خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
9 آذر» آزادیهای بی حد و مرز در فستیوال تئاتر ایرانی در کلن24 اسفند» سرطان بهتر از بيماری دروغگويی است، هنرمندان اعتراض کردند
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! واکنش پيمان معادی به يک نمايشپيمان معادی در مورد مونولگ «همه چيز میگذرد اما تو نمیگذری» رضا بهبودی، متنی را منتشر کرد. اين کارگردان و بازيگر در يادداشتی که در اختيار ايسنا گذاشت،آورده است:
«.۱ نور را میگيرند. نور ما را؛ نور تماشاچیها را. توقع دارم کم کم نور صحنه بيايد. اما نمیآيد. ظلمات است. لحظاتی در تاريکی مطلق میگذرد. همه سر و صداها که خوب میخوابد - حتی صدای نفس کشيدنها - صدايی به گوش میرسد: «سوار يه اسبم. پشت و رو». و اين، شروع عجيب متن/اجرايی است که از همان اول، خلع سلاحت میکند. دو راه بيشتر نداری: يا اينکه مقاومت کنی - البته بيهوده - و نپذيری اين جهان شگفتی را که بازيگر/ راوی برای تو شکل میدهد يا همراه با او دو ترکه سوار اسبش شوی و اين جهان وارونه را تا تهش بروی. ۲. و نور میآيد. آرام و موضعی. فقط يک گوشه از اين جهان ظلمانی روشن میشود. آنچه ديده میشود اندک است - مردی يله داده بر صندلی راحتی - ولی آنچه شنيده میشود بسيار. زمين و زمان را به هم میبافد و از دل اين ظلمات جهانی رنگارنگ پديد میآيد که حيرت میکنی. و تو میخندی و کشف میکنی. کشف میکنی و لذت میبری. میخندی و به فکر فرو میروی. و به يکباره، مو بر تنت سيخ میشود وقتی که میفهمی آنچه میبينی و میشنوی روايت يک نابيناست: «با خود گفتم بگذار همه جهان با چشمهای خود بنگرند و من يکی در خاموشی چشمهای خود باقی بمانم. مگر آنها با چشمهای خود چه میبينند؟!». ۳. نور میآيد. نور تو؛ نور تماشاچی. و تو به قلم چرمشير فکر میکنی؛ به کار و بازی رضا بهبودی؛ به شگفت انگيزی تئاتر که چه به سادگی میتواند جهانهايی غريب خلق کند. و از خود می پرسی: « ما - مای مخاطب، مايی که چشم داريم - حقيقتا چه میبينيم؟ تا اکنون چه ديدهايم؟ بعد از اين، بعد از همين اجرا، واقعا چه خواهيم ديد؟ موقتا سوالها را میگذاری کنار. بايد بلند شوی و دست بزنی. در کوچه، گيج به دنبال ماشينت میگردی. صدای آرام شيهه اسبی به گوشت میخورد. بر میگردی. میبينیاش که حاضر يراق ايستاده است. به آرامی پا بر زمين میکوبد. به طرفش میروی. دستی به يالش میکشی. و سوارش میشوی. پشت و رو!» مونولوگ «همه چيز میگذرد، تو نمیگذری» در سالن موج نو اين روزها به صحنه رفته است. Copyright: gooya.com 2016
|