"کسانی که انقلاب کردند و مملکت رو بهم زدند، همه اون موقع جوان بودند. این جوانانی که الان اینو میگن (یعنی از ما انتقاد میکنند - یادداشت نویسنده)، هیچ تجربهای ندارن. مثل کتاب بازنشدهان. ما نمیدونیم اگه سر کار بیآن، افراط داشته باشن، واقعاً صیقل نخورن، دموکراتیک نشن، خواستههای دموکراتیک رو نمایندگی نکن، همون چیزی رو که از جمهوری اسلامی یادگرفتن، یعنی پوپولیسم و رهبرتراشی، و ایزولهکردن مخالفین شگردشون نباشه، همون کارها رو نکنن. بهتره یه کمی تواضع داشته باشن؛ تازه وارد میدان شدن؛ اجازه بدن مشاهدشون بکنیم و بعداً قضاوت کنیم. " (سیّد حسن شریعتمداری، اتاق خبر، بخش دوم، ۳ آبان ۹۷)
"افاضه" در فرهنگ معین سه معنی دارد: یکی "پُرکردن ظرف تا لبریز شود"؛ دومی "واردشدن در سخن و حدیث"؛ و سومی "فیض رساندن از راه سخن گفتن". افضاتِ بالا جدیدترین فیضیست که با اشباع ظرفِ رسانهای از اجتهادِ سیاسیِ سیّد حسن شریعتمداری و احدایثِ منقوله از ابویِ ایشان، در "پاسخی عمومی" به انتقادهایی که از وی میشود، به فضایِ سیاسیِ ایران لبریزشده است.
وی در همانجا و در "پاسخی خصوصی" به منتقدانِ نقشِ او در فاجعهیِ ۵۷ و نقشی که همکنون برای خود مهندسی کرده است، میافزاید: "ما (من و پدرم) نه تنها موافق خمینی نبودیم، درست برعلیهاش بودیم و اینرو همه ایران میدودن که ما هم قبل از انقلاب هم بعد از انقلاب مخالف خمینی بودیم..."
وینستُن سمیت، قهرمانِ ۱۹۸۴ جُرج اوروِل، کارمندِ وزارتخانهای بود که عمدهترین کارش بازنویسیِ مداومِ گذشته بود، چون "هرکه گذشته را کنترل کند، آینده را کنترل میکند؛ و هرکه حال را کنترل کند، گذشته را کنترل میکند. " مشکلِ بزرگِ متشرعین، شریعتِ انکار است؛ بطوری که انکار، همانند خدعه و ریاء، مذهبی شده در مذهبِ ایشان.
سیّد حسن شریعتمداری در مقطع انقلاب سیساله بود. پیشتر، در سنین بیستسالگی، همراه با تحصیلاتِ مهندسی و حقوقی در تهران و حوزوی در قم، مدیر بیمارستانِ سهامیه این شهر بود، مرکزی که از "موقوفاتِ حضرت آیتالله" بشمار میرفت و با مصوبه ۲۹ اردیبهشت ۵۹ شورای انقلاب، "با کلیه لوازم و متعلقات و حق استفاده و بهرهبرداری از موقوفات، به وزارت بهداری و بهزیستی واگذار میگردد. "
سیّد حسن شریعتمداری همچنین در گفتگویِ دیگری در ۱۳۸۸ درباره پیشینهیِ خود در "جنبش اسلامی" به سردبیریِ ماهنامههایِ "پیام شادی" و "نسل نو" (از ۴۷ تا ۵۷) و نیز به عضویت در هیأتِ موسسینِ حزبِ جمهوریِ خلقِ مسلمان (از ۵۷ تا ۵۸) اشاره دارد. ریاستِ "بخشِ انتشاراتِ بنیادِ علمیِ حضرت آیتالله" سیّد کاظم نیز در آن سالها با سیّد حسن بود. بنیادی که "مکتب اسلام" از دیگر ترشحاتِ علمیاش بحاسب میآمد. دانشنامه ویکیشیعه، از انتشاراتِ مجازیِ مجمع جهانیِ اهلبیت (ع)، بااستناد به "جریانها و سازمانهایِ مذهبی - سیاسیِ ایران" نوشته رسول جعفریان، و نیز بااشاره به "اساسنامه مکتب اسلام"، درارتباط با پایهریزی و تأثیرگذاری این ماهنامه در شکلگیریِ انقلاب میگوید: "در سالهای پیش از انقلاب، مجله مکتب اسلام از معدود نشریات حوزوی بود که میکوشید اندیشههای نو مذهبی را که در قم پدید میآمد و البته متاثر از جریانهای نوگرای اسلامی در تهران بود، به مشتاقان عرضه کند... مهمترین ویژگی مجله، آموزش و روشنگری و تربیت عملی جوانان اسلامگرایی بود که در روند شکلگیری انقلاب تاثیرگذار بودند. مکتب اسلام توانست بخش زیادی از نیازهای دینی پیش از انقلاب را برآورده کند و مورد استقبال گسترده مردم قرار گیرد. این نشریه در سال ۱۳۳۷ توسط ناصر مکارم شیرازی، امام موسی صدر، جعفر سبحانی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی... پایه گذاری گردید...و زیر نظر یکی از مراجع عالی قدر حوزه علمیه قم (آیتالله سید محمدکاظم شریعتمداری) و با همکاری دو هیئت علمی و مالی مرکب از ده تن از دانشمندان جوان و روشنفکر حوزه علمیه و ده تن از بازرگانان خیراندیش و روشن دل تهران تاسیس گردید. "
سیّد حسن شریعتمداری، مهندسِ گذار، با پیشداوریِ پیش از "قضاوت" (!) درمورد منتقدینِ جوان و تازهبهمیدانآمده و صیقلنخورده و دموکراتیکنشده و فاقدتواضع و دستپروردهیِ جمهوری اسلامی... که با پوپولیسم و رهبرتراشی و ایزولهکردنِ مخالفین میخواهند سر کار بیآیند و افراط پیشه کنند، در ۱۳۸۸، در گفتگویی ۱۴ساعته با انجمنِ تاریخ شفاهیِ ایران در برلین، درارتباط با مهمترین رویدادها در روندِ شکلگیریِ "جنبش اسلامی" به نکاتِ مهمی اشاره دارد که بدون ویراست و تنها با اندکی تخفیف در تطویل، عیناً در زیر بازنویسی میکنم:
"بعدازاینکه یاسر عرفات بمناسبت فوت حاج آقا مصطفی خمینی پیامی به عراق مخابره میکنه و آقای خمینی، در جوابی که به اون پیام میده، تعرضی به شاه میکنه؛ شاه، وقتی اینو میبینه، گویا عصبانی میشه و دستور میده که حتماً یک مقالهای نوشته بشه و خلاصه با ایشون تسویه حساب بشه... ما اون موقع مصر بودیم و داشتیم مصر رو میگشتیم که یکهو بمن خبر دادن قم شلوغ شده... من بلافاصله رفتم اردن و از اردن رسیدیم ایران و فرداش رسیدیم قم... قم شلوغ شده بود... قبل از این قضیه، مرحوم پدر من یک مجلسی در مسجد اعظم گذاشته بود و اعتراض کرده بود به این توهینی که به آقای خمینی شده بود... یعنی ایشون (مرحوم پدر) اعتراض کرده بودن و بعد از ایشون هم دیگر مراجع قم هم مجلسی گذاشته بودن و اعتراض کرده بودن به توهینی که شده... در اثر اون یک حرکت اعتراضی مختصری شد، شاید حدود صد یا هشتاد نفر از طلاب، با یه عده کمی از قمیها، که اعتراض کردن، و اعتراض خیلی کوچیکی بود. برخلاف انتظار، با خشونت فوقالعادهای، کاماندوهای شاه ریختند و سرکوب شدیدی کردن و شیش نفر رو هم کشتن، که اصلاً با اون تظاهرات هیچ تناسبی نداشت. گویا شاه از این باز شدن فضای سیاسی (بعد از کارتر) ترسیده بود و میخواست گربه رو دَمِ حجله بکشه!.. پدر من بعد از این قضیه یک منبر مهمی رفت. یعنی بعد از این کشتار. گفتند که ما رفتیم اعتراض کردیم به یک توهینی که به یکی از مراجع تقلید شده بود. بعد ریختند و شیش نفر مظلوم رو کشتند. یعنی شما بقدری دیکتاتور شدهاید که میگویید ما یک آخ هم نگوییم. و گریه کردند (مرحوم پدرم). این کار خیلی اثر گذاشت. یک وسیله جدیدی هم پیدا شده بود. این انقلاب، انقلاب کاست بود. من در لبنان دیده بودم که دستگاهی هست که کاستها رو تکثیر میکنه، یکی میذاری اینور، هشت تا اونو تکثیر میکنه. تحقیق کردم دیدم در ایران حاج برخوردار شرکت سونی داره. آشنا بودیم، ازش وقت گرفتم و رفتیم، گفتن ما یه چهارتاییشو داریم، دونهای بیستهزار تومن. بیست تومن اون موقع خیلی پول بود. یعنی دستگاهی ۲۰هزار تومن. گفتم برای کار خیری میخوایم. گفتن (یعنی حاج برخوردار) خیلی خوب، ۱۰هزار تومن قیمت خریدهشه. دهتام خیلی پول بود اون موقع، ولی تهیه کردیم و خریدیم از ایشون. ولی چهارتا میتونست تکثیر کنه. یک گروهی درست کردیم، نوار این کار رو تکثیر کردیم. و یک عده از جوانان علاقمند به طلاب رو بسیج کردیم و شبانه فرستادیم به سرتاسر ایران. این اولین کاستی است که تکثیر شده و اثر خوش رو هم گذاشت. در آذربایجان دوباره این رو تکثیر کردم، به همه دهات پخش کردم. یعنی سخنای ابوی رو در مسجد اعظم در اعتراض به توهینی که شده بود. اسم این کاست رو گذاشته بودن "اشک مرجع"، برای اینکه ایشون (مرحوم پدر) گریه کرده بود، و این جمله ایشون هم سر زبانها افتاده بود که یعنی میگویید که "یک آه هم نگوییم، یه آخ هم نگوییم! ".. این خیلی اثر کرد. در آذربایجان یکهو تظاهرات خودجوشی شد. هر کسی میگه در اون دخالت داشته، دروغ میگه. ما لحظهبهلحظه تماس داشتیم. مردم در اثر این نوار یه مجلسی گذاشته بودن در مسجد طالبیه، جایی که پدر من قبلاً مسجدشون بود، با آیتالله اَنگجی مجلس ختمی گذاشته بودن، و جمعیت از سراسر تبریز سرازیر شده بود به این مجلس ختم. کاماندوها جلوی مجلس رو گرفتن. درگیری شد. یه سرهنگی تیری در کرد. یه نفر کشته شد. و این باعث شد آذربایجان آتش بگیره. تبریز شلوغ شد. این کار در چهلم قضیه قم بود. این خاطراتی که آدمای حکومت نوشتن و سرتاسر تحریفه، اینجاشو مجبور شدن بگن که آیتالله شریعتمداری رُل تعینکننده داشت. آتش انقلاب رو شعلهور کرد. البته به تدریج این روش کاستی شروع پیدا کرد. یعنی هم ما همه سخنرانیها رو تکثیر میکردیم، از هر کدوم از مراجع تقلید یا دیگران، هم دیگران بتدریج یا دستگاههایی پیدا کرده بودن یا تک تک تکثیر میکردن. ولی اولین ابتکار رو ما زدیم و اولین نوار رو ما به سراسر ایران فرستادیم. "
[یادآوری میکنم که این مصاحبه در ۱۳۸۸ ضبط شده، یعنی زمانی که گفتمانِ قالب در فضایِ سیاسیِ ایران اصلاحطلبی بود، نه براندازی، و دعوایِ اصلیِ اصلاحطلبان و اقمارِ برونمرزیِ آنها با "حاکمیت" بر سر تولیتِ انقلاب بود. در این معرکه، اطلاحطلبان و بویژه ملی-مذهبیها و اقمار این طایفه، بعنوانِ نظریهپردازان و کارگزارانِ اصلیِ انقلاب، به درستی انقلاب را از املاکِ موقوفه خویش میدانستند. ]
عصمت خواهرِ سیاست نیست. ولی انکار بیتردید همشیره تقیّه است. تقیّه از فنآوریهایِ فقهی و سیاسیِ شیعه در اشاره به "دورویی پیشگیرانه" است، معادلِ "کتمان"، که در لغت به معنای "پوشاندن" باشد و نوعی خاص از انواع "دورویی".
روباشُف، قهرمانِ "ظلمت در نیمروز"، شاهکار آرتور کستلر، یکی از انقلابیونی که رُل تعیینکنندهای در مهمترین رویدادها در شکلگیریِ انقلابِ بلشویک داشت، آنگاه که در تسویهحسابهایِ نیروهایِ درونانقلابی بازداشت و محاکمه میشود، در سلولِ انفرادی دست بقلم شده، در تبیین نقشِ خود و نیز در توضیح قواعد انقلابی مینویسد:
"از ماکیاول به اینطرف هیچ حرفِ حسابیِ جدیدی دربارهیِ قواعد بازیِ سیاست گفته نشده. ما اولین کسانی بودیم که قواعد انقلابیِ قرنِ بیستمی را جایگزینِ قواعد لیبرالِ قرن نوزدهمی کردیم و حق هم داشتیم: انقلابی که بر اساسِ قواعد تِنیس اداره شود چَرَند است. سیاست زمانی میتواند با صداقت و تعارف اداره شود که تاریخ در خمیازه و تنبلی بسر میبرد. در چرخشها و بحرانهایِ بزرگ اما، تنها قاعدهیِ ممکن همان حکمتِ زبانزدِ قدیمی است: هدف وسیله را توجیه میکند... ما مثل مورآلیستها و اخلاقگرایانِ مکتبِ تِنیس، اهلِ حقانیتِ سوبژکتیو نبودیم و تنها حقانیتی که برای ما حجت بود، حقانیتِ اُبژکتیو بود... چراکه ما کنوانسیونهایِ اخلاقیِ بازیِ تنیس را دور ریخته بودیم و تنها اصلِ راهنمایِ ما، اصلِ پیآمدهایِ منطقیِ دستگاه عقیدتیمان بود. ما رعایایِ همین اصل و مقلّدِ همین دستگاه بودیم و مُکلّف به تابعیتِ از آن تا آخرین پیآمدِ منطقیاش... ما بخشِ خصوصی را حتی تو مُخ مردم هم تحمل نمیکردیم! دستگاه عقیدتیمان با چنان ولتاژ بالایی کار میکرد که کمترین اتصالی بدخیم میشد. باری! ما پیشاپیش خودمان را به تکهتکه کردن یکدیگر محکوم کرده بودیم... اگرچه نقطهیِ مبدأمان یکی بود، مسیرهایمان متباعد و همه از هم بمرور انشعاب کردیم! هر کسی با دلیل خود حجتِ دیگری را مردود و منسوخ اعلام میکرد و نهایتاً راهی باقی نمیماند مگر بازگشت به اصلِ ایمانیمان. هرچه وزنه برای ایجاد توازن داشتیم دور ریختیم و تنها لنگری که باقی ماند، لنگرِ ایمانیمان بود. درست است که هندسه عالیترین دستآوردِ عقلِ آدمی است، ولی اصولِ اقلیدس را هم هیچکس تابحال اثبات نکرده! هرکسی به آنها ایمان نداشته باشد، سقفِ هندسه روی سرش خراب خواهد شد. "
مشکلِ نسلِ سوخته با نسلِ پخته، مشکلِ تازهبهمیدانآمدههایِ صیقلنخورده با میداندارانِ صیقلخورده، تنها در تکبّرِ و تفرعنِ دوّمیها با اوّلیها نیست. مشکلِ اصلی این است که این دو معاصر یکدیگر نیستند. کانتِمپورِری نیستند. زمانهیِ این دو یکی نیست. پارادآیمشان یکی نیست. نه تنها یکی نیست، که پارادآیم نسل پخته مرده، و پارادآیم نسل سوخته، با پُتانسیلِ میلیونی، پا به میدان گذاشته. همعصر بودن دشوار است. نمیشود با انکار و حاشا و نکول و جَحد، اهلِ حال شد. حال قانونِ خودش را دارد. گویند "مستبد، متوهّمیست که منفعتِ خودش را هم نمیفهمد! " مستبدمزاجِ مُتکبّر از مستبد هم بدتر است، چراکه کِبر آن حالتیست که متوهّمِ حالیبحالی خویشتن را بالاتر و والاتر از دیگری بیند و اعتقاد بر برتریِ خود بر غیر داشته باشد.
شرطِ همزمانه شدن، در زمانه بودن و در آینده شدن است. همزمانه کسی است که زمانهساز باشد. حال سِناش هرچه باشد.
مشکلِ نسلِ سوخته با نسلِ پخته، ناهمگونیِ پارادیگماتیک و تاریخیِ این دو بایکدیگر است. ناهمگونیِ عهد عتیق با عهد جدید.