سه شنبه 7 آبان 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
20 آذر» خاطرات هوشنگ ابتهاج در يک کتاب آمد
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

حضور بزرگان در بزرگداشت هوشنگ ابتهاج

... سرانجام «سايه» آفتابی شد
روزنامه شرق: «ما آدم‌های ساده‌ای هستيم که از پشت کوه آمده‌ايم.» اين جمله يکی از معدود جملاتی بود که هوشنگ ابتهاج در مراسم بزرگداشت خودش گفت. شاعری که برای معرفی‌اش احتياج به قيد و صفت‌های زيادی جز شعرهايش نيست. شاعری که تنها اين جمله شهريار برايش کافی است وقتی گفت: «سايه تمام غزل بعد از من است.»

يکشنبه پنجم‌آبان‌ماه سالن مجموعه موقوفات استاد محمود افشار و مجله بخارا، ميزبان ميهمانان نامداری بودند. ميهمانانی که به يکی ديگر از شب‌های بخارا که به نام هوشنگ ابتهاج نام گرفته بود آمده بودند. در ميان اين ميهمانان شاعر «ارغوان» از همه شاخص‌تر بود. سايه در اين سال‌ها کمتر در مراسم رسمی شرکت می‌کند. اما به اين مراسم آمده بود که تا خودش را چنين توصيف کند: «شناختن من کار مشکلی نيست. ما آدم‎های صاف و ساده‎ای هستيم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده‎ايم. اين کوه بلند البرز ولايت مرا از ولايت خيلی‎ها جدا می‎کند. آدم‎های ساده شناختنشان هم ساده است. بعضی‎ها بی‌خود زحمت می‎کشند که نکته‎هايی پيدا بکنند و بگويند. نگفته هم معلوم است. چيز مهمی نيست. ولی خب من موافقم و اين روزها هرچه گفتم، از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت.»



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ابتهاج درباره حضورش در اين مراسم از رسوم جديد زندگی‌ گفت: «اين روزها چيز تازه‎ای دارد رسم می‎شود و مرده‎ها زنده می‎شوند. يک بابايی در سردخانه دوباره بعد از به‌دار کشيدن زنده شده. حالا هم در اين مراسم که بايد در غياب من صورت می‎گرفت خود، صاحب‌حله دارد صحبت می‎کند. سومی‎اش چه خواهد بود؟ به هر صورت، اين هم مغتنم است. خوب است که آدم ببيند پشت سرش چه می‎گويند. البته بايد اين را درنظر بگيريم که به هر حال وقتی من اينجا نشسته‎ام، يک مقدار تعارفات هم در اين حرف‎ها هست. دربست اين حرف‎ها را نپذيريم. بعد از روز واقعه معلوم می‎شود؛ بعضی از دوستان ميدان وسيع‎تری پيدا می‎کنند برای تاخت‌وتاز و حق هم دارند.»

سايه با بيان اينکه هيچ‌چيز را به خودم نبستم، افزود: «هيچ ادايی درنياوردم. اين تنها توفيق من است و تنها چيزی است که می‎توانم به آن ببالم. باقی فرع قضيه است. مهارت‎هايی هست که آدم‎ها در طول زمان کسب می‎کنند و هر مهارت هم در جای خودش قيمتش از بقيه مهارت‎هاست. مهارت‎ها قابل کسب است، آن چيزی که گوهر اصلی است، آن قيمت دارد. خوش به حال کسانی که می‎توانند اين مهارت‎ها را تا آنجا که ممکن است، حفظ کنند يا بيان کنند. مهارت آن موقعی ارزش دارد که در بيان يک‌چيز باارزش باشد، وگرنه چيزی نيست. به هر حال خيلی ممنونم از همه.»

غزل‌‌گويی در اوج آسمان
سيمين بهبهانی که با وجود بيماری در شب سايه شرکت کرده بود؛ در بخشی از اين مراسم از دوست و همکار قديمی‌اش صحبت کرد و که با غزل‌هايش اشک ريخته بود و او را چنين توصيف کرد: «سايه يکی از افتخارات ايران است. او با شعرهايش و کارهای ديگری که کرده، از افتخارات ماست. مدتی رييس موزيک راديو بود و همه او را تحسين می‌کردند. با همين ذوق‌هاست که غزل‌هايی در اوج آسمان می‌گويد.»

بهبهانی در جايی از صحبت‌هايش از خاطره‌های سال‌های دورش گفت: «من آن شعرش را که می‌گويد، من و هزار اميد است، هر هزار تويی، بسيار دوست دارم و يادم هست وقتی شعر را سروده بود، چندی بعد يک جابه‌جايی در آن صورت گرفت که بدل به اين شعر زيبا شد. به گمان من سايه ذوق الهی دارد و وقتی غزل‌هايش را می‌خوانيم، فکر می‌کنم به جايی مقدس مربوط است. من با آن غزلش که می‌گويد «... دو چشم مرا نشانه گرفت» بسيار گريستم. من به سايه عزيز ارادت خاص دارم و هميشه خير او را خواسته‌ام. سايه برای ادبيات ايران غنيمتی است که کم به‌دست می‌آيد. يکی از بزرگان ادب ايران است. اميد که سايه جناب سايه سال‌ها بر سر ما باشد.» او مطلع اين غزلش را به سايه تقديم کرد: «ديگر نه جوانم که جوانی کنم ای دوست / يا قصه از آن افتد و دانی کنم اين دوست.» پوری سلطانی نامش به همسرش مرتضی کيوان گره‌خورده است. کيوانی که روزی سايه درباره‌اش سرود: «کيوان ستاره شد.» سلطانی هم در اين برنامه از خاطرات کيوان و سايه گفت و گروهی که از جمله محمدجعفر محجوب، سياوش کسرايی، ناصر مجد، نادر نادرپور، فريدون مشيری، احمد شاملو و شاهرخ مسکوب دور هم جمع می‌شدند. او درباره سايه گفت: «سايه به انسان، انسانيت و عدالت اجتماعی عشق می‎ورزيد و همچنان بر سر اين عهد خود ايستاده است و اين را در بسياری از شعرهای او و بيشتر در رفتار و کردارش در سال‌های زندگی‌اش می‎توان ديد.»

نسل‌هايی که شعر سايه را از حفظ کردند
علی دهباشی، سردبير مجله بخارا در اين مراسم از زندگی ابتهاج گفت. محمدرضا شفيعی‌کدکنی شاعر بلندآوازه‌ ديگری که در اين مراسم بود؛ ترجيح داد تا حرف‌هايش در مورد سايه را در يادداشتی که دهباشی آن را خواند بگويد. شفيعی‌کدکنی در بخشی از يادداشت خود نوشته بود: «هرگز نديدم که او هنرمند راستينی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگريسته باشد. در ميان صدها دليلی که به عظمت او می‎توان اقامه کرد، همين يک دليل بس که او بر چکاد بلندی ايستاده که نيازی به انکار ديگران ندارد و اين موهبتی است الهی. باز هم از همان فرمول دشمن‎تراشانه خودم استفاده می‎کنم و می‎گويم، متجاوز از نيم‌قرن است که نسل‎های پی‌درپی عاشقان شعر فارسی حافظه‎هايشان را از شعر سايه سرشار کرده‎اند.»

ديدن روی تو
محمود دولت‌آبادی اما در اين مراسم شرکت نداشت و مثل شفيعی‌کدکنی حرف‌هايش را در يادداشتی فرستاده بود: «بخت يار نبود تا در محضر جناب شما باشم، ببينمتان و سلام کنم. همچنين دوستان گرامی حاضر در آن جمع خاص را، و اين عميقا به تاسف دچارم می‎کند. پس ضمن درود قدرشناسانه به شما، پيشانی‎تان را از همين دوسلدورف می‎بوسم و ارادت هنرجويی خود از شما را بيان می‎دارم و می‎گويم که من، محمود، نه فقط با غزل‌‎ها و مهربانی‎هايتان هميشه با شما بوده‎ام، بلکه هرکجا بوده و باشم، «حافظ به سعی سايه»، بر ديده چشم‌های من بوده است و هست. «ديدن روی تو را ديده جان‌بين بايد / وين کجا مرتبه چشم جهان‌بين من است.»

مديری که زندگی ناظری را تغيير داد
در اين سال‌ها شايد کمتر کسی می‌دانست که دوستی هوشنگ ابتهاج و شهرام ناظری باعث شده است تا او به راديو بيايد و از همين‌جا پله‌های شهرت را طی کند. ناظری اما با مرور خاطراتش از اين دوستی ديرپا گفت. شواليه آواز از روزهايی گفت که از کرمانشاه به تهران آمده بود: « من در آن سال‌ها حاضر نبودم به راديو بروم و از طرفی برخی دوستان مرا محاکمه می‌کردند و می‌گفتند بايد برای همه ملت ايران بخوانم. زمان گذشت تا اينکه گفتند کسی رييس مرکز موسيقی راديو شده که آدم متفاوتی است و می‌توانيد با او حرف بزنيد و آن شخص جناب هوشنگ ابتهاج بود. من پيش‌تر با اشعارش آشنايی مختصری داشتم. به ديدن ايشان رفتم و همان‌جور که انتظار داشتم، با برخورد يک چهره فرهيخته و اديب روبه‌رو شدم.» اين آشنايی آغاز آشنايی عميق ناظری و سايه بود. ناظری همچنين از زمانی گفت که در جشنواره توس برای اجرا انتخاب شده بود. انتخابی که با انتقاد بسياری روبه‌رو شد: «اما جناب سايه از من حمايت می‌کرد و جناب استاد جليل شهناز به من گفت، عالی می‌خوانم. بعدها فهميدم در واقع جناب سايه اين توصيه را به استاد شهناز کرده است که در تشويق و روحيه من اثر بگذارد. در آن سال‌ها که خدمت جناب سايه می‌رسيديم، بسياری ديگر از اديبان و شاعران حضور داشتند؛ به‌آذين، محمد قاضی‌، سياوش کسرايی‌، احسان طبری‌ و بسياری ديگر حضور داشتند. دوره درخشانی در زندگی من بود. ايشان همواره با صبر و حوصله کار می‌کردند. به اعتقاد من در شکل‌گيری ديدگاه اجتماعی در موسيقی ايران بسيار اثرگذار بودند و در گروهی که به‌وجود آمد، جناب سايه سردسته بود. ايشان مثل پدر ما بود و ما هم مانند پروانه به گرد ايشان جمع شده بوديم.» داريوش طلايی نوازنده و آهنگساز در اين مراسم قطعه‌ای را برای سايه نواخت.

پدری که سايه است
يلدا ابتهاج- دختر هوشنگ ابتهاج- هم از پدر گفت. او که گفت؛ من نتوانستم سايه را از پدر جدا کنم، افزود: «همواره به من می‌گفتند با تعصب زيادی درباره پدر حرف می‌زنم. برای من پدر و سايه يکی هستند. خيلی دوستش دارم و همه‌چيزم را از او می‌دانم. سايه در سکوت کار خودش را کرده و راه خودش را رفته است. مردم ايران شعرهايش را بسيار دوست دارند. اما به اعتقاد من، سايه خودش، از شعرش بهتر است. سايه مگر مهربانی و محبت نيست. در شعر سايه هميشه اميد هست، آن هم در زمانه‌ای که هيچ‌جای اميد نبوده، اما او هميشه به اميد وفادار بوده است.»

در اين مراسم که جای محمدرضا شجريان خالی بود؛ داريوش شايگان، نجف دريابندری، ايرج پارسی‌نژاد، آيدين آغداشلو، فخرالدين فخرالدينی، منوچهر پارسادوست، محبوبه مهاجر، ناصرالدين پروين، داوود موسايی و اصغر علمی شرکت داشتند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016