Tuesday, Jul 25, 2017

صفحه نخست » آزاده خانم! كاش خودت باشى و حرف خودت را بزنى!؛ ف. م. سخن

azade_ye_naamdaari.JPGآزاده خانم گرامى،
شايد شنيده باشيد كه سال ١٣٧٤، در تلويزيون، برنامه اى اجرا مى شد به اسم «راز سيب». مجرى اين برنامه ى معمايى، فرهاد جم بود. براى ساخت اين برنامه، اتاق هاى تو در تويى درست كرده بودند، كه شركت كنندگان در مسابقه بايد از آن ها مى گذشتند و سيب هاى قرمز رنگى را جا به جا مى كردند و سوالاتى را پاسخ مى دادند.

ورود به اين اتاق ها اكيدا ممنوع بود و غير از چند نفر انگشت شمارِ داراى مجوز ورود، كسى را اجازه ى داخل شدن به آن ها نبود چون راز مسابقات، با رفتن به اين اتاق ها فاش مى شد.

من به دعوت يكى از طراحان مسابقه، به استوديويى كه اگر اشتباه نكنم نزديكى هاى آتش نشانى واقع در سعادت آباد براى آن ساخته بودند رفتم و به دعوت آن دوست گرامى، موفق به بازديد از تمام اتاق هاى مسابقه شدم. وقتى براى خستگى در كردن به بيرون از اتاق ها آمديم و سيگارى روشن كرديم، صحبت از همه چيز به ميان آمد، از جمله اين كه همسر من، علاقه ى بسيار زياد به كار در تلويزيون دارد.

دوست طراح ما، وقتى اين موضوع را شنيد، به من گفت به خانمت سلام برسان و بگو فلان كس گفت، از هر جا رد ميشى رد شو و به هر جا ميرى برو، ولى طرف صدا و سيما پيدات نشه! بعد شروع كرد از فساد عجيب غريبى كه در آن دهه بر صدا و سيما حاكم بود گفتن. مواردى كه در آن گفت و گوى كوتاه مطرح شد، واقعا باورنكردنى و حيرت انگيز بود. خانم ها و دختر خانم هايى كه وارد اين تشكيلات شده بودند و بلاهايى كه بر سر آن ها آمده بود و از همه بدتر تقاضاهايى كه براى حفظ شغل يا ارتقاء مقام از آن ها شده بود، دود از كله ى آدم بلند مى كرد.

شما در آن سالى كه من از آن تعريف مى كنم دختر بچه اى ده يازده ساله بوده ايد، و مى توانم حدس بزنم كه در آن روزگار كه مثلا دوران خوش حكومت اسلامى بود آن اتفاقات عجيب رخ مى داد، در دوران بخور و ببر و بچاپ و شخم بزن و هر غلطى خواستى بكنِ امروز، چه اتفاقات فجيع ترى مى تواند رخ دهد.

شما هم دختر خانمى هستى كه احتمالا، با پيشامدى ساده، از طريق فلان دوست و آشنا، وارد صدا و سيما شده اى و با ضرورت هاى ماندن در آن و ارتقاء شغلى اش ساخته اى تا به اين جا رسيده اى كه الان هستى:
مجرى برنامه هاى پر بيننده شدى، در كنار همسر سابق ات، برنامه اجرا كردى، از او به شكلى پر سر و صدا جدا شدى و عكس كتك خورده ات را با زير چشم سياه شده منتشر كردى و بعد هم به عقد و ازدواج ديگرى در آمدى.

چند روز پيش عكس هايى از شما در فضاى مجازى منتشر شد كه بى حجاب بودى و در جمع دوستان و آشنايانت، در خارج از كشور. خيلى هم خوب. خيلى هم عالى. هيچ كار بدى هم نكردى به طور كلى. اگر هم به طور خاص «اسلامى» هستى، به قول خودت با اشخاص محرم بودى و خواستى موهايت را باد بدهى، كه در آن هم ايرادى نيست.

اين هم كه مى گويم ايرادى نيست، نه از باب قضاوت است و حكم صادر كردن، كه نه داروغه ايم نه عسس، و به نظر ما، آزادى پوشش بايد تا آنجا باشد كه قوانين انسانى تعيين كرده اند، مثل قوانين رايج در كشورهاى شمال اروپا. بنابراين شما اگر در اروپا بودى و در پارك، مى توانستى حتى با لباس شنا و مايوى دو تكه، وسط چمن ها دراز بكشى و آفتاب بگيرى و كسى را حق دخالت در اين كه چه بپوشى و چه نپوشى نبود.

اما در آن لحظه و در همان اروپاى آزاد، اگر كسى مى آمد عكس تو تنها را بگيرد كه در فضاى مجازى يا هر جاى ديگر بدون اجازه و آگاهى تو منتشر كند، جرمى مرتكب مى شد، كه «حتى ربطى به پوشيده بودن يا نبودن موى سر و يا بدنِ تو نداشت و از اين باب بايد متحمل جريمه اى مى شد متناسب با كار خلاف قانونى كه كرده بود.»

اما موضوع شما و سر و صدايى كه به خاطر انتشار عكس هاى بى حجابت در اينترنت برخاست، از نوع ديگرى بود و جنم ديگرى. موضوع شما، موضوعى بود و هست كه مى تواند زندگى شغلى ات را تباه كند، و احتمالا به خاطر آن، با صدايى بغض آلود از خود فيلمى مى گيرى، كه به «روسا» بگويى، من عمدا بى حجاب نبودم و در جمع محارم بودم و حجاب ام يك لحظه افتاد و از اين حرف هاى رايج، كه خلافكارهاى اسلامى به مقامات اسلامى، براى گريز از عواقب كار ضد اسلامى شان مى زنند.

ظاهرا براى شما، همين نكته است كه مهم است، والا سر و صداى مردم و حرف و حديث آن ها كه براى شما اهميتى ندارد! دارد؟!

اين كه بگويند آزاده خانم دو رو و دو رنگ است! مقابل دوربين حجاب تبليغ مى كند و پشت دوربين موهايش را باد مى دهد!

من اگر جاى شما بودم، به اين دومى بيشتر بها مى دادم تا اولى. يعنى به حرف و حديث مردم بيشتر اهميت مى دادم تا به حرف و حديث همكاران و روسا. كار كردن در تلويزيون خوب است، اما نه به هر قيمتى. شما اگر آزادى نداشته باشى كه در پاركى، فضاى سبزى، جايى، دور از چشم اغيار روسرى از سر بر گيرى، و ترس داشته باشى از عواقب اين كار كه مثلا شغل ات در خطر بيفتد، بهتر است عطاى چنين كارى را به لقايش ببخشى و در چنين جايى كار نكنى.

اما چرا اهميت مى دادم به حرف مردم؟
براى اين كه بگويى، اى مردم! من كه آزاده ام، و شما هم آزاده، آيا اين حق را براى من قائل نمى شويد كه براى دقايقى، ساعاتى، اصلا گيرم براى تمام لحظات عمرم، حجاب از سر بردارم و موهايم را به دست باد بسپارم؟ آيا من، آزاده ى نامدارى، اين حق را ندارم؟!

ميدانى مردم در جواب ات چه خواهند گفت؟
خواهند گفت: ما به تو چيزى نخواهيم گفت و حكايت تو، در هر مجلس و محفلى نقل نخواهد شد، اگر دو رو نباشى! اگر دو رنگ نباشى! اگر از يك سو به تبليغ حجاب نپردازى و از سوى ديگر خودت حجاب از سر بر ندارى! براى همين اتفاق ساده هم كه افتاده است، به مِنّ و مِنّ كردن نيفتى و در صدد پاسخگويى به روسايت بر نيايى! دنبال توجيه كردن چند دقيقه بى حجاب بودن نباشى و آسمان ريسمان نكنى و رطب و يابس به هم نبافى كه من با حجاب بودم و حجابم لحظاتى افتاد! تو حرف حق را بزن، ما پشتيبان ات خواهيم و نه عامل آزار روح ات.

زندگى به همين سادگى ست آزاده خانم گرامى. كار ى كه من و شما بايد بكنيم، نشان دادن همين سادگى و آزادگى ست. در آن صورت، با يك رنگى خود، محبوب مردم خواهيم بود و خواهيم ماند، بدون نياز به تاييد اين و آن. آزاد خواهيم بود و آزاده اى كه مردم او را از صميم قلب دوست خواهند داشت و پشتيبان اش خواهند بود...

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy