پنجشنبه 20 تیر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

رضا کيانيان از سينما و حراج هنری می‌گويد

از پرده نقره‌ای تا پيشخوان قهوه‌ای

روزنامه شرق ـ پرويز براتی ـ تازه چانه‌مان گرم شده بود. متصدی گيت شماره ۳۲ فرودگاه دوبی توجهی به گرم‌شدن چانه ما نداشت. او از مسافران تهران می‌خواست زودتر سوار هواپيما شوند تا هواپيما پرواز کند. تعدادی از نيروهای پليس مستقر در فرودگاه کنجکاو شده بودند کسی که ضبط خبرنگاری جلو دهانش قرار گرفته کيست؟ مکان گفت‌وگويمان کنار نيمکتی مقابل اتاقک پليس بود. آنها شايد به واسطه چند بار رفت‌وآمد «رضا کيانيان» به دوبی او را می‌شناختند اما به روی خودشان نمی‌آوردند. شايد هم او را نمی‌شناختند. فرقی به حال ما نمی‌کرد. بازيگر مشهور ايرانی در حال گفت‌وگويی بدون تشريفات و ساده با يک روزنامه‌نگار بود؛ مقابل اتاقک پليس فرودگاه دوبی بی‌توجه به نگاه‌های کنجکاو آنها. آنها قانونی برای ممانعت از انجام مصاحبه در محيط عمومی ندارند؛ اگرچه برای خوردن و آشاميدن در مترو جريمه ۲۰۰ درهمی در نظر گرفته‌اند. «ديسيپلين اماراتی» با نوع متفاوت گفت‌وگوی متمايز و «ايرانی» لابد منافات داشت. کيانيان نه در مقام بازيگر سينما و تئاتر و تلويزيون که به عنوان يک حراج‌گذار به سوالاتم جواب می‌داد. دقايقی به گفت‌وگو ادامه داديم و نهايتا بعد از چند بار درخواست متصدی گيت برای سوارشدن مسافران، کيف و وسايلمان را برداشتيم و سوار هواپيما شديم. دو، سه ماهی از آن ماجرا گذشت... تيرماه بود و نوبت کيانيان برای قرار گرفتن پشت پيشخوان حراج تهران. او جمعه هفتم تير برای دومين بار چکش اين حراج را در دست گرفت و موفق به فروش ۶/۵ ‌ميليارد‌تومانی اين حراج شد. کيانيان شب حراج تهران بعد از اتمام چکش زدن بر ۸۲ اثر هنری، از رازهای قرارگرفتن پشت پيشخوان گفت.

‌‌‌ * سال گذشته به فاصله کوتاهی بعد از حضور در حراج «کريستيز» دوبی، چکش اولين دوره حراج تهران را به دست گرفتيد. امسال برای دومين بار در مقام«حراج‌گذار» اين حراج را هدايت کرديد. برای مخاطبان ايرانی که احيانا شما را پشت پيشخوان حراج می‌بينند وجهه بازيگری‌تان مهم است. حتما برای شما هم حراج‌گذار (Auctioneer) بودن جذابيتی دارد؛ چون در غير اين‌صورت برای دومين سال پياپی چکش حراج تهران را به دست نمی‌گرفتيد. با اين نظر موافقيد؟
- بله، همين‌طور بوده، ولی وقتی من حراج تهران را برگزار می‌کنم عمده دليلش اين است که اين کار برای من يک «پرفورمنس» است. من عاشق پرفورمنس هستم و در واقع، حراج برايم يک اجراست. از جانب ديگر من با هنرهای تجسمی آشنا هستم، نقاشان را می‌شناسم، عکاس‌ها و مجسمه‌سازها را هم همين‌طور. اما از مارکت بين‌المللی چيزی نمی‌فهمم، چون هيچ‌وقت در اين مارکت حضور نداشتم. در ايران بيشتر با اين مسايل آشنا هستم. بعد هم هميشه دوست دارم وقتی وارد کاری می‌شوم آن را بشناسم. اگر تابلو‌ها و فضای هنری و تجسمی را نمی‌شناختم و به آن علاقه نداشتم، وارد آن نمی‌شدم. از سوی ديگر چون خودم عکاسی می‌کنم و چند نمايشگاه عکس برگزار کرده و در خريد و فروش آنها تا حدی به قواعد فروش آثار هنری در تهران آشنا شدم در حراج تهران چکش زدم.
دليل ديگر حضور و علاقه‌مندی‌ام برای اين کار، خرج‌کردن اعتبار و تجربه وجهه بازيگری‌ام برای هنر‌های تجسمی است که بسيار دوستش دارم و به آن عشق می‌ورزم، دنيايی که تمام تنهايی‌ام آنجا سپری می‌شود و پناه من است.

* ‌سال گذشته که با شما در دوبی صحبت کردم، گفتيد آمده‌ايد تا از نزديک اين حراج را ببينيد تا با اين فضا آشنا شويد. بازديدتان از حراج در سال گذشته چقدر در اجرای شما در تهران تاثير داشت. پرفورمنس شما سرجای خود، ولی رفتار «يوسی پيل‌کانن» و حراج‌گذار کريستيز چه تاثيری در«حراج‌گذار» بودن‌تان داشت؟
- من خيلی از کارها... . جا‌ها... و روابط را آنقدر در فيلم‌ها ديده‌ام که از همه‌شان گنجينه‌ای پس ذهنم است که هر چيزی را می‌خواهم در آن جست‌وجو می‌کنم؛ درست مثل يک فضای مجازی. اما می‌خواستم ببينم که يک حراج مشخص مثل کريستيز يا «ساتبيز» دقيقا چگونه برپا می‌شود؟ آمدم و با دقت کامل رفتار چند حراج‌گذار کريستيز از جمله «يوسی پيل‌کانن» را زير نظر گرفتم تا ببينم اينها دقيقا چه کاری انجام می‌دهند. در حراج آوريل ۲۰۱۳ دوبی حراج‌گذاران دو نفر بودند با دو استايل متفاوت، اما من در ايران رفتار حراج‌گذاری‌ام شبيه رفتار اين دو نيست؛ چون من با آنها فرق دارم و مخاطبانم کسان ديگری هستند. در نتيجه من اينها را می‌بينم ولی در نهايت در تهران کار خودم را انجام می‌دهم. سال گذشته تمرکز من بيشتر روی ديدن کار اين دو نفر بود ولی اين بار سعی کردم اوضاع و احوال هنرمندان ايرانی را در مقايسه با هنرمندان عرب و ترک بسنجم.

* ‌به نظرم شما به خاطر بازيگربودن‌تان، می‌توانيد در پرفورمنسی که به آن اشاره می‌کنيد موفق‌تر باشيد. حراج‌گذاری قواعد و مشخصه‌هايی دارد که فکر می‌کنم شما زير پا گذاشتيد، البته نکته جالب هم همين است، يعنی فکر می‌کنم حراج‌گذار بايد خريداران را سر شوق بياورد و تشويق و تحريکشان کند. اين اتفاق در حراج‌ها نمی‌افتد و عموما فضای خشکی بر سالن حراج‌ها حاکم است. با آقای«يوسی پيل‌کانن» که در اين‌باره صحبت می‌کردم، می‌گفت چون حراج اتفاق حساسی است من بايد وقتی پشت پيشخوان می‌روم جدی باشم. اما شما در تهران شخصيت سينمايی‌تان را چاشنی يک مقدار شوخ‌طبعی و ژست خاصی که در بعضی فيلم‌های کمدی داريد، کرديد که جالب بود...
- من با نظر شما در مورد بهتر بودنم از حراج‌گذاران دوبی موافق نيستم، چون درست است که يک بازيگرم و تجربه بازيگری دارم، اما امثال پيلکانن هم از حراج‌گذارهای حرفه‌ای هستند که سال‌ها در عرصه بين‌المللی فعاليت داشته‌اند و در حراج نيويورک هم از ايشان برای برگزاری حراج دعوت می‌کنند. پس يعنی توانايی خاصی در اين کار دارند. اگر کار من با ايشان متفاوت است دو دليل دارد؛ يکی اينکه ايشان حراج‌گذار حرفه‌ای است و من نيستم؛ دوم اينکه به همان دليل غيرحرفه‌ای بودنم کمتر محافظه‌کاری می‌کنم يعنی بی‌پروا هستم و به‌راحتی شوخی می‌کنم و مجلس‌گردانی. منظورم اين بود چه چيزی در وجود اين افراد است که حراج‌های بين‌المللی به دنبال اين اشخاص هستند تا حراج را برگزار کنند. فقط اين نيست که قيمت را اعلام و خريداران دست بلند کنند و اثر به فروش برسد. بلکه چيز ديگری هم هست که آنها را با ديگران متفاوت می‌کند

* پس به نظر شما اينها از شما حرفه‌ای‌تر هستند. شما در وجود «يوسی پيل‌کانن» چه ويژگی‌ای ديديد؟
- بلافاصله بين همه خريداران اعتماد به‌وجود می‌آورد و اين اطمينان را به همه می‌دهد که اگر بالای پيشخوان می‌رود و حرفی می‌زند، حتما درست است و مطمئنا می‌داند چه می‌گويد. اين اعتماد می‌تواند به خاطر سابقه کارهايی باشد که انجام داده يا به خاطر اينکه خيلی خوب کارها را می‌شناسد. اما اصل اعتمادی که ايجاد می‌کند به شخصيت او برمی‌گردد

* فکر می‌کنم فيزيک چهره و استيلش، نوع نگاه و لباس‌پوشيدنش در اين اعتماد اثر دارد...
- همه اينها اثر دارد، اما چيز ديگری هم هست. اينها چيزهای ظاهری هستند. بگذاريد يک مثال سينمايی بزنم: در فيلم «يک بوس کوچولو» من گريم سخت و متفاوتی دارم و لباسم کاملا حساب‌شده است. اما کل اينها پنج‌دقيقه برای تماشاگر جذابيت دارد و بعد از آن بايد کاری کنم که تماشاگر را همراه خودم بکشانم، يعنی از يک جايی به بعد، تماشاگر از ظاهر شما خسته می‌شود و بايد با درون شما ارتباط برقرار کند و درون شما بايد چيزی باشد تا تماشاگر را تا پايان فيلم بکشاند. در مورد «يوسی پيل‌کانن» هم همين‌طور است؛ يعنی ژست‌ها و لباس و حتی نوع نگاه‌کردنش مسايلی ظاهری است. بايد يک امر درونی هم در کار باشد که تا آخر حراج و حراج‌های بعدی همچنان تاثير‌گذار باشد.

* ‌با شما موافقم. نکته خيلی مهم و جالب اين است که ايشان تحليلگر هم است. يعنی فقط چکش نمی‌زند و کاملا با هنرهای تجسمی آشنايی دارد. مشتريان را و بازار هنر را می‌شناسد و کيفيت کارها را تشخيص می‌دهد. از اينکه بگذريم می‌خواهم بدانم اين کار چقدر برای شما جدی است؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


- در واقع می‌خواهم همين را بگويم. چيزی که در وجود اين فرد است و او را متمايز می‌کند تحليلگر بودنش است، يعنی هم وجه هنری اثر را می‌شناسد و هم با فضای مارکت هنر به‌خوبی آشناست. خُب، خريدار به او اعتماد می‌کند و می‌داند که او از اعتمادش نمی‌خواهد سوءاستفاده کند، چون شش ماه ديگر هم با او کار دارد. در مورد سوال شما درباره جدی‌بودن بايد بگويم که سال‌هاست کار عکاسی و مجسمه‌سازی و نقاشی و کاريکاتور انجام می‌دهم. اوايل انقلاب در بعضی از روزنامه‌ها کاريکاتور می‌کشيدم. هنوز چند تا از پوستر‌های من روی ديوارهای تالار وحدت و مرکز هنرهای نمايشی و جاهای ديگر هست. هيچ‌وقت با هنر‌های تجسمی بيگانه نبوده‌ام و هميشه در کنار کارهای ديگرم پيگير هنرهای تجسمی بودم. همان اوايل يکسری نقاشی برای کتاب کودکان کشيدم و سال‌هايی که در دانشکده هنرهای زيبا درس می‌خواندم، بيشتر در کلاس‌های تجسمی شرکت می‌کردم. مثلا آقای «تناولی» از آن زمان مرا به عنوان دانشجويی که به هنرهای تجسمی علاقه‌مند است، می‌شناسد. من سال‌هاست عکاسی می‌کنم اما در يک زمان خاص به جايی رسيدم که فکر کردم نمايشگاه بگذارم. يعنی به مرحله‌ای رسيدم که حامله شدم و بايد می‌زاييدم و زاييدم. منظورم نمايشگاه«عکس‌های تنهايی» است. قبل از نمايشگاه‌گذاشتن با دوستانم مشاوره کردم که آيا نمايشگاه بگذارم يا نه؛ افرادی مثل دکتر سميع‌آذر. با تعداد زيادی کلکسيونر صحبت کردم و از آنها پرسيدم که اگر اين کارها در نمايشگاه باشد آيا شما حاضريد آنها را به عنوان يک اثر هنری بخريد يا نه؟! چون کلکسيونر کاری ندارد که اين اثر، کار رضا کيانيان است يا «رابرت دونيرو». کاری که می‌خرد بايد ارزش هنری داشته باشد. خيلی از کلکسيونر‌ها گفتند ما اين کارها را می‌خريم ولی مشکوکيم به اينکه آيا تو اين کار را ادامه می‌دهی يا نه؟ چون اگر ادامه ندهی اين کارها منحصر به يک دوره تاريخی می‌شود اما اگر ادامه دهی، اين آثار رشد می‌کنند و ما می‌توانيم روی آنها سرمايه‌گذاری کنيم. گفتم نمی‌دانم، شايد ادامه دهم و شايد نه. تصميم بر اينکه کارها را بخريد يا نه، با خودتان است. من به شرط ادامه دادن اين خط هنری، کارهايم را نمی‌فروشم. در نمايشگاه «عکس‌های تنهايی» تعدادی از کلکسيونرها، کارهای من را خريدند ولی نه به خاطر اسم من. يکسری قبل از افتتاح نمايشگاه آمدند و خواستند کارها را ببينند و بخرند؛ از اين‌رو روز افتتاح بيشتر کارها لکه خورده بود. برای خودم هم جالب بود چون من نمايشگاه نگذاشته بودم که فقط کارهايم را بفروشم، بلکه چون فکر کردم بايد نمايشگاه بگذارم اين کار را انجام دادم. از همان فايلی که نمايشگاه اولم را گذاشتم همين الان حدود صد تا عکس باقی مانده که دوباره می‌توانم به نمايش دربياورمشان؛ اما ديگر دوست ندارم، چون آن کار را قبلا کردم. دوست دارم کار ديگری انجام دهم و چيز ديگری خلق کنم. برای همين رفتم سراغ کار مفهومی که نتيجه‌اش شد نمايشگاه «قار سوم» که در موسسه «ماه‌مهر» برگزار شد. مدت‌ها کار کردم و حس کردم اين نمايشگاه بايد يک چيدمان هم داشته باشد. من که کار چيدمان نکرده بودم. چند تا اتود زدم ولی خوب نبود؛ بنابر اين با معرفی دکتر سميع‌آذر رفتم سراغ «فاتک موسوی» چون کارهايش را دوست داشتم و از او برای چيدمان دعوت کردم و با معرفی فاتک از «مانی بيات» خواستم تا موسيقی نمايشگاه را بسازد. برخی گفتند چرا چيدمانش را کس ديگری انجام داده؟ الان هم واقعا حداقل سه نمايشگاه بالقوه عکس دارم که می‌تواند بالفعل دربيايد و همه آنها «فاين آرت»هستند. خُب آن کارها را قبلا انجام دادم و گه‌گداری هم در نمايشگاه‌های گروهی شرکت کردم، ولی الان دوست دارم اگر نمايشگاهی می‌گذارم يک چيز کاملا جديد و تازه ارايه دهم.

* ‌به هر تقدير خيلی‌ها اين نگاه را ندارند. خيلی‌ها دوست دارند خودشان را تکرار کنند. اين، هم می‌تواند خوب باشد و هم بد چون کسی هم که يک روش را دوباره تکرار می‌کند، جايگاه هنری‌اش امن‌تر است...
- ولی من ممکن است نابود شوم. در سينما هم همين‌طور است. بارها ممکن بوده نابود شوم، اما پيش رفتم دوست ندارم به جا‌های تکراری سر بزنم دوست دارم تا زنده‌ام پرده‌های بيشتری را کنار بزنم لايه‌های بيشتری از اين جهان را کشف کنم.

* ‌اين ورود شما به هنرهای تجسمی که در بالا به آن اشاره کرديد از منظر يک آرتيست و عکاس بوده. ولی اينجا ما بيشتر با وجهی از فعاليت شما روبه‌رو هستيم که به حراج ارتباط دارد. از فاصله تهران تا دوبی خيلی اتفاقات می‌افتد. نمی‌خواهم وارد مقولات سياسی شوم. می‌خواهم بدانم حس شما چيست از زمانی که از تهران حرکت می‌کنيد و به حراج کريستيز در دوبی می‌رويد و بازمی‌گرديد؟ چه چيزی برای شما جذابيت دارد و چه چيزی برايتان تلخ است؟ البته شايد اين بحث خيلی مستقيما به حراج ربط پيدا نکند ولی فکر می‌کنم اين حواشی هم با اصل ماجرا خيلی بی‌ارتباط نيست...
- يک قاعده در بازيگری وجود دارد که در زندگی شخصی من هم وجود دارد. وقتی من می‌خواهم بر فرض، نقش يک دکتر را بازی کنم به ناخودآگاهم يک کُد می‌دهم که من دکتر هستم و از لحظه‌ای که جلو دوربين می‌روم يک دکتر هستم. ديگر رضا کيانيان نيستم. وقتی هم از تهران به طرف دوبی حرکت می‌کنم با خودم می‌گويم تو يک «حراج‌گذار»هستی.

* در اين ميان زياد مشاهده شده که برخی از بازيگران نسبت به برخورد مردم گارد می‌گيرند...
- من نمی‌فهمم چرا گارد می‌گيرند. چون مردم که در خانه‌هايشان نشسته بودند و کاری به کار ما نداشتند. ما پدر خودمان را درآورديم و زحمت کشيديم و خودمان را به زمين و زمان زديم تا مردم ما را بشناسند. حالا که شناخته‌اند به آنها بگويم اَه اَه پيف پيف؟ به شما گفتم وقتی بهار امسال، من از تهران به طرف دوبی حرکت کردم، پيش خود گفتم يک حراج‌گذار هستم. يعنی بازيگر نيستم که حالا مرا بشناسند يا نه. بعد هم من از کسی توقع ندارم که چون بازيگر هستم مرا بشناسد. مگر من چه کسی هستم؟ هميشه گفته‌ام که برای مردم بازی نمی‌کنم. برای خودم بازی می‌کنم. برای لذت شخصی خودم بازی می‌کنم و نمايشگاه می‌گذارم حالا عده‌ای هستند که از لذت من لذت می‌برند، خب اين خيلی عالی است. آنها جزو باشگاه من می‌شوند؛ حالا اگر کسی از کار من خوشش نمی‌آيد خب نيايد، مجبور که نيست. آنها جزو باشگاه کسان ديگری هستند. حالا در خارج از ايران اين اتفاق بيشتر می‌افتد. يعنی کسان زيادی من را نمی‌شناسند.

* ‌الان اين باشگاه شما خيلی وسيع شده است. يعنی از يک طرف حراج‌گذار هستيد از طرف ديگر هنرمندی که کارهای مفهومی و تجربه‌گرايانه و فاين‌آرت انجام می‌دهد و از طرفی بازيگر. اصطلاحا به تيپ‌هايی چون شما توتال‌آرتيست می‌گويند...
- خب، همين يک باشگاه است که می‌شود در آن پرسه زد و احتمالا لذت برد يا به آن فحش داد؛ ولی آنهايی هم که فحش می‌دهند می‌آيند در همين باشگاه، يعنی در ميدان من هستند.

* خب در محيط‌های بيگانه که کسی شما را نمی‌شناسد. اين برخوردها چه حس و حالی برای شما داشته، مثلا روزهايی که در دوبی بوديد چه کاری انجام می‌داديد؟ البته قصدم دخالت در امور شخصی شما نيست...
- (خنده) دوبی به ايران خيلی نزديک است. ببينيد چقدر سرمايه ما در دوبی است. اينجا پر از ايرانی است و همه آنها هموطن‌های من هستند. يا تعدادی از اين گالری‌‌دارها دوستان من هستند و مرا می‌شناسند. خب من هم آمدم به عنوان کسی که فقط بازيگر نيست.

* ‌اگر در خارج از ايران کسی از شما بپرسد شما چه‌کاره هستيد، چه جوابی می‌دهيد؟
- به طور مثال در دوبی من با يکی از دوستانم که کلکسيونر است راه می‌رفتم و راجع به کارهايی که روی ديوار بود صحبت می‌کرديم که کدام‌يک را بخرد يا نخرد و نظر من چيست. يک خانم ايرانی که در دوبی کار می‌کند و در خارج متولد شده، نزد ما آمد و چون می‌دانست دوستم کلکسيونر است، شروع کرد به توضيح‌دادن راجع به کارها و دوستم من را به او معرفی کرد. آن خانم خيلی معمولی با من سلام‌وعليک کرد. بعد دوستم گفت: شما آقای کيانيان را نمی‌شناسيد؟ من گفتم چرا بايد من را بشناسد!؟ آن خانم هم گفت چرا بايد ايشان را بشناسم؟! دوستم گفت چون ايشان يکی از بازيگران معروف ايران هستند. خانم هم گفتند چه جالب و تمام شد رفت! من توقعی ندارم و نبايد به من بر بخورد. لزومی ندارد. مثلا «مايکل جها» که پارسال به ايران آمد، می‌ديد حراج را من برگزار می‌کنم وقتی به ايشان می‌گويند رضا کيانيان بازيگر هم هست می‌گويد چه جالب. مثل اين است که به من بگويند آقای «مايکل» نقاش هم هست و من هم می‌گويم چه جالب!

* حالا برای اينکه اين بحث را تمام کنيم باز به سوال اولم برمی‌گردم. اينکه بحث حراج‌گذاری در آينده چقدر برايتان جدی است. آيا دوست داريد اين کار را ادامه دهيد يا ممکن است يکباره رهايش کنيد؟
- من در مورد اين ماجرا هيچ‌وقت نمی‌توانم جواب دهم. چون الان اين مسير را انتخاب کرده‌ام.

* ‌آيا اين کار برای شما شغل است؟
- هنوز نه؛ چون تا به حال از حراج تهران درآمدی نداشتم. من قراردادی برای اين کار نبستم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016