Monday, Aug 20, 2018

صفحه نخست » در جستجوی مقیاسی برای گفتمان رهایی، احمد فعال

Ahmad_Faal.jpgبسیاری از پیام‌ها و نظریه‌ها و اظهارات سیاسی و اجتماعی، مانند مواد مخدری می‌مانند که آگاهی انسان را یا زائل می‌کنند و یا خنثی. بدون یک آگاهی واقعی و راستین رهایی صورت نمی‌گیرد. وقتی موضوعی را همه می‌دانند و دانایی اسباب رهایی آنها نگردیده است، تکرار آن، بندهای اسارت را تشدید می‌کند. دانایی واقعی زنجیره‌ای است که آگاهی و اطلاعات را در فضا معلق نگاه نمی‌دارد. دانایی واقعی زمانی است که با متصل شدن به بنیادها و علل از یک سو، و مسئله آفرینی از سوی دیگر، انسان را و جامعه را از وضعیت تعلیق خارج کند. آگاهی‌ای که به مسئله انسان تبدیل نشود، آگاهی نیست، تعلیق آگاهی است. در دنیای امروز و در جامعه امروز ما با انبوهی از اطلاعات مواجه هستیم که بشدت در فضای اطلاعاتی معلق و سرگردان هستند. عصر انفجار اطلاعات ناظر به همین وضعیت است. وضعیتی که اطلاعات با سرعت هرچه بیشتر به تلّی از اطلاعات و از آنجا به تفاله آگاهی و اطلاعات تبدیل می‌شوند. پاره‌ای از اطلاعات هم به سرگرمی ‌تبدیل می‌شوند و تخدیر بر تخدیر می‌افزایند. به همین دلیل است که در این دوران نه تنها اطلاعات و آگاهی اسباب رهایی ما نگشته، بلکه بر اسارت ما افزوده است. در این نوشتار کوشش می‌شود تا با نقد دو پیام سیاسی نشان داده شود که چگونه این دو پیام وقتی آگاهی رهایی‌بخش ایجاد نمی‌کنند، دانایی اجتماعی و سیاسی را به مهلکه تخدیر دیگر فرو می‌برند.
۱ - دو پیام و پیشنهادات آقای خاتمی و هم‌اندیشان او حاوی هیچ پیام آگاهی‌بخش و رهایی‌بخشی نیستند، به همین دلیل است که معتقدم این دو پیام و پیشنهادات از حد عریضه‌نویسی فراتر نمی‌روند.
الف) آگاهی‌بخش نبودند، زیرا مطاللب آن را هم مردم می‌دانند و هم حاکمان. حرف جدیدی زده نشده است. کمبود آب را همه می‌دانند، فسادها را همه می‌دانند، ضعف مدیریت را هم همه می‌دانند، اینکه کشور درگیر بحران است، اعتمادها از میان رفته است، و حکومت ناکارآمد است، اینها هم چیزی نیست که مردم ندانند. حکمرانان هم یا می‌دانند و یا به گردن رقیب مخالف خودشان در حکومت می‌اندازند. یک پیام و یا یک متن زمانی آگاهی‌بخش است که دست روی سرچشمه و یا علل اصلی مشکلاتی بگذارد که یک رشته از آنها در عریضه‌نویسی‌های آقای خاتمی و هم‌اندیشان آن وجود داشت. مثال میزنم، بارها نوشته و گفته‌ام که ضعف مدیریتی در ایران وجود ندارد، مدیران حکمران در ایران طی ۴۰ سال، تجربه مدیریتی را از فدراسیون بدمینتون تا اداره بزرگترین مجتمع‌های صنعتی و اداری، در سوابق خود دارند. آنها دهها صورت حساب دیده‌اند، و دهها مأموریت کاری به کشورهای جهان داشته‌اند، تحصیلات مدیریتی را هم از پیش از دیپلم تا دوره فوق دکترا پشت سرگذاشته‌اند، لذا این مدیران مادرزادی از سنین ۲۰ تا ۲۲ سالگی و حداکثر ۲۷ تا ۳۰ سالگی، تا کنون تمام مراحل مدیریتی را از ناتوانی تا توانایی کامل پشت سرگذاشته‌اند. هریک از آنها توانایی اداره بزرگترین وزارتخانه در جهان را تا سازمان پنتاگون را، دارند. مسئله اصلی که می‌تواند به آگاهی جامعه و حکمرانان بیافزاید این است که: ضعف نظام اداری و صنعتی کشور ضعف مدیریت نیست، بلکه مسئله اصلی تفکر منحطی است که این مدیران و همه مدیران در اندیشه‌های سرسپرده و ناتوان خود بار کرده‌اند. مسئله اصلی، ساختار نظام شایستگی و سلسله مراتب پیشرفت در نظام اداری و صنعتی کشور است، که هم نفاق‌پرور و هم سرسپرده‌پرور است. این نظام شایستگی باتلاق استعدادهای آزاد و خلاق و سالم و مستقل و همچنین باتلاق پرورش انگل‌های فاسد است. در جای دیگر به تفصیل شرح داده‌ام که بعد از ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ سال، با فرض اینکه مراکز و کانون‌های اصلی قدرت همه منزه و قدسی و آسمانی باشند، اما دور تا دور در حلقه فاسدان قرار دارند. لذا هر کسی را که به هر مسئولیتی انتخاب کنند، از جمله به عنوان رئیس مبارزه با مفاسد اداری، و از جمله به عنوان مسئولیت مبارزه ما مواد مخدر، فردی که انتخاب می‌شود، فاسد و از همه فاسدتر است. تجربه ۳۳ سال کار در بزرگترین نظام اداری و صنعتی این را به من می‌گوید و لحظه‌ای هم نمی‌توانم در این پیش‌فرض تردید کنم.

یک مثال دیگر می‌زنم، اینکه کشور درگیر بحران است، موضوعی نیست که از دید مردم و حکمرانان پنهان باشد. اما اگر نخواهیم خود را فریب دهیم، آگاهی زمانی است که نوع آگاهی مردم و حکمرانان "چشم در چشم" در این واقعیت بهم تلاقی کنند که: چه رابطه‌ای میان هویت حکمرانی و تولید دائمی بحران وجود دارد؟ این بار اول و دوم و صدم و هزارم نیست که یک روز با انگلیس و روز بعد با عربستان، روز سوم با فرانسه و روز چهارم باز با انگلیس و روز بعدش باز با عربستان و روزهای بعد با جاسوسان، هفته و هفته‌های بعد با موشک و مسئله اتم، و ماه بعد باز با انگلیس و عربستان و فرانسه و آلمان و لبنان، هر روز و هر هفته و هرماه با اسرائیل و آمریکا و فلسطین، و باز هر روز و صد روز در صد روز با تمام جهان، با تهاجم فرهنگی و اوشین، با ویدئو و ماهواره و تلگرام و اینستاگرام، اینها دیگر بحرانهایی هستند که زندگی هرروزه جامعه است. نیچه می‌گوید: "مردجنگی در دوران صلح به جان خود می‌افتد". آگاهی واقعی اینجاست که این بحران‌ها باید "چشم در چشم" مردم با حکمرانان، روشن شود که چه رابطه‌ای میان هویت و ایدئولوژی حکمرانان با بحران وجود دارد؟ در جای دیگر به این حقیقت اشاره کرده‌ام که می‌شود به مردم گفت: یکسال، دو سال و ۵ سال و حتی برای یک دوره ۱۰ و ۱۵ ساله کمربندهای خود را محکم کنند و هیچ نخواهند و در ریاضت کامل بسر ببرند. اما آنها که بنا بر ایده‌های قدسی و مشروعیت آسمانی، از پشت دیوار هم خبر می‌دهند، می‌توانند با قسم خوردن "حضرت عباسی" بگویند تا کی؟ می‌توانند یک افق روشنی برای فردا و ۱۰ و ۱۵ سال بعد از فردا ترسیم بکنند، که سرانجام جامعه یک روز از این بحرانها خلاص می‌شوند و با روی باز و افقی روشن و با امید، و بدون ناامنی و ترس از آینده‌ای تار و تاریک، به زندگی خود مثل ملل کفرزمین ادامه خواهند داد؟ بنابراین راه‌حل دادن برای بحران، برای حکمرانانی که هویت در بحران جسته و پرورده‌اند، اگر با هدف فریب صورت نگرفته باشد، هدفی جز خودفریبی نمی‌تواند داشته باشد. این راه‌حل و طرح مسئله، مانند طرح مسئله‌ای می‌ماند که در انتخابات دور اخیر مجلس شورای اسلامی، یکی از اساتید اقتصاد سیاسی دانشگاه‌ها در نامه هشدارآمیز و با هزار سوز و گداز به شورای نگهبان هشدار می‌دهد که، اگر تایید صلاحیت‌ها به یک دایره محدودی بسنده شود و مردم از انتخابات دلسرد شوند، دولت زمین‌گیر و ناکام می‌شود. متأسفانه برخلاف احترامی که می‌توانیم نسبت به این استاد حقیقتاً دلسوخته داشته باشیم، مجبورم از واژه سخیفی استفاده کنم که در شأن او نیست. هشدار این استاد اوج بلاهت کسی را می‌رساند که کمترین شناختی از اوضاع کشور ندارد، چرا؟ آیا این استاد نمی‌دانست که زمین‌گیر شدن دولت آقای روحانی در انتخابات دوره بعد ریاست جمهوری وی، نه یک میل، بلکه یک هدف برای شورای نگهبان محسوب می‌شود؟ در واقع این استاد دانشگاه ناآگاهانه به شورای نگهبان رهنمود می‌دهد که در رد صلاحیت کاندیداها بطور جدی‌تر عمل کند.
ب) همچنین این عریضه‌ها رهایی‌بخش هم نیستند. یک پیام و یک متن زمانی رهایی‌بخش است که با طرح پرسش‌های بنیادی، اگر حاکیمت را از پاسخ بدانها شرمنده نمی‌کند، اما این پرسش و پرسش‌ها مثل بختک دامن آنها را بچسبد. می‌تواند به بحث‌ها و چالش‌های همیشگی در حاکمیت منجر شود. این بحث‌ها و چالش‌ها به نفع خود حاکیت هم هست، زیرا مدار خودفریبی شکسته خواهد شد. نیک می‌دانیم و می‌دانید که حاکمیت بشدت دچار خودفریبی است. و باز نیک می‌دانیم که فریب دیگران بدون فریب دادن خود امری ناممکن است. "خودفریبی و دیگرفریبی" مدار بسته‌ای است که تا شکسته نشود، نه حاکمیت از راه "همواره در خطا" رهایی خواهد جست، و نه مردم طعم رهایی را خواهند چشید. رشته خودفریبی‌ها بیکران است. عریضه‌نویسان اگر هدف آگاهی و رهایی داشتند، می‌توانستند به دهها مورد از این خودفریبی‌ها بپردازند. یکی از خودفریبی‌ها و مهم‌ترین آنها نشان دادن این حقیقت است که حاکمیت قول و رفتار و بحرانها و برنامه‌های خود را متکی به خواست مردم می‌کند. بنا به پیش‌فرض‌های خود حرف غلطی هم نمی‌زنند. اما این پیش‌فرض‌ها غلط اندر غلط و به خاطر حفظ خودفریبی بر آن پافشاری می‌کنند. در تعاریف ایدئولوژی قدرت، آنهم از نوع ایدئولوژی قدرت حاکم، مردم تعریفی می‌یابند که با تعاریف متداول کلاً متفاوت است. در ایدئولوژی‌های قدرت، دولت‌ها برای خود یک نقش حزبی قائل هستند و در نتیجه مردم را در محدوده فعالیت‌ها و اهداف و برنامه‌های ایدئولوژیک یک حزب، تعریف می‌کنند. دولت چتر عمومی نیست که بر سر تمام آحاد و طبقات و اقشار اجتماعی کشیده شده باشد. به عنوان مثال، در دولت‌های کمونیستی، دولت بنا به تعریف لنین، ابزار سلطه طبقه کارگر صنعتی علیه طبقات دیگر معرفی می‌شود. دولت نقش نمایندگی طبقه کارگر را برعهده دارد. کارگران در زمره مردم هستند و سایر طبقات در زمره مردم نیستند. بنابراین، یک دولت کمونیستی وقتی از مردم صحبت می‌کند، منظور او طبقه کارگر است. تا جایی که، ممکن است کشاورزان و طبقه متوسط در زمره مردم نباشند. این تعریف یک تعریف حزبی و کاملا دیکتاتورمآبانه است. به همین دلیل است که دولت‌های کمونیستی، ابا ندارند که از دیکتاتوری پرولتاریا یاد کنند. این ایدئولوژی در عمل خود کارگران را هم به کارگران حزبی و کارگران غیرحزبی تقسیم می‌کند و رفته رفته کارگران غیرحزبی از محدوده تعریف مردم خارج می‌شوند. در ایران وضع به همین قرار است. وقتی حاکمان از مردم یاد می‌کنند، اولا برای خود یک نقش حزبی قائل هستند و دوم اینکه مردم در همان گروه‌های چند صدنفره و چند ده‌هزار نفر محدود می‌شوند که در برنامه‌های حزبی حکومت بسیج می‌شوند. خودفریبی اینجاست که هم نقش دولت را تا حد یک برنامه حزبی تقلیل می‌دهند، و هم آنکه وقتی از مردم یاد می‌کنند، مرادشان اقلیتی است که امکان بسیج آنها وجود دارد. اما این خودفریبی بدون دیگرفریبی تکمیل نمی‌شود. دیگرفریبی اینجاست که حاکمان این قصد و مراد خود را علناً باز نمی‌گویند. یک پیام و یا یک بیانیه زمانی رهایی‌بخش است، که این آگاهی و دهها قبیل از این قسم از آگاهی‌ها را "چشم در چشم" با حاکمانی که مدام در تله خودفریبی قرار دارند، بازگوید.
۲- نکته دیگری که لازم است اشاره کنم که اظهارات آقای خاتمی و هم‌اندیشان او از حد یک عریضه‌نویسی فراتر نمی‌روند، این است که تا کنون چندین نوبت به این حقیقت مهم اشاره کرده‌ام که:
پیشنهاد دادن به دولت و حاکمیت در هر کجای دنیا زمانی مفید است و با قصد خودفریبی صورت نمی‌گیرد، که هم دولت اهل مشورت و انتقادپذیری باشد و هم آنکه پیشنهاد دهنده را به رسمیت بشناسد. به رسمیت شناختن غیر از قبول کردن است. یکی از مشکلاتی که دولت‌های ایدئولوژیک با آن مواجه هستند، و امکان هرگونه پیشنهاد و انتقادی را از میان می‌برند، موضوع خودبسندگی این دولت‌هاست. البته در فرصت دیگر شرح خواهم داد که این مشکل تنها به دولت‌های ایدئولوژیک محدود نمی‌شود، بلکه یک بیماری خودفریبی است که ممکن است دامنگیر اغلب صاحب‌نظران سیاسی هم بشود. دولت‌های ایدئولوژیک بیشتر در معرض بیماری خودبسندگی قرار دارند. دولت‌های ایدئولوژیک مخالفین و منتقدین خود را به رسمیت نمی‌شناسد: «در تمام دنیا یک نیروی سیاسی و حتی یک جریان سیاسی مسلح پس از مدتی مبارزه کردن و یا جنگیدن سرانجام توسط دولت به رسمیت شناخته می‌شود. باب گفتگو و مذاکره گشوده می‌شود، و امکان ورود مخالفان به صحنه مسالمت‌آمیز سیاست فراهم می‌شود. در همین کشور افغانستان که یک کشور کاملا توسعه نیافته و از لحاظ اقتصادی و فرهنگی به دلیل چهار دهه جنگ و تجاوز کاملا عقب مانده است، دولت سالیانی است که افراطی‌ترین گروه مسلح را به رسمیت شناخته و با آن وارد مذاکره و گفتگو شده است. روشن بگویم، حکمرانان ایران مخالفان خود را طی ۴۰ سال گذشته پس از چند دوره جنبش خیابانی، بیش از چهل سال مبارزه در ده‌ها و صدها گروه و جریان سیاسی، که بسیاری از آنها به اندازه چند دولت دارای نیروی سیاسی و کارشناسی خبره هستند، به اندازه پشیز و پِهن خود هم ارزش قائل نیست. دولت آقای احمدی نژاد سه میلیون جنبش‌گران در خیابان‌های تهران را خس و خاشاک نامید. سنگ بنای این دیدگاه را هم مرحوم دکتر بهشتی بنا گذاشت که از اصطلاح "گروهک‌های کوچک" استفاده کرد. اصطلاح گروهک را دولت در اول انقلاب برای ناچیز شماردن مخالفان مورد استفاده قرار داد. اشاره گروهک‌های کوچک بدین معناست که کروهک‌ها یا جریان‌های سیاسی مخالف، پشیز هم نیستند. نه تنها این، بلکه عمده‌ترین گروه‌های سیاسی که حتی بیش از حکمرانان موجود مدعی بنیان‌‌گذاری نظام موجود هستند، و دستکم دو دولت مرحوم رفسنجانی (توسط کارگزاران) و دولت خاتمی (توسط سازمان مجاهدین انقلاب و حزب مشارکت) را تشکیل دادند و بیش از صدها نماینده در مجلس‌های مختلف نمایندگی ارائه داده‌اند، آنها را هم در حد پشیز و پهن خود هم به حساب نمی‌آورد».
۳- حکومت ایران و مسئولان همه ‌می‌دانند که در کشور کمبود آب وجود دارد. اینجانب به جای مسئولان و حکمرانان از همین جا به نامه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ‌می‌گویم، که آنها مانند شما و مانند بقیه مردم ایران نگران کمبود آب هستند. آنها هم مانند شما و بسیاری از مردم ایران در فکر چاره‌جویی برای حل مسئله آب هستند. اما نکته بسیار با اهمیتی که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و بسیاری از آنها که دل نگران آب هستند، نمی‌دانند این است که موضوع آب و کمبود آب، مسئله حکمرانان جمهوری اسلامی نیست. در جای دیگر توضیح داده‌ام هر فرد، هر گروه و جریان سیاسی و یا فکری و هر دولت، دنبال یک مسئله‌ای است که مسئله اوست، روز و شب اوست، دغدغه و نگرانی و فکر و ذکر اوست. همه مردم، از کارمند گرفته تا بازاری، از استاد دانشگاه گرفته تا یک صنعتگر ساده، ‌می‌دانند و نگران کمبود آب هستند، اما موضوع کمبود، مسئله آنها نیست. هر کسی در هر مسئولیتی و در هر جایگاه اجتماعی به دنبال مسائلی است که مسائل اوست. حالا در این میان اگر خیلی خوش‌بین باشیم، همه اینها و همه مردم، نگران کمبود آب در کشور هم هستند، اما مسئله آنها نیست. اگر موضوع آب به مسئله مردم ایران تبدیل ‌می‌شد، اینچنین بیشترین مصرف سرانه سهم ایرانیان نمی‌شد. صدا سیما و رسانه‌‌ها هم مسئله‌شان این نیست که کمبود آب به مسئله مردم ایران تبدیل بشود و یا نشود. خدا بگذارد هزار و یک مسئله دیگر که نگرانی و دغدغه روز و شب مدیران و مسئولان و دستگاه‌‌های تبلیغاتی آنها، نظیر صدا و سیماست. از مسئله بحرین گرفته تا مسئله ستیزه‌جویی و در آرزوی مرگ آمریکا و غرب و اذناب آنها نشستن، از گسترش شیعه و کثرت جمعیت شیعیان گرفته، تا دعوت کردن مردم به ارزش‌‌های رسمی، از پیشرفت‌‌های اتمی و موشکی گرفته تا درنوردیدن در فضاها و تسخیر کردن آنچه ‌می‌تواند به تصرف قدرتِ انسانِ مسلمانِ مقبول ایرانی در بیاید. از مراسم عزاداری‌‌ها گرفته تا از جا نیافتن و سنگ تمام گذاشتن برای هفته‌ها و ماههای سوگواری. حالا این وسط نگران کمبود آب هم هستند، من ‌می‌توانم به جای آنها قسم بخورم که حقیقتاً نگران کمبود آب در کشور هستند، اما نیازی به قسم خوردن نیست، چون ‌می‌دانیم و خودشان هم ‌می‌دانند که کمبود آب مسئله آنها نیست. تردیدی نیست که هزاران هزار ایرانی دلسوخته و طرفدار محیط زیست وجود دارند، که حقیقتاً کمبود آب در ایران مسئله آنهاست. خیلی روشن بگویم اگر یک روزی کلاغ بدشانسی و نکبت قدرت بر سر اینجانب بنشیند و بگوید شما همین فردا رئیس جمهور کشور هستید، شاید در تخیل خود همه وزارتخانه‌‌ها را تعطیل و یک وزراتخانه را به عنوان وزارت مهار و کنترل آب تأسیس ‌می‌کردم.
در نتیجه، اگر بخواهیم پیشنهادی به حاکمیت بدهیم، شما نمی‌توانید، پیشنهادی بدهید که مسئله او نیست. نه تنها این، بلکه مانند آنچه که درباره مسئله بحران گفتم، وارونه آن مسئله اوست. اگر پیشنهادی بدهید که مسئله حاکمیت نباشد، نه تنها طرح چنین پیشنهاداتی آگاهی‌بخش نیست، بلکه هیچ امیدی به رهایی از مشکلاتی که فهرست ‌می‌شوند وجود ندارد. برای اینکه یک مسئله به مسئله حاکمیت تبدیل شود، راه حل آن پیشنهاد دادن و حتی هشدار دادن هم نیست. ابتدا باید این مسئله به مسئله مردم تبدیل شود. چون حتی حکومت‌‌های غاصب هم اگر نه در کوتاه مدت، اما در دراز مدت آینه تمام قد خصلت‌های عمومی هستند. در قدم بعد باید هشدار را از راه رو در رویی چشم در چشم، تا خر خره آنهایی که مسئله آنها نیست، خوراند.
حاصل کلام آنکه، آنچه در این یاداشت از نظر خوانندگان گذشت، می‌تواند خطاب به پیام‌ها، انتقادات و راه‌کارهای آقای خاتمی و هم‌اندیشان او باشد. تا همین جا بحث را خاتمه می‌دهم و نیازی به توضیح بیشتر نمی‌بینم، که اظهارات و پیشنهادات آقای خاتمی و هم‌اندیشان او از حد یک عریضه‌نویسی نمی‌توانند فراتر روند. این اظهارات و پیشنهادات هیچ پیام آگاهی‌بخش و رهایی‌بخشی را، نه برای جامعه و نه برای حکمرانان به ارمغان نمی‌آورند. علاوه بر این، اشاراتی که در این یادداشت از نظر خوانندگان گذشت، اگر نه مقیاسی برای سنجش پیام‌ها و اظهاراتی است که پرده از ماهیت آگاهی‌بخشی و رهایی‌بخشی بر‌می‌دارد، اما می‌تواند به خوانندگان و کنش‌گران و تحلیل‌گران سیاسی و جامعه شناسی، کمک کند که چگونه و چرا باید در جستجوی مقیاس‌هایی برآئیم که ناظر به آگاهی واقعی و رهایی انسان باشد.

www.ahmadfaal.com
[email protected]
@BayaneAzadi

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy