شنبه 27 تیر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

بمب گذاری عباس پهلوان زیر «بنای فرسوده و کهنه» فیلم فارسی! بخش ۱۷ خاطرات سینمایی تقی مختار


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا

در آن شماره نوروزی مجله «فیلم» (شماره دوازدهم، نوروز 1348) علاوه بر مصاحبه ساموئل خاچیکیان و گفت و گو با «میشا»، سناریست شماری از فیلم های او، مصاحبه ای هم داشتیم با پرویز آزادی، نویسنده قدیمی مطبوعات و رادیو، که با شرکت در بحث جنجال برانگیز مربوط به سناریو و سناریونویسی برای فیلم های فارسی، ضمن استقبال از پیشنهاد عباس پهلوان در خصوص انجام مسابقه ای بین ده نویسنده مطبوعات و ده سناریست فیلم های فارسی، نظرات توفنده دیگری را مطرح کرده بود.

همکار من «م. صفار» که مامور انجام گفت و گوهای مربوط به این مبحث بود، در ابتدای مصاحبه از پرویز آزادی خواسته بود که نظرش را در باره سینمای فارسی و بخصوص مسئله سناریونویسی برای آن عنوان کند. و او در همان ابتدا گفته بود: «من سینمای فارسی را از بدو تولدش شناختم؛ پدر و مادرش را هم قبل از آن می شناختم، و اینک افسوس می خورم آنچه که امید می رفت از این طفل نوپا به دست آید تبدیل به ناامیدی شده و آن طفل که حالا نوجوانی شده، متاسفانه منبع هرزگی ها، بی شرمی ها، و وقاحت هائی است که انعکاس آن را می توان در یک مقدار زیاد از ناباوری، یاس، واخوردگی و بی عاطفه گی اجتماعی ملاحظه کرد.»

او در ادامه به توضیح این نظر پرداخته و گفته بود: «پدر و مادر سینمای فارسی را می توان پول و طمع و نیز تقلید نابجا از آنچه خارجی به نام فیلم به ایران می فرستاد خواند... شاید اگر اولی از طمع خود می کاست و دومی هم بجای تقلید کورکورانه و غلط، شرایط محیطی را که آن طفل می باید در آن بارور می شد و رشد می کرد و پا می گرفت در نظر داشت امروز پس از گذشت سال ها یک چنین جعلقی بعنوان صنعت و هنری نوجوان وارد معرکه نمی شد... در این بدآفرینی علاوه بر پدر و مادر که همان تهیه کننده و کارگردان هستند عوامل دیگری هم شریک بوده اند که نقش مربی و معلم را داشته اند، مثل سناریست ها که عامل اصلی این انحراف هستند؛ انحرافی که به صورتی وحشتناک این نوجوان را به جانب سقوط و نابودی می کشاند.»

آزادی آن گاه به شکلی انتزاعی و کاملا ذهنی به شرح وظایف هر یک از عوامل دست اندار کار تولید فیلم ها - آن گونه که شاید به نظرش می رسید مطلوب است و می باید باشد - پرداخته و گفته بود: «برای ساختن یک فیلم چند چیز اصلی لازم است: قبل از همه پول و سرمایه مادی، به دنبال آن سوژه، بعد کارگردان، هنرپیشه، فیلمبردار و در آخر هم بازار... نقش هر یک از این عوامل مشخص و کاملا جدا از دیگری است. به این معنی که هر چند درست است که سرمایه گذار می باید نسبت به نتیجه کار در آخرین مرحله، یعنی بازار، حساس باشد ولی اختیار و خواست او در حدی نیست که دیگر عوامل سازنده فیلم را تحت الشعاع قرار داده و روی کار آن ها تاثیر بگذارد. یعنی، مثلا، سناریست را وادار کند که سوژه اش را مطابق تمایل و طرز فکر او نوشته و همه لاطائلات مورد نظر او را در حد یک موجود پول پرست پول جمع کن و پول خواه پذیرفته و در سناریو خود بگنجاند. یعنی کارگردان را وادار کند که هر کس را که او معرفی کرد به عنوان هنرپیشه اصلی در فیلم به کار گیرد و غیره و غیره... سرمایه گذار می باید فقط سرمایه گذاری کند و کنار بنشیند. سناریست می باید با یک دید وسیع اجتماعی و با توجه به نیاز نسل هائی که می آیند و احتیاجات اجتناب ناپذیر جامعه و با دقت و موشکافی در آنچه که می تواند نمودار یک زندگی باشد، و در عین حال تحرک داشته باشد، آموزش داشته باشد، آنتریک داشته باشد، سناریوی خود را بنویسد. و دیگر عوامل هم هر یک کار خود را انجام دهند. اما متاسفانه در سینمای فارسی کارها برعکس شده است. همان کسی که پول و سرمایه می گذارد می شود حاکم مطلق و فکر می کند حرفش وحی منزل است و باید هر چه او می گوید بشود؛ راه درست آن است که او می نماید، سوژه خوب آن است که او دیکته می کند... و نتیجه همین است که ملاحظه می کنید: آش هردمبیلی که در یک سطح کاملا ابتدائی و منحرف درجا می زند... و متاسفانه کسانی هم که با حسن نیت وارد این کار شده اند تا شاید نقشی اصلاحی داشته باشند آنچنان در منجلاب این سینما فرو رفته اند که تا حد یکی از عوامل مخرب این بساط سقوط کرده اند.»

قصد او از اشاره به «کسانی که با حسن نیت وارد این کار شده اند ولی در منجلاب سینما فرو رفته اند» پرداختن به وضعیت شماری از نویسندگان مطبوعات بود که از مدتی قبل شروع به همکاری با تهیه کنندگان فیلم ها و نوشتن سناریو برای فیلم های آن ها کرده بودند. «م. صفار» با درک این نکته نظر او را در باره کارهای آن چند تن و نیز امکان دخالت و همکاری دیگر نویسندگان مطبوعات با فیلمسازان از طریق نوشتن سناریو برای فیلم های فارسی جویا شده بود.

پرویز آزادی در پاسخ به این پرسش گفته بود: «باید بی پرده به شما بگویم که این درد مدت هاست دارد من را مثل خوره می خورد. این حرف همیشه بیخ حلقوم مرا می فشارد که پس چرا [پرویز] خطیبی ها، [حسین] مدنی ها، و [اسماعیل] پورسعیدها به سینما رفتند؟ و حالا که رفته اند چرا کاری نکرده اند؟ و اگر کاری نکرده اند چرا خودشان هم در پای بت تهیه کننده یا سرمایه گذار فیلم های فارسی قربانی شده اند؟ خوب شد که این سئوال را مطرح کردید چون من می توانم با بیان چند کلام بار خاطرم را کمی تسکین بدهم.»

و «بار خاطرش» را این طور تسکین داده بود که: «من با خطیبی و پورسعید خیلی بیشتر و با حسین مدنی کمتر آشنا هستم. آن ها را می شناسم و نسبت به نوشته ها و کارهاشان حساسیت دارم. روزی پورسعید را دیدم که از یک دستمزد سی هزار تومانی برای [نوشتن سناریو برای] همین چیز مسخره ای که فیلم فارسی نام دارد حرف می زد. یادم هست هوا سرد بود و ما در پناه ساختمان رفیع "فیلیپس" با هم حرف می زدیم. گفتم تو سی هزار تومان دستمزد را برای چه مدت کار می گیری؟ و او از دادن جواب طفره رفت ولی این طور دستگیرم شد که گویا برای بین یک تا سه سال کار آن میزان دستمزد را می گیرد. این در حالی بود که او برای شنوندگان رادیو و خوانندگان مطبوعات چهره شناخته شده ای است و اگر همین قدر وقت که صرف سینما می کند در رادیو و مطبوعات صرف می کرد بدون شک چنین رقمی ظرف سه ماه نصیبش می شد. ولی سینما او را به طرف خود کشیده است. یا مثلا مدنی و خطیبی. امروز کار به آنجا کشیده که این عزیزان و هم قلم های من نه تنها نشسته اند و چشم به دهان سرمایه گذارهای فیلم های فارسی دوخته اند تا او چه بگوید و چه بخواهد تا آن ها همان را سناریو کنند بلکه کارشان از این همه گذشته و خودشان هم تا خرخره فرو رفته اند و نامشان در ردیف تهیه کننده ها و کارگردان ها دیده می شود، در حالی که مردم این مملکت که خطیبی ها و پورسعید ها را خوب می شناختند امیدشان این بود که آنچه این تیپ افراد می کنند شاخص تر، بهتر و برگزیده تر باشد نه در حد معمول و بلکه پائین تر.»

«م. صفار» نظر پرویز آزادی را درباره حرف های دکتر منوچهر کیمرام در مصاحبه با مجله «فیلم» پرسیده و او در جواب گفته بود: «باید عرض کنم که آقای دکتر کیمرام غوره نشده مویز شده است. من آنچه را که ایشان در دفاع از سینمای فارسی و سناریوهای این فیلم ها گفته بودند خواندم و جدا تعجب کردم که چرا کسی در حد او و با دانش و بینش او باید چنین قلدرانه دیگران را محکوم و خود را که در گنداب فیلم های فارسی دست پرورده تهیه کننده ها افتاده تبرئه کند! دکتر کیمرام در آن مصاحبه خطاب به نویسندگان مطبوعات گفته بود که راه باز است و جاده دراز و هر کس ادعا دارد بفرماید وسط معرکه. حق با ایشان است، با این تفاوت که در میان نویسندگان مطبوعات تنی چند هستند که می خواهند اجتماع را با همه سرکشی هایش به اطاعت در آورند و چون پیش قراول اجتماع لقب گرفته اند واقعا در حد یک پرچمدار پاک دل و روشن بین دور اندیش باشند و از قصه و مطلب و فیلم و هر کار دیگر تبلیغی برای رهنمود اجتماع به سوی خوشبختی استفاده کنند. و دسته ای دیگر، برعکس، تلاششان برای توفیق فردی است و برایشان مهم نیست که در ضمیر خود چه دارند؛ ایمان و ایده شان چیست و وظیفه ای که اجتماع در راه قلمزنی به آن ها محول نموده است بر چه پایه و مایه ای است. و همین ها هستند که سر به اطاعت و تعظیم در مقابل صاحبان مال و غنائم می گذارند و ضمن "خود فراموشی" در قالب دیگران می روند و خواسته ها و اندیشه های آن ها را اگر چه ناصواب و نابجا و حتی مضر و خطرناک به حال اجتماع، گردن می نهند و بعنوان نوشته و تراوش فکری خود تحویل می دهند. به عقیده من این جماعت برای جامعه مضرتر از عوامل اصلی [فیلم فارسی] هستند چون اگر این ها نبودند لااقل در همین سینمای فارسی تهیه کننده که خود شعور نوشتن سناریو را ندارد دست به دامن آن هائی می زد که در دسته اولی که اشاره کردم قرار دارند و سینمای ما حال و روزی را که امروز گرفتارش شده نداشت.»

او که با این حرف ها به وضوح نویسندگان مطبوعات را به دو بخش «مسئول و متعهد و عهده دار نقش معلم اخلاق جامعه» و «غیرمسئول و نامتعهد و سودجو و منفعت طلب و مطیع و سرسپرده پول و سرمایه» تقسیم کرده بود، در ادامه گفته بود: «من از آقای دکتر کیمرام که این چنین نویسندگان قدیمی مطبوعات را به مسلخ محاکمه کشیده است سئوالی می کنم که امیدوارم وجدانا و شرافتمندانه به من جواب بدهند و آن این که: جناب کیمیرام، آیا سناریوهای "ببر مازندران"، "نیم وجبی"، «داش احمد"، «تاکسی عشق"، و "نعره طوفان" که بعنوان افتخاراتتان از آن ها نام برده اید زائیده اندیشه مرد تحصیلکرده اجتماع دیده و سرد و گرم روزگار چشیده ای چون شماست؟ آیا این شما هستید که از سیر تا پیاز این سناریوها را نوشته اید یا دیگران، یعنی کسانی که پول سناریو و هزینه تهیه فیلم و دستمزد هنرپیشه ها را می دهند این آن ها را به شما حقنه می کنند؟ پاسخ این سئوال نه تنها برای من بلکه برای همه کسانی که اسم کیمرام ها و خطیبی ها و پورسعیدها را بالای تابلوی تبلیغاتی فیلم ها می بینند روشن است. ولی چه بهتر که خود شما به این سئوال جواب بدهید... نکته دیگری که باید در پاسخ جناب کیمرام سناریست بدهم این است که چه فراوان متولیانی که خودشان امامزاده ای را که متولی آن هستند قبول ندارند ولی چون آن امامزاده نان رسان آن هاست [به او] حرمت می گذارند و بالایش شاخ و شانه می کشند. آنچه که ایشان را واداشته است تا از نوجوان فلج و مسخره سینمای فارسی دفاع کنند حق و حسابی است که [از طریق آن] می رسد نه [باور به] اصالت وجودی خود سینمای فارسی.»

پرویز آزادی در پاسخ به این پرسش که آیا تا به حال دعوتی از او برای سناریونویسی شده و اگر شده چه عواملی مانع انجام آن بوده است، به نقل تجربه ای در این خصوص پرداخته و گفته بود: «در شهریور ماه سال گذشته [1346] یکی از دوستان قدیم که امروز از جمله فیلمسازهای نیمه موفق است تلفی از من وقت خواست که او را ببینم. این شرفیابی در محضرش و در حالی که تنی چند از لچک به سرهای دیروز که حالا بخاطر کشیدن بار سنگین نام "هنرپیشه" از سنگینی دامن بلندشان کاسته و دامن های کوتاه و سبک پر و پانما می پوشند نیز حضور داشتند، حاصل شد. دوست من استقبال غیرقابل تصوری از من کرد و ضمن معرفی من به علیامخدرات که جدا با آن همه رنگ و روغن و برهنگی اندام هر یکیشان می توانست ده ها عابد و زاهد را به زانو در آورد، حرف اصلی اش را مطرح کرد و گفت که آیا می توانی سناریوئی برای من بنویسی؟ و بدون آن که منتظر جواب من باشد اضافه کرد: برای یک سناریوی خوب که بتوانی ظرف یک ماه بنویسی و تحویل بدهی بیست هزار تومان می دهم به شرط این که... و من که ماجراهای زیادی در باره سناریوهای شرطی شنیده بودم همانجا گفتم: صبر کن! من حاضرم مجانا برای تو سناریو بنویسم و یا به هر مبلغی که خودت در نظر بگیری - آن هم پس از پسندیدن سناریو - ولی شرطی نمی پذیرم. چون یک سناریست باید آن قدر شعور داشته باشد که همه جوانب تولید یک فیلم خوب را، اعم از بازاری که قرار است به دست آورد یا نقش هنرپیشه ها و یا داشتن رنگ ملی و سایر مسائل را در موقع نوشتن سناریو به حساب آورد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


او قبول کرد و مخلص مرخص شدم. چهار روز پس از آن ملاقات تلفن من زنگ زد. گوشی را برادشتم. او بود. پس از سلام و تعارفات معمول پرسید: رفیق، چه کردی؟ گفتم: زمینه اش را فراهم کرده ام و [به زودی] شروع می کنم. گفت: خواهش می کنم قهرمان داستان را یک جوری به زندان بکشی؛ البته نه زندان داخل کشور که تکراری شده بلکه زندانی در خارج از کشور. اعتراض نکردم و گوشی را گذاشتم. روز هشتم تلفن زنگ زد. به دنبال مقدماتی خواهش کرد که صحنه کافه و رقص و آواز فراموش نشود چون مردم این چیزها را می خواهند. باز هم اعتراض نکردم و گوشی را گذاشتم. روز پانزدهم تلفن زنگ زد و گفت: فیلمبردار ما خواهرزاده ای دارد که خیلی خوشگل است، می خواهیم او را وارد معرکه کنیم. باید نقش اول را داشته باشد. سعی کن نقش یک دختر لاغر اندام اروپا دیده را برایش در سناریو در نظر بگیری. باز بدون اعتراض مکالمه را قطع کردم. آخر سر او یک روز علنا دستور داد که قاچاق مواد مخدر حتما باید در سناریو باشد و فرموش نکنم که این کار باید همراه با زد و خورد و پرت شدن ماشین به دره و تیراندازی باشد. اینجا بود که دیگر مثل فنر از جا در رفتم و فریادها زدم که در حد یک دیوانه زنجیری بود؛ غافل از این که او گوشی را گذاشته بود! و جالب این که سر یک ماه کسی را فرستاد برای تحویل گرفتن سناریو! آن وقت بود که با تنفر بسیار نسبت به همه، بخصوص به آن ها که تا این حد سرمایه گذارهای فیلم ها را وقیح و پررو کرده اند که این طور بی پروا می خواهند فکر و اندیشه دیگران را بخرند لعنت فرستادم. آن روز احساس کردم که اگر روزی از گرسنگی هم بمیرم دست به قلم نخواهم برد که چنین مهملاتی را به نام سناریو سر هم کنم که نه تنها راه گشای مردم به سوی زندگی و آینده ای بهتر نباشم بلکه موجب درجا زدن و عقب ماندگی آن ها بشوم.»

در اینجا «م. صفار» با اشاره به این که «مسلما هر ایرانی وطن پرستی می خواهد نقشی در پیشرفت همه آن چیزهائی که نام وطنش روی آن هاست داشته باشد» از او پرسیده بود که به نظرش چه چیز می تواند عامل پیشرفت سینمای ما باشد؟ و او در پاسخ گفته بود: «بله، حق باشماست، انتقاد کردن آسان است، راهنمائی باید کرد؛ حتی اگر بدانیم که دست اندرکاران آن را به کار نخواهند گرفت. سینمای فارسی را می توان نجات داد و باید نجات داد ولی در چند جهت. نخستین قدم این است که سندیکای [اتحادیه] تهیه کنندگان فیلم مرکز کنترلی برای سرمایه هائی که قرار است در کار سینمای فارسی مورد استفاده قرار گیرد بوجود آورد. این مرکز کنترل اجازه ندهد که هر کس چهل پنجاه هزار تومانی پول داشت در قالب یک تهیه کننده وارد صحنه شود، زنان و دختران مردم را از خانه و کاشانه شان به اسم هنرپیشه شدن بیرون بکشد، با پرداخت مبلغی یک سناریو از آن قبیل که می دانیم بخرد و بعد چیزی تحویل بدهد در حد همه آن ها که بوده است و بخواهد در عرض یک مدت یک ساله سرمایه ناچیزش را چیزی بکند. بدیهی است که این قبیل افراد را نباید ناامید کرد و اگر عشق و علاقه ای به این کار دارند محرومشان ساخت بلکه آن مرکز کنترل [باید کاری بکند که] این قبیل سرمایه ها مشترکا به کار گرفته شود و با سرمایه بیشتر فیلم بهتر به بازار عرضه شود که قابل دیدن، قابل پذیرش و قابل قبول بعنوان یک فیلم خوب باشد که متاسفانه تا کنون چنین چیزی نداشته ایم.

نکته دیگر این که سناریست باید نه تنها قلمزن باشد بلکه صاحب اندیشه روشن، دید و شناخت اجتماعی، روشن نسبت به فردائی که از راه می رسد و صاحب ایده و ایمان و عقیده راسخ باشد نه خودفروش دوره گرد چون نامه نویس در مسجد شاه و پستخانه که بپرسد چی می خواهید و همان را تحویل دهد، بلکه بگوید چه دارم و همین است که دارم و این نوشته را با توجه به آینده روشنی که برای کشور و قلمم می خواهم و با توجه به تاریخ سرزمینم، هنر مملکتم، ادبیات میهنم و روح اجتماعی این مردم نوشته ام. یک سناریست باید پای نوشته اش، اگر خوب است، بایستد و حتی اجازه ندهد، مگر به علل فنی، یک صحنه از آن حذف شود یا صحنه ای به آن اضافه گردد زیرا که سناریو نمودار یک زندگی است و زندگی یک ملت را قتل ها و جنایات و بدبینی ها و لکاته بازی ها و قاچاق و تخریب و رزالت تشکیل نمی دهد و در دل زندگی چه فراوان صحنه هاست که به دنبال آنتریک و هیجان شدید از روح انسانی مملو است و یک سناریست خوب می تواند از آن ها بهره برداری کند. نکته دیگر انتخاب هنرپیشه است. همچنان که یک فیلمبردار و یک کارگردان باید در کارشان تخصص داشته باشند یک هنرپیشه هم باید اصول اولیه هنرپیشگی را بداند، این کار دوره و کلاس می خواهد، مربی می خواهد و باید این ابهام را که هنرپیشه شدن با آلوده شدن همردیف است از میان برد و این محال است جز پاک کردن کامل سینمای فارسی از وجود سرمایه دارانی که به هر طریق می کوشند سناریست و کارگردان و هنرپیشه را خریداری کنند.»

چاپ و انتشار این گونه حرف ها و برخوردها مسلما انعکاسی وسیع بخصوص در محافل هنری و سینمائی می یافت و بر دامنه بحث ها و مجادلات نظری می افزود و گاه منجر به نوشتن جوابیه هائی از سوی سناریست ها و دیگر عوامل فیلم های فارسی می شد که نشر آن ها در مجله هم خوشایند آن ها بود و هم موجبات حمله های شدیدتری از سوی مخالفان و منتقدان را فراهم می کرد. از جمله، در واکنش به حرف های گزنده عباس پهلوان و پرویز آزادی نامه ای دریافت کردم از دکتر منوچهر کیمیرام که در شماره چهاردهم مجله چاپ شد و گرد و خاک بیشتری به راه انداخت.

او در نامه اش خطاب به «سردبیر محترم مجله فیلم» نوشته بود: «بعد از درج مصاحبه ای که با اینجانب درباره فیلم های فارسی شده بود، نامه ای از آقای [عباس] پهلوان دوست عزیزم در آن مجله خواندم که ظاهرا از جمله "حمله به فیلم فارسی یک نوع خودنمائی شده است" ناراحت و عصبانی به نظر می رسیدند. البته علتش این بوده که در همان شماره مجله مصاحبه ای از آقای پهلوان درج شده بود و ایشان طبق معمول به فیلم فارسی تاخته بودند. و تقارن چاپ این دو مصاحبه با هم سبب شده بود که آقای پهلوان حمله را متوجه خودشان بدانند. در حالی که من برای دوستم پهلوان آن قدر ارزش و احترام قائل هستم که اگر می دانستم چنین مصاحبه ای در همان شماره دارند حاضر بودم بخاطر این که وسیله ناراحتی و عصبانیتش نشده باشم از چنین اظهار عقیده ای (که در اصل منظور شخص ایشان نبود) صرفنظر نمایم.»

Mokhtar1211.jpg

او آن گاه به پیشنهاد عباس پهلوان در خصوص انجام مسابقه ای بین سناریست های فیلم ها و نویسندگان مطبوعات پرداخته و نوشته بود: «و اما این که دعوت به انجام سابقه سناریونویسی برای نشان دادن قدرت قلم خودشان کرده بودند مرا به تعجب واداشت. اولا در هیچ کجا ادعا نکرده بودم که من کسی هستم که حالا برای اثبات آن مسابقه بدهم. من مسابقه خودم را در یک رقابت آزاد شروع کردم؛ آن هم نه به میل خودم. از من دعوت شد، سناریو نوشتم، پسندیدند، خریدند، [از روی آن] فیلم ساختند، استفاده بردند و بعد بیشتر نوشتم و گرانتر فروختم. حداقل خدمتی که کرده ام این بوده که قیمت سناریو را از چند صد تومان به بیست تا سی هزار تومان رسانده ام؛ قیمتی که حداقل ارزش قلم به دست گرفتن برای خیلی ها را امکان پذیر ساخته است. الان به علت این که سالی چند سناریو نوشته ام دکان کسی تخته نشده، هر کس ادعائی دارد بفرماید؛ سناریو بنویسد، خوب بنویسد، مسلما خریدار خواهد داشت. حتی از من بهتر بنویسند و گرانتر هم بفروشند.

تا کور شود هر آن که نتواند دید. اما در باره مصاحبه دیگری که در شماره مخصوص [نوروز] از آقای پرویز آزادی چاپ شده بود. ضمن این که از لطفی که به من مخلص نشان داده اند تشکر می کنم باید اضافه کنم من برای دفاع از فیلم فارسی نه پولی گرفته ام و نه کسی را سراغ دارم که چنین پولی بپردازد. امیدوارم با روح آزادمنشی که در نوشته هاشان دیده ام و بخصوص این که از اربابان قلم و معتقد به کار خودشان هستند حداقل این حق را برای من قائل باشند که عقاید خودم را آزادانه بیان دارم. و با حربه اتهام خدای نکرده نخواسته باشند مرا بترسانند. چون بهتر از من می دانند کسی که قلم به دست بگیرد نمی تواند آدم کم جرات و ترسوئی باشد که از یک اتهام و یا یک حمله جا بزند.»

دکتر کیمرام در ادامه نامه اش به برداشت های مخالفان و منتقدان فیلم فارسی پرداخته و نوشته بود: «درباره فیلم فارسی و داستان های آن هنوز هم معتقدم کسانی که دربست فیلم فارسی را مورد حمله قرار می دهند نتوانسته اند آن را بشناسند. به همین دلیل مرا درباره داستان های سینمائی ام مورد حمله قرار می دهند. من وقتی برای نوشتن داستان یک فیلم قلم به دست می گیرم چند مساله را اجبارا باید در نظر داشته باشم. در غیر این صورت آن داستان یا اصلا فیلم نخواهد شد و یا اگر فیلم بشود شکست می خورد. بنا بر این، مجبورم اول خواست تماشاچی را در نظر بگیرم که داستان مرا بپسندد. دوم حساب کنم که برای فیلم کردن داستان چه مقدار سرمایه گذاری لازم است و اطمینان به بازگشت سرمایه داشته باشم. سوم این که تزهای طرح شده در داستان برای طبقه ای که اکثریت بینندگان فیلم های فارسی را تشکیل می دهند آموزنده باشد. اعتراف می کنم اغلب ناچار هستم برای در نظر گرفتن این موجبات برخلاف افکار و اندیشه های خودم بنویسم چون کسانی که فیلم فارسی برای آن ها ساخته می شود "من" نیستم. بعلاوه، نویسندگی برای فیلم پایه سرمایه گذاری است. به نظر من یک سناریست حق ندارد بخاطر تعصب در طرح افکار و ایده های شخصی خودش سرمایه کسی را به خطر بیاندازد. فراموش نباید کرد سینما یک صنعت است و سینمای تجاری سرمایه بخش خصوصی را به کار می گیرد. اگر این سرمایه گذاری مقرون به استفاده نباشد هیچ قدرتی نخواهد توانست آن را ادامه دهد.»

او سپس به موضوع آموزش و اخلاق اشاره کرده و نوشته بود: «روی جنبه های آموزشی و فرهنگی فیلم هم انگشت می گذارند و حمله می کنند. مگر فیلم فارسی وظیفه آموزشی اش از مدرسه بیشتر است؟ در حالی که ما قبول داریم کسانی که برای تاسیس مدرسه سرمایه گذاری می کنند آن قدر شهریه از شاگردان می گیرند تا علاوه بر بازگشت سرمایه، خودشان هم استفاده مالی ببرند. کما این که این کار می شود و کسی هم اعتراض ندارد. چرا باید معتقد باشیم که تهیه کننده چشمش کور شود، ضرر بدهد و فیلم صد در صد هنری و آموزشی بسازد؟ چرا قبول نکنیم که صحنه های تجارتی مردم پسند هم در فیلم ها باشد؟ موضوع دیگر این که مگر داستان های فیلم های فارسی تا امروز چه تزهائی را مطرح کرده اند؟ بطور خلاصه داستان ها در اطراف چند مساله چرخ می زند: نجابت، شجاعت، کار کردن و خوشبخت بودن. این ها کجایش جنبه بدآموزی داشته؟»

و در پایان رو به عباس پهلوان کرده و نوشته بود: «اصولا چرا دوستم پهلوان مرا بخاطر داستان های سینمائی ام مورد حمله قرار داده؟ من اغلب سناریوهایم را از میان بهترین داستان هائی که در مطبوعات منتشر می نمایم انتخاب می کنم. چرا وقتی چاپ می شود اعتراضی نیست اما همین که فیلم می شود سر و صدا به راه می افتد؟!»

و نامه اش را با این پاراگراف تمام کرده بود که: «حرف آخر این که بجای بالای گود نشستن و دستور لنگ کردن دادن، بفرمائید پائین گود، همه حرف های حسابتان را حداقل یک سناریو بکنید و یک فیلم بسازید بعد بفرمائید این است آنچه که ما می گفتیم و شما نمی فهمیدید! آن وقت من قلم را کنار می گذارم و برای شما کف می زنم!»

معلوم است که یک چنین جوابیه ای نمی توانست از جانب عباس پهلوان بی پاسخ بماند. چند روز پس از انتشار آن نسخه مجله، نامه ای گرفتم از پهلوان که خواسته بود بعنوان جوابی به نامه دکتر کیمرام در مجله چاپ شود. نامه اش نه فقط مثل همیشه آتشین بلکه این بار «انفجاری» هم بود و در آن از دینامیتی که «باید زیر بنای فرسوده و کهنه فیلم فارسی» گذاشت سخن رفته بود.
متن کامل نامه پهلوان که در شماره پانزدهم مجله «فیلم» چاپ شد از این قرار بود:

Mokhtar1212.jpg

حضرت مختار
این که دارد دستم بند می شود به این بحث کذائی سینمائی - آن هم از نوع مسخره اش، یعنی فیلم فارسی - هزار و یک دلیل دارد و یک موردش این است که بالاخره گفته اند ترک عادت موجب مرض است. حداقل کاسه و کوزه را بشکن بر سر این فیلم فارسی، دلت خنک که نمی شود، هیچ، حداقل کاسه و کوزه زیادی دست و پاگیرت نیست تا هی حسرت [شکستنش بر سر موارد دیگر] را بخوری!

بعدا این که نامه جناب دکتر کیمرام را خواندم. لطفی به ما نشان داده بودند و بعد دفاع از کاری که می کنند؛ یعنی سناریونویسی برای فیلم فارسی و ایضا شکستن "کمر غول" که قیمت سناریو را از چند صد تومان به چند هزار تومان رسانده اند - به به... از مجموع استدلال ایشان - در مقابل انتقاداتی که به جنابشان وارد است - بی اختیار یاد آن قزوینی افتادم که با گیوه به نماز ایستاده بود. رندی طمع در گیوه او بست و گفت: با گیوه نماز نباشد. قزوینی جواب داد: نماز نباشد، گیوه که باشد!

اگر آقای دکتر کیمرام تعصبی در افکار خودش در قبال دم کلفت های تهیه کننده ندارد، اگر رسالتی برای خودش در نوشتن سناریو "داش احمد" و یا "کپیه ای" از یک فیلم هندی و ترکی و داستان مصور مجلات خارجی نمی شناسد، اگر سلیقه "تماشاچی" بندی به دستش و زنجیر گرانی به گردنش انداخته است تا در "سطح" آن ها بنویسد و در آب باریکه آن ها شنا کند، اگر آدم باسواد و بافرهنگی مثل دکتر کیمرام هم ناگهان به یک خورجین "پند و اندرز" قضا قورتکی و اخلاقی دچار می شود که داستان "آموزنده" بنویسد و اغلب "برخلاف افکار و اندیشه اش" خوراک برای فیلم فارسی تهیه کند و به یک شمع زیر دیوار خرابه فیلم فارسی مبدل می شود و حامی "زن سلیطه هنر سینماتوقرافی"؛ بله اگر چنین وصفیاتی دارند، در عوض دلشان خوش است که "چند صد تومان" پول سناریو را به "چند هزار تومان" رسانده اند. بابا دستخوش! طاق شال را بده حضور حضرت آقا که راه پولدار شدن نشان نویسنده ها داده اند! حکایت آن آدم است که تو تاریکی افتاده بود تو لجن ها و کثافات و صدایش را در نمی آورد که بقیه هم بیفتند.

دوست فهیم و عزیز بنده، با آن سابقه نمایشنامه های خوبت که برای تروپ [محمدعلی] جعفری و دیگران ترجمه می کردی، حضرت کیمرام! قربانت، حرف ما به تو آدم شریف و باسواد این است که چرا هیزم شدی و چند صباحی است زیر دیگ ابتذال قرار گرفته و آششان را گرم نگه داشته ای؟ ما می گوئیم چرا رفتی و فکرت و ذوقت را به سفره خالی این ها انداختی و سفره شان را رنگین کردی؟ حالا دیگران را هم دعوت می کنی؟! بابا خوشا به ذاتت!!

این فیلم فارسی سال ها بود که از پس مانده ذوق یک شاعر متعالی و خوب [احمد شاملو] ارتزاق می کرد و اخیرا حالش داشت حسابی بهم می خورد و دیگر نمی توانست چنان ذوقی را چون سعدی در دیار غریب به کار گل بگیرد. و مانده بود چه نکند که دو سه نفری به دادش رسیدند. یکی هم تو. نمی دانی وقتی نامت را "تهیه کنندگان شهیر" می برند چه قندی تو دلشان آب می شود! عینهو انار آب لمبوت کرده اند و هی فشار - و آن ها هم خوشحال که "نه تعصب افکار و اندیشه ات" را داری و نه "رسالتی" و از آن طرف دلت هم برای "سرمایه تهیه کننده" شور می زند و مراقب ذوق تماشاچی و سلیقه پائین تنه و آبدوغ خیاری آن ها هم هستی - چه از این بهتر؟

برادرم! تو هم مبالغی به ابتذال و فساد عمومی کمک می کنی و می روی و فردا نوبت یکی دیگر... یادت باشد که بنیاد ابتذال در سینمای فارسی در ابتدا اندک بود، هر کس آمد (به سودائی و آش و پلوئی و کیسه گشادی) و سنگی بر آن افزود و چنین کوهی به پا کرد که فقط باید یک دینامیت زیرش گذاشت و بومب...!! - خلاص - و بر خرابه های آن عمارتی نو با بنیادی محکم گذاشت... وگرنه به قول معروف:

این همه ره نشود راه نجات

بر محمد و آل او صلوات!»

بمب مورد اشاره عباس پهلوان در قالب نامه ای که از او چاپ شد بلافاصله پس از انتشار آن شماره از مجله در محافل سینمائی ترکید و جنجال بزرگی به پا کرد. قلم تند و تیز و برنده او خیلی ها را به خشم آورد و بگو مگوهای زیادی در زمینه فیلم فارسی - و نه تنها سناریست ها - در گرفت. با آن که من انتظار داشتم دکتر کیمرام در پاسخ پهلوان نامه دیگری برای مجله فرستاده و در دفاع از خودش و سناریست های دیگر و همین طور سینمای ایران مطالب تازه ای را عنوان کند ولی او بجای این کار با من در دفتر مجله تماس تلفنی گرفت و اعلام کرد که دیگر حاضر به ادامه این بحث با عباس پهلوان نیست! او گفت:
«پهلوان برای من صاحب دو شخصیت متفاوت است؛ یکی شخصیت خودش و یکی شخصیت مربوط به قلمش. من با خود او دوست هستم اما قلم و سبک نویسندگی اش را نمی پسندم و به همین دلیل نمی توانم به این بحث ادامه دهم.»

او در ضمن اضافه کرد که حاضر است «در مسائل جدی تر و منطقی تر که بحث در خصوص آن ها به ابتذال کشیده نشود» شرکت کرده و با هر کس لازم بود مباحثه کند. روز پس از آن، البته، دکتر کیمرام دوباره تماس گرفت و ضمن پوزش خواهی از عدم شرکت خودش در بحث مربوط به سناریست ها و نویسندگان مطبوعات پیشنهاد کرد که نظریات سعید مطلبی، یکی دیگر از سناریست های گران قیمت سینمای فارسی، را که به قول او «قلمش خیلی بهتر از من است و درست به اندازه من هم از فیلم فارسی نفع می برد» بجای نظریات او پذیرفته و در مجله چاپ کنیم.

Mokhtar1214.jpg

من البته مایل نبودم بخاطر جنجال و هیاهوئی که نامه پهلوان در محافل سینمائی به راه انداخته بود، بحث جدی مربوط به سناریونویسی در سینمای ایران را به مسائل شخصی آلوده کنم، ولی از آنجا که می دانستم دست اندرکاران سینما سعید مطلبی را جلو انداخته اند تا از زبان آن ها سخن بگوید فکر کردم اگر با پیشنهاد دکتر کیمرام مخالفت کنم ممکن است حمل بر این بشود که مجله فرصت و امکان دفاع آن ها از خودشان را دریغ کرده است. این است که از سعید مطلبی خواستم نظریاتش را نوشته و برای مجله بفرستد.

همان طور که پیشتر هم در بخش دیگری از این سلسله خاطرات اشاره کردم، سعید مطلبی بواسطه دوستی با برادرم توفیق با من هم دوستی و نزدیکی و الفتی داشت و شاید به همین لحاظ بود که خیال کرده بود می تواند هر آنچه را که در دل خود و همکاران و دیگر عوامل فیلم های فارسی داشت روی کاغذ آورده و با اطمینان از چاپ آن به من که سردبیر مجله بودم برساند. هر چه بود، او این کار را کرد و در واکنش به حرف های تند و گزنده پهلوان نامه کنایه دار و نه چندان محترمانه ای خطاب به من نوشت و برایم فرستاد که در شماره بعدی مجله (شماره شانزدهم) به چاپ رسید.

او در آن نامه ابتدا مرا نصیحت کرده و خواسته بود که از چاپ «تیترهای داغ و دهن پرکن و جنجالی» دست بردارم و به کسانی بپیوندم که «می خواهند مساله سینمای فارسی را از راه اصولی (نه با بمب و نارنجک) حل کنند.» و همتم را در این راه بگذارم تا مجله ام «پایگاهی باشد برای سینماگرانی که هر روز با هزار مشکل و دردسر و ناراحتی دست به گریبان هستند و مایلند که این مشکلات را به گوش مسئولان امور برسانند.»

Mokhtar1213.jpg

پس از این مقدمه، مطلبی به اصل موضوع پرداخته و نوشته بود: «ما می خواهیم [مثل] یک عضو باشیم نه یک غده، و می خواهیم سینمای فارسی انگشت کوچکی از بدن این مملکتی باشد که در راه صنعتی شدن گام بر می دارد و از آن حمایت شود نه یک زگیل و دمل که با میله های داغ سوزانده شود و یا با تیغ های تیز از هم دریده شود. اگر سینمای فارسی را چون یک فرزند نورچشمی نمی گیرید، مهم نیست، ولی به چشم یک بچه حرامزاده هم نگاهش نکنید زیرا که حداقل افتخارش در این است که بدون کمک دیگری پا گرفته، به راه افتاده، خود را نشان داده و موجودیتش را به همه شناسانده. همین برای شایستگی اش کافی است؛ شایستگی این که از این به بعد کمک کنید تا سریعتر برود و به راه صحیح برود.»

او آن گاه خطاب به من نوشته بود: «آقای مختار، ما می خواهیم که حرف هایمان را با مسئولین و تمام آن ها که به نحوی با سینما مربوطند تمام کنیم. آن ها خواسته هائی دارند که محتملا در یک جمله خلاصه می شود: دوری از ابتذال و انحطاط. این [خواسته ای] کاملا اصولی است. ما هم خواسته هائی داریم؛ خواسته های ما هم اصولی است. سینمای کنونی ما در مرحله ای است که در آن اشخاص واجد صلاحیت، فکرهای نو و مغزهای جوان خیلی بیشتر از آدم های بی صلاحیت و توخالی پیدا می شود و نتیجتا سینمای فارسی خود از داخل نوسازی را شروع کرده است. با این همه برای پیشبرد صنعت سینما کمک لازم است، حمایت لازم است، تشویق لازم است، و این ها مسائلی است که باید به آن عمل شود نه این که فقط درباره اش صحبت بشود. مطمئن باشید سینمای فارسی خیلی زود در حد پسند تمام طبقات مردم قرار خواهد گرفت و این کار خیلی آسان است. اصلاح سینمای فارسی [مثل] ساختن مترو نیست که متضمن ده سال صرف وقت و میلیون ها [تومان] هزینه باشد. بنای کارخانه ذوب آهن نیست، لوله کشی سراسری گاز نیست ولی صنعتی است که در حد هر سه این صنایع می تواند قرار گیرد و با این همه خیلی زود و سریع می تواند پیشرفت کند و برای اصلاح آن به کمک معنوی دولت و فکر افراد واجد صلاحیت و تجربیات کسانی که به نحوی از انحاء با تمام طبقات مردم سر و کار دارند احتیاج است. شما تلاشتان را مصروف این کار بدارید که در این راه پشتیبان و یار و یاور و سخنگو و زبان سینمای فارسی باشید.

ما درد را می بینیم و با این که چاره را نیز می دانیم چون تنها هستیم در چهاردیواری و محدوده ای که قرار داریم بی آن که بتوانیم کاری انجام دهیم می مانیم ولی اگر مساعدتی باشد، همفکری باشد، تفاهمی باشد، حمایتی باشد، تشویقی باشد، همه کارها شدنی است. و برای ختم کلام، آقای مختار عزیز، ما آدم های باصلاحیت در کار خود داریم و آرزومندیم که سینمای فارسی را با نام این آدم ها بشناسند نه چند نفر انگشت شماری که به هوای لقمه نانی بر این خوان کشانده شده اند. و اگر شما دلتان بخواهد بررسی خواهیم کرد که هر کدام از آن ها که خارج از کادر فیلم فارسی به نحوی با این صنعت مربوط اند تا چه اندازه در کار خود صلاحیت دارند. و چه نیکوست که در این بررسی هیچ چیز و هیچ کس را از قلم نیاندازیم؛ نه مخبرین هنری را نه منتقدین را و نه مجله های مختلف سینمائی را، و آن وقت لااقل شما دستگیرتان خواهد شد که چه آسان در همه جای دنیا و در هر کاری آدم های باصلاحیت و بی صلاحیت به قول معروف در هم بر خورده اند. سخن به درازا کشید، معذرتی و بعد هم قربانت، سعید مطلبی.»
همان طور که گفتم، از فحوا و لحن نامه سعید مطلبی و بخصوص گوشه کنایه هائی که زده و دست آخر تهدید به افشاگری که در مورد افراد «خارج از کادر فیلم فارسی که به نحوی با این صنعت مربوط اند» کرده بود، کاملا پیدا بود که نامه بطور سفارشی و از زبان تهیه کننده هائی که حریف مجله نشده و علی رغم با توسل به راه های مختلف نتوانسته بودند زبان آن را ببرند نوشته و برای ما فرستاده شده بود.

این است که من توضیحی نوشتم و در همان شماره کنار متن آن نامه به چاپ رساندم و با زبان و لحنی تند و نسبتا خشن، البته، به پاسخگوئی پرداختم و نوشتم: «... گرچه سر تا سر نامه مطلبی احتیاج به یک "رسیدگی" حسابی دارد - و ان شاء الله اگر بحث داغ تر شد و حضرات "پرمایه تر" کلا حسابش را خواهم رسید - ولی در همین جا لازم به یادآوری است که چنانچه از فحوای مطالب شانزده شماره مجله ما بر می آید، این نشریه همیشه مدافع واقعی فیلم ایرانی بوده و سعی کرده است در هر فرصت و موقعیتی به حمایت از آن برخاسته و از حقوق حقه دست اندرکاران آن دفاع نماید ولی این نکته هم الزاما باید برای چندمین بار تکرار شود که "فکر ما مال خودمان است" و تا زمانی که این قلم روی کاغذ می چرخد "به هر عنوانی" و "با هر وعده و فریبی" حاضر به "تعظیم و تکریم" و "به به و چه چه" گوئی نیست. اتومبیل و خانه شخصی و ویلای کنار دریا و سفرهای هنری و شب کافه رفتن با این آرتیست و آن هنرمند و بسیاری "افتخارات" دیگر هم ارزانی همان قلم به دست هائی که تریبون آقایان هستند و از پنجاه تا تک تومانی هم نمی گذرند! [که این البته کنایه روشنی بود به مجله «فیلم و هنر»، ارگان غیررسمی اتحادیه صنایع فیلم ایرانی، و مدیر و سردبیر آن علی مرتضوی] ما اگر واقعا ایمانی داشته باشیم بدون چرب شدن سبیل هم حاضر به خیلی دفاع کردن ها و مبارزه کردن ها هستیم و چون سینمای وطنمان را دوست داریم "با صمیمیت" همه جریانات آن را دنبال کرده و "حقایق" را می گوئیم؛ بدون آن که قصد و غرضی داشته باشیم. هر وقت لازم باشد خودمان بلدیم به حمایت سینمای فارسی برخیزیم و این دوست داشتن سینمای وطنمان لامحاله ما را مجبور نمی کند که "پایگاه" حضرات باشیم؛ از انواع آن "پایگاه هائی" که دیده ایم و می بینیم... و دیگر این که به رفیق عزیز خودم پیشنهاد می کنم آن تهدید "بررسی صلاحیت" کسانی را که خارج از کادر فیلم فارسی ولی به نحوی با آن مربوط هستند، پس گرفته و این یک کار را هیچ وقت نکند چون به دست خودش پته کلی از "مدافعان گرامی" سینمای فارسی را که خیلی هم به وجودشان "افتخار" می کند روی آب خواهد انداخت.»

معلوم است که با آن نامه و این جوابیه از طرف سردبیر مجله جنگ مغلوبه شد و به درازا کشید که در بخش های دیگر این خاطرات به جزئیات آن ها خواهم پرداخت.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016