزاری شب اسماعيل فصيح، فرمان‌آرا: به‌خاطر "زمستان ۶۲" فصيح به ايران برگشتم

ايسنا ـ بهمن فرمان‌آرا گفت: يکی از علايق و دلايلی که برگشتم در ايران بمانم و فيلم بسازم، عشق ساختن «زمستان ۶۲» اسماعيل فصيح بود.

به گزارش بخش ادبيات خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، شب «اسماعيل فصيح» صدوبيست‌وسومين شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت و مؤسسه فرهنگی هنری شهرداری تهران فرهنگسرای ملل عصر روز شنبه ۱۵ تيرماه در محل اين فرهنگسرا برگزار شد.

در اين مراسم، ابوالفضل نجاری کيکی را آماده کرده بود با روی جلد رمان « زمستان ۶۲» که در عين حال جشن اين کتاب هم بود، که پس از پايان مراسم بريده شد.

آغاز شب اسماعيل فصيح با سخنان علی دهباشی بود که در ابتدا از حضور خانواده اسماعيل فصيح و نيز سخنرانان تشکر کرد و سپس در معرفی اسماعيل فصيح گفت:

«اسماعيل فصيح در تاريخ دوم اسفند ماه سال ۱۳۱۳ هجری شمسی ( مطابق با بيست و يکم فوريه سال ۱۹۳۵ ميلادی ) به دنيا آمد. در تهران. زير بازارچه درخونگاه، طرفهای چهارراه گلوبندک . زندگی فصيح با جنگها و انقلابهای متعدد کشورش عجين بوده که در زندگی و کارهای او نيز بی‎شک آثار عمده نهادند.

فصيح از شش سالگی ، از مهر ماه ۱۳۲۰ و شروع حمله متفقين در جنگ جهانی دوم به ايران به « مدرسه ابتدايی عنصری» رفت و از پاييز سال ۱۳۲۶ او دوران تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان رهنما آغاز و در سال ۱۳۳۲ با ديپلم طبيعی پايان داد.

در آغاز تابستان ۱۳۳۵ فصيح پس از چند سال کار و تدريس و پس‌انداز، درخونگاهِ ايران را ترک کرد و از راه استانبول و پاريس به آمريکا پرواز کرد و در شهر بوزمن به تحصيل ادامه داد و ليسانس شيمی گرفت . پس از يک سال زندگی در سانفرانسيسکو و ازدواج با دختری اروپايی، در شهر ميسولا موفق به اخذ ليسانس ادبيات انگليسی شد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پس از يک سال زندگی در واشنگتن و مرگ همسر ، فصيح به ايران و به تهران برگشت و پس از مدتی در مؤسسه انتشارات فرانکلين به ترجمه مشغول شد و با معرفی نامه‎ای از صادق چوبک که خود در آن سالها در شرکت ملی نفت ايران مشغول به کار بود، در تابستان ۱۳۴۲ فصيح به اتخدام رسمی شرکت نفت درآمد و در اهواز ساکن شد.

در آغاز اين سالها که سالهای تنهايی و دلمردگی در اهواز بود، فصيح به کار جدی خلق و نشر داستانهای کوتاه و رمان روی آورد .

اولين رمان فصيح شراب خام ( چاپ اول ۱۳۴۷) زير نظر نجف دريابندری و ويراستاری بهمن فرسی به چاپ رسيد و در همين دوران بود که طی يک سفر کاری از سوی شرکت ملی نفت ايران توانست در رشته زبان و ادبيات انگليسی از دانشگاه ميشيگان درجه فوق ليسانس دريافت کند. در اين سالها فصيح مجموعه داستانهای کوتاه پيوسته خاک آشنا ( چاپ اول ۱۳۴۹) را توسط انتشارت صفی عليشاه به چاپ رساند و البته رمان مهم دل کور ( چاپ اول ۱۳۵۱) توسط انتشارات رز منتشر شد که اين رمان بلافاصله در همان سال به چاپ دوم رسيد.

مجموعه چهار داستان کوتاه تولد/ عشق/ عقد / مرگ ( چاپ اول ۱۳۵۱) توط انتشارات بابک بيرون آمد و مجموعه داستانهای کوتاه ديدار در هند ( چاپ اول ۱۳۵۳) توسط نشر اميد روانه بازار کتاب شد.

رمان ماندگار داستان جاويد فصيح در مايه کيانی آيين زرتشتی پس از شش سال پژوهش و ويراستاری موبد رستم شهزادی ( چاپ اول ۱۳۵۸) توسط انتشارات امير کبير بيرون آمد.

با شروع جنگ تحميلی ايران و عراق و بسته شدن دانشکده نفت آبادان، فصيح در ۴۷ سالگی با سمت استاديار زبان انگليسی تخصصی مجبور به بازنشستگی شد و سالهای پرکاری فصيح رقم خورد. رمان ثريا در اغما ( چاپ اول ۱۳۶۲) توسط نشر نو بيرون آمد و مورد توجه بسيار و نقد ايرانيان در کشور و در خارج از کشور شد.

رمان درد سياوش در سال ۱۳۶۴ توسط انتشارات صفی عليشاه منتشر شد. رمان بزرگ زمستان ۶۲ نيز در پاييز همين سال توسط نشر نو انتشار يافت و فهرست آثار فصيح همچنان ادامه می‎يابد.

از اسماعيل فصيح ترجمه‎های متعددی نيز انتشار يافته که روشنگر دو زمينه از اشتغال ذهنی او به ادبيات جهانی و همچنين به علم جديد تحليل رفتار متقابل روانشناختی و حالت‎های شخصيتی فرد منعکس می‎سازد. مشهورترين اين کتابها وضعيت آخر ( چاپ اول ۱۳۶۱) نوشته دکتر تامس آ. هريس است که تا کنون بيش از دهها بار تجديد چاپ شده است

سرانجام فصيح در تابستان ۱۳۸۸ پس از بيماری طولانی در تهران چشم از جهان فروبست.

اسماعيل فصيح بدون شک از نخستين نويسندگانی است که طبقه متوسط شهری و مناسبات شهری را وارد رمان فارسی کرد. همچنين از نخستين نويسندگانی است که به مسئله جنگ پرداخت و کتاب زمستان ۶۲ او به نوعی ادعانامه‎ای است عليه متجاوزين به سرزمين ما. همچنين او اولين نويسنده‎ای است که عليه مهاجرت و اقامت روشنفکران ايرانی در پاريس رمان نوشت و با ديدی انتقادی اين گروه از روشنفکران را مورد ارزيابی قرار داد. اسماعيل فصيح هيچ گاه در محافل روشنفکری حاضر نمی‎شد و از اين جهت نيز منتقدين نقدهای ناروايی برای او نوشتند. بدون ترديد زمستان ۶۲ يکی از شاهکارهای ادبيات جنگ محسوب می‎شود که مقاومت ملتی را در برابر هجوم همه‌جانبه نشان می‎دهد. فصيح با قدرت تمام مقاومت يک ملت را نشان داده است.

و در اينجا بايد اضافه کنم که اولين گفت‎وگويی که اسماعيل فصيح با يک نشريه ادبی انجام داد ۱۹ سال پيش در مجله کلک و با حضور گلی امامی، کريم امامی، دکتر قانون‌پرور و همين آقای فرمان‌آرا بود. گفت‎وگوی ديگری با فصيح بر روی تخت بيمارستان چند روز قبل از درگذشت او انجام شد و جا دارد اشاره کنم که فصيح به تنها نشريه‎ای که داستان داد، مجله کِلک بود.»

سپس نوبت به بهمن فرمان‌آرا رسيد تا از تجربه آشنايی خود با اسماعيل فصيح و تلاش برای ساخت فيلم از آثار او سخن بگويد:

بايد اقرار کنم که آشنايی من با نوشته‎های آقای فصيح با زمستان ۶۲ شروع شده است و بعد بقيه را خواندم. ولی اولين داستانی که من از ايشان خواندم زمستان ۶۲ بسيار بسيار تجربه تکان‌دهنده‎ای بود. می‎خواستم آن را فيلم کنم. برای من ممکن بود که در فضايی مشابه فضای ايران، آن را در خارج ايران هم بسازم، ولی هميشه تصميم من اين بوده که راجع به ايران در خارج از ايران فيلم نسازم. يکی از علايق و دلايلی که من برگشتم که در ايران بمانم و فيلم بسازم در واقع عشق ساختن زمستان ۶۲ بود. خوب، زمستان ۶۲ و داستان جاويد و باده کهن سه تا کتابی بودند که من برای آنها سناريو نوشتم و رفتم مجوز فيلمسازی بگيرم، هر سه تا فيلم تقريباً بدون هيچ صحبت، مذاکره و حتی اصلاحيه‎ای رد شدند. حتی داستان جاويد هم رد شد و هر چه هم که تلاش کرديم به نتيجه‎ای نرسيد . ولی چيزی که در اين ميان ارزشمند بود اين بود که من بقيه کتابهای اسماعيل فصيح را خواندم و بعد يک ارتباط دوستانه و صميمانه با آقای فصيح برقرار شد که اميدوارم ادامه پيدا کند. ولی متأسفانه در مورد ساختن فيلم ، بايد بگويم من خيلی دلم می‎خواهد داستان جاويد را بسازم ، بيشتر از آن واقعاً زمستان ۶۲ و باده کهن را . اين علاقه کماکان ادامه دارد.

درباره باده کهن و عدم صدور مجوز ساخت آن ، تنها حرفی که به من زده شد بر اين اساس بود که « يک شخصی که از نظر نوع زندگی که داشته آلوده است ، به دلايل خاصی به ايران برمی‎گردد و يک خانمی که پری کمال نام دارد با او آشنا می‎شود. او به خاطر اين زن سعی می‎کند با مطالعه و عبادت و زهد زندگی‎اش را تغيير دهد و حتی به عرفان برسد و می‎رسد که نهايتاً اتفاق ديگری برايش می‎افتد. ولی در مورد اجازه فيلم، مطالبی به من گفتند که منجر به رد فيلم شد. بر اساس اين مسئله بود که من برای خودم صورتی درست کرده بودم که چه چيزهايی را ممکن است ايراد بگيرند و کدم را می‎توانم تصحيح کنم. ولی اگر من ۵۰۰ تا مورد ديگر هم می‎گذاشتم محال بود به مغزم خطور کند که اصولاً به راه راست آوردن يک مرد توسط زن اشکالی داشته باشد. به اين ترتيب باده کهن هم به بن‌بست خورد.

اما يکی از ويژگی‎هايی که فصيح را هميشه نزد من عزيز می‎کند اين بود که اين مرد اهل مصاحبه نبود، اهل شلوغ کردن نبود. فصيح مرد بزرگی بود که آرام آمد و آرام رفت. برای من دردناک بود که روز تشييع جنازه او از مقابل خانه هنرمندان فقط ۷۰ – ۸۰ نفر آمدند، در حالی که اگر از هر کتاب ايشان فقط پمج تا خواننده بود بايد شلوغ می‎شد.

به هر تقدير حق آقای فصيح اين نبود. و برای همين هم ما در بنياد گلشيری جايزه‎ای برای ايشان گذاشتيم و تقديم خانم فصيح کرديم.»

رضا جعفری، مدير نشر نو، يکی ديگر از سخنرانان اين مراسم بود که درباره تجربه کار با فصيح چنين روايت کرد:

«نوزده ساله بودم که رمان «شراب خام»‌ را خواندم، ‌يک‌نفس خواندم و نتوانستم زمينش بگذارم. نويسنده‌ جديد و خوش‌آتيه‌ای وارد عرصه شده بود و به عنوان سرپرست جديد انتشارات «اميرکبير» غبطه می‌خوردم که چرا اين رمان را من منتشر نکردم. تا آنکه در سال ۱۳۵۵ به دنبال خريد سهام شرکت کتاب‌های جيبی (ناشر آن)، تجديد چاپ «شراب خام» در اختيار انتشارات «اميرکبير» قرار گرفت و باب مکاتبه با آقای اسماعيل فصيح باز شد.

به دنبال آن در سال ۱۳۵۷ آقای فصيح چاپ مجموعه‌ «عقد و داستان‌های ديگر» و «داستان جاويد» را به من ارائه داد که در اوايل سال ۱۳۵۸ منتشر شدند، در دوره‌ای که فضايی سياست‌زده بر بازار نشر حاکم بود و در نتيجه اين کتاب‌ها بسيار دير جای خود را در بازار باز کردند.

سال ۱۳۶۱ بود که آقای فصيح رمانی را به نام «پُر کن پياله را» برای چاپ به من داد. در آن زمان پس از کناره‌گيری از انتشارات «اميرکبير»، انتشارات «نشر نو» را اداره می‌کردم. در اين رمان، جلال آريان، در اوايل جنگ عراق عليه ايران برای آوردن خواهرزاده‌اش ثريا که بر اثر سانحه‌ای به اغما رفته بود به پاريس می‌رود و سرانجام جنازه ثريا را به همراه خود به ايران می‌آورد. پس از خواندن اين رمان به آقای فصيح پيشنهاد کردم که بد نيست در جای‌جای رمان مقايسه‌ای از شرايط زندگی در ايران ايام جنگ، با زندگی خوش و بی‌دغدغه ايرانيان مقيم فرانسه وجود داشته باشد.

پيشنهاد ديگرم اين بود که چون ثريا در فرهنگ و ادبيات ما جايگاهی خاص و سمبوليک دارد، بهتر است به جای آنکه جنازه‌اش به ايران بيايد، تا پايان رمان در اغما بماند. پيشنهاد سومم اين بود که نام رمان «ثريا در اغما» باشد.

آقای فصيح با خوشرويی هر سه پيشنهاد مرا پذيرفت و به اين ترتيب رمان «پُر کن پياله را» با عنوان «ثريا در اغما» در تيراژ پنج هزار نسخه روانه بازار شد و مورد استقبال قرار گرفت.

ناگفته نماند که از آقای دکتر رضا براهنی هم خواهش کردم نسخه قبل از چاپ آن را بخواند که با کمال ميل پذيرفت و عنوان «ثريا در اغما» را ايشان هم تأييد کرد.

پس از آن آقای فصيح پيشنهاد کرد که کتاب «من خوب هستم شما خوب هستيد» را ترجمه کند که پذيرفتم و ايشان عنوان «وضعيت آخر» را برای اين کتاب انتخاب کرد که در تيراژ هفت هزار نسخه روانه بازار شد و برخلاف انتظار نزديک به سه سال طول کشيد تا جای خود را باز کرد؛ اما از آن پس سيل تقاضا برای آن سرازير شد که به خاطر نايابی کاغذ مدتی چاپ آن به تأخير افتاد تا آنکه با موافقت چاپخانه روزنامه اطلاعات با باطله‌های کاغذ روزنامه آن را در تيراژ ۱۶ هزار نسخه چاپ کرديم.

در سال ۱۳۶۴ يا ۱۳۶۵ آقای فصيح مقاله «يک روز از زندگی يک نويسنده ايرانی» را به زبان انگليسی نوشت که درباره وضع اهل قلم و ناشران ايران بود. اين گزارش در يک مجله انگليسی چاپ شد و روزنامه «کيهان لندن» نيز ترجمة آن را در يکی دو شماره چاپ کرد که باعث شد دولت جمهوری اسلامی بودجه‌ای برای واردات کاغذ اختصاص دهد.

در سال ۱۳۶۵ بود که آقای فصيح رمانی درباره خوزستان در جنگ عراق عليه ايران به «نشر نو» ارائه داد و با عنوان پيشنهادیِ من برای آن، يعنی «زمستان ۶۲» موافقت کرد و چند تغيير کوچک پيشنهادی مرا نيز پذيرفت، از جمله حذف کشته شدن منيژه همسر مصلحتی جلال آريان در راه تهران بر اثر بمباران اتومبيل. و شگفتا که چاپ دوم زمستان ۶۲ به اين بهانه که «به غرور ملی لطمه می‌زند!» تا سال‌ها اجازه پخش نيافت.

آخرين رمانی که از آقای فصيح چاپ کردم «نامه‌ای به دنيا» بود که ايشان پيشنهاد مرا برای جابه‌جايی فصل‌های آن و به هم زدن ترتيب خطی داستان پذيرفت. ولی اين رمان تا سال‌ها موفق به اخذ اجازه نشر نشد.

پس از آن آقای فصيح سه کتاب «ماندن در وضعيت آخر»، «بازی‌ها» و «تحليل رفتار متقابل» را برای «نشر نو» ترجمه کرد.

در سال ۱۳۶۹ که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مقرر کرد همه ناشران بايد پروانه نشر بگيرند، «نشر نو» از پروانه نشر محروم شد و اين محروميت تا سال ۱۳۷۹ ادامه يافت. طبيعتاً آقای فصيح در اين مدت اثری برای چاپ به من ارائه نکرد و بدين ترتيب همکاری ما پايان پذيرفت. کسی چه می‌داند، شايد اگر اين همکاری دوام می‌داشت، بعضی از رمان‌هايی که ايشان در فاصله سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۸۶ منتشر کرد سرنوشت ديگری پيدا می‌کرد.

خاطره روی خوش آقای فصيح و بردباری ايشان در قبول پيشنهادهای اصلاحی بجا يا نابجای من هرگز از يادم نخواهد رفت.»

پس از آن بهاءالدين خرمشاهی که زمانی کار ويراستاری برخی از آثار فصيح را به عهده گرفته بود، يادآور شد که با آنکه هرگز با اسماعيل فصيح ديدار حضوری نداشت، اما به واسطه کار ويرايش بر ‎يکی دو رمان او دائماً تلفنی با او در تماس بود و فصيح همواره از پيشنهادات او برای بهتر شدن اين آثار بهره می‎جست .

خرمشاهی در پايان با خواندن يک رباعی که خود برای فصيح سروده بود ، به سخنانش پايان داد.

رضا جولايی يکی ديگر از سخنرانان بود که به اسماعيل فصيح و آثارش پرداخت: امروز صحبت از اسماعيل فصيح است . چهار سال پيش در همين روها خبر سفر نهايی‎اش را شنيديم البته نامنتظره هم نبود اسماعيل که هميشه مرد سفر بود و در آثارش شاهد سفرهايی زيبا و شتابزده هستيم يا به قصد کاوش در احوال دنيا يا پيدا کردن شخصيتی گمشده. اما حضور فصيح در ميان ما آشکار است زيرا آثارش زنده مانده‎اند و همچنان خوانندگانی دارند و در آينده نيز چنين خواهد بود زيرا هر کس بخواهد تصويری از اوضاع و احوال روزگار ما به دست آورد، به يقين آثار فصيح از جمله آثار معدودی است که تصاويری از انقلاب، جنگ و زندگی انسان ايرانی را به دست او خواهد داد.

جولايی در بخشی ديگر به خاطرات زنده فصيح از شروع جنگ اشاره کرد: فصيح روزهای اول جنگ در آبادان است . صحنه‎های زنده، تکان‎دهنده‎ای را از نزديک می‎بيند که دستمايه نوشتن رمان‎های بعدی او می‎شود. او خشونت و ويرانی‎های جنگ را با دقت اما بيطرفانه در آثار خود ثبت می‎کند. جنگ تأثيری ژرف بر روح فصيح می‎گذارد. از اين پس امواج جنگ در تمام آثار فصيح به خوبی احساس می‎شود.

نازنين رحيمی نيز در زمره سخنرانان اين مراسم بود که سروده خود را با تقديم به اسماعيل فصيح و شخصيت داستانی جلال آريان برای حاضران خواند.

شب اسماعيل فصيح همزمان شد با جشن قلم و نيز يکصدمين سال تأسيس شرکت شيفر. بازرگانی گلستانی که نمايندگی اين شرکت را بر عهده دارد، با حضور در اين مراسم قلم‎هايی را به سخنرانان و ديگر اهل قلم و هنر اهدا کرد؛ قلمی مزين به تصوير مرتضی احمدی و قلمی با تصوير کامبيز درمبخش به آنان اهدا شد که هر دو قلم‎های خود را به موزه سينما تقديم کردند. همچنين قلم‏‎هايی اهدا شد به خانم آنا کراسنا ولسکا (ايرانشناس برجسته لهستانی و استاد کرسی زبان فارسی در دانشگاه کراکف و مترجم لهستانی کتاب طوبا و معنای شب) و خانم اوا راکو ويستکا ( يکی ديگر از ايرانشناسان لهستانی و ناشر کتاب طوبا و معنای شب به زبان لهستانی) که دخترش کارولينا ( که خود نيز مدرس زبان فارسی است ) اين قلم را به نيابت از او دريافت کرد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016