شنبه 21 شهریور 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

پوری بنائی در رؤیای ازدواج و محمدعلی فردین در دام "علی بی‌غم"


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا

روایت پوری بنائی از نحوه آشنائی و دلدادگی او و بهروز و «آن لحظه داغی» که آن ها را عمیقا به هم پیوند داده بود عاطفی تر و شنیدنی تر بود: «در [چلوکبابی] "رقابی" که دیدمش به [نصرت الله] وحدت گفتم "دزد بانک" را از بهروز وثوقی دیده ام؛ تیپ خوبی است و می تواند جای بزرگی برای خودش باز کند؛ فقط همین. وقتی قرار داد "خداحافظ تهران" را بستم بدم نمی آمد که با او همبازی شوم. خاطرات وحشتناکی از "مرد" داشتم که مرا برای همیشه از جنس مخالف گریزان کرده بود. جریان نامزدی مرا در سیزده سالگی و مرگ نابهنگام نامزد بسیار جوانم و نیز حادثه دردناک زناشوئی ام با یک پیرمرد را که می دانید، همه این ها از من موجود بیخودی ساخته بود که به هیچ روی حاضر به معاشرت با مردان نبودم. اما روز اولی که بهروز را در خانه ساموئل [خاچیکیان] دیدم بی اختیار دلم می خواست شاد باشم. آن وقت ها بهروز یک [اتومبیل] "بی ام و" سفید رنگ کوچک داشت. به خانه که می آمدم برای خواهرهایم حتی از این اتومبیل کوچک او تعریف می کردم. طوری بود که احساس می کردم مجددا دارم به دنیا می آیم. اگر قرار بود صبح ساعت هشت [از خانه بیرون] بروم، ساعت شش از خواب برمی خاستم، خودم را درست می کردم و مثل بچه ها با خوشحالی آماده رفتن به سر کار می شدم. یک بار در خانه ساموئل با [عبدالله] بوتیمار و نامزدش صحبت عشق و زندگی پیش آمد. از من پرسیدند چه کسی را دوست دارم؟ گفتم هیچ کس. بهروز رفت و عکسی آورد و گفت: "این نامزد من است." یک دفعه احساس کردم خانه ساموئل روی سرم فرو ریخت! این چه شانسی است که من دارم؟ چرا باید او نامزد دیگری داشته باشد؟ بعد به خودم گفتم که باید این احساس را در خودم خفه کنم. ولی چطور؟ تا این که روز فیلمبرداری در فانفار پیش آمد. ما از ساعت شش بعد از ظهر به فانفار رفته بودیم. هوا خیلی سرد بود. همان طور که روی چرخ فلک نشسته بودیم، بهروز کت خودش را در آورد و انداخت روی دوش من. وقتی این کار را کرد احساس کردم گرفتار چهل درجه تب شده ام. وقتی ساعت شش صبح آن روز خونسردانه سوار اتومبیلش شده و از ما خداحافظی کرد و رفت، من ناراحت شدم و به ساموئل گفتم: "بهروز آدم بی معرفتی است، چرا چند نفر از ماها را برنداشت با خودش ببرد؟" ساموئل خندید و گفت: "نکند از او خوشت آمده که دلگیر شده ای!" گفتم: "نه" و سعی کردم ماجرا را بکلی فراموش کنم.»

ولی نتوانسته بود فراموش بکند. از جزئیاتی که به یاد می آورد و لحن عاشقانه اش در بیان آن ها معلوم بود که از همان دیدار اول دل از کف داده بوده است. «... تا رفتیم به [پادگان] رینه. من عروسک کوچکی داشتم به اسم کتی که دلم را به آن خوش کرده بودم. شب ها عکس بهروز را به اتاقم می بردم و با او صحبت می کردم. در این وقت به نظرم می آمد که بهروز پشت پنجره آمده و قدم می زند. او را به داخل اتاقم دعوت می کردم ولی همیشه به محض این که پنجره را باز می کردم می دیدم یک سرباز آنجاست که دارد پاسداری می دهد! به مناسبت چهارم آبان [روز تولد محمدرضا شاه پهلوی] جشنی در پادگان رینه برپا کرده بودند که افسران پادگان به اتفاق خانم هاشان در آن شرکت داشتند. آقای اخوان [تهیه کننده فیلم «خداحافظ رفیق»] میل داشت که به پاس محبت های افسران پادگان رینه یک مهمانی به افتخار آن ها بدهد. من که دلم می خواست زن بهروز بشوم خواستم خانه داری خودم را به او نشان داده باشم. به آقای اخوان گفتم من حاضرم آشپزی بکنم. صورت [خرید] دادم و مدیر تهیه فیلم مواد مورد نیاز را خریداری کرد. بیست و چهار ساعت تمام در آشپزخانه پادگان ده دوازده نوع غذا درست کردم باضافه هفت هشت جور دسر. و در همین موقع بود که ناگهان دیدم او را [بهروز را] مثل مرده روی دست انداخته اند و دارند به اتاقش می برند! مثل دیوانه ها پیش او رفتم و برایش لقمه گرفتم و مهربانی ها کردم تا حالش کاملا خوب شد. وقتی خواستم از اتاق خارج بشوم، مثل این که کسی موهایم را کشید! برگشتم و گفتم: "من می خواهم با شما صحبت بکنم." او گفت: "باشد برای بعد." گفتم: "من بخاطر شما اینجا مانده ام..."»

معلوم است که حال بهروز با شنیدن این حرف و در اثر رسیدگی های مهربانانه پوری کاملا خوب می شود و می تواند دوباره برگردد به میان جمع. «مهمانی شروع شد. بهروز به افتخار من و به سلامتی من حرف های قشنگی زد و مشروب خورد. بعد از مهمانی نشستیم و رامی بازی کردیم ولی حواس هیچ کداممان به بازی نبود! سر حرف که باز شد، از اول تا آخر زندگی ام را به او گفتم. خودش را به آن راه زده بود. گفت: "منظور شما را نمی فهمم." و من گفتم که او را دوست دارم. گفت: "نمی توانم جوابی بدهم؛ باشد برای بیست روز دیگر." من همه ناامیدی ها و بدبختی های خودم را برایش گفتم و اضافه کردم که آرزو دارم صاحب زندگی و شوهر و بچه بشوم... آه، نمی دانید چه روزها و چه ساعت هائی بود. صبح سحر که می شد از همه زودتر برمی خاستم و به دستشوئی می رفتم و آنجا، جلوی در، می ایستادم تا او بیاید و من به او سلام بدهم. به تهران که برگشتیم با ترس و لرز همدیگر را ملاقات می کردیم. وقتی خواستیم [برای ادامه فیلمبرداری] به شیراز برویم برای من و بهروز بلیط هواپیما گرفته بودند. این اولین سفری بود که به تنهائی می رفتم. بهروز به من گفت: "پوری، من همیشه در رویای خودم دنبال زنی می گشتم مثل تو. تو همان زن هستی." از این حرف بی نهایت خوشحال شدم. در شیراز به افتخار ما مهمانی داده بودند. در همین مهمانی بود که بهروز برایم شراب ریخت و من برای اولین بار آن را نوشیدم. دچار حالت عجیبی شده بودم. دلم می خواست برقصم. برخاستم و با او رقصیدم. من دیگر بکلی عاشق او شده بودم. روزهای شیرار روزهای عجیبی بود. روزهای طلائی زندگی من در واقع از همان موقع شروع شد. ولی بهروز هنوز هم مستقیما عشقش را برای من آشکار نکرده بود. تا این که آن اتفاق برای خواهرم افتاد و من تصمیم گرفتم برای همیشه به آمریکا بروم و دیگر به ایران برنگردم. ولی در شب خداحافظی من و او، ناگهان بهروز همه چیز را به من گفت و آن لحظه داغ و فراموش نشدنی را برایم بوجود آورد. او گفت که اگر به آمریکا نروم تا چند روز دیگر با من نامزد خواهد شد و بعد با هم ازدواج خواهیم کرد. این حرف او دیوانه ام کرد. چرا او باید حالا این ها را بگوید؟ یک باره تصمیم گرفتم و گفتم: "من به آمریکا نمی روم." ولی او گفت: "نه، برو اما قول بده که بیست روزه برگردی." ساعت نه شب ناچار از هم جدا شدیم ولی به مجرد رسیدن به خانه تا ساعت چهار و نیم صبح تلفنی با هم صحبت کردیم و رازهای نگفته را گشودیم. [بعد از پرواز] از تهران تا نیویورک من زار زار می گریستم. حرف هایش در ذهنم و خودش جلوی چشم هایم بود. به آمریکا که رسیدم طاقت نیاوردم. مقداری کادو برایش خریدم و با این که بیست روزه قول داده بودم چهارده روزه برگشتم. موقع رفتن، او یک گردن بند به من هدیه کرد و از آنجا که برگشتم حلقه نامزدی را به دستم کرد و از آن روز تا به حال عاشقانه یکدیگر را می پرستیم...»

معلوم است که چاپ و انتشار این حرف های عاشقانه و خیلی خصوصی، همراه با عکس هائی اختصاصی از بهروز و پوری، انعکاس وسیعی یافت و نقش بزرگی هم در جلب نظر مخاطبان و فروش فوق العاده همان شماره اول مجله بازی کرد؛ امری که از نگاه تیز بهروز و قلب مهربان پوری دور نماند و هر دو در همان روز اول انتشار مجله با من تماس گرفته و از این بابت اظهار تشکر و قدردانی کردند. خوشحالی و قدردانی بهروز، همچنین، به این خاطر هم بود که من روی جلد شماره اول مجله را به چاپ عکسی از او و پوری اختصاص داده بودم در حالی که در محافل سینمائی گمان همه بر این بود که نخستین شماره مجله با چاپ عکسی از فردین - که در آن زمان محبوبترین و گرانترین هنرپیشه محسوب می شد - منتشر خواهد شد. بهروز از این انتخاب معنای خاصی می گرفت که واقعیت داشت و پیامی بود که مجله «فیلم» با انتشار همان شماره اول خود می خواست به اهالی سینما و جامعه برساند؛ بخصوص که در همان شماره اول مجله خود من نقدی بر فیلم روی اکران او، «بر آسمان نوشته»، چاپ کرده و علی رغم این که بی تعارف و پرده پوشی کل فیلم را زیر سئوال برده و به قول معروف پنبه اش را زده بودم، از بازی بهروز در آن و تلاش هایش برای زنده کردن فیلم سخن گفته و از او بعنوان «بهترین بازیگر» آن فیلم یاد کرده بودم و این نکته هم نه فقط از چشم بهروز دور نمانده بلکه موجب خوشحالی و سربلندی اش شده بود.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


شاید بخاطر مجموع همه این اقدامات و سمت گیری ها و حمایت های ضمنی بود که بهروز وثوقی تماس تلفنی روز اول انتشار مجله را کافی ندانسته و یکی دو روز پس از آن بطور سرزده، و با دسته گلی در دست، وارد دفتر مجله شد و به گرمی مرا در آغوش کشید و ساعتی را با من و همکارانم گذراند و زمینه یک دوستی نزدیکتر و عمیق تر از گذشته را فراهم کرد.

جالب این که پوری بنائی هم در همان روز دسته گلی همراه با یادداشتی کوتاه به دفتر مجله فرستاده و در آن نوشته بود: «آقای تقی مختار، ذوق و سلیقه شما در تنظیم و ارائه یک چنین مجله زیبا و گرانقدری در خور تحسین است. صمیمانه به شما و یارانتان تبریک می گویم.» وقتی این را به بهروز گفتم و اضافه کردم که علاوه بر پوری شمار زیادی از تهیه کننده ها، کارگردان ها، سناریست ها، بازیگران و دیگر عوامل تولید فیلم ها هم ظرف این یکی دو روز یا تلفن زده و شفاهی تبریک گفته اند و یا با ارسال دسته های گل و یادداشت های تبریک و همین طور حضور در دفتر نشریه ما را خوشحال و شرمنده لطف هاشان کرده اند، فورا قلم و کاغذی خواست و یادداشت کوتاهی در این زمینه نوشت و به دستم داد تا در شماره بعدی مجله همراه دیگر یادداشت های تبریک چاپ بشود. او در آن یادداشت نوشت: «آقای تقی مختار، انتشار نخستین شماره مجله فیلم (هفتگی ماه نو) را صمیمانه به شما و نویسندگان دیگر آن مجله محترم تبریک می گویم.»

بخشی از مجموع یادداشت های تبریک اهالی سینما در شماره دوم مجله و شمار دیگری از آن ها - به موازات دریافتشان - در شماره های سوم و چهارم و حتی پنجم به چاپ رسید و از این بابت وجهه مجله و میزان تائید و پشتیبانی هنرمندان و دست اندرکاران سینما از آن را بالا برد.

شماره دوم مجله، اما، نمی توانست همچنان بدون توجه و نادیده گرفتن محمدعلی فردین منتشر بشود چرا که او در آن زمان، علی رغم این که نسبت به دو سه سال قبل کم کار شده و در فیلم های کمتری بازی کرده بود، از لحاظ شهرت و محبوبیت هنوز بی رقیب و در اوج بود و به همین لحاظ بالاترین دستمزدها را برای بازی در فیلم دریافت می کرد. و شاید به همین دلیل هم بود که خیلی از تهیه کنندگان فیلم ها و استودیوهای کم بضاعت مالی قادر به پرداخت دستمزد او و استفاده از حضورش در فیلم هاشان نبودند.

شهرت عمده فردین با نمایش بیست و یکمین فیلم او، «گنج قارون»، که ابتدا در آبان ماه سال ۱۳۴۴ به نمایش در آمد و سپس در اثر استقبال عجیب و غیرمنتظره و فوق تصوری که از آن شد چند بار دیگر هم اکران گرفت و در شهرستان ها هم ولوله ای بر پا کرد، اوج گرفت. نه فردین و نه حتی سیامک یاسمی که تهیه کننده و کارگردان این فیلم بود در هنگام ساخت آن پیش بینی می کردند که ممکن است «گنج قارون» با یک چنین استقبالی روبرو شود. جالب این که سیامک یاسمی اول در نظر داشت از گروه سه نفری گرشا، متوسلانی و سپهرنیا برای بازی در این فیلم استفاد کند ولی هم بخاطر گرفتاری های کاری این سه بازیگر که در آن زمان به نوبه خودشان سخت مورد توجه بوده و اغلب مشغول بازی در فیلم های مختلف بودند و هم بخاطر عدم توافق بر سر دستمزدهائی که می طلبیدند، این کار عملی نشد و یاسمی با دستکاری مختصری در سناریو به سراغ فردین رفته و از او برای شرکت در «گنج قارون» دعوت کرد.

از فردین پیش از آن دو فیلم دیگر سیامک یاسمی به نام های «قهرمان قهرمانان» و «آقای قرن بیستم» به نمایش در آمده و با موفقیت روبرو شده بود ولی او هنوز دستمزد زیاد بالائی نمی طلبید و بعنوان یک «جوان اول» خوش سیما و جذاب و نسبتا موفق حدود ۲۵ هزار تومان دستمزد می گرفت. ولی وقتی این بار یاسمی به سراغ او رفت وی درخواست دستمزد بیشتری برای بازی در «گنج قارون» کرد و کار چانه زنی ها در این مورد آن قدر ادامه یافت که یاسمی دوباره به فکر استفاده از گروه سه نفری گرشا، متوسلانی و سپهرنیا افتاد ولی بالاخره با پیشنهاد فردین برای دریافت چهل هزار تومان باضافه ده درصد از سهم تهیه کننده از فروش فیلم (معولا صاحبان سینماها پنجاه درصد از فروش و تهیه کننده فیلم هم پنجاه درصد از آن را بر می داشتند) موافقت کرد و به این ترتیب «گنج قارون» با شرکت فردین، فروزان، ظهوری و آرمان ساخته شد.

فروش موفقیت آمیز و خیره کننده این فیلم باعث چندین تحول در سینما و همچنین زندگی شخصی سازندگان و عوامل تولید آن شد. اول این که فردین علاوه بر دستمزدی که پیشاپیش گرفته بود بواسطه دریافت ده درصد از سهم تهیه کننده از فروش، پول هنگفت و غیرمنتظره ای به دست آورد و زندگی اش بکلی دگرگون شد. علاوه بر این، توفیق «گنج قارون» روال تازه و مطمئنی در بازار فیلم ها ایجاد کرد و در نتیجه تهیه فیلم های مشابه آن رونق گرفت که تهیه کنندگان ناگزیر در بسیاری از آن ها از خود فردین استفاده کردند و این امر موجب شد که او با هر فیلم بر رقم دستمزدش افزوده و به قول معروف کارش سکه بشود.

دیری نگذشت که موفقیت «گنج قارون»، و به تبع آن شهرت رو به افزایش فردین و محبوبیتی که او بین تماشاگران پیدا کرده بود، موجب شد که فیلم های قدیمی فردین که در انبارهای دفاتر تولید فیلم و پخش کننده ها خاک می خوردند هم دوباره اکران گرفته و با فروش زیاد سودهای کلانی به تهیه کنندگان هر یک از آن ها برسانند. از این رو بود که بسیاری از تهیه کنندگان که از لحاظ مالی اوضاع مساعدی نداشتند بدون این که هزینه ای کرده باشند با دریافت سهم خود از فروش فیلم های قدیمی فردین دوباره جان گرفتند و بخصوص با افزایش تعداد تماشاگران فیلم های فارسی تولید فیلم هم افزایش یافت و از آنجا که فردین عملا نمی توانست یک تنه در همه این فیلم ها بازی کند و خیلی از تهیه کنندگان کم بضاعت هم قدرت پرداخت دستمزد مورد تقاضای او را نداشتند، از «جوان اول» های دیگر برای شرکت در فیلم های تقلیدی و مشابه «گنج قارون» استفاده شد و به این ترتیب کار و بار بازیگران دیگر هم رونق گرفت.

طبعا همه این فیلم های تقلیدی - و بخصوص آن دسته که با شرکت بازیگرانی کمتر شناخته شده و کمتر محبوب ساخته می شدند - نه توفیق تجاری چندانی می یافتند و نه از لحاظ پذیرش مردم و فروش سرنوشتی مشابه داشتند. از این رو اکثر تهیه کنندگان معتقد شده بودند که موفقیت خیره کننده «گنج قارون» مرهون استقبال و پسند مردم از جمع بازیگران آن یعنی فردین، فروزان، ظهوری و آرمان بود؛ باضافه داستان عاطفی فیلم و استفاده از صدای ایرج و عهدیه در صحنه های آواز و ترانه خوانی فردین و فروزان با مضامین عامیانه، همراه با غزل های سوزناک و چهار پنج آهنگ و ترانه توام با رقص، و همین طور صدای چنگیز جلیلوند که بجای فردین حرف می زد و خیلی خوب روی او نشسته بود - بخصوص آن خنده های گرم و شیرینی که می کرد - و البته چند صحنه کافه و زد و خورد و غیرو...

در هر حال، مجموع این عوامل در «گنج قارون»، از لحاظ پسند تماشاگران و از دید تهیه کنندگان فیلم ها، خیلی خوب با هم جور شده و «فرمول موفقیت» تازه ای را به دست داده بود. به همین دلیل بیشتر تهیه کننده ها می خواستند - و روی دست هم بلند می شدند - که فیلم هائی با شرکت این گروه بسازند؛ و از آنجا که در اکثر موارد بودجه و امکانات و شرایط اجازه یک چنین کاری را نمی داد و همه تهیه کنندگان قادر نبودند که فیلمی درست بر مبنای همین فرمول بسازند، سعی می کردند که لااقل از فردین و فروزان و ظهوری در فیلم هاشان استفاده کنند. در نتیجه این سه بازیگر از زمان نمایش «گنج قارون» تا هنگام انتشار مجله «فیلم» در آغاز زمستان سال ۱۳۴۷ در بورس بودند و با توجه به پیشنهادهای زیادی که برای بازی در فیلم دریافت می کردند دستمزد خودشان را از هر فیلم به فیلم دیگر افزایش می داند... انعکاس این وضعیت در محیط نسبتا کوچک سینمای ایران، البته، موجب تقاضای دستمزدهای بیشتر از سوی دیگر بازیگران هم شد و رفته رفته دستمزدها بطور کلی افرایش یافت و بعدها موجب گرفتارهایی شد که به موقع خود به آن اشاره خواهم کرد...

در یک چنین شرایط و وضعیتی فیلم های تقلیدی و یک نواخت زیادی به امید تجدید موفقیت مالی «گنج قارون» ساخته شد که موجب افزایش تولید سالانه فیلم فارسی هم شد. کار به جائی رسیده بود که تقریبا دیگر هیچ تهیه کننده ای حاضر نمی شد فیلمی بسازد که فارغ از فرمول و الگوی «گنج قارون» باشد... فردین خودش، اما، از این بابت چندان خرسند نبود و با شم تیزی که داشت نگران روزی بود که تماشاگران از این سبک فیلمسازی و این گونه فیلم ها خسته شوند، ولی از آنجا که فکری و خلاقیتی در کار نبود می ترسید در فیلم هائی با شکل و شمایل دیگر و هویت دیگر بازی کرده و نتواند موفقیت «گنج قارون» و فیلم های مشابه آن را تکرار کند؛ بخصوص که حالا دستمزدش را بالا برده بود و اگر فیلم هایش نمی فروخت باعث سرشکستگی بود. در واقع فردین، پس از «گنج قارون» و بازی در چند فیلم دیگر شبیه آن، کم کم دیگر دلش نمی خواست در این گونه نقش ها بازی کند و فکر می کرد دارد دائم خودش را تکرار می کند؛ آن هم در وضعیت و موقعیتی که بازیگران جوان دیگری - مثل بهروز وثوقی - آمده بودند که هرچند اغلب در همان فیلم های تجاری با سوژه های تکراری و آبکی بازی می کردند ولی چون اسیر یک کاراکتر خاص نبودند حاضر می شدند با هر فیلم در نقشی متفاوت بازی کرده و زمینه را برای پذیرش خود بعنوان یک بازیگر خوب و مستعد سینما در نزد تماشاگران و منتقدان فیلم ها فراهم کرده و گام به گام جلو بروند.

اما درآمدن از زیر سایه «علی بی غم» برای فردین که به یمن بازی در نقش او به یک چنان شهرت و محبوبیت و موقعیتی رسیده بود کار چندان آسانی نبود. او همزمان و به موازات ساخت «گنج قارون» در فیلم دیگری به نام «موطلائی شهر ما» (محصول «ایران فیلم»، به کارگردانی عباس شباویز) بازی کرده بود که حدودا یک ماه پس از نمایش عمومی «گنج قارون» نشان داده شد و علی رغم این که در روال و سبک و سیاق «گنج قارون» نبود، بخاطر حضور فردین در آن فروش خوبی کرد و این امر به فردین که هنوز مست موفقیت خیره کننده «گنج قارون» بود دلگرمی و اعتماد به نفس بیشتری داد.

به همین جهت او که دو موفقیت اخیرش را ناشی از محبوبیت بی زوالش در نزد مردم تشخیص داده بود، بی آن که اندکی تردید کرده و مطالعه و مشورتی با نزدیکان خود بکند، تن به بازی در روایت کمدی موزیکال تازه ای از داستان «امیرارسلان نامدار» با تهیه کنندگی و کارگردانی دکتر اسماعیل کوشان (مدیر استودیو «پارس فیلم») داد که نسخه اول همین داستان را پیش از آن با شرکت ایلوش ساخته و توفیق تجاری قابل ملاحظه ای به دست آورده بود. این بار دکتر کوشان تصمیم گرفته بود با توجه به کاراکتر شوخ و شنگ، بزن بهادر و در عین حال خوش رقص و آواز و ترانه خوانی که مردم از فردین شناخته و پسندیده بودند، او را به قالب امیرارسلان قصه ها در آورده و با ادغام زمان های گذشته و حال فیلمی افسانه ای و سراپا تفریحی بسازد که وقتی در مرداد ماه سال ۱۳۴۵ به نمایش درآمد معلوم شد بیشتر باب پسند بچه هاست؛ هر چند که والدین مجبور بودند همراه آن ها به سینما بروند و بلیط بخرند و فروش آن را تضمین کنند.

تاثیر مخرب «امیرارسلان نامدار» در کارنامه بازیگری فردین این بود که او را بکلی از وضعیت و موقعیت «بازیگر» دور کرده و در قالبی کلیشه ای و یکنواخت به دوستداران فیلم های بنجل تفریحی، بی معنا و بی خاصیت و صرفا سرگرم کننده عرضه کرد؛ قالبی که، علی رغم همه تلاش ها و کوشش هائی که کرد، تقریبا برای همیشه در آن باقی ماند.

فیلم بعدی که در سال ۴۵ از فردین به نمایش درآمد «حاتم طائی» بود که خودش آن را با کپی برداری از یک فیلم هندی کارگردانی و بصورت مشترک با مهدی میثاقیه تهیه کرده بود. او در این فیلم که، علی رغم حفظ جنبه های کاملا تجاری، نسبتا جمع و جور و کم عیب بود، بجای فروزان از پوران خواننده (مشهور به «بانو شاپوری» که از هنگام بازی اش در فیلم «آقای قرن بیستم» با او دوستی و نزدیکی خاصی داشت)، و بجای ظهوری از همایون، یکی دیگر از کمدین های مشهور آن زمان، استفاده کرده و البته به ضرورت داستان از بازی پوری بنائی و منصور سپهرنیا هم بهره گرفته بود. هرچند در این فیلم همچنان ایرج بجای فردین می خواند تا پاسخ علاقه و عادت تماشاگر داده شود ولی بخاطر حضور پوران، بجای صدای عهدیه در اجرای ترانه های فیلم از صدای خود پوران استفاده شده بود. «حاتم طائی» گرچه نتوانست به اندازه «گنج قارون» فروش کرده و خاطره موفقیت آن را تجدید کند، با این همه، با اقبال نسبتا خوب تماشاگران روبرو شده و موقعیت محکم فردین را تثبیت کرد.

«جهان پهلوان»، ساخته اسماعیل ریاحی، فیلم دیگری بود که در سال ۴۵ از فردین نشان داده شد. تهیه این فیلم توسط ناتائیل زبولانی مدیر یهودی «سینا فیلم» که بیشتر در کار واردات و پخش و نمایش فیلم های خارجی بود و گه گاه برای جور شدن فیلم های دفتر پخش خود و پاسخگوئی به تقاضای سینماداران شهرستان ها فیلم فارسی هم می ساخت، در واقع تلاشی بود برای ساختن یک «گنج قارون» دیگر بدون حضور فروزان؛ هرچند که همچنان ظهوری در کنار فردین بود و صحنه های کمدی فیلم را مشترکا پیش می بردند. فروش خوب و بالای یک میلیون تومان این فیلم در اکران اول آن در تهران هم، با این که قابل قیاس با فروش «گنج قارون» نبود، نشان داد که فردین همچنان در حال طی مسیر رو به بالای خود بعنوان یک بازیگر محبوب مردم است.

علی رغم همه این موفقیت ها، دستمزد فردین تا آن زمان همچنان حول و حوش چهل پنجاه هزار تومان باضافه درصدی از سهم تهیه کنند از فروش فیلم باقی مانده بود ولی با پیشنهاد محمدکریم ارباب، صاحب و مدیر «فردوسی فیلم»، به فردین برای ساخت فیلم «گدایان تهران» و بازی اش در آن فیلم، وضعیت بطور ناگهانی و فوق العاده تغییر یافت و دستمزد او از چهل پنجاه هزار به صد و پنجاه هزار تومان ارتقاء یافت!

قضیه از این قرار بود که محمدکریم ارباب (که در آن زمان صاحب چندین سینما و کاباره در تهران بود و در کنار رسیدگی به امور سینماها و کاباره هایش مدیریت «فردوسی فیلم» را هم بر عهده داشت و در طول سال فیلم های متعددی با شرکت بازیگران درجه دو و سه می ساخت) با دیدن فیلم آمریکائی «معجزه سیب» تصمیم گرفته بود به قول خودش «یک فیلم ایرانی بزرگ» براساس سوژه و داستان آن بسازد و به همین منظور از فردین خواسته بود که با کپی برداری از روی آن فیلمی برایش ساخته و خودش هم در آن بازی کند. فردین که به گفته خودش تمایل زیادی به این کار نداشته و علاوه بر این که مایل نبوده در فیلمی با سرمایه گذاری ارباب بازی کند، و اساسا از توانائی خودش در ساختن فیلمی بر اساس «معجزه سیب» هم بیم داشته، رقمی خیلی بیشتر از رقم دستمزد معمول خودش در آن زمان را طلب می کند تا شاید ارباب از این کار صرفنظر کند. ولی ارباب که مصمم به این کار بوده علی رغم این که در مورد میزان دستمزد با فردین چک و چانه می زده و در نتیجه مذاکره در این خصوص را به تعویق می انداخته است ولی هر بار مجددا به او رجوع کرده و با رقم پیشنهادی فردین موافقت می کرده است، و این در حالی بوده است که فردین با هر رجوع و از سرگیری مذاکره رقم دستمزدش را باز هم بالاتر برده و کار را به جائی رسانده بوده است که ارباب - که به قول خودش روی غوز افتاده بوده و می خواسته است حتما فیلمی با شرکت فردین در تشکیلات خودش داشته باشد - بالاخره با رقم درشت و بی سابقه صد و پنجاه هزار تومان برای بازی و کارگردانی فردین موافقت می کند و به این ترتیب فردین موفق می شود رکورد تازه ای از لحاظ دستمزد به دست آورد که در آن زمان کاملا بی سابقه بود و با اعتراض تهیه کنندگان دیگر هم روبرو شد.

به این ترتیب فردین دست به کار ساختن فیلم «گدایان تهران» می شود که باز هم در آن بجای فروزان از پوران استفاده می کند؛ هر چند که برای محکم کاری نه فقط از ظهوری بلکه از همایون و منصور سپهرنیا هم برای صحنه های کمدی بهره می گیرد و علاوه بر آن ها گوگوش و بیک ایمانوردی را هم به جمع بازیگران فیلم اضافه می کند. (با همین فیلم بود که بیک ایمانوردی برای اولین بار در آن نقش تقلید شده از «ستوان کلمبو» ظاهر شد و با صدائی که منوچهر اسماعیلی روی او گذاشت تیپ تازه ای در سینمای ایران بوجود آمد).

به محض خاتمه فیلمبرداری «گدایان تهران» و در حالی که فیلم هنوز صداگذاری نشده بود، فردین راهی اردن شد تا در فیلم مشترکی با آن کشور به نام «مردی از تهران» بازی کند.

شهرت و محبوبیت فردین - و همچنین فروزان - در آن زمان به حدی بود که از مرزهای ایران هم فراتر رفته و در برخی از کشورهای خاورمیانه برای اهالی سینما آشنا بود. به همین جهت برخی از تهیه کنندگان ایرانی که در پی گسترش بازار فیلم های فارسی بودند به فکرشان رسیده بود که اگر فیلم های مشترکی با برخی از کشورهای همسایه بسازند که در آن ها از وجود فردین یا فروزان، یا هر دو با هم، بعنوان پشتوانه فروش فیلم در ایران و یک یا چند بازیگر از کشور طرف معامله بعنوان پشتوانه فروش فیلم در آن کشور استفاده بشود ممکن است به شناسائی عمومی فردین و فروزان در خاورمیانه کمک کرده و کم کم بازار فروش فیلم های آن ها را در منطقه گسترش دهد. البته یک چنین فیلم های مشترکی پیشتر هم توسط دکتر کوشان (پارس فیلم) و برخی دیگر در مشارکت با ترکیه ساخته شده بود و هنوز هم ساخته می شد ولی هیچ کدام نقطه عطفی در این زمینه محسوب نمی شد.

رحیم حسامیان و شریک او احمد گنجی زاده که با یک تهیه کننده فیلم به نام ابوطاهر در لبنان آشنا بودند تصمیم گرفته بودند که با همکاری و مشارکت او فیلمی در لبنان بسازند که فردین و فروزان در آن بازی کنند. به این منظور با دکتر فاروق (فرانک) عجرمه، یک کارگردان تازه نفس در لبنان، صحبت کرده و موافقت او را برای ساخت فیلم «مردی از تهران» به دست آورده بودند. به این ترتیب اولین فیلم فردین در لبنان، با شرکت فروزان و یک خواننده زن مشهور لبنانی به نام صباح، ساخته شد که جذابیتش برای فردین، علاوه بر مشارکت در یک فیلم مشترک با کشوری همسایه، در متفاوت بودن فیلم و نقش او در آن بود.

«مردی از تهران» یک فیلم حادثه ای و پرتحرک به تقلید از فیلم های جیمزباند بود که در آن زمان شهرت و موفقیت زیادی در سراسر دنیا به دست آورده و شماری از آن در ایران هم نمایش داده شده و مورد استقبال قرار گرفته بود. (و بر همین اساس هم بود که در ایران به تقلید از جیمزباند فیلم های «هاشم خان» به کارگردانی محمد زرین دست، «مامور دوجانبه» به کارگردانی مهندس میرصمد زاده، «مامور ۱۱۴» به کارگردانی اسماعیل پورسعید، و بعدها «مامور ۰۰۰۸» به کارگردانی ابراهیم باقری، و «الماس ۳۳» به کارگردانی داریوش مهرجوئی ساخته شد). با این همه، از نمایش فیلم «مردی از تهران» در ایران استقبال چندانی نشد و انتظاری که فردین از بازی در آن داشت جامه عمل نپوشید.

فردین پس از بازی در آن فیلم و برگشتن به تهران از اواسط سال ۴۵ تا سال ۴۷ در فیلم های «طوفان نوح»، «چرخ فلک»، «شکوه جوانمردی» و «سلطان قلب ها» بازی کرد و هر چند با هر فیلم از لحاظ تجاری موفقیت خود را تثبیت کرد ولی از لحاظ دستیابی به موقعیتی جدی و قابل اعتنا در سینما ناکام ماند.

«طوفان نوح» فیلم دیگری بود به تهیه کنندگی و کارگردانی سیامک یاسمی که فردین در آن با ناصر ملک مطیعی (در نقش منفی برادر فردین!) و نیلوفر همبازی شد؛ فیلمی بلاتکلیف و پا در هوا که هرچند به امید تکرار موفقیت «گنج قارون» توسط نویسنده و کارگردان همان فیلم ساخته شد و حدود یک میلیون تومان هم در اولین نمایش خود در پایتخت (نوروز ۱۳۴۶) فروش کرد ولی در مقایسه با «گنج قارون» امتیازی نه برای فردین و نه برای سازنده آن به دست آورد.

«چرخ فلک»، به کارگردانی یکی دیگر از تجاری سازان سرشناس آن دوره به نام صابر رهبر، که با سرمایه رحیم حسامیان و شریک او احمد گنجی زاده دقیقا به منظور تکرار موفقیت «گنج قارون» ساخته شده بود و علاوه بر فردین، آذر شیوا و بیک ایمانوردی هم (با همان نقش و تیپ موفق در فیلم «گدایان تهران») در آن بازی کرده بودند، و در موقعیتی مناسب و خوب در اواخر شهریور سال ۴۶ در یک گروه بزرگ سینمائی در تهران اکران شد، با فروشی بالای یک میلیون تومان گرچه همچنان نشانگر تداوم موقعیت خوب فردین در سینما بود ولی باز هم نتوانست رکود فروش «گنج قارون» را بشکند.

«شکوه جوانمردی» آخرین فیلمی بود که از فردین در سال ۴۶ نشان داده شد. مدیران «سینا فیلم»، تهیه کنندگان، و اسماعیل ریاحی، نویسنده و کارگردان آن، در ساختن این فیلم نهایت کوشش خودشان را به کار برده بودند تا فیلمی شبیه «گنج قارون» و حداقل «چرخ فلک» ساخته و یک بار دیگر توفیق آن دو فیلم پرفروش را تکرار کنند. به همین لحاظ آن ها، علی رغم میل باطنی فردین، بار دیگر به سراغ تیم بازیگران «گنج قارون» رفته و علاوه بر استفاده از فردین، با دعوت از فروزان، ظهوری و آرمان، کوشیده بودند خاطره «گنج قارون» را زنده کنند؛ کوششی که هر چند در گیشه پاسخ مناسب خود را گرفت ولی نتوانست فردین را که مایل بود خودش را از زیر سایه تیم «گنج قارون» و تیپ «علی بی غم» بیرون بکشد اغنا کند.

چند ماه بعد از نمایش فیلم «مردی از تهران» در ایران، پیشنهاد بازی در فیلم دوم فاروق عجرمه به نام «توفان بر فراز پاترا» به فردین داده شد. تهیه کنندگان فیلم باز هم رحیم حسامیان، عبدالرحیم بازیران و ابوطاهر بودند و این نشان می داد که آن ها از نتیجه فروش «مردی از تهران» راضی بوده اند. فردین این بار به شرطی حاضر به بازی در فیلم آن ها شد که، بجای فروزان، پوران در آن حضور داشته باشد!

«توفان بر فراز پاترا» در لبنان فیلمبرداری شد و در سال ۱۳۴۷ در ایران به نمایش درآمد و همچون فیلم مشترک قبلی نتوانست تاثیر عمده ای روی کار فردین بگذارد.

در بخش آتی این سلسله خاطرات به شرح جزئیات بیشتری درباره تلاش های موفق و ناموفق فردین در عرصه سینمای ایران خواهم پرداخت.

ــــــــــــــــــــــــ
• چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
• فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! بخش پنجم خاطرات سینمایی تقی مختار
• کارگردانی فیلم "تعصب" برای من سرشار از درس و تجربه بود، بخش ششم خاطرات سینمایی تقی مختار
• خسرو هریتاش؛ فیلمساز مهمی که در سایه ماند، بخش هفتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• همه چيز با انتشار مجله «فيلم» آغاز شد...، بخش هشتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا انتشار مجله "فيلم" موجب نگرانی تهيه کننده‌ها شد، بخش نهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• حرکت در جهت ايجاد يک "سينمای ملی"، بخش دهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• اولين ملاقات با مسعود کيميائی، انتخاب "هنرپيشه ماه"، و مصاحبه با مسئولان سنديکای هنرمندان، بخش یازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• گسترش انتقادهای تند از "فيلم فارسی" و واکنش عصبی فيلمسازان، بخش دوازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• جبهه‌گیری تند نویسندگان مطبوعات و منتقدان فیلم در برابر سازندگان «فیلم فارسی»، بخش سیزدهم خاطرات سینمائی تقی مختار
• «فيلم فارسی» و بستر سياسی و اجتماعی جامعه ايران در دهه ۴۰، بخش چهاردهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• افول غمناک ناصر ملک‌مطيعی و نظرات کوبنده فريدون فرخزاد درباره کارگردان‌ها و فيلم‌های فارسی، بخش پانزدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
ساموئل خاچيکيان؛ سرگردان ميان عشق به سينما و تجارت فيلم..، بخش شانزدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• بمب گذاری عباس پهلوان زیر «بنای فرسوده و کهنه» فیلم فارسی! بخش ۱۷ خاطرات سینمایی تقی مختار
• رو در روئی و حملات متقابل سناريست‌های فيلم‌ها و نويسندگان مطبوعات! بخش ۱۸ خاطرات سينمايی تقی مختار
• محاکمه «فيلمفارسی»سازان و هورا کشيدن برای سانسور! بخش ۱۹ خاطرات سينمايی تقی مختار
روایت عشق و عاشقی بهروز وثوقی و پوری بنائی از زبان خودشان، بخش ۲۰ خاطرات سینمایی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016