آیا ایران به مدرنیته نیازمند است؟ تلاش برای مدرنیته از زمان مشروطه آغاز شد و ناکام باقی ماند. رابطه ما با مدرنیته در تمدن غرب چگونه قابل تعریف است؟ آیا امروز دسترسی به مدرنیته در جامعه ما کماکان یک چالش اساسی و لازم است؟ بنظر میرسد کار بزرگ مدرنیته باید ادامه یابد.
مدرنیته چیست
مدرنیته فلسفی بمعنای شیوه جدید در فکر کردن و همچنین بمعنای تغییر در سلسله مراتب ارزشهاست. این دوران مدرنیته بیان پیروزی عقل و دوره انکشاف تکنیک و علم است. سده پانزدهم و شانزدهم دوران رنسانس در اروپا است و سده هفدهم و هیجدهم دوران مدرنیته و فکر جدید است. در طی این سدهها نظام اتوریته و سنتها تغییر میکند و دین جایگاه مسلط و تقدس نامحدود خود را از دست میدهد. از این پس در یک روند آرام و طولانی، خرافه و دین به حوزه شخصی رانده میشوند و بنابراین دگمهای ایمان از حوزه اندیشه خارج میشوند. روشن است که ما از یک چرخش و یک روند پیچیده و متضاد صحبت میکنیم. گذشته در ذهن ادامه دارد و واکنشهای باورمند روانی موجودند. با این حال جامعه از قرون وسطی دور میشود و تحولات صنعتی و روانی و جامعه شناسانه از سده هیجدهم با قدرت به سده بیستم کشیده میشوند.
چگونه ذهنیت سنتی جامعه مشخص میشود؟ در این ذهنیت ایمان در برابر عقل است، روایات دینی رفتار انسان را تعیین میکند، اعتقاد به تقدیر و خواست آفریدگار بر همه جهان تسلط دارد، سرنوشت فرد توسط کلیسا تنظیم میشود، فرد در جستجوی خدا، به دعا و نذر و باور به جهنم و بهشت و قیامت میپردازد. انسان به قدرت و هوشمندی خود بی توجه است و در انتظار نیرویی از بیرون است. دوران روشنگری این سپهر ایمانی و باورمند بهم میریزد و تردید و تزلزل را در ذهن جاری میسازد.
رنه دکارت در دوران رنسانس ظهور میکند ولی در مدرنیته معنای واقعی خود را مییابد و راهنمای جهان حاظر است. لایبنیتس و کانت و هگل به اهمیت ساختاری فلسفه دکارت در مدرنیته اعتراف میکنند. دکارت تردید فلسفی را رایج میکند و میگوید: من میتوانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک میکنم، نمیتوانم تردیدی داشته باشم؛ بنابراین شک کردن من امری است یقینی و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من میاندیشم. چون شک میکنم، پس فکر دارم و چون میاندیشم، پس کسی هستم که میاندیشم.
در سبک کار رنه دکارت تاکید بر عقل و تاکید به قدرت انسان است. عقل وسیله زندگی است و چون انسان دارای عقل است پس میتوان استدلال کرد و قواعد عقلانی را درک نمود. در جامعه مدرن انسان دارای سوبژکتیویته است و شخصیت انسانی با ارزش خود در جامعه پیروز میشود. عقل را روشنفکران اختراع نکردهاند بلکه نتیجه عملکرد مغز است. ولی در پیش از این دوران عقل در خدمت دین بوده است و از دین تبعیت میکرده است. ولی راسیونالیسم متولد میشود و این امر شادمانی بزرگی برای جامعه بوجود میاورد و انرژی روشنفکری را تقویت میکند و جهش تولید میکند.
مدرنیته بمعنای پدیده تازه و رفتار تازه است، نوعی انقلاب در منش است، نوعی انقلاب روشنفکرانه است. فیلسوفان و متفکران بطور اشکار با استبداد و دین درگیر میشوند، به اشاعه دانش میپردازند و در سده هیجدهم به نوشتن آنسیکلوپدی اقدام میکنند تا دانش و منطق و عقلانیت سامانیافتگی یابد و واژهها و مقولههای هنری و تکنیکی و علمی و فلسفی دسته بندی شده و انتشار پیدا کند. فیلسوفانی مانند دالامبر و دیدرو و ولتر در تهیه و پخش آنسیکلوپدی نقش برجسته بازی میکنند. رنه دکارت، توماس هابس، جان لاک، باروخ اسپینوزا، ویلهم لایبنیتس، داوید هیوم و مونتسکیو به تنظیم فکر ساختاری خود میپردازند. ریاضیات و فیزیک و اخترشناسی و علوم طبیعی مورد توجه قرار گرفته و این فکر بنوبه خود، عقل و تجربه را تقویت میکند. در این شرایط وحی و ایمان و باور دینی بمثابه معیار اساسی حقیقت افول میکند. خودمختاری عقل و خردگرایی وسیله اصلی اندیشه مدرن میشود.
این تلاش فرهنگی و علمی بیانگر برآمد دانش روشنگرانه در برابر اعتقاد دینی و کلیسایی است. تلاشی است تا تصویر جدیدی از جهان و الگوی جدیدی از زندگی داده شود. زمین از مرکزیت میافتد و کپرنیک پیروز میشود. زندگی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دگرگون میشود. فئودالیسم عقب نشینی میکند و سرمایه داری توسعه مییابد. در چنین بستری آزادی وجدان که با لوتر به حرکت افتاده، به اتوریته کلیسا ضربه وارد ساخته و دیگر اندیشی و «دینی نیاندیشی» با فیلسوفان تقویت میشود. در عرصه فلسفی انسان خردمند و خودمختار متولد میشود. انسانها در زندگی خود مداخله میکنند و تصمیم میگیرند. حقیقت جوئی در این جامعه دیگر به خدا متصل نمیشود و از این پس به اراده و خواست خدایی وابسته نیست. حقیقت با علم و تجربه و عقل بدست میآید. ارزشها از مقام آسمانی و الهی به ارزشهای زمینی و انسانی گرایش مییابند. دنیا دیگر یک پدیده عجیب و رازآلود نیست بلکه واقعیت قابل لمس است و با شیوه علمی و تجربی و عقل میتوان در آن مداخله نمود. طبیعت و جسم انسان قابل آزمایش و درک هستند.
گسترش مدرنیته و پروژههای تازه
جامعه به بستر آزمایش و پروژه تبدیل میشود و با مهندسان دنیای جدید پروژههای مدرن پرداخته میشوند. کپرنیک و کپلر و نیوتون و گالیله تلاش میکنند تا جهان و هدف آن را بفهمند. هدف پروژه مدرن عبارت از آزاد سازی انسان از طریق هنر و تکنیک و ایجاد ترقی و پیشرفت در زندگی انسانی است. روند ترقی آزاد کننده میگردد. نیوتون گفت زمین نه تنها گرد است بلکه بدور خورشید میگردد. در قرن هفدهم گالیله کهکشان راه شیری را کشف کرد و سطح کره ماه را شناخت و اسحاق نیوتن نور را شناخت و گرانش عمومی را کشف نمود. فلسفه سده هیجدهم با اتکا به نوآوریهای هنری و علمی دوران رنسانس به انقلاب در مفاهیم فلسفی دست میزند. ژان ژاک روسو که از دین مسیحیت متنفر بود، در پی متاثر نمودن مسئولان دولتی عمل کرد و از قرارداد اجتماعی صحبت میکند. ولتر اندیشه آزاد و آزادی بیان را مطرح میکند و او در هنگامیکه هنوز جدایی دولت و کلیسا مطرح نیست، به انتقاد از دین پرداخته و همچون یک شهروند خواهان دور انداختن نشریات تبلیغی کلیسا میشود و معتقد است تبلیغات دینی در پی ایجاد جنگ داخلی هستند. ولتر میگوید نخبگان مسئول نباید در اموری چون ختنه و غسل تعمید و کلیسای مسیح و کعبه و مریم مقدس مداخله بکنند و بهتر است که آنها کتابهای نویسندگانی مانند سیسترون و مونتنی و دولافونتن را بخوانند.
انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه نه تنها محصول سقوط ارزشهای سیاسی و دینی کهنه است بلکه بعلاوه خود منشا دگرگونیهای بزرگ در اروپا میباشد. انتشار «اعلامیه حقوق بشر و شهروند» در ۲۶ اوت ۱۷۸۹ برابری انسانها و آزادی شهروندان را اصول جامعه نوین قرار داد. به گیوتین سپردن لوئی شانزدهم در معنای سمبولیک خود، آغاز نظام سیاسی جمهوری و فکر تازه در ذهن اروپایی در باره قدرت سیاسی است.
در قرن نوزدهم «جان استوارت میل» افکار فلسفه و اقتصاد لیبرالی را گسترش میدهد، الکسی توکویل فیلسوف و مورخ با پروژه خود تحولات فکری دمکراتیک را توسعه میدهد، آدام اسمیث اقتصاد کلاسیک را پایه گذاری میکند و شارل داروین زیست شناسی را متحول ساخته و تئوری فرگشت را ارائه مینماید. با داروین اعتقاد به افسانه آفرینش در تورات و انجیل و قرآن، بطور جدی به تردید کشیده میشود.
دامنه مدرنیته به سده بیستم کشیده میشود و در این مرحله تکنیک مدرن و اقتصاد مدرن و هنر مدرن و جنگهای مدرن و انسان مدرن زائیده میشوند. در این دوران پرسشها و نگرانیهای جدید تولید میشود. بقول برتراند راسل: تئولوژی غایب است و از این پس منشا انسان و رشد او، امیدها و نگرانیهای او، بالاخره هیجانات و باورهای او، ناشی از پیوستگی اتمهای اتفاقی است و فلسفه برای ماندگاری خود باید این مطالب را به بحث بگذارد. (رجوع شود به «چرا من مسیحی نیستم؟» ۱۹۵۷). نگرش برتراند راسل از یک جابجایی صحبت میکند. از پارادایم کهنه به پارادایم مدرنیته وارد میشویم. این مدرنیته با تناقضات خود به سده شگرف بیستم میرسد. انسان مدرن به سلطه میرسد و بر طبیعت و صنعت و زندگی خود غلبه میکند. انسان از تصورات و باورهای پیشین و دینی خالی نشده ولی هستی او سکولار گشته است. این سده هم اوج راسیونالیسم و قدرت خلاقیت انسان است و هم تنگناهای ناشی از بینش یکجانبه عریان میشود. پیروزی صنعت و اقتصاد و اندیویدوالیسم همزمان با جنگ و نازیسم و استالینیسم و بمب اتم است. این پدیدههای زشت، مدرنیته را کهنه نمیکند بلکه مدرنیته نیازمند انتقاد و تحول در نگرش است. در جهان ما قدرت مدرنیته و سیاست مدرنیته کماکان راهگشای خروج از تاریکیها میباشد.
مدرنیته در جامعههای دیگر
مدرنیته زندگی سیاسی را متحول میکند، باور دینی را به شک گرایی سوق میدهد و میان حقوق و قدرت پیوند برقرار میکند. در این شرایط توسعه حق فردی و حقوق شهروندی قدرت مطلقه دینی و استبداد را متزلزل ساخته، خشونت و خودسری را پس زده و دمکراسی را هموار میکند. مدرنیته زندگی سیاسی و اجتماعی و شخصی را دگرگون میکند. مدرنیته نظام حقوقی و نظام ارزشی و نظام سیاسی را متحول مینماید.
پروژه سده هیجدهم فلسفه روشنایی است که در موارد زیر خلاصه میشود:
مبارزه علیه تاریک اندیشی دینی و خرافه گرایی و سلطه دستگاه کلیسا، یک پروژه بزرگ روشنفکری است.
جامعه از تقدیرگرایی و تقدس گرایی دور میشود و تردید گرایی در جامعه و در اذهان توسعه مییابد.
فکر سیاسی به سوی یک قرار داد اجتماعی متحول میشود و بردباری و آزادی و نفی استبداد به خواست رشدیابنده تبدیل میگردد.
اندیشه در راستای شکوه و ترقی روح انسانی و توجه به اعتلای دانش و تکنیک، جامعه را فرامی گیرد.
نوآوریهای فلسفی و علمی سده هیجدهم اثرات اقتصادی و بازرگانی و تکنیکی و اجتماعی بزرگی در سده نوزده بوجود میآورد. انقلاب صنعتی و ماشینیسم و اقتصاد سرمایه داری چهره جامعه را تغییر میدهد و روابط اجتماعی را تکان میدهد. در سده بیست میلادی جهان غرب تجلی یک مدرنیزاسیون بزرگ است و بافت طبقاتی و عملکرد روانی و سلسله مراتب ارزشها بمیزان بیسابقهای متحول شده است. در این شرایط باورهای دینی و رفتارهای تقدسگرا نسبت به کلیسا، بیش از پیش با سرعت ریزش میکنند. بگفته ژان بودریار فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی، رشد بیسابقه علوم و تکنیک، توسعه عقلانی پیاپی وسایل تولید، مدیریت و سازماندهی آنها، بیانگر مدرنیتهای است که بارآوری نشانه برجسته آنست: شدت کار انسانی و تسلط بر طبیعت، فصل مشترک ملتهای مدرن میباشد. از نظر بودریار مدرنیته شیوه تمدنی است که با سنت مخالف است و در گوناگونی جغرافیایی و نمادها و سمبولها، خواهان نوعی هماهنگی میباشد. این مدرنیته دربرگیرنده دولت مدرن، تکنیک مدرن، موسیقی و نقاشی مدرن، اخلاقیات و افکار مدرن میباشد و در یک کلام یک فرهنگ عمومی است.
مدرنیته در تاریخ غرب متولد میشود ولی بمعنای پایان یافتن همه جوانب دینی و رفتاری و فرهنگی پیشین نیست ولی بهرحال مدرنیته باعتبار اقتصاد راسیونل و صنعت و علم ساختاری، شخصیت انسانی جدیدی پدید آورده است. مدرنیته در غرب محدود نماند بلکه به کشورهای دیگر در شکل ویژه ایی بروز یافت. مدرنیته در کشورهای دیگر اغلب فاقد ریشه تاریخی بود ولی بشکل مادی و تکنیکی خود را بروز میداد. در کشورهایی که دارای ساختار سنتی بوده و وزنه مذهب در آنها سنگین است، مدرنیته بشکل نوعی مدرنیزاسیون صنعتی و بازار مصرفی خود را نشان میدهد. در چنین حالتی تناقضات و تنشها بصورت حادتری را خود را نشان میدهد. در این کشورها مانند ایران، مدرنیته در اعماق نرفته بلکه تاثیر آن در عرصه سیاسی و فرهنگی تند و پررنگ است و حالت بحرانی بخود میگیرد. در این شرایط گاه بدلیل سیستم پولی و اقتصاد بازار و نقش رسانههای جدید، نظام موجود از تعادل اقتصادی و تولیدی خود خارج شده، واکنشهای اجتماعی تند بوجود آورده و الگوی اداری و سیاسی سنتی را به بوروکراسی زمخت و فاقد شایستگی تبدیل میکند. کشورهایی که بطور تاریخی از روند سکولاریزاسیون محروم بوده نمیتوانند با سرعت و با هماهنگی و تعادل به سوی کسب مدرنیته حرکت کنند. اغلب نخبگان و روشنفکران این کشورها فاقد روان و فکر سکولار هستند و دارای التقاط متمایل به دین و سنتها میباشند. روشنفکرانی نیز هستند که توانایی همراهی با مدرنیته را دارند ولی آنها با وظایف بسیار سنگین روبرو بوده و با مخالفت قدرت سیاسی و قدرت دین و واکنش کهنه اجتماع درگیر میباشند.
مدرنیته در ایران
در دوران پایانی قاجار و دوران رضا شاه پهلوی مدرنسازی جامعه و کشور به پیش رفت. در ایران در زمان مشروطه، گرایش به قانونگرایی و مخالفت با مذهب و آخوندیسم خود را نشان میدهد. در چنین بستری، افکار میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان، مبارزه علیه خرافههای اسلامی و استقبال از قانونگرایی و اصلاح را توسعه مییابد. در مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی مجلس شورای ملی بر پایه اولین قانون اساسی ایران و با فرمان مظفرالدین شاه بپا گشت. در این دوران جدید نهادهایی مانند دارالفنون و مدرسههای رشدیه و شوکتیه و ارفع الدوله و سعادت بوشهر و البرز، به سبک مدرن و جدای از مکتب خانههای سنتی شروع بکار کردند. این روند با طرح ایجاد دانشگاه تهران در هشتم خرداد ماه ۱۳۱۳ به تصویب مجلس شورای ملی رسید. ساختمان راه آهن سراسری ایران در اسفند ۱۳۰۵ زمان رضا شاه آغاز شد و این پروژه، بندر شاهپور کنار خلیج فارس را به بندر شاه در ساحل دریای مازندران پیوند داد. مدیریت بانکی تازه در شهریور ۱۳۰۷ با بانک ملی ایران در تهران آغاز شد. کارخانه برق در سال ۱۳۱۷ در تهران به کار افتاد. در سال ۱۸۰۰ میلادی سفارت انگلستان در تهران آغاز بکار میکند، سفارت روسیه در سال ۱۸۱۴ میلادی فعالیت خود را شروع میکند و در اکتبر ۱۸۲۱ میلادی فتحعلیشاه بطور رسمی دستور تأسیس وزارت امور خارجه ایران را صادر کرد.
محمدعلی فروغی که در ۱۲۵۴ متولد شده بود به یک روشنفکر و ادیب و تجددخواه و فیلسوف تبدیل میگردد و نخستین کتاب فلسفی در باره فلسفه غرب را مینویسد و جلد نخست «سیر حکمت در اروپا» در ۱۳۱۰ در تهران منتشر میشود و کشف حجاب اجباری در دوران دومین دوره نخست وزیری او بوقوع میپیوندد. فروغی در پخش افکار روشنایی بسیار فعال است. با فروغی است که اندیشه مونتسکیو در ایران گسترده میگردد. فروغی بر جدایی سه قوه در دولت مدرن تاکید داشت و مدافع اندیشه لیبرالیسم فلسفی و سیاسی بود. فروغی در مقدمه کتاب پل بوگار، در حمایت از اقتصاد مدرن مینویسد: «اگر انسانها در امور ثروتی آزادی داشته باشند برحسب صرفه شخصی و مسئوولیتی که در کار خود دارند موجب پیشرفت امور خواهند شد. اما در صورتی که این امور به دولت واگذار شود به علت بیتفاوتی و تعلل و تانی موجود در دستگاه دولتی، پیشرفتی در کارها صورت نخواهد گرفت.»، (اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک). تفکر فروغی بیانگر گرایش به مدرنیته در جامعه ماست. این نوع تفکر با اقداماتی مانند نوسازی ارتش ایران، برقراری رادیو ایران، خبرگزاری پارس، فرودگاه تهران، موزه ایران باستان، کتابخانه ملی ایران، جلوهایی از سکولاریزاسیوان جامعه و گرایش به مدرنیته است.
این گرایشها نسبت به هیولای دین و خرافه و سنت از توانایی لازم برخوردار نیست. فکر مدرن وارد جامعه شده است ولی بنیاد جامعه بر اعتقاد اسلامی و شیعه گری و تقدس دینی و مناسبات رازآمیز میان روان اجتماعی و دین مستقر است. مدرنیته به تربیت جامعه تبدیل نمیشود و در بخش نازکی از جامعه جلوه گری میکند. در دوران پهلوی مدرنیته فلسفی و سیاسی صورت نگرفت. مدرنیزاسیون اداری و شهری و صنعتی و ارضی انجام شد. مناسبات کهنه در روستا و خانواده و مدرسه جابجا شدند و لایههای شهری و روشنفکری جدیدی بوجود آمد. اما مدرنیته فلسفی و سیاسی و روانشناسانه صورت نگرفت و انسان به شهروند خودمختار و قانونگرا تبدیل نشد.
انقلاب اسلامی عصیانی علیه جلوههای مدرنیزاسیون و تغییرات جدید بود و با قدرت بیسابقه خواهان بازگشت به منحط ترین مدل سیاسی و فرهنگی و اجتماعی بود. اسلام یک ایدئولوژی استعماری و انحصار طلبی است. قدرت سیاسی جدید از همان ابتدا خواهان بستن جامعه و استمرار قدرت مطلقه دینی بود. در جامعه تحقق این هدف آسان نبود. با استقرار نظام ولایت فقیهی مستبد، با ذهنیت دینی و خرافه گری تودهها، با استفاده از بودجه هنکفت دولتی و نفت، با سرکوب متمرکز و حاد، با تبلیغات ایدئولوژیک حاد علیه غرب، با حقنه کردن احکام اسلام و قرآن و فقه شیعه، رژیم به حکومت چهل ساله ادامه داد. ولی بستن جامعه و الگوی آخوندی خلافت علی و حسین میسر نبود. تحول دوران پهلوی و جهانی شدن مناسبات اقتصادی و فرهنگی و نقش تکنولوژیهای ارتباطی و شبکههای اجتماعی و تحولات روانی و فکری لایههای متوسط مدرن و زنان شهری و دانشجویان و لایههای هنرمند و روشنفکر در جامعه ایران، سیالیت و تغییر فرهنگی را ناگزیر میساخت. بدین ترتیب جامعه ایران از دوگانگی و تضاد هویتی مایه میگرفت. مکانیسمهای کهنه گرا و ارتجاعی و دینی سخت از یکسو و از سوی دیگر روندهای مدرنیته گرا و تازه، در همزیستی جدال آمیز قرار میگرفتند. در تمام دوران چهل ساله جمهوری اسلامی، تضاد حاد میان سنت و رفتار و پراتیک ناشی از آن از یکسو و از سوی دیگر مدرنیته و رفتار و کنش همخوان آن، بطرز عریان و با تنش وجود دارد. جامعه امروز ایران با هیولای دین زندگی میکند و مدرنیته از عملکرد فلسفی و اجتماعی و سیاسی ساختاری برخوردار نیست.
کار ما، ادامه مدرنیته
جامعه ایران از مدرنیزاسیون وسیعی برخوردار شده ولی از مدرنیته عمومیت یافته بدور است. جامعه ایران علیرغم مدرنیزاسیون تکنولوژیکی و ابزاری، در مدرنیته سیاسی و فلسفی و فرهنگی و روانی استقرار نیافته است. مشخصات سنتی و دینی جامعه کجا نمایان میشود و چگونه روند مدرنیته را کند و سست میکند؟
یکم، اسلام و شیعه گری در طول تاریخ آسیبهای سنگینی بر جامعه و فرهنگ و روان ایرانیان وارد ساخته است. امروز بار و وزنه مذهب و سنت در جامعه بسیار زیاد است. در عرصه اجتماعی، خداباوری، امام پرستی، سفره انداختن، مراسم دعا و قران خوانی، نماز و روزه، زیارت قبور مذهبی، رجوع به دعا نویس و آخوند، اتکا به رساله عمیله آیت اللهها و غیره رایج است و ذهنیت به سکولاریسم استوار دست نیافته است. گفته میشود ۴۲ درصد جوانان در کشور نماز میخوانند و سالانه ۲۸ میلیون به زیارت امام رضا میروند. اکثریت مردم در زمان دشواریها علی ابن ابی طالب را طلب میکنند و برای رفع مشکل خود نذرمی کنند. کلام مردم و بار مفهومی در گفتارهای روزمره دینی است و تکرار سوگند به امام و قرآن، یک پدیده روانی ناخودآگاه و پاتولوژیک میباشد. در واقع سوبژکتیویته دینی و تقدس گرا، حرکت ذهن و جامعه را تنظیم میکند و این امر در تناقض با مدرنیته است.
دوم، توتالیتاریسم سیاسی و دینی مشخصه بارز قدرت سیاسی است. استبداد دینی ریشه در قرآن و خلافت پیامبر و تعبد اسلامی داشته و با جاه طلبیهای فردی و فسادطلبی و تربیت تاریخی درهم آمیخته است. استبداد ولایت فقیهی، نظام قضائی متکی بر شریعت، آموزش مذهبی شده مدارس و دانشگاه، اقتصاد وابسته به نهادهای مذهبی و اتوریتههای دینی، مجموعهای را تشکیل میدهد که جدا از دین و مراکز تصمیمهای مذهبی قابل درک نیست. در این مجموعه، دین فقط ابزار نیست بلکه بعلاوه مضمون ساز است. نهادهای سیاسی مانند مجلس و انتخابات و سه قوه بطور کامل از عملکرد درست ودمکراتیک بدور میباشند. تمامی این وضعیت نامبرده در تناقض با مدرنیته قرار دارد زیرا توسعه مدرنیته اقتصاد بازار و دانش فزاینده و سیاست لائیک و جمهوری شهروندانه میطلبد.
سوم، بیشتر نهادهای موجود در جامعه از عملکرد مدنی و غیر دینی بدور هستند و تعداد بیشماری از این نهادها با بودجه کلان دولت دینی فعالیت دارند. این نهادها زیر مسئولیت یک آخوند یا دیندار متصل به حکومت و لایههای مذهبی قرار دارند. در واقع فساد و دین و فریبکاری دینی و مداخله گری دینی و تبعیض دینی و قومی و شغلی، قراردادهای اجتماعی را منهدم ساخته و زنان را بی حقوق ساخته و جوانان را نا امید نمودهاند. نبود قراردادهای قانونمند اجتماعی، نبود آموزش آزاد شده از مذهب و نبود برابری شهروندی، در تناقض با مدرنیته میباشد. اسلام در جامعه بنا بر طبیعتاش مزاحم و فربه و انحصار طلب است و نمیتواند با مدرنیته کنار آید.
چهارم، در ایران فلسفه تدریس نمیشود و جامعه شناسی علمی و منقد آموزش داده نمیشود. علوم انسانی با سد قواعد خشک دگماتیستی و سانسوری و قدسیت احکام دینی مواجه هست. علوم انسانی باید منقد جامعه و قدرت باشد حال آنکه قدرت سیاسی در پی خفه نمودن آنست. علوم انسانی در دانشگاه، فاقد آموزش علمی و انتقادی میباشد. جامعه شناسی بطور مرتب توسط قدرت سیاسی و حوزه سرکوب میشود. نشریههای دولتی و دانشگاهی، روایات جعلی و افسانه سازی را بعنوان جامعه شناسی و تاریخ مینمایانند، دین را بجای فلسفه جامیزنند و با ایجاد اغتشاش فکری حاکمیت اعتقاد دینی را مستحکم میسازند. مدرنیته با وجود فلسفه آزاد و مستقل، با گفتگوی مکتبهای فلسفی، با وجود فیلسوفان اندیشه ورز در عرصه مفاهیم فلسفی، با ملاقات همه اندیشمندان و متفکران پژوهشگر، با برنامهها و نشریههای تحقیقی و علمی و بدون سانسور، مشخص میشود و این وضعیت آکادمیک مطلوب در ایران شکل نگرفته است.
پنجم، بسیاری از روشنفکران ما نسبت به پدیده دین متوهم هستند و حافظ صلح با خرافه و شیعه گری اسلامی میباشند. اسلام عامل بزرگ فساد و سقوط در ایران بوده و ازخودبیگانگی ما را سبب شده است. نواندیشان دینی خرافات را به کالای دینی جدید تبدیل کرده و آنها را بعنوان فلسفه و نوآوری به جامعه تحمیل میکنند و تاریک اندیشی را رواج میدهند. روشنفکران غیر دینی و اسلاموفیل و غیر شجاع، تسلیم دین هستند و وظیفه نقد دین را فراموش کردهاند. در چنین شرایطی، خردگرایی فلسفی و شفافیت روشنفکری و آزادمنشی فکری، قربانی فضای ناسالم هستند. این نخبگان و روشنفکران از استقلال فکری بدور بوده و با مسخ شدگی و ازخودبیگانگی خود قادر نیستند مدرنیته فکری و فرهنگی را تقویت کنند. روشنفکران طرفدار مدرنیته با نقد قرآن و نقد دین و نقد تقدس گرایی و با نقد استبداد و همه تباهیهای ایدئولوژیکی، باید به روشنگری ادامه دهند.
با توجه به دلایل برشمرده، جامعه ما به تحول فرهنگی بزرگ و مدرنیته فعال نیازمند است. میراث مدرنیته غرب هنوز در ایران تحقق پیدا نکرده است. همه چالشهای جامعه به این امر خلاصه نمیشود ولی پیشروی در مدرنیته یک ضرورت تاریخی است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه پاریس
آنچه میماند، پرویز دستمالچی