Friday, Jan 10, 2020

صفحه نخست » تأملات بهنگام؛ در باب اتصال «سردار عارف» به «لقاءالله»

soleimani.jpgکیهان لندن - یوسف مصدقی- اتصال حاج‌ قاسم سلیمانی به «لقاءالله»، کام «ولیّ امر مسلمین جهان» را در چند روز نخست سال جدید میلادی چنان تلخ کرد که به واسطه ثُلمه وارده، به هنگام ادای نماز میت بر باقیمانده جنازه آن «سرباز ولایت»، بغض‌اش ترکید و از سر استیصال گریست. تابوت حامل بقایای اعضا و جوارح این سردار جُند اسلام، این پیام روشن را به چشم سیدعلی خامنه‌ای فرو کرد که سال‌ها ماجراجویی و الواطی برونمرزی، برای او و پروردگان مکتب‌اش، جز سوختن و جزغاله شدنِ سرمایه‌های شیعه‌گری، ثمره‌ای در پی نداشته و نخواهد داشت.

سریال تشییع حاج قاسم و زیردستان جنّت‌مکان‌اش، در شهرهای مختلف ایران، ترکیبی از نمایش صغارت شیعه‌گری و بازنمایی اخلاق رمه‌وار بخشی از جامعه دینخوی* ایران بود. توده سیاه‌پوشِ یَله در خیابان‌های محل انجام مراسم نعش‌کشی، بیشتر از آنکه نمایانگر قدرت و اتحاد یک ملت سرافراز تاریخی در سوگ یک قهرمان ملی باشند، نمایش‌دهنده واکنش فرقه‌ای شکست‌خورده و همیشه بازنده بود که پس از تجربه یک تحقیر خُردکننده جدید، به خیابان آمده تا به مدد افیون عربده‌کشی، لاف‌زنی و رجزهای پوچ مضحک، عقده حقارت تاریخی‌اش را برای کوتاه مدتی تسکین بخشد. طنز سیاه داستان زمانی کامل شد که در انتهای این سریال در کرمان، ده‌ها نفر از این عزاداران جوّزده، به واسطه ازدحام جمعیت و زیر دست و پا ماندن، جان سپردند و در پی «سردار عارف»، به «ملکوت اعلی» روان شدند.

به موازات این سیرک سوگناک خیابانی، فضای مجازی هم شاهد دست و پا زدنِ شماری عقل‌باخته بود که یک‌شبه، ذوب در افسانه نبرد حق و باطل شده بودند و با نشاندن یک تروریست‌ شیعه در جایگاه حق مطلق، از او شهیدی مظلوم و آزاده ساختند که بایستی به هر قیمتی- از جمله به قیمت یک جنگ تمام‌عیارِ ایران بربادده- انتقام خون‌‌اش، از قاتلان او در جبهه باطل گرفته شود. عده‌ای مشنگ هم در راستای افسانه‌سازی و بت‌تراشی از قاسم سلیمانی، یک مشت حکایات حماسی باسمه‌ای از سجایا و مکارم اخلاق حاج قاسم را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کردند که ملغمه‌ای بود از جفنگیات کلان‌روایتِ شیعیِ «شیران روز و پارسایان شب».

مطالب بیشتر در کیهان لندن

از دو دست‌نوشته با دو دستخط متفاوت منسوب به سردار که رسما از روی یاوه‌های «داستان راستان» کپی شده بود که بگذریم، نقل حکایات از توانایی‌های نامحدود و نبوغ‌آسای این تروریست معصوم در «صف» و «ستاد»، به علاوه قصه‌های مضحک و تخیلی از دانش و مهارت سردار کذایی در همه عرصه‌های زیست انسانی، تصویری ابرقهرمانی از این شاگرد بنّای سابق، در فضای شبکه‌های اجتماعی فارسی، به دیده کاربران «فهیم» می‌نمایاند.

حالا قیاس کنید که وقتی ارباب منبر از یک تروریست کارنامه‌دار، جلوی چشم میلیون‌ها شاهد زنده، قدیسی معصوم می‌سازند، روایات و حکایات این جماعت شیاد، از معصومیت ائمه شیعه و اولیاء این فرقه در هزار و چهارصد سال پیش، تا چه حدی ممکن است ریشه در واقعیت داشته باشند.

اما پرسش مهمی که در میانه این غوغای بی‌معنی نباید فراموش شود این است که اصولا چرا در بخشی از جامعه ایرانی، برای کالایی با نامِ تجاریِ «سردار عارف= قاسم سلیمانی»، تقاضا وجود داشته است؟

تقاضا برای یک کالا می‌تواند دو منشأ متفاوت داشته باشد. یکی اینکه، به صورت طبیعی، نیاز به ارضاءِ یک هوس یا رفع یک نیاز، می‌تواند به ایجاد تقاضا برای تولید یک کالا منجر شود. در این حالت، کالای تولیدشده، معلول نیاز جامعه مصرف‌کننده است و تولیدکننده کالا، نقشی در ایجاد نیاز و تقویت تقاضا ندارد. گاهی اما کنترل‌کنندگان بازار، با ایجاد نیاز مصنوعی برای یک کالا، مردم را به خرید آنچه تولید کرده‌اند، تشویق و تحریص می‌کنند. در این حالت، نیاز واقعی و اساسی وجود ندارد بلکه کنترل‌کنندگان بازار و اصحاب قدرت برای کسب سود و قدرت بیشتر با ایجاد نیاز کاذب و تبلیغات گسترده برای آن، کالایی غیرضروری را به مصرف‌کننده بینوا قالب می‌کنند. بُروز تقاضا برای کالای «سردار عارف= قاسم سلیمانی»، ناشی از تلفیق هر دو نیاز واقعی و کاذب بود.

پس از نادرشاه افشار، ملت ایران هیچ ژنرال و سردار چشمگیری در مقیاس جهانی نداشته و در هیچ جنگی به پیروزی نرسیده است. در این فترت دویست و هفتاد و چند ساله که با قتل نادر شروع شد، نیمی از خاک ایران از دست رفت. همچنانکه پیش از به عرصه رسیدنِ رضاشاه پهلوی، چندین کرور از نفوس «ممالک محروسه» ایران در جنگ‌های بی‌ثمر، بیماری‌های مسری و قحطی‌های ناشی از بی‌کفایتیِ حکومت‌های مرکزی، از صفحه هستی پاک شدند.

وقتی ملتی استبدادزده، قرن‌ها تجربه شکست را با خود حمل کند، میل به ظهور قهرمانی که توانایی التیام بخشیدن به غرور ملی مجروح ملت را داشته باشد به مرور در ناخودآگاه جمعی‌اش پیدا می‌شود. به اینها اضافه کنید که این ملت، برای قرون متمادی با باور ظهور منجی زیسته و هزاران سال، منتظر ظهور سوشیانت یا مهدی موعود بوده است. چنین مردمی، ظرفیت این را دارند که به هر شخصیت غیرعادی که از میانشان برمی‌خیزد، رنگی قُدسی و معنوی بزنند. از این رو، به نظر می‌رسد که میان بخشی از ایرانیان، تقاضای طبیعی برای یک سردار قهرمان وجود داشته است.

ارباب عمامه و سرقفلی‌داران شیعه‌گری اما، طی چهار دهه اخیر، برای رونق بساط شعبده خود و تحکیم پایه‌های قدرتشان، قانع به میزان تقاضای طبیعی نبودند. به همین دلیل، با تحریک عواطف عمومی و افسانه‌سازی‌های دامنه‌دار، تقاضای مصنوعی برای قهرمانی معنوی و نجات‌بخش را در میان ملت ایجاد کردند تا در نهایت، تصویری منجی‌وار از «سردار عارف= قاسم سلیمانی» را به مردم «فهیم» و «شهیدپرور»، قالب کنند. تصویر امروز قاسم سلیمانی، ساخته یک دستگاهِ تبلیغاتی عریض و طویلِ واپَسگرا است که قرن‌ها به اَشکال مختلف جنس بُنجُل به مصرف‌کننده ایرانی انداخته است.

در مقابل اما، در این چند روزی که از قتل قاسم سلیمانی می‌گذرد، بیشینه رسانه‌های جمعی آمریکای شمالی، بدون کوچکترین لکنتی، از او به عنوان خطرناک‌ترین تروریست بین‌المللی دنیا و یک جنایتکار جنگی یاد می‌کنند و بیشتر کارشناسان و تحلیلگران این رسانه‌ها- حتی منتقدان دولت ترامپ- پیش‌درآمد سخنان خود در برنامه‌های مختلف این رسانه‌ها را به چند جمله‌ای در ذکر شیطان‌صفتی و شرارت ذاتی قاسم سلیمانی اختصاص می‌دهند. این روایت از شخصیت سلیمانی، با تکرار هر روزه، چنان در ذهن مخاطب این رسانه‌ها جاگیر خواهد شد که پس از چندی، او را آماده پذیرش و حمایت از جنگ دولت آمریکا با حکومت جمهوری اسلامی خواهد کرد. واقعیت این است که جنس بنجل ایرانی راهی به بازار آمریکای شمالی ندارد اما روایت اَبَررسانه‌های بین‌المللی، طالب و خواهان فراوان در همه نقاط جهان از جمله داخل مرزهای ایران امروز دارد.

سخن آخر اینکه، تا چند هفته دیگر، تب این ماجرا هم به عرق خواهد نشست. چه تا آن زمان جنگی فراگیر میان ایالات متحده و جمهوری اسلامی در بگیرد و چه در نگیرد، بیشتر مردم ایران از جمله اکثر همین جماعت عزادار، فقیرتر و فرسوده‌تر از گذشته، بیش از پیش، با فساد و فلاکت روزافزون حاکم بر نظام جمهوری اسلامی، مواجه خواهند شد. همان نظامی که قاسم سلیمانی، مشهورترین سرباز مدافع آن بود و در تک‌تک جنایات و ناکارآمدی‌هایش شراکت داشت. این سردار عارف، حتی پس از مرگ هم، به واسطه نتایج مستمر اعمالش، شریک تبهکاری‌های جمهوری اسلامی خواهد بود.


*اصطلاح «دینخویی» بنا به تعریف واضع‌اش (آرامش دوستدار)، چنین تعریف می‌شود: «دینخویی یعنی آن رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش می‌فهمد.» برای اطلاع بیشتر ر.ک. آرامش دوستدار،«درخششهای تیره»، انتشارات خاوران، چاپ دوم، صفحات ۴۳ تا ۴۹. نگارنده همچنین خواندن کتابگزاری الاهه بقراط با درباره این کتاب را توصیه می‌کند.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy