سونامی مهاجرت
- بی بی سی
علی رنجی پور، روزنامه نگار در مقاله ای که برای صفحه ناظران نوشته است، به دلایل مهاجرت وسیع ایرانی ها در سال های پس از انقلاب پرداخته است.
این روزها دوباره تب و تاب مهاجرت در ایران بالا گرفته است. شواهدی هست که نشان میدهد، ایرانیان زیادی به مهاجرت فکر میکنند.
به گفته حسین عبده، اقتصادان و مشاور وزیر راه و شهرسازی، ۱/۵ میلیون ایرانی در صف مهاجرت به کانادا و استرالیا قرار دارند. این عدد، در مقایسه با هر عدد و رقم دیگری، تاملبرانگیز است.
۱/۵ میلیون نفر تقریبا معادل ۲ درصد جمعیت کل ایران و ۴ درصد جمعیت جوان زیر ۳۰ سال است. یعنی از هر ۱۰۰ جوان ایرانی ۴ نفر در صف مهاجرت به کانادا و استرالیا ایستاده و پرونده باز مهاجرت به این دو کشور دارد.
این عدد همچنین بین ۲۵ تا ۳۰ درصد جمعیت کل مهاجران ایرانی است که طی ۴۰ سال گذشته از کشور خارج شدهاند.
از این گذشته تعداد متقاضیان ایرانی مهاجرت به کانادا و استرالیا، در مقایسه با آمارهای این کشورها نیز عجیب به نظر میرسد. رکورد یک ساله مهاجرت به کانادا ۳۲۰ هزار مهاجر طی سالهای ۲۰۱۱۵ و ۲۰۱۶ بوده است. آمار کل مهاجران استرالیا نیز در سال ۱۶-۲۰۱۵ کمی بیش از ۱۸۰ هزار نفر بوده است. با این حساب بر مبنای مدارکی و اسنادی که آقای عبده تبریزی دیده، صف ایرانیان متقاضی مهاجرت، ۳ برابر کل ظرفیت مهاجرپذیری دو کشور است.
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
این تازه آمار متقاضیان مهاجرت قانونی به کشورهایی است که شرایط سخت اقتصادی یا تخصصی برای مهاجرت تعیین کردهاند. میتوان با قطعیت گفت تقریبا همه متقاضیان مهاجرت به این دو کشوریا صاحب تخصص ویژهاند یا صاحب سرمایه.
به جز این دو کشور و به جز این ۱/۵ میلیون نفرحتما کسان دیگری هم هستند که به ترک وطن فکر کرده و برای آیندهشان نقشه مهاجرت کشیدهاند. اگر بخواهیم تصویر دقیقی از تمایل به مهاجرت در شرایط کنونی داشته باشیم، باید جمعیت کسانی را که از راههای دیگر دنبال مهاجرت به این دو کشور و کشورهای دیگر میگردند به این آمار اضافه کنیم، ایرانیانی که برای کار یا زندگی به کشورهای منطقه مثل امارات یا ترکیه و گرجستان میروند، ایرانیان زیادی که متقاضی سفر و اقامت در اروپا هستند، کسانی که خیال اقامت در آسیای جنوبی دارند و کسانی که هر سال با هزار امید و آرزو فرم لاتاری ایالات متحده آمریکا را پر میکنند.
نمیتوان به طور دقیق نرخ تمایل به مهاجرت ایرانیان را محاسبه کرد، اما تردیدی وجود ندارد که بخش عظیمی از جامعه معاصر ایران، در سالهای اخیر به دنبال راهی برای خروج از کشور میگردد، اما چرا؟
امواج سهمگین مهاجرت
پدیده مهاجرت -به معنی معاصر- آن، بعد از انقلاب اسلامی آغاز شده و در چند مقطع تاریخی شتاب گرفته است.
تحلیلگران معمولا پدیده مهاجرت را در دورههای مختلف دستهبندی میکنند:
برخی تحلیلگران سیاسی مهاجرت ایرانیان را به چهار دوره تقسیم میکنند. دوره اول مهاجرت آریستوکراتهای دوره پهلوی در آستانه انقلاب؛ دوره دوم، مهاجرت گروههای انقلابی در پی تسویه حسابهای سیاسی و ایدئولوژیک دهه ۶۰؛ دوره سوم، مهاجرت اجتماعی دهه ۷۰ به امید زندگی در شرایط بهتر و دوره چهارم، مهاجرت پس از وقایع سال ۱۳۸۸. از نظر این تحلیلگر سیاسی، از میان چهار موج مهاجرتی، سه تا ماهیت و انگیزه سیاسی دارند.
تردیدی در دو دوره اول نیست، اما شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد مهاجرت پس از انتخابات سال ۱۳۸۸، بیش از انگیزه بهانه سیاسی داشته و ماهیت آن بیشتر اجتماعی بوده است. چنانکه مهاجران یک دهه گذشته، بیش از آنکه مانند مهاجران دوره اول و دوم همواره منتظر لحظه موعود برای بازگشت به وطن باشند، بیشتر شبیه ماجران دوره سوم، چمدانها را باز کرده و بساط زندگیشان را به طور کامل در کشور جدید پهن کردهاند.
در تحلیل دیگری، جامعه شناسی ده موج مهاجرتی را تاریخ مهاجرت معاصر ایرانیان برمیشمرد: "موج اول سياسی بود، موج دوم اجتماعی و فرهنگی، موج سوم اقتصادی و موج چهارم به اقليتهای قومی مثل هموطنان کرد، بلوچ ، آذری برمیگردد. موج پنجم اقليتهای مذهبی است موج ششم مهاجرت برای کسب دانش است که روز به روز آمار و ارقام اين موج بيشتر می شود، موج هفتم مهاجرت تجارت است که کسانی که در ايران نمی توانند آزادانه تجارت کنند و دست به مهاجرت میزنند، موج بعدی مربوط به مهاجرت هنرمندان است که اساسا حجم خيلی بالايی را تشکيل میدهد و موج بعدی هم مهاجرت مقامات رژيم است، لايههايی که در دهه ۶۰ و ۷۰ در حاکميت مدير بودند و در دهه ۹۰ حاکميت آنها را تحمل نکرد و دست به مهاجرت زدند و بالاخره موج مهاجرين حوادث و اتفاقات طبيعی و محيط زيستی..."
این تحلیل، برخلاف تحلیل اول که مبنای آن تحولات سیاسی پس از انقلاب است، بر اساس جامعهشناسی مهاجران و مطالعه در انگیزههای مهاجرتی مطرح شده است. در این الگوی تعریف شده، هر چه جلوتر میآییم، نقش انگیزههای اقتصادی و اجتماعی و زیستی پررنگتر از انگیزههای سیاسی میشود. در این شرایط طبیعی است که همزمان با بالا گرفتن بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و زیستمحیطی، نرخ مهاجرت و تمایل به مهاجرت نیز افزایش پیدا کند.
تمایل به مهاجرت یا میل به بقا
کسانی که سراسر دهه ۶۰ به دلایل سیاسی ناگزیر به جلای وطن شدند، به امید بازگشت از مرزهای ایران گذشتند و هنوز هم -حتی گاهی به طور فعال- درگیر تحولات سیاسی ایرانند، اما مهاجران یک دهه اخیر در وضعیت ناامیدی ایران را ترک کردند. وقایع سال ۱۳۸۸، برای بسیاری نه یک شکست سیاسی، بلکه از بین رفتن امید اصلاح سیاسی و اقتصادی ایران بود. بسیاری از مهاجران -عمدتا از طبقه متوسط- در روزهای سخت خود را با این تصور که فرزندان خود را از وضعیت پیچیده اقتصادی و سیاسی ایران نجات دادهاند دلداری دادهاند، اگرچه به خصوص بعد از تحولات سیاسی نسبتا امیدوارکننده در سالهای ۱۳۹۲ و ۱۳۹۴، بعضا دچار تردید شده باشند.
اما تداوم و تشدید بحرانهای سیاسی، همزمان با بالا گرفتن بحرانهای اجتماعی و اقتصادی از یکسو و اضافه شدن مخاطرات زیستی و تشدید بحرانهای طبیعی (مثل بحران آب یا بحران آلودگی هوا و ریزگردها و بلایای طبیعی مثل سیل و زلزله) از سوی دیگر، سبب میشود که انگیزه و میل به مهاجرت، تبدیل به میل به بقا شود و هست و نیست زندگی ایرانیان، به مهاجرت گره بخورد.
۸ سال پیش، بسیاری از ایرانیان در اوج ناامیدی نسبت به بهبود وضعیت زندگی در ایران چمدانهای خود را میبستند، اما حتی ناامیدترین ایرانیان سال ۸۸ هم تصور نمیکردند، شرایط به اندازه امروز پیچیده شود.
ترکیب بحرانهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در ابعاد تظاهرات سراسری و شورشهای خیابانی ظهور پیدا کرده است. این روزها حتی مقامات رسمی عالیرتبه هم -در سطح رییسجمهوری یا رییس مجلس خبرگان- نسبت به وقوع انقلاب هشدار میدهند. از سوی دیگر ایرانیان سایه سنگین جنگ را روی سر خود احساس میکنند. علاوه بر همه اینها بلایای طبیعی مثل بحران آب، زلزله، خشکسالی، ریزگردها، رویدادهای شدید آب و هوایی، سیل، فرسایش خاک، فرونشست دشتها و مرگ طبیعی زیستگاههای تاریخی، روز به روز عرصه زندگی را در ایران تنگتر میکند.
در چنین شرایطی، طبیعی است که کسانی که تخصص، توانایی مالی یا موقعیت مناسبی داشته باشند، خود را در صف مهاجرت به کشورهای دیگر جا بدهند و بقیه هم دنبال صفوف دیگری برای خود بگردند.
خسارات و مخاطرات
مهاجرت، به خصوص در ابعاد گسترده برای کشوری مثل ایران، پدیدهای زیانبار است. درباره یک وجه خسارتهای مهاجرت در ایران زیاد گفته شده، اما درباره وجه دیگر کمتر صحبتی شده است.
۱- هزینههای اقتصادی
هزینههای کلان اقتصادی در یک معامله پرضرر است. در واقع ایران نیروی انسانی گرانقیمتی را که هزینه زیادی صرف تولید آن کرده، به صورت رایگان به خارج صادر میکند.
برآوردهای زیادی درباره خسارت سنگین فرار سرمایهها (مهاجرت سرمایهداران) فرار مغزها (مهاجرت نخبگان و متخصصان) انجام شده که برخی از آنها از سوی منابع رسمی تایید شده و برخی نشدهاند.
اگرچه تا چند سال پیش مقامات دولتی در ایران از نرخ مهاجرت ۱۵۰ هزار نفری تحصیلکردگان و برآورد زیان سالانه ۱۵۰ میلیارد دلاری سخن میگفتند، اما چندی جریانی در تکذیب فرار مغزها به راه افتاده که با زیر سوال برد آمارهای ارائه شده در رسانهها، منکر وجود چنین پدیدهای میشوند. به عنوان مثال میتوان به اظهارات اخیر مسئولان دولتی در ایران اشاره کرد با تردید در وجود آمارهایی مانند "گزارش صندوق بینالمللی پول" مدعی میشود نشانهای غیرطبیعی از مهاجرت نخبگان ایرانی وجود ندارد.
اگرچه بخشی از این ادعاها مثل عدم وجود گزارش صندوق بینالمللی پول یا بعضی آمار درباره جمعیت دانشجویان و مهاجران، درست به نظر میرسد، اما نکته اینجا است که تنها بخشی از آمار اشاره میشود.
به عنوان مثال گفته شده "در سال ١٣٩٤ تعداد دانشجویان مهاجر ایرانی ٢٣٥٤ نفر بوده که در رتبه ١٢ تعداد دانشجویان خارجی در کانادا قرار گرفته است."
این آمار اگر غلط نباشد، حتما کامل نیست و تصویر ناقصی از واقعیت ارائه میکند.
طبق آمار رسمی دانشجویان خارجی در کانادا، ایران به فاصله اندکی بعد از چین بیشترین آمار دانشجویان خارجی را در مقطع دکترا دارد. از هر ۱۰۰ دانشجوی خارجی در مقطع دکترا، ۱۶ نفر چینی و ۱۵ نفر ایرانیاند و آمریکا و فرانسه و هند و عربستان در رتبههای بعدی قرار دارند. در مقطع فوقلیسانس هم ایران با سهم ۵ درصدی در جایگاه ششم قرار دارد، اما در مقطع لیسانس نام ایران در میان ۱۰ رتبه اول نیست.
خود این آمار یک نشانه قطعی از وجود پدیده فرار مغزهایی است که هزینه زیادی برای آمادهسازی آنان برای تحصیل در مقاطع عالی شده است. نمیتوان با قطعیت نشان داد که دانشجویان نخبه ایرانی پس از اتکام تحصیلات در مقاطع دکترا و کارشناسی ارشد به ایران بازمیگردند یا به احتمال زیاد بخت خود را برای ادامه زندگی در یک کشور مدرن و صنعتی خواهند آزمود.
مسئولان دولتی در ایران گفتهاند: "در سال ١٣٩٦ تعداد کل مهاجران ایرانی در کانادا شش هزارو ٤٨٥ نفر بوده که نسبت به تعداد مهاجران سال ١٣٩٥ (١١هزارو ٦٦٥ نفر) کاهش چشمگیری داشته است." این آمار اگرجه غلط نیست، اما اشاره نشده که دلیل این کاهش، بیش از آنکه نتیجه عدم تمایل ایرانیان به مهاجرت باشد، در اثر تغییر برنامه مهاجرت و شیوه مهاجرپذیری اتفاق افتاده است که شانس ایرانیان را برای پذیرش کمتر میکند. به جز ایران در سال ۲۰۱۶ تعداد مهاجران سایر کشورها نیز به نسبت سال ۲۰۱۵ کمتر شده است. ایران در سال ۲۰۱۵ در مقام چهارمین کشور مهاجر فرست قرار داشته و در سال بعد در جایگاه هفتم قرار دارد.
به جز این طبق اطلاعات آخرین سرشماری کانادا، طی سالهای تعداد مهاجران ایرانی کانادا در بازه ۵ ساله اخیر (۲۰۱۱ تا ۲۰۱۶) به نسبت ۵ سال قبلتر (۲۰۰۶ تا ۲۰۱۰)، ۶۰ درصد زیاد شده، در حالی که آمار کل مهاجران تنها ۴ درصد افزایش داشته است. این نشان میدهد که افزایش چشمگیر نرخ مهاجرت ایرانیان، دقیقا مصادف با ورود کسانی است که بعد از وقایع سال ۱۳۸۸ اقدام به مهاجرت به کانادا کردهاند. اینها تازه صرف نظر از محدودیتهای سیاسی و اقتصادی است که مهاجران ایرانی به نسبت مهاجران سایر کشورها با آن مواجهاند.
۲- هزینههای اجتماعی
این هزینه ها بر خلاف صورت اول چندان آشکار و قابل اندازهگیری نیست.
دومین خطر و خسارت موج سهمگین اخیر، میتواند سرخوردگی عدم موفقیت کسانی باشد که تازه اقدام به مهاجرت کردهاند. در اول مطلب به صف ۱/۵ میلیون نفری ایرانیان برای مهاجرت به کانادا و استرالیا اشاره شد، در حالی که آمار سالانه مهاجرت ایرانیان به این کشورها، تا به الان کمتر از مرز ۱۰ هزار نفر در سال گذشته است.
علاوه بر اینها، وضعیت پیچیده سیاسی و اجتماعی در جهان، اصولا مهاجرت را سختتر از گذشته کرده است. وضعیت پناهجویان سالهای اخیر خاورمیانه از یک سو و ایجاد التهابهای ملی و حساسیتهای ناسیونالیستی در کشورهای غربی سبب، شده ظرف اروپا و آمریکا برای مهاجرت پر شده باشد. آن قدر که به نظر نمیرسد جای زیادی برای مهاجران ایرانی باقی مانده باشد.
در چنین شرایطی بار سرخوردگی حاصل از شکست برنامه مهاجرتی نیز روی سایر سرخوردگیهای جامعه اضافه خواهد شد و طبیعتا ابعاد بحرانها در ایران فزونی خواهد گرفت. برآورد مخاطرات و زیان های احتمالی چنین وضعیتی کار چندان آسانی نیست، اما یک نگاه گذرا و سردستی هم کافی است که به هر کسی بقبولاند آیندهای نامعلوم و نه چندان امیدوارکننده در انتظار جامعه ایرانی است، مگر آنکه نهاد دولت و ملت هر چه زودتر، به یک توافق ضمنی دست پیدا کند و اصلاحات بزرگ سیاسی، اقتصادی و زیستمحیطی را با هم به پیش ببرد. این اصلاحات البته نه برای جامعه و نه برای حکومت کار سادهای نخواهد بود، بهخصوص آنکه تضمین قطعی برای موفقیت آن وجود نخواهد داشت.