«حجتِ اسلام»، احمد خاتمی در خطبه نمازجمعه سوم بهمن میگوید: «در فقه ما کسی که علیه حاکم عادل اسلامی به خیابان بریزد، بزند، بکشد و آتش بزند باغی است و حکم باغی در فقه ما اعدام است که در قرآن مجید به صراحت آمده است». او افزود که سخنانش برگرفته از «خطبههای نهجالبلاغه و سخنان امام علی» است.
۳۹ سال است که فقیهان حاکم «میکشند، میزنند و اعدام میکنند» و اینهمه را به نام دفاع از اسلام و قرآن میکنند. اگر به راستی قرآن و اسلام، همینقدر هولناک است که فقیهان حاکم، در نظر و عمل تعریف و تبلیغش میکنند چرا نباید جوانان ایران آن را در برابر حقوق و آرزوهای عادلانه خود ببینند و چرا نیاشوبند بر مکتبی که خطیبانش ابوبکر بغدادی و احمد خاتمیاند و چرا برانداز رسمی نباشند که اسمهایی چون بنلادن و ملاعمر و خامنهای متولیان آنند؟
جوان ایرانی از خود میپرسد که اگر «حکومت عدل» خامنهای دنباله همان «حکومت عدل علیبن ابیطالب» است چرا نباید علیه تمام این مکتب ضدانسانی که عامل نکبت و بدبختی مردم ایران است شورید؟
اگر پیش از انقلاب، منابعی چون قرآن و نهجالبلاغه و روحانیونِ متولی اسلام، نزد مردم ایران چنان از احترام و اعتبار برخوردار بودند که وعدههای خمینی را درباره مزایای حکومت اسلامی باور کردند از آن جهت بود که جامعه ایران درک دیگری از اسلام داشت؛ خطبهها و خطابههای این چند دهه نشان میدهد که گویا آن درک، غلط و متوهمانه بوده و حالا آن درک نادرست در گفتار و کردار فقهای حاکم بر ایران تصحیح شده است.
وقتی احمد خاتمی در مقام امام جمعه منصوب خامنهای، با چشمانی ترسناک و دهانی آکنده از تهدید و ارعاب، قرآن و نهجالبلاغه را سند اعدام جوانان معترض معرفی میکند بیش از آنکه ابهت و اقتدار ولایت مطلقه فقیه را نشان دهد «حماقت و ذلت» آن را به نمایش میگذارد.
چرا میگویم «حماقت»؛ چون جامعه ملتهب و به شدت برانگیختهی ایران پس از دهها سال تحمل سرکوب و اعدام و تبهکاریِ حاکمان، دیگر نسبت به تهدید و زندان و اعدام مصونیت پیدا کرده وطبعا ادامه گفتمان ارعاب و تحقیر و اعدام، چیزی جز نشانه حماقت نیست.
و چرا میگویم «ذلت»؟ چون درماندگی خامنهای و منصوبانش در برابر مطالبات به حق معترضان، آنان را به تولید انبوهِ دروغهای شاخدار و مضحک واداشته است. آنها به دروغ، ماهیت اعتراضات را، نه مطالبات مردم بلکه آتشزدن و تخریب معرفی میکنند؛ کاری که نخست خامنهای کرد و نه فقط معترضان را به گروههای تروریستی منتسب کرد بلکه آنها را به آتش زدن قرآن متهم کرد که بر فرض وقوعش در جایی توسط کسی، ربطی به ماهیت اصلی اعتراضاتی ندارد که دستکم به اقرار وزارت کشور بیش از یکصد هزار نفر در ۸۰شهر در آن مشارکت داشتهاند. اینگونه قلبِ واقعیت، حاصل چیزی جز احساس «ذلت» و وحشت از مردم نیست.
تازه اگر امروز جوان ایرانی قرآن آتش بزند باز هم متولیان چهلساله قرآن در ایراناند که باید با شرمندگی از خود بپرسند ما با اسلام و قرآن چه کردهایم که جوانی که در دوران ما به دنیا آمده آن را آتش میزند؟ نه آنکه خوشحال باشد سندی علیه جنبش اعتراضی مردم پیدا کرده که با آن میتواند از پاسخ به پرسشهای مردم فرار کند.
از صورت این خطبهها اگر بگذریم میتوانیم به این سیرت و حقیقت برسیم که آنچه آنها را ترسانده خشونت چند جوان و یا آتش زدن قرآن (که ادعاهایی آلوده به دروغ و بزرگنمایی است) نیست؛ بلکه قیام زنان علیه حجاب اجباری و اعتراض مردم علیه فقر و بیکاری و سرکوب است که مایه وحشت خطیبان رسمی حکومت شده است.
مادر پیری را میشناسم که هنوز به رسم عادت، دعای کمیل هفتگیاش را ترک نگفته اما میگوید «همیشه از خود میپرسم که نکند خدای ناکرده عدل علی و امامان هم شبیه عدل خامنهای باشد و وقتی به این سوال فکر میکنم بر خود میلرزم». وقتی چنان کسی، چنین فکری به سرش میزند دیگر تکلیف جوانان معلوم است.
من به اعدام هیچکس باور ندارم اما اگر کسی مستحق آن باشد نه جوان معترض ایرانی بلکه کسانی هستند که چهل سال است به خاطر قدرت و ثروت، اسلام را پلّه و مردم را ذلّه کردهاند.